۱۳۹۳ تیر ۱۸, چهارشنبه

در واقع درستش این بود که گفته می شد

موضوعی که امروز در اینجا تصمیم به طرح آن دارم در حین سادگی قدری پیچیده است. شاید این نوشته مساعدتی در راه رفع پیچیدگی آن باشد.

تبدیل کمونیسم و یا سوسیالیسم از تخیل به علم را می دانیم.

در واقع درستش این بود که گفته می شد: تبدیل کمونیسم و یا سوسیالیسم از فلسفه و مکاتب به علم.

تا این جا شاید صورت مسئله ساده باشد. پیچیدگی مطلب باز می گردد به این نکته که حتی در این صورت باز این سوال به حق پیش می آید کمونیسم علمی یا علم کمونیسم یعنی چه. یعنی همان طور که برخی مدعی اند که کمونیسم یک علم است یعنی چه؟


پس در این جا دو نکته مطرح است که پیرامونش توضیح می دهم:

نکته اول: تبدیل کمونیسم از فلسفه و مکتب به علم

نکته دوم: کمونیسم یک علم است.

من اما به هیچیک از این دو نظر نیستم. از نظر من ما با تاریخ اجتماعی بشر سر و کار داریم. با تاریخ اجتماعی خود مان. در این تاریخ به گذشته و حال و آینده نظر داریم.

حرف من این است: اگر گذشته و حال فلسفه و علم نیستند آنگاه منطقا آینده هم یک فلسفه و علم نیست.


هیچ شکی نیست که این تاریخ را باید شناخت و در شناخت تاریخ نه فلسفه بل علم به کار می آید.

هیچ سخنی در خصوص ضرورت شناخت گذشته و حال و آینده اجتماعی نیست.

به همان گونه هم بی هوده است که موضوع شناخت - تاریخ را - با شناخت تاریخی برابر گردانید. این دو باهم منطبقند اما یکی نیستند.

شناخت و مفاهیم ما از تاریخ در واقعه واسطه های ذهنی ما از ماواقع و تاریخ است.

این که شناخت ما از تاریخ دارای چه پروسه و فرآیندی بوده است و از سطح فلسفه و تخیل  به سطح واقع گرایی و علمیت رسیده است، این در واقع پروسه ایی است که شناخت تاریخی طی کرده است.

اما مغلطه کودکانه است که تاریخ شناخت را با شناخت تاریخ یکی دانست.

اینکه شناخت از تاریخ و یا تاریخ نویسی در آغاز از علمیت برخوردار نبود در هر مقدمه بر کتب تاربخی که مدعی علمیت و واقع بینی دارد پیدا می شود. در همان مقدماتی از این قبیل شاید بتوانید بخوانید که گذشته چراخ راه آینده است و در تاریخ نویسی علمی می توان به پیش بینی های علمی هم دست یازید.

اما زمانی یک  عالم بر علم تاریخ از تاریخ اجتماعی بشر می گوید، از گذشته ها، حال و آینده  به واقعیت های اجتماعی چشم دوخته است. به همان گونه که واقعیت های اجتماعی چشم دوخته وقتی از جامعه های اولیه و پیشرفت های بعدی جامعه در مراحل بالاتر می گوید.

همان گونه که هیچ مورخی نمی تواند شاه عباس را یک علم بداند، یا عصر صفوی یا قرون وسطی  را به همان گونه هم نمی تواند مراحل عالی تر تکامل واقعی را یک علم بداند. او می تواند مدعی باشد که براین مراحل آتی و متکامل تر علم دارد اما علم او ناظر به مراحل واقعی اند.

از این جا باز گردیم به دو نکته آغازین.

نکته اول بالا در واقع اشاره به سیر و تاریخ تبدیل است. یعنی روند تبدیل فلسفه تاریخ به علم تاریخ

و نکته دوم ناظر بر این که تاریخ من بعد علمی است و ما بر عالی ترین مرحله تکامل جوامع بشری که اشتراکی است علم داریم.
به عبارت ساده تر علم بر کمونیسم با علم کمونیسم یکی نیست.

علم کمونیسم یعنی این که کمونیسم یک علم است. یعنی چه که کمونیسم یک علم است. این مانند همان اشتباه بچه مدرسه  ایی هاست که می گویند ما امروز شیمی و اقتصاد و فیزیک داریم. از یکی از همین بچه مدرسه ها اگر بیرسید اقتصاد چیست که شما امروز دارید می گوید: منظور درس اقتصاد است. علم اقتصاد. والا اقتصاد که درس و علم که نیست. اقتصاد یک فعل است و یک واقعیت است. زیر بنای ساختار اجتماعی است. اما آن شاگرد مدرسه ای،وقت علم و درس اقتصاد که می شود می گوید ما امروز اقتصاد، فیزیک، شیمی و.. داریم.

حالا همینطور هم است در مورد عالی ترین فاز تکامل جامعه های بشری یعنی جامعه اشتراکی که معروف به کمونیسم شده است.

آنکه می گوید علم تاریخ به شناخت این عالی ترین فاز دست یافته است، به زبان همان بچه مدرسه ای و مکتبی او دارد به این ترتیب از  شناخت علمی اش می گوید اما نه این که این عالی ترین فاز جامعه های بشری یک علم و درس و مکتب باشد.

همه ما انسان ها بر پایه درجات عقل و شناختمان سخن می گوییم. و یا عمل می کنیم.  پس اگر در افق دیدهای من فاز عالی تری از تکامل های فعلی اجتماعی می درخشد این به خاطر شناخت و علمیت من است.

اما اگر عده ایی نمی خواهند و نمی توانند  به این شناخت دست یابند شاید منافع اجتماعی شان مانع از این کار است. در هر مورد خاص باید تحقیق شود چرا.

بطور نمونه من می گویم از نظر من جامعه های بشری پویا و دینامیک هستند. بر این جامعه مراحل تکامل عمل می کند. این تکامل به پایان نرسیده و هم تصور از پایان و کمالیت مطلق از پویایی به عقل جور در نمی آید.

در ادامه به این نظرم که هر جامعه دارای یک شیوه کار و تولیدی است. این شیوه های کار که تغییر کنند آن جامعه ها هم تغییر می کنند.

من به این ترتیب سعی می کنم قوانین تکامل و ترقی اجتماعی و تاریخی را توضیح دهیم. من از روی این قوانین و منطق تکامل اجتماعی و تاریخی به نتیجه فاز اشتراکی می رسم

در این کار من روش درآوردن قوانین و ساختن اصول از آن و از روی آن اصول و قوانین برای آتی استنتاج کردن ، روش نادرستی نیست. نادرستی اگر باشد در کاربرد روشی علمی است.

این روش علمی یک فلسفه نیست یک متد علمی است و حائز ارزش روش شناسانه دارد.

نتیجه:

هیچ تردیدی نیست که تاریخ نگاری از فلسفه و تخیل و مکتب به علم مبدل شده است یا بهتر بگوییم پای در کفش علمیت نهاده است.

این مبحث در نوع خود یک مبحث کمی نیست. چنین مباحثی را معمولا مورخ در تایید علمیت کار خود در مقدمه تاریخ نگاری اش می آورد.

به همان ترتیب هم باید چای هیچ تردیدی نباشد که هیچ از مراحل تکاملی- اجتماعی که موضوع تاریخ نگاری علمی قرار می گیرند، یک علم نیستند. حال این مرحله بخواهد یک مرحله قدیمی باشد و خواه یک مرحله آتی.

.اما در مورد مرحله آتی. به همان گونه که فلسفه تاریخ به علم تاریخ مبدل شد می توان نتیجه گرفت به همان گونه فلسفه پیرامون مراحل آتی اجتماعی به علم پیرامون آن مراحل مبدل شد.

بنابراین اگر کسی مانند مارکس پیدا شد و مدعی است که مراحل آتی تکامل اجتماعی را به روش علمی بدست می دهد، خوب در دیسکورس باید با استنتاجات علمی دید آیا حق با اوست یا نه.