۱۳۸۸ بهمن ۱۵, پنجشنبه

نقدی بر

از چهارراه جمهوری تا دوراهی انتخاب: ناگفته‌ها در گفتار حجت‌الاسلام محسن کديور و هم‌انديشان او

--2--

در این قسمت از این نوشته میخواهم به نقد از نوشته از زاویه دیگر نگاه کنم. فکر می‌کنم زبده گفتار آقای جمشید اسدی در طرح صورت مسئله این باشد، که در ذیل آمده است. من با ایشان در طرح مسئله موافقم. در این جا به‌ ترتیبی اشاره میشود، که پس از جمهوری واقعی مقدور است. قبل از ادامه مطلب خواهش می‌کنم قبلا به صورت مسئله نگاه کنید:

دکتر کديور در نوشته خود به روشنی می گويد که حتی برای هواداران سکولاريسم نيز ترتيب نخست جمهوری اسلامی با قانون اساسی کنونی و سپس جمهوری اسلامی بدون ولايت فقيه و سرانجام جمهوری عرفی شدنی تر است. بسيار خوب. اما درست به همين دليل است که مستبدين سرسخت حاکم با همان نخستين گام، يعنی جمهوری اسلامی با قانون اساسی، مخالف اند. به آن چه که محسن کديور فکر می کند، دستگاه امنيتی استبداد فکر نکرده است ؟
ارتجاع درست به اين دليل که همچون حجت الاسلام کديور به سناريوهای ممکن جمهوری انديشيده، خطر براندازی مخملی و نرم نظام را عمده می کند و کسانی را که عمدتا از خودی‌ها برآمده و بر قرائت دموکراتيک از قانون اساسی اصرار می ورزند منافق و دشمنان رياکار نظام می نامد. گيرم که اين خودی‌های ديروز و اصلاح طلبان امروز در اول و آخر هر سخن خود بر امام راحل درود فرستند و بر جمهوری اسلامی سوگند وفاداری ياد کنند. از ديدگاه سرسختان رانت خوار بر سر قدرت، کسانی که ذکر امام راحل و انقلاب شکوهمند و جمهوری اسلامی می کنند، اما با شرايط موجود، يعنی به کوتاه سخن با رهبريت خامنه ای، رياست جمهوری احمدی نژاد و حقوق ويژه پاسداران، مخالف اند، همگی رياکارند و منافق.
از حکم بستن فله‌ای روزنامه‌ها در زمان رياست جمهوری خاتمی اصلاح طلب گرفته تا نامه و سخنرانی تهديد آميز در تأئيد و تنفيذ پيش از موعود دولت کودتاچی احمدی نژاد همه نشانه آن است که اتحاد نامبارک خامنه‌ای – سرسختان سپاه نه تنها موافق ولايت مشروطه نيست، بلکه برعکس بر يکه تازی و فرادستی آن اصرار دارد

ترتیب تغییرت نامبرده به قرار زیر است، که بعد از جمهوری اسلامی مقدور است رخ بدهد:

جمهوری اسلامی با قانون اساسی کنونی

و سپس جمهوری اسلامی بدون ولايت فقيه

و سرانجام جمهوری عرفی

آقای .اسدی در ادامه پس ازذکر این مراتب تغییر از جانب کدیور بی‌ آنکه مخالف این ترتیب باشند اما در شیوه حصول آن با آقای کدیور مخالف اند، می‌‌نویسند:

اما درست به همين دليل است که مستبدين سرسخت حاکم با همان نخستين گام، يعنی جمهوری اسلامی با قانون اساسی، مخالف اند. به آن چه که محسن کديور فکر می کند، دستگاه امنيتی استبداد فکر نکرده است ؟


چرا فکر کرده است. این دستگاه درست با همین دلیل دیگر با رفرم موافق نیست، اما قبلا همین دستگاه رفرم را از آستین دیگر عاملان خود بیرون داده بود ولی الان دیگر همین دستگاه مخالف این مراتب است چراکه در مرگ تدریچی نظام را مشاهده میکند. پس میتوان نتیجه گرفت نظام صرف نظر از شکل آن به هیچ وجه موافق پیشگیری از این مراتب تغییر نیست میگویم صرف نظر از شکل آن برای اینکه فرق نمیکند، با زور یا بدون زور، با جنبش سبز و فشار از پایین و یا بدون آن.این نظام رفرم ناپذیر است و هر رفرم برای این نظام شکل استحاله و هدایت آن به متراتب سقوط را دارد و طبعا از سوی آن با مقابله شدیدی روبرو خواهد شد که اکنون شاهد آن هستیم. از همین جا ، یعنی‌ تغییر ناپذیری نظام، این سوال پیش میاید، اگر نظام حاضر نیست در مراتب سقوط آزاد قرار گیرد(مراتب فوق) و ما از اینرو در برابر یک دو راهی‌ استبداد یا جمهوری قرار گرفته ایم آنگاه چرا باید از جنبش سبز متوقع باشیم به طور مرتبتی و مرحله ییی به مصاف با استبداد رود. چرا نباید اگر پایش پیش آید، کار را با این استبداد یک سره کرد و آنرا نخست در سرازیری مراتب سقوط آزاد فرستاد و بعد نظر به رشد بعدی مراحل بعدی مرگ رژیم را به‌ انتظار کشید. من سوالم از آقای اسدی این است، دستگاه امنیتی‌ که این را از پیش میداند، طبیعی‌ است اگر مجبوور شود به زور تن‌ به این کار بدهد، آنگاه در شرایط بهتر که دیگر دغدغه جنبش را ندارد تمام رشته ها‌ی جنبش را دوباره پنبه خواهد کرد.در صورت مصاف با استبداد از اینرو عقل سلیم و تجربه مبارزاتی حکم می‌کند که باید کار را با استبداد زخمی یکسره کرد و به او امان باز سازی دوباره نداد.

برای درک حرکت و استراتژی مستبد بايد منطق استبدادی را فهميد. مستبد تا مجبور نشود هرگز نمی انديشد که بهتر است کمی از امتيازات خود را بدهد و در عوض با مخالفين به سازش دست يابد. مگر محمدرضا شاه فقيد هيچ چنين انديشيد ؟ منطق مستبد منطق زور است و فکر می کند تنها با بگير وببند و سرکوب و تنش افروزی می تواند قدرت خود را حفظ کند. منطق مستبد منطق زور است و درست به همين دليل زمانی که زور حريف را همسنگ و‌ای بسا برتر از زور خود ديد آنگاه ممکن است به مصالحه و سازش تن دهد. همچون محمدرضا شاه و شنيدن صدای انقلاب.
از همين رو بر خلاف تصور دکتر کديور و بسياری ديگر - همچون بسياری از همرزمان نگارنده اين سطور در اتحاد جمهوری خواهان – امروز جنبش سبز در برابر گزينه‌های جمهوری ولايی اسلامی و سرانجام عرفی و بدون اسلام نيست. اين سه گزينه برآمده از ساخت و سازهای ذهنی روشنفکرانه اند.
ز همين رو جنبش سبز می بايستی حرکت خود را روشن تر از پيش بر سر آزادی خواهی و نيز انتقاد روشن به تقلب انتخاباتی، کودتای دولت احمدی نژاد و پشتيبانی خامنه‌ای از او سامان دهد. االبته همين جنبش سبز ممکن است با توجه به شرايط و توازن قوا، بر سر مقامی نهادين و بدور از قدرت اجرايی ولی فقيه سازش کند. راهبردی مثل مصالحه اپوزيسيون در شيلی که در ازای انتخابات، مقامی نهادين به ژنرال پينوشه داد (سناتور مادام العمر) يا ژنرال ژارولسکی (ابقا در مقام رياست جمهوری). در چنين حالتی اسم جمهوری اسلامی همراه با ولايت فقيه خواهد بود و بگذار باشد! چه عيبی دارد اين فقط يک اسم است ـ البته اگر مسمی بی‌عيب و دمکراتيک باشد.
در شرايط و توازن قوايی ديگر، جنبش سبز ممکن است موفق به تغييراتی پس از چند سال در قانون اساسی با حفظ چارچوب پيشين بشود. مثلا مانند آن چه در آفريقای جنوبی گذشت. آن وقت اسم نظام در ايران می شود جمهوری اسلامی بدون ولی فقيه. دموکراسی در کشور برقرار باشد، بگذار اسم جمهوری مان در کشور اسلامی بماند. اگر بهای گذار کم هزينه به دمکراسی است، چه باک!
اما اگر شرايط و توازن قوا مساعدتر و بهتر بود، انگاه جنبش سبز ممکن است خواستار جدايی مذهب از زندگی عمومی شود و در صورت موفقيت، اسم شرايط سياسی کشورمان می شود جمهوری.


حسن دائی
(آمريکا و گزينه تغيير رژيم (بخش اول


تداوم جنبش مردمی در ایران: بیم ها و امید هاچند روز پیش، ریچارد هاس (Richard Haas) رئیس "شورای روابط خارجی" آمریکا (Council on Foreign Relations) در مقاله بسیار مهمی1 که در مجله نیوزویک به چاپ رساند ، با یک تغییر موضع آشکار و غیر منتظره از دولت اوباما خواست تا از سیاست "تغییر رژیم در ایران" حمایت کند. "هاس" که تا همین چند ماه پیش یکی از جدی ترین مبتکران و آرشیتکت های سیاست تعامل و مذاکره با رژیم ایران بود، ضمن آنکه به اشتباه خود در مورد خوش بینی بیهوده به جمهوری اسلامی و اصرار بی جهت بر سیاست مذاکره اعتراف نمود، خواهان حمایت صریح و مستقیم اوباما از "اپوزیسیون" گردید. وی از جهان آزاد خواست تا این فرصت تاریخی برای رها شدن از شر این حکومت را از دست ندهد. ریچارد هاس یکی از مهمترین و با نفوذ ترین کارشناسان سیاست خارجی آمریکا است و از همین رو میتوان مقاله وی را بازگو کننده نظرات بخشی از محافل با نفوذ و موثر در آمریکا تلقی کرد. باربارا اسلاوین، کارشناس و خبرنگار معروف آمریکائی در مورد نظرات جدید ریچارد هاس گفت 2: "یک واقعگرا به استقبال انقلاب سوم در ایران میرود." اسلاوین نوشت که :"وقتی کسی مانند هاس از تغییر رژیم دفاع میکند، پرزیدنت اوباما بایستی بآن توجه کند."
در چنین فضای جدید، قانون تحریم سوخت علیه جمهوری اسلامی نیز معنا و پیام دیگری دارد. به اعتقاد بسیاری از کارشناسان، با توجه به ضعف شدید حکومت در ایران، تحریم های جدید بجای آنکه به تغییر رفتار ملایان تهران منجر شود، زمینه را برای تغییر رژیم فراهم میکند. هیلاری کلینتون، وزیر خارجه نیز در مصاحبه ایکه 3 روز اول فوریه داشت تأکید نمود که کنگره آمریکا با تصویب تحریم های جدید تمایل شدید خود به تغییر رژیم در ایران را ابراز کرده است.
آنطور که پیداست، بسیاری از کارشناسان و سیاستمداران آمریکا که طی ماههای اخیر تردیدهای جدی در مورد آینده رژیم ایران ابراز میکردند، پس از وقایع عاشورا مجبور به پذیرش این واقعیت گشته اند که اولا نمی توان به توافق با این حکومت امید بست و ثانیا جنبش مردمی در ایران سرکوب شدنی نیست و ثالثا این رژیم قادر به سازش با اپوزیسون و ادامه حکومت در شکل کنونی نخواهد بود. از اینرو، بایستی گزینه های دیگری برای آینده این رژیم در نظر گرفت.
در حالیکه بخشی از مراکز تصمیم گیری در آمریکا به گزینه تغییر رژیم چشم دوخته اند، تجربه سی سال گذشته نشان میدهد که بخش های دیگر قدرت در آمریکا و صاحبان منافع، باین آسانی به عقب نخواهند رفت و از همه امکانات خویش برای جهت دادن به تصمیم گیریهای ایالات متحده استفاده خواهند کرد. این اولین بار نیست که دولت این کشور از سیاست مماشات و تعامل با جمهوری اسلامی دلسرد میشود ولی هر بار که به بن بست رسیده و آمادگی تغییر مسیر و انتخاب سیاستی جدید را داشته است، آن بخش از صاحبان قدرت که منفعت خویش را در حفظ و بقای این حکومت دیده اند، به میدان آمده و مانع از چنین چرخشی گشته اند.
نمونه روشن آن در سال 2003 است که آمریکا پس از سالها امید بستن به محمد خاتمی به بیهودگی آن واقف گردید. در این سال برنامه مخفی اتمی حکومت افشاء شد و دولت آمریکا دریافت که تعامل با این رژیم تنها به تقویت برنامه اتمی آن، رشد بنیاد گرائی در منطقه و قدرت گیری باند های سپاه در ایران منجر شده است. در این دوره، در حالیکه ایالات متحده می توانست با درک درست از ماهیت رژیم و مقاصد آن در منطقه و همچنین برنامه اتمی اش، یک سیاست نوین اتخاذ کند، اما بخش های دیگر حاکمیت در آمریکا به میدان آمدند و به کمک دوستان ایرانی خود، داستان "معامله بزرگ" 4 را به صحنه آوردند تا از این تغییر مسیر در سیاست آمریکا جلوگیری کنند. در سال 2004 نیز شورای روابط خارجی با ارائه گزارش غلطی 5 که برژینسکی و رابرت گیتس از تهیه کنندگان آن بودند، به تبلیغ این نظریه پرداخت که پراگماتیست ها در حال گرفتن قدرت در تهران هستند و سیاست های جمهوری اسلامی معتدل تر خواهد شد. این درست همان زمانی بود که باند احمدی نژاد در حال قبضه کامل قدرت بودند.
اگر به کارزار دروغ 6 و لابی گسترده ایکه در 13 سال گذشته برای فریب افکار عمومی و سیاستمداران آمریکا در مورد ایران جریان داشته است نگاه کنیم، آنوقت می توان نتیجه گرفت که نظریات ریچارد هاس و دیگر کارشناسان مشابه، با چالشی جدی از طرف کسانی مواجه خواهد شد که بهترین متحدان و دوستان حکومت ایران در سی سال گذشته بوده اند.
آنچه مایه نگرانی است آرایش قوا در خارج از کشور و بخصوص در آمریکا است که ابزارهای بیشتری را در اختیار جناح مماشات گر قرار میدهد. فضای رسانه ای و نفوذ سیاسی در واشنگتن در اختیار آندسته از ایرانیانی است که طی سالیان گذشته با برخورداری از حمایت صاحبان منافع در آمریکا و برخی از جناحهای حکومتی در ایران (و بخصوص باند رفسنجانی)، مشغول لابی در جهت جوش دادن رابطه بین جمهوری اسلامی با آمریکا بوده یا برای برداشتن فشار از روی ملایان لابی میکرده اند. مشخص ترین نمونه آن نایاک به رهبری تریتا پارسی است.
نایاک و شبکه لابی طرفدار جمهوری اسلامی، اصولا روی دو پایه اصلی استوار بوده است 7: در آمریکا از حمایت بخشی از صاحبان منافع و بخصوص کمپانی های بزرگ برخوردار بوده است که خواهان باز شدن دربهای بازار ایران میباشند و در ایران نیز در هماهنگی با برخی از جناحهای حاکمیت و بخصوص مافیای اقتصادی (بخصوص در نفت) به کار خود ادامه میداده است. هر دوی این نیروها، چه در ایران و چه در آمریکا، منفعت خود در شرائط کنونی را بازگشت هرچه سریعتر آرامش به کشور و یا توافق بین جناحهای درگیر حکومتی میدانند. هر دوی این نیروها خواهان حرکت های اعتراضی مردم در چهارچوب همین رژیم و پرهیز ار نابسامانی و یا از دست رفتن کنترل جنبش میباشند.
از اینجاست که این شبکه لابی، با بخش های محافظه کارتر جنبش سبز که خواهان حرکت در داخل همین رژیم میباشند و برخی از آنان منافع اقتصادی مشخصی نیز دارند، همخوانی و اشتراک منافع دارد و این نیروها به یکدیگر نزدیک شده و به کار مشترک می پردازند. هم لابی نایاک به این افراد احتیاج دارد و هم این بخش از جنبش سبز به نایاک و نفوذ و ارتباطات آن نیاز دارد. 8 این اتحاد عمل که طی هفت ماه گذشته مشاهده شده است، یکی از اصلی ترین ابزارهای صاحبان قدرت در آمریکاست تا از تغییر سیاست آمریکا به سوی تغییر رژیم جلوگیری کنند.
از اینرو، همکاری برخی از رهبران جنبش سبز با تریتا پارسی و تلاش مشترک آنان برای مقابله با تحریم جمهوری اسلامی و یا حمایت از مذاکرات ژنو جان تازه ای به نایاک داد و توانست با حضوری فعال در کنگره و در رسانه های مهم آمریکا خودش را وابسته به جنبش سبز و حامی مردم ایران معرفی نماید. اگر به میزان ملاقات ها، حضور رسانه ای، لابی در کنگره و نفوذ نایاک در سیستم سیاسی آمریکا نگاه کنیم، آنگاه میتوان با نگرانی از خود پرسید که این فعالیت ها در کدام جهت است و در خدمت کدام راه حل بکار گرفته خواهند شد.
یکی از نکات دیگری که بایستی مورد توجه قرار داد، تلاشهایی است که از سال 2002 تا کنون تحت نام Track II Diplomacy یا دیپلماسی غیر رسمی در جریان بوده است و در این چهارچوب، دهها ملاقات بین بخش هائی از سیستم سیاسی آمریکا با جناحهایی از حاکمیت جمهوری اسلامی در جریان بوده است. طرف آمریکائی این ملاقات ها همان کسانی هستند که حامی خط مماشات میباشند و طرف ایرانی آن نیز وابسته به جناح رفسنجانی یا بخشی از دوم خرداد بوده اند. نتیجه این ملاقات ها، رشد و تقویت افراد و جریاناتی بوده است که تأثیر زیادی بر تصمیم گیری وزارت خارجه آمریکا دارند و عموما در جهت کنار آمدن با حکومت فعالیت کرده اند. این دسته از افراد، با نفوذ قابل توجهی که در میان رسانه ها و نهادهای قدرت دارند به یکی از بازیگران جدی در جهت دادن به سیاست آمریکا تبدیل شده اند.
هدف از انتشار گزارش حاضر، آشنا کردن هموطنان با آرایش نیروها در آمریکا و همچنین شناخت درست از آندسته از سیاستمداران و محافل ایرانی یا آمریکائی است که طی سالهای اخیر در جهت حفظ رژیم ایران فعالیت میکردند و اکنون برای جا انداختن راه حل خود، به بازیگران اصلی صحنه سیاسی در آمریکا تبدیل گشته اند.مشاور نایاک مسئول پرونده ایران در وزارت خارجه شد
چند ماه پیش، وزارت خارجه آمریکا یکی از دیپلمات های سابق بنام "جان لیمبرت" را بعنوان مسئول پرونده ایران در این وزارتخانه معرفی کرد 9. لیمبرت بالاترین مقام وزارت خارجه در مورد مسائل ایران است. ایشان تا قبل از انتصاب به این شغل جدید، عضو هیئت مشاوران نایاک بود و با تریتا پارسی رابطه نزدیک و ویژه ای داشت. بعنوان مثال، در بخشی از ایمیل هائی 10 که از طریق دادگاه بدست آورده ایم مشاهده میشود که در سال 2007، تریتا پارسی جان لیمبرت را به سفیر احمدی نژاد در نیویورک (جواد ظریف) معرفی کرد و ترتیب ملاقات آنان را داد.

انتصاب جان لیمبرت از اهمیت زیادی برخوردار است زیرا اوباما در آغاز ریاست جمهوری خود تصمیم داشت تا دنیس راس را بعنوان مسئول پرونده ایران معرفی کند اما نایاک و حامیان آمریکائی آن یک لابی بسیار گسترده 11 و کارزار تبلیغاتی وسیعی بر علیه وی براه انداختند و از انتصاب دنیس راس جلوگیری کردند. دنیس راس خواستار تحریم علیه جمهوری اسلامی و اتخاذ سیاست های شدید تر علیه حکومت ایران بود. یک اتحاد بنام Campaign for New American Policy on Iran 12 که نزدیک به 25 گروه مختلف را گردهم آورده بود تحت هدایت نایاک به لابی علیه دنیس راس مشغول بود. این "اتحاد" طی دو سه سال گذشته یکی از موثر ترین لابی های موجود در آمریکا بوده است که در جهت برداشتن فشار از روی جمهوری اسلامی فعالیت میکند. یکی از لابیست های نایاک بنام پاتریک دیسنی هماهنگ کننده این "اتحاد" است در صفحات بعدی در مورد این لابی و نوع فعالیت آن توضیح داده خواهد شد.
اگرچه طی سالیان گذشته وزارت خارجه آمریکا بطور سنتی طرفدار سیاست مماشات با جمهوری اسلامی بوده است اما انتصاب کسی مانند لیمبرت که با لابی طرفدار رژیم ایران همکاری نزدیک داشته، نشان میدهد که محافل طرفدار "همزیستی" با جمهوری اسلامی تا چه میزان از قدرت و نفوذ برخوردارند.تهاجم رسانه ای و تصفیه در تلویزیون صدای آمریکا
هموطنان ایرانی مقیم آمریکا در چند ماه گذشته با شگفتی فراوان مشاهده میکنند که پس از هر تظاهرات یا واقعه مهم دیگری که در کشورمان رخ میدهد، رسانه های مهم آمریکا مثل CNN، رادیوی سراسری NPR، تلویزیون دولتی PBS و ... به سراغ تریتا پارسی میروند تا وی با ژست طرفداری از مبارزات آزادیخواهانه مردم ایران به تلاش خود برای برداشتن فشار از روی جمهوری اسلامی ادامه دهد. تریتا پارسی در سایت نایاک اعلام کرده است 13 که وظیفه خویش را رساندن صدای مردم ایران به گوش مقامات آمریکا میداند.
حضور فعال تریتا پارسی در صحنه سیاسی آمریکا هنگامی شگفت آورتر است که همین چند ماه پیش و پس از انتشار اسناد درونی نایاک و مقاله مهمی 11 که روزنامه واشنگتن تایمز در مورد لابی غیر قانونی این گروه و روابط تریتا پارسی با محمد جواد ظریف 10(سفیر احمدی نژاد در سازمان ملل) منتشر کرد، سناتور با نفوذ آریزونا جان کایل از وزیر دادگستری آمریکا درخواست نمود که در مورد روابط نایاک با رژیم ایران تحقیق کند. اما تریتا پارسی که موجودیت و آینده خود و سازمانش را در خطر می بیند، یک تهاجم تمام عیار را شروع کرد. در همان حال، محافل آمریکائی پشتیبان نایاک که طرفدار کنار آمدن با جمهوری اسلامی و یا کنترل اوضاع در جهت منافع خویش هستند و وجود نایاک برای آنان از نان شب نیز واجب تر است، به تکاپو افتاده و به کمک تریتا پارسی آمدند.
نایاک با استخدام یک موسسه روابط عمومی 15 جدید در واشنتگتن تهاجم رسانه ای خودش را شروع کرد. نام این موسسه با نفوذ Brown Lloyd James, است که در لندن و نیویورک شعبه دارد و اخیرا در پایتخت لیبی نیز شعبه ای تأسیس کرده است. به گزارش مطبوعات،16 این موسسه برای معمر قذافی نیز کار روابط عمومی میکند و با چاپ مقالات وی در نشریات معتبر آمریکا تلاش میکند تا چهره قذاقی را ترمیم کند. تریتا پارسی با پشتیبانی این موسسه، حمله رسانه ای خودش را شروع کرد.
تلویزیون بی بی سی در گزارشی کاملا یکطرفه 17 به دفاع از نایاک و تریتا پارسی پرداخت و رادیو زمانه، رادیو فردا 18 (با چاپ دو مقاله) و سایت فارسی تلویزیون صدای آمریکا نیز با چاپ یک مقاله 19 برای نجات وی به صجنه آمدند و بطور کاملا یکجانبه بطور دربست بلندگوی تبلیغاتی تریتا پارسی شدند. پس از آن، آلکس بلیدا مسئول تلویزیون صدای آمریکا حضور مخالفین نایاک در این رسانه را ممنوع اعلام کرد و چند روز بعد نیز یک برنامه یک ساعته 20 در اختیار تریتا پارسی قرار گرفت تا برای لابی خودش تبلیغ کند.
بیژن فرهودی که یکی از قدیمی ترین و حرفه ای ترین برنامه سازان تلویزیون صدای آمریکاست مورد خشم و غضب قرار گرفت و برنامه مهم دو روز اول را از وی گرفتند. یکی از آخرین میهمانان فرهودی، دکتر سیامک شجاعی رئیس بخش دانشکده اقتصاد دانشگاه کانتیکات بود. تریتا پارسی سال گذشته برای اخراج دکتر شجاعی از دانشگاه یک کارزار بزرگ براه انداخت اما موفق به این کار نشد. جرم شجاعی این بود که در یک جلسه عمومی در دانشگاه و پس از سخنرانی تریتا پارسی، از جای برخاست و نایاک و رئیس آنرا لابی جمهوری اسلامی خواند.
ظاهرا تصفیه در صدای آمریکا و تهاجم رسانه ای برای دادن جان تازه ای به نایاک کافی نبود از اینرو یکی از موسسات آمریکائی تصمیم گرفت که به کتابی که پارسی دو سال پیش نوشته، یک جایزه دویست هزار دلاری 21 اهداء کند. به همه اینها، چاپ مقالات وی در نشریه کنگره آمریکا، اکونومیست لندن و دهها رسانه دیگر را اضافه کنید.
سوالی که در اینجا برای بسیاری از هموطنان پیش آمده این است که چرا در شرائط کنونی و با ادامه جنبش مردمی در ایران، هنوز لابی رژیم فعال و در صحنه حاضر است؟ در پاسخ به این سوال باید گفت که تریتا پارسی و شبکه وابسته به وی، در یک ارتباط تنگاتنگ با کمپانی های مهم آمریکا و همچنین مافیای اقتصادی رژیم مشغول لابی بوده اند و این دو گروه برای حفظ منافع خویش و تآثیر گذاری بر آینده جنبش مردم ایران و همچنین تقویت آلترناتیو های دلخواه خود، نیاز مبرمی به این شبکه لابی دارند. اگرچه تریتا پارسی در میان ایرانیان کاملا بی اعتبار گشته است اما جایگزینی وی در شرائط کنونی امکان پذیر نیست و این محافل ترجیح میدهند که وی و شبکه او را با همه کاستی هایش حفط و تقویت کنند.