۱۳۹۳ تیر ۱۶, دوشنبه

هر طبقه اجتماعی دارای یک وضع تولیدی است- بخش سوم

تا به امروز وقتی ما ایرانیان از دولت دموکراتیک سخن می رانیم مانند شیر و خط بازی کردن ماست: منظور ما از دولت یا دولت
هیچ یک از ماست و یا دولت همه ماست. و دولت همه ما را همان دولت دموکراتیک و همان تلقی ما از دموکراسی می نامیم.

در دولت دموکراتیک  این چنینی در واقعیت دولت همه ما دولت هیچیک از ما نیست. در واقع یک دولت ایده آلیزه شده و ماورای طبقاتی است که به این مفهوم چنین دولتی   در هیچ امر مبارزه اجتماعی- طبقاتی و اقتصادی مداخله نمی کند، و متعلق به همه ماست و به این مفهوم به زعم ما دموکراتیک است.

همان گفته شد چنین دولت لیبرال که ماورای طبقات و مبارزه اجتماعی- طبقاتی - اقتصادی جاری کشور ایستاده است بیش از همه سطح عالی و بالغی از مبارزه طبقاتی - اجتماعی - اقتصادی در کشور را مشروط می کند.

بی نیازی از دولت در مشارکت در امور اجتماعی- اقتصادی و طبقاتی از هر طرف مطرح شود نشان از منتهای پختگی و قدرت اقتصادی - اجتماعی و طبقاتی دارد. و اما بلافاصله این پرسش را به میدان میآورد آیا پختگی و قدرت اجتماعی - طبقاتی و اقتصادی محلی از اعراب در ایران دارد یا نه؟

در پاسخ به این پرسش: دو عامل ارتجاع داخلی و مداخلات خارجی عملا هر  طبقه و جامعه ترقی خواهی در ایران را که می خواهد جاده مبارزه اجتماعی - اقتصادی و طبقاتی را طی کند به دولت جانبدار اما دموکراتیک نیازمند و وابسته می سازد.

به عبارت دیگر از هر سو که بنگریم دولت دموکراتیک در ایران قادر به عدم مداخله در مبارزه اجتماعی - اقتصادی و طبقاتی نیست. البته این خواهش لیبرالی به عنوان یک مطالبه الزامی به اعتبار خود باقی خواهد ماند لاکن اجرای آن منوط به قوت نیروهای ترقی خواه در عرصه داخلی و خارجی خواهد شد.

از این جا بازگردیم به مبحث اولیه مان.

مبحث دولت یک مبحث انتزاعی و مجرد نیست.  از این رو این پرسش دولت ارگان طبقاتی و اجتماعی در دست یک جامعه و طبقه بر علیه جامعه ها و طبقات دیگر است یا نه یک پرسش تئوریک نیست بل یک پرسش عملی و واقعی است.

این که دولت برای این که جاده «ازبین رفتن» را طی کند  این امر مستلزم  تکامل سطح مبارزه اجتماعی- طبقاتی و اقتصادی است. انحلال دولت با پروسه از بین رفتن دولت یکی نیست.

ما برای این که بتوانیم خواسته های لیبرالی از برکناری دولت از امور اجتماعی - اقتصادی و طبقاتی را به اجراء درآوریم بدوا به سطوح عالی از تکامل مبارزه طبقاتی - اجتماعی و اقتصادی نیازمندیم.

برای این منظور مشارکت دولت در امر مبارزه طبقاتی - اجتماعی و اقتصادی و بسود نیروهای ترقی خواه کشور منافی اصل دموکراسی نیست. دموکراسی منظومه ای بی قید و شرط از همه طبقات اجتماعی و همه شیوه های تولیدی و اجتماعی نیست.


هر طبقه اجتماعی دارای یک وضع تولیدی است- بخش دوم

اما در حالتی که مبارزه اجتماعی - طبقاتی جاری پخته و بالغ نیست چطور؟ آیا در چنین حالتی انتظار بی طرفی از دولت عملی
است؟

برای پاسخ به این پرسش پیش از همه دانست دولت پیش از بی طرفی  جانبدار کدام طرف مبارزه اجتماعی - طبقاتی موجود است. به عبارت دیگر دولت بی طرف  یک خواسته لیبرالی است اما در واقعیت و عمل دولت جانبدار است و این خواسته بی طرفی در برابر دولت جابندار است که مطرح میشود.

در زمانی که مارکس می زیسته عملا دولت بی طرف و ماورای مبارزه طبقاتی- اجتماعی از موجودیت برخوردار نبود و این تنها یک مطالبه و خواهش لیبرالی بود که از موضع قدرت مطرح می شد.

هگلیان و لاسالیستها که طرح دولت بی طرف را مطرح می کردند با دولتی در آلمان مواجه بودند که در دست پروس و اشرافیت و.. قبضه بود. دولت در کشورهای دیگر هم به همین نحو در خدمت مبارزه طبقاتی - اجتماعی بود.

اما این که در آلمان امر تکامل و ترقی اجتماعی بدون مداخله دولت ممکن بود به نظر می آید آلمان از نظر اجتماعی در آن زمان ضعیف تر از این بود که در قبال رقبا اروپایی و جهانی بدون مساعدت دولت قادر به ترقی و طی کردن جاده صنعتی کردن باشد.

بنابر این از هر سو بنگریم دولت بی طرف در آلمان یک طرح عملی و واقعی نبود.

در قبال طرح دولت بی طرف طرح دولت ترقی و جانب ترقی وجود داشت که مبارزه اجتماعی و طبقاتی علیه اشرافیت و فئودال ها را بسود شیوه تولید و جامعه بالنده و جدید بدست بگیرد.

بنابراین از این زوایه اگر به مسئله آلمان و دولت در آلمان بنگریم دو راه وجود داشت: راه اصلاحات پروسی و بیسمارکی و یا راه انقلابی و ایجاد دولت مدرن بسود شیوه تولید و جامعه صنعتی جدید.

انقلاب در آغاز ممکن نشد بل نخست پس از جنگ جهانی اول و با تشکیل جمهوری وایمار ممکن گشت که بنابر عللی فاشیستهای آلمانی آنرا سرنگون کردند یعنی در واقعیت از وضیعت جمهوری و سوسیال دموکراتیک برای تشکیل یک حکومت فاشیستی وناسیونال سوسیالیستی سوء استفاده کردند.

آلمان پس از جنگ جهانی دوم و سرنگونی ناسیونال سوسیالیستها  به پای تشکیل دولت بی طرف نرفت و طرح دولت بی طرف عملا در آلمان برای همیشه بروی کاغذها باقی ماند.

در اینجا طرح یک نکته پیرامون دولت بیطرف بیهوده نیست. طرح دولت ماورای طبقاتی برابر با طرح دولت همه طبقات نیست. و طرح دولت همه طبقات به مفهوم دولت دموکراتیک نیست.

طرح لیبرالی عدم مداخله دولت در مبارزه طبقاتی- اجتماعی و اقتصادی و یا در شکل رادیکالتر که آنارشیستها مطرح می کنند طرح انحلال دولت، همان طرح دموکراتیک که در مبارزه اجتماعی- طبقاتی و اقتصادی جانبدار دموکراسی، انقلاب صنعتی و... و علیه اشرافیت، فئودالیسم و حاکمیت نهاد های دینی - مذهبی است، نیست.


ادامه دارد

هر طبقه اجتماعی دارای یک وضع تولیدی است- بخش اول

هر طبقه اجتماعی دارای یک وضع تولیدی است. عین همین  مضمون را ما با عبارت دیگر داریم: هر جامعه با یک شیوه تولید
متناظر است.

ترکیب این دو عبارت به این مفهوم خواهد بود در هر جامعه، طبقه ایی که دارای صاحب وسایل تولید است با آن جامعه تعیین هویت می شود.

نتیجه بلافصل این است در هر شیوه تولید و در هر جامعه، طبقات متضاد و متخاصم تنها زمانی طبقه متخاصم و متضاد را تاریخا تشکیل می دهند که خود موید یک جامعه و شیوه تولید جدید و متکامل تر باشند.

تا زمانی که شیوه تولید جدید و به تبع آن جامعه جدیدی تشکیل نگردیده و تا زمانی که این شیوه تولید و جامعه جدید دریک طبقه منضاد و متخاصم با جامعه و شیوه پیشین تبلور نیافت همین میشود که مارکس هم گفت: طبقه و جامعه پیشین از حقانیت تاریخی خود برخوردار خواهد بود

یکی دیگر از نتایج بلافصل مطلب بالا  چنین  خواهد بود: طبقه متخاصمی که نماینده شیوه و جامعه نو نباشد ، فرقی ماهوی و تاریخی با جامعه و شیوه موجود ندارد و تضاد موجود در واقعیت امر یک تضاد بر حول شیوه و جامعه جدید نیست

مارکس از همین استدلالت به این نتیجه می رسد که طبقه کارگر- پرولتاریا - تنها یک طبقه متضاد با طبقه کاپیتالیست و جامعه کاپیتالیستی نیست بل در عین حال نوید دهنده یک شیوه تولیدی نو و یک جامعه نوین می باشد.

به عبارت دیگر اگر نویده دهنده بودن یک شیوه تولید متکامل تر و جامعه نوتر را از پرولتاریا حذف کنیم تضاد و تخاصم پرولتاریا هرگونه اهمیت تاریخی و انقلابی و تکاملی خود را از دست می دهد و رفع تضاد عملا به همان شیوه تولید وجامعه کاپیتالیستی منجر می شود.

از سوی دیگر تضاد پرولتاریا و بورژوازی نوین مادامیکه شیوه تولید و جامعه کاپیتالیستی در حال رشد و تکامل می باشند در هر اقدام رادیکال پرولتاریا علیه بورژوازی نوین عملا در چارچوب شیوه تولید و جامعه کاپیتالیستی باقی می ماند و حائز هیچ گونه ارزش انقلابی و تاریخی نخواهد بود.

مبحث شیوه تولید، جامعه و طبقه نماینده آن، و کلیت آن به صورت یک واحد به نظر می رسد که جایی برای تخاصم و تضاد باقی نمی نهد، مگر این تخاصم و تضاد خود موید یک شیوه تولید، جامعه و یک طبقه تاریخا نوین و متکامل تر باشد در غیر اینصورت عملا زائده و شکلی دیگری از همان شیوه تولید، جامعه و طبقه موجود است.

همان گونه که می دانیم هر شیوه تولید و جامعه و طبقه واحد در یک مبارزه اجتماعی، طبقاتی و اقتصادی با شیوه تولید، جامعه و طبقه و اقتصاد پیشتر از خود است.

به این مبارزه و چالش نام مبارزه طبقاتی و یا از سوی دیگر مبارزه اجتماعی و اقتصادی نام نهادن چندان دور از واقعیت نیست.

مارکس همین مبارزه اجتماعی - اقتصادی را مد نظر دارد زمانی که این گفتمان را فرموله می کند که مبارزه طبقاتی و اجتماعی- اقتصادی نیروی محرکه تاریخ اجتماعی بشر است.

پس بدینسان این نیروی محرکه تاریخی دارای ابعاد اقتصادی، اجتماعی و طبقاتی است.

وقتی این نیروی محرکه تاریخی جاری است ما به  روابط اجتماعی - تاریخی بر می خوریم که  میان نیروهای واحد اقتصادی - اجتماعی، کهن و نوین در جریان می باشند.

در این رابطه هر واحد نامبرده و موجود موید یک مرحله تکاملی از شیوه تولید، و جامعه می باشد.

ما اگر  به این رابطه از شیوه های تولید و فرماسیون های اجتماعی کهن و نو نظر افکنیم در هر مبارزه طبقاتی - اجتماعی، پی خواهیم برد که کلیه تضاد ها و تخاصم های موجود بر حول و محور همین رابطه و نیروی محرکه گرد هم می آیند و حل خود را از راه حل همین تضاد اصلی می جویند.


زمانی که مبارزه طبقاتی و اجتماعی جاری است و نیروی محرکه تاریخ در عمل است این پرسش عملی مطرح است: نقش دولت در این میان چیست؟

در این میان دولت یا جانب یک طرف رابطه و تضاد را خواهد گرفت و یا بی طرف باقی خواهد ماند.

در حالت جانبداری یا دولت حامی شیوه تولید و جامعه و طبقه کهن خواهد بود و یا پشتیبان شیوه تولید و جامعه و طبقه نوین.

اما در حالت بی طرفی دولت در حرکت تاریخی مشارکت نمی کند و مبارزه طبقاتی و اجتماعی را به اهالی می سپرد.

مارکس به این نظر است حالت دولت بی طرف ممکن نیست. دولت ها به شکلی از اشکال عملا جانبدارند. او حالت بی طرفی را به هگل و لاسال و.. نسبت می دهد که در پی ایده آلیزه کردن دولت هستند.


عدم مشارکت دولت در مبارزه اجتماعی - طبقاتی و اعلام بی طرفی در واقع یک خواسته لیبرالی است. اما پیاده کردن چنین خواسته لیبرالی یعنی بی طرفی دولت و عدم مشارکت دولت در اقتصاد و.. مستلزم شرایطی است یعنی مستلزم بی نیازی مبارزه طبقاتی - اجتماعی و اقتصادی به دولت است.

این بی نیازی به  دولت به سهم خود موید یک مبارزه طبقاتی - اجتماعی و اقتصادی نیرومند و مستقل در کشور است.

بدون چنین مبارزه اجتماعی - اقتصادی و طبقاتی بالغ و قدرمند هرگز بی نیازی از مداخله دولت ممکن نیست.


ادامه دارد..