۱۳۹۰ بهمن ۲۴, دوشنبه

چرا در منظر مرتجعین تاریخ و مراحل هرباره تاریخی چنین وارونه میشوند؟

چرا در منظر مرتجعین تاریخ و مراحل هرباره تاریخی چنین وارونه میشوند؟

از این وارونه سازی نمونه هایی در زیر می آورم.

مورد اول مربوط میشود به انتقادی که مرتجعین سنتی به مشارکت جامعه کارگری در عصر مدرنیته - یعنی دوره تاریخی جاری در کشور- وارد می بینند.


از دیده سنتی و ارتجاعی  منافع اجتماعی و یا منافع طبقاتی گاه متضادی که در یک عصر تاریخی مطرح می باشند- بطور مثال در مدرنیته و یا در عصر سنتی تاریخ - هریک گویای یک منفعت تاریخی است و به این احتساب منازعات اجتماعی در یک دوره تاریخی بازگو کننده منازعات تاریخی میان نیروهای اجتماعی حائز منافع تاریخی متضاد می باشند.

حال چه عواملی این اندیشه و این بینش تاریخی را در مغز سنتی ها کاشته است بماند. لاکن برپایه این بینش -سنتی از تاریخ - هر مرحله تاریخی صرف نظر از جامعه ها و طبقات درونی که هرباره ممکن است در آن مطرح باشند، دارای یک منافع واحد و همگانی نمی باشد.

بطورمثال رشته هایی که سنتی ها را صرف نظر از روستایی و فئودالی، شهری و کاپیتالیستی و... به هم پیوند می دهد یک منفعت واحد تاریخی نیست.

از این دیده هستی همه این جامعه های سنتی - خواه نامبرده و خواه نام نبرده - که در قرون میانه پدیدار شده اند حول یک محور اقتصادی و اجتماعی در گردش نیستند و  این محور اقتصادی و اجتماعی از دیده سنتی مشخصه عصر تاریخی قرون میانه و هویت دهنده آن نمی باشد.

اما برخلاف رویکرد سنتی برتاریخ از زمانی که این محور اقتصادی و اجتماعی جابجا میشود و از زمانی که محور اقتصادی و اجتماعی جدیدی که موید درجات عالی تر رشد و تکامل اقتصادی و اجتماعی است پدیدار میشود یعنی از زمانی که عصر جدید تاریخی که مدرنیته نام دارد شروع به طلوع کردن می نهد از همان زمان هم تمام جامعه های روستایی و شهری سنتی ، به همراه آن تمامی طبقات درونی این جامعه ها حقانیت تاریخی خود را از دست می دهند.


اما تا آن زمان که تاریخ سنتی معتبر است و تا زمانی که قوای اقتصادی و اجتماعی این تاریخ در حرکت و در حال رشد و نمو است همه آن منازعات طبقاتی، منازعات اجتماعی و منازعاتی که میان شهر و روستا، میان بالایان و میان پایینیان و سرانجام میان این دو باهم صورت پذبر می گردد جملگی در یک ظرف تاریخی مطرح بوده و از همین رو هم تنها حائز یک ارزش و اعتبار تاریخی می باشند و نه بیشتر.

بر این پایه منازعات طبقاتی و اجتماعی عصر قرون وسطی میان نیروهای متضاد تاریخی نیست بل که در چارچوبه یک تاریخ واحد میان نیروهای اجتماعی گوناگون و گرچه متضاد اما دارای منافع واحد تاریخی است که هرباره روی می دهد.


به همین گونه است در عصر مدرنیته در منازعه میان جامعه کارگری و جامعه بورژوازی.

برخلاف نگرش سنتی و ارتجاعی از تاریخ و مراحل هرباره تاریخی و بخصوص در رابطه با مدرنیته منازعات اجتماعی و منازعات طبقاتی که در مدرنیته هرباره آتش آن شعله ور می شود و سپس فروکش می کند مبارزات نیروهای اجتماعی گرچه با منافع متضاد اما با منافع تاریخی واحدی است

این منافع تاریخی واحد و سراسری همان منافع واحد مدرنیته است که در قوای اقتصادی و اجتماعی عصر متبلور می شود. در مدرنیته تا مادامیکه قوای اقتصادی و اجتماعی در حال رشد و نمو است برحول این محور همه منازعات اجتماعی هرقدر متضاد میان پرولتاریا و بورژوازی تنها برحول منافع واحد مدرنیته است که این دو در آن سهیم هستند.

و تازه از زمانی که انقلاب اقتصادی و رشد و نمو قوای اقتصادی و اجتماعی مدرنیته از حرکت ایستاد یعنی از زمانی که قوای اقتصادی و اجتماعی کشور به چنان درجاتی از رشد و تکامل خود رسید که دیگر هرگونه رشد اقتصادی بی معنی است از همان زمان هنگامه عصر جدید یعنی عصر انقلابات اجتماعی و پایان عصر انقلابات اقتصادی فرا می رسد.

اما تا آنزمان - همان گونه که در مورد عصر سنتی تاریخی هم بازگو شد- یعنی تا زمانی که در مدرنیته انقلاب صنعتی ممکن است و تا زمانی که قوای اقتصادی در پرتو روابط اجتماعی متضاد مدرنیته عملی است تا آن زمان هر گونه منازعات طبقاتی و منازعات اجتماعی میان جامعه و طبقات گوناگون مدرنیته بر حول ارزش های مدرنیته وتصاحب طبقاتی و اجتماعی آن ها میباشد.

و تا آنزمان همه منازعات اجتماعی و منازعات طبقاتی- درون اجتماعی - میان نیروهای نامتجانس و متضاد تاریخی نیست و نمی تواند باشد.

این ها که می گوییم به چه مفهوم است؟

این ها به این مفهوم است که برخلاف رویکرد سنتی و ارتجاعی از تاریخ  ومراحل تاریخی در کشور  هر مرحله تاریخی تا مادامیکه جاری و تا مادامیکه در رشد و نمو است همان منازعات درونی آن بر حول یک منفعت واحد تاریخی در چرخشند.

در این حالت همه این منازعات درونی در یک مرحله تاریخی با همه منافع متضاد اجتماعی و طبقاتی که در آن هرباره مطرح است تنها در حول تصاحب دستاوردهای تاریخی آن دوره تاریخی به سود جامعه و طبقه خود در جریان خواهد بود و مفهوم خواهد یافت.

و همین طور است در دوره ماقبل مدرن و همین طور است در دوره مدرن.

بنابراین نه آن منازعاتی که سنتی ها باهم دارند اعتبارشان از حیطه تاریخی قرون میانه عبور می کند و نه آن منازعاتی که هرباره پرولتاریا و بورژوازی یعنی مدرنها باهم دارند حقانیتش از دایره اعتبار مدرنیته و دستاوردهای تاریخی اش خارج است.

اما در کشوری نظیر ایران که در حال گذار از مرحله سنتی تاریخ به مرحله مدرنیته آن است هرباره آن وحدت های تاریخی است که برحول این و آن محور منافع واحد تاریخی صورت پذیرمیگردد.

برای این منظور و پی بردن به حقانیت این رویکرد تاریخی به سنتی ها ی کشور نگاه کنید.

این سنتی ها برغم همه منافع اجتماعی و یا منافع طبقاتی متضاد و گوناگون اما بر حول یک محور هستی بخش تاریخی یعنی حفظ روابط اقتصادی و اجتماعی به ارث رسیده از قرون میانه کشور و. به این معنا تحفیظ قوای اقتصادی و اجتماعی کهن در کشور باهم متحدند.

برحول همین محور وحدت بخش که مانند ریسمان الهی به آن چنگ زده اند تا متفرق نشوند است که هرباره سنتی های کشور در برابر نیروهای مدرن که به سهم خود از نظر اجتماعی و یا طبقاتی گوناگون و گاه متضاد می باشند وارد صحنه سیاسی کشور میشوند و متحدانه به رویارویی می پردازند و به روابط اقتصادی و اجتماعی مدرنیته نه می گویند.

اتفاقا ازآنجاییکه سنتی های کشور رمز موفقیت خود در حفظ این اتحاد تاریخی کشف کرده اند بر همان پایه است که تمام کوشش خود را در پراکنده نگه داشتن نیروهای مدرن کشور و اتحاد تاریخی شان بر حول منافع واحد تاریخی شان به خرج می دهند

لذا این علتی شده است که از همین ماخذ و منبع سنتی و ارتجاعی  این رویکرد در کشور وسیعا گسترش یافته است که نظر به متضاد و متجانس بودن مدرنیته و نظر به این که منافع طبقاتی و اجتماعی متضادی میان پرولتاریا و بورژوازی در عصر جاری و مدرنتیه در کشور وجود دارد لذا هرگز اتحادی مابین این نیروهای مدرن برحول منافع واحد تاریخی شان - که به سهم سنتی ها وجود ندارد-  شکل  نتواند گرفت.

چرا؟

سنتی در جواب می گوید: چون منافع طبقاتی و منافع اجتماعی متضاد در هر دوره تاریخی موید منافع تاریخی متضاد میان نیروهای اجتماعی و نیروهای طبقاتی است.

عجب!

پس تا این جا ما یک نمونه از وارونه سازی تاریخی به سبک سنتی را داشته ایم و وقتش رسیده به نمونه دیگر آن بپردازیم.

در نمونه دیگر سنتی ها تاریخ را بگونه دیگر وارونه می کنند تا جلو مدرنیته به عنوان تنها مرحله تاریخی برحق  و معتبر در کشور را مسدود کنند.

در این مورد سنتی ها به اصلاحات و تغییرات تدریجی متوسل میشوند. کیست که امروزه که به بیماری کرتینیسم مبتلا نیست دیگر  نداند تغییرات تدریجی و کمی در قوای اقتصادی  و صنعتی کشور  سرانجام به یک تغییر کیفی و یک انقلاب اقتصادی و صنعتی منجر میشود.
و کیست که نداند که همراه با هر مدل اقتصادی یک رابطه اجتماعی همراه است که در تناسب با درجات تکاملی آن قراردارد.  و نداند که در چارچوب این رابطه اجتماعی قوای اقتصادی تا مادام به تغییرات کمی و تدریجی خود ادامه خواهد داد تا این که نقطه زمانی فرا رسد که سطح قوای اقتصادی در اثر یک انقلاب و تغییر کیفی به چنان درجاتی نایل شود که گنجاندن قوای اقتصادی نوین و انقلابی در چارچوب روابط اجتماعی کهن دیگر ممکن نیست.

حال بر پایه این دانستنی ها که دیگر امروزه به سطوح مدارس هم راه یافته  این پرسش تاریخی مطرح است از چه زمانی انقلاب صنعتی و اقتصادی در ایران آغاز شده و از چه زمانی بر پایه قوای اقتصادی انقلابی روابط اجتماعی نوین در سطح کشور روبه توسعه نهاده است؟


به عبارت ساده تر پرسش ما پیرامون آغاز عصر مدرنتیه و پیرامون زمانی است  که از آن تاریخ ایران  از کشور سنتی به کشور نیمه سنتی و نیمه مدرن  دوپاره شده است؟

به این ترتیب به دومین وارونه سازی سنتی ها که این بار از سوی اصلاح طلبان است نزدیک می شویم.

این ها در رد مدرنیته و در رد آن روابط اقتصادی - اجتماعی و به تبع آن نظام سیاسی که  با این روابط اقتصادی و اجتماعی مدرن در کشور همواره همراه است به ما می گویند که روند تاریخی یک روند از تغییرات کمی به تغییرات کیفی است.

این ها به ما میگویند در نتیجه تغییرات در تاریخ سنتی و مرحله سنتی تاریخ کشور است که مدرنیته و مرحله مدرن تاریخ کشور زاده میشود.

این ها به ما می گویند بطن هر مرحله تاریخی پیشین مانند  آشیانه ایی است که در آن مرحله عالی تر تاریخی درآن مراحل جنینی خود را برای تولد طی می کند. در آن در نتیجه تغییرات کمی به کیفی زاده میشود.

این ها به این ترتیب در رد مدرنیته که آنرا وارداتی و غربی  می دانند از راه بومی کردن روند تاریخی  ما را متوجه این می کنند که مدرنیته در ایران تنها می تواند ماحصل تغییرات تدریجی و کمی در یک فرآیند تاریخی از دل نظام های اقتصادی و اجتماعی و سیاسی سنتی کشور سر بیرون آورد.

این ها به این ترتیب  مدرنیته ایرانی را پذیرا نیستند. این مدرنیته در منظر سنتی ها ماحصل رشد تدریجی و کمی و لذا یک تحول کیفی حاصله از جامعه ها و نظام های سنتی در ایران نیست.

بطورنمونه اگر خواهان نظام لیبرال دمکراتیک هستید این نظام در نتیجه تغییرات کمی و تدریجی یعنی در نتیجه اصلاحات در نظام سنتی جمهوری اسلامی حاصل می شود.

اگر بطور نمونه خواهان اقتصاد مدرن هستید این اقتصاد در  نتیجه تغییرات تدریجی و کمی در اقتصاد سنتی کشور تحصیل خواهد شد.

اگر جامعه مدرن می خواهید این جامعه های سنتی ایرانی هستند که هرباره باید به تدریج و به کمیت تغییر کنند.

از همین رو در دیده این سنتی ها در ایران تنها یک تاریخ و یک شرایط تاریخی و یک ... است که مفهوم دارد و تاریخ بعدی یعنی مدرنیته تنها در نتیجه همین تاریخ حاصل و کسب خواهد شد و آن تاریخ و جامعه همان تاریخ سنتی است.

این سنتی ها به همین ترتیب مدرنیته، انقلاب صنعتی، عصر روشنگری و رنسانس و.... که همه در غرب صورت  پذیرفته را متعلق به غربی ها می دانند و برای ایران همه این ها  را در چارچوب ایران و تاریخ سنتی ایران مطالبه می کنند.

بنابر این ما در عرصه بومی نه تنها باید از اسکولاستیک در روحانیت شروع کنیم بل که سرانجام به رنسانس برسیم.و.از رنسانس در یک رشد کاپیتالیسم سنتی و مرکانتلیستی که به شکل استعماری و کشور و قاره گشایی همراه بود به عصر روشنگری پای نهیم.  از عصر روشنگری به انقلاب صنعتی بومی وارد شویم. از انقلاب صنعتی بومی به نظام های لیبرال و دمکراتیک روی آوریم و در همه موارد هم دامن سنتی ها و بخصوص نظام جمهوری اسلامی را رها نکنیم که هر جاجتی است از همین امامزاده نصیب ایرانیان خواهد شد.

به غیر از این یعنی وارادت انقلاب. واردات انقلاب صنعتی، واردات تجهیزات و تکنیک و.... و اما اتفاقا درست همین واردات است که اساس کاپیتالیسمی است که امروز همه هستی سنتی ها بر محور آن در چرخش است یعنی در حالی که در سطح ادبیات این سنتی ها به چنین فراز هایی متوسل می شوند درعمل این واردات است که ناف اقتصاد و جامعه های سنتی به آن بسته شده است.

و بر این اساس اتفاقا کسی که در این در میان در حال بومی کردن است و نه در حال تبدیل عمل به فراز های شیرین همین مدرنیته است.

اما بومی کردن نه به سبک "صد سال تنهایی" و با اکتشاف دوباره اختراعات دیگران. این که ما دویاره در پی تغییرات کمی و کیفی اقتصاد سنتی خودمان باشیم تا انقلاب صنعتی و بومی خودمان را داشته باشیم بل که به شکل عملی و به شکلی که باید باشد.


در هر دوره تاریخی تنها یک منفعت واحد و همگانی وجود دارد

در هر دوره تاریخی تنها یک منفعت واحد و همگانی وجود دارد که هویت دهنده آن دوره میباشد. گذر از یک مرحله و آغاز مرحله جدید عبور از همین منفعت واحد و همگانی و دستیابی به منفعت واحد و همگانی جدید است. در اعصار گذار که دو مرحله درکنار هم قرار می گیرند، نظیر ایران کنونی یعنی در یک کشور نیمه سنتی و نیمه مدرن، هرباره این دو منفعت واحد و همگانی هستند که در تقابل با هم قرار می گیرند.

این منفعت واحد و همگانی در تصور هگل و هگلیان ایده مطلق و یا مرحله ایی از واقع  شدن  اندیشه مطلق و آسمانی می باشد. تاریخ از این منظر تنها اجرای مرحله به مرحله اندیشه مطلق است.

در عوض و در عالم واقع این منفعت واحد و همگانی هرباره در هر مرحله تاریخی به صورت یک رابطه اقتصادی و اجتماعی متظاهر میشود و همین رابطه و تاریخ آن است که پیوسته شالوده ایی می شود که بر آن اساس تمام آن دوره تاریخی انسان بنا می گردد.

از همین رو هم در هر دوره تاریخ بر پایه اصل منفعت واحد و همگانی هرگز دولت - به مفهوم کلاسیک آن یعنی کل نظام اداری- نمی تواند مافوق تاریخی باشد. به این اعتبار پیوسته دولت اعتبار و هویت خود را در چارچوبه همان دوره تاریخی و بر اساس همان رابطه اقتصادی و اجتماعی می یابد و حفظ می کند تا دوره جدید و منفعت واحد و همگانی جدیدی و دولت جدیدی ظاهر شود.

این مفاهیمی را که ما در اینجا در ارتباط با منفعت و هویت واحد در هر دوره تاریخی مطرح نمودیم و سپس آنرا بر اساس روابط اقتصادی و اجتماعی - برخلاف هگلیان که آن را بر اساس اندیشه مطرح می کنند- عنوان نمودیم یکی از کلی ترین تجریداتی است که در این زمینه می توان انجام داد.


اما در واقعیت تاریخی - که این تجریدات بسیار کلی از آن نشات گرفته  و به سان قوانین عام و کلی و تاریخ شمول و برای همه ادوار معتبر،  مصداق می یابد- در مجموع تنوع و تکاثر  به گونه ای است که تجریدات تنها شکل ساده ایی از یک پیچیدگی واقعی است.

از همین رو بزرگترین اشتباه این است که ما در ادامه و بر اساس این تجریدات و ساده کاری تجریدات دیگری را استوار کنیم که انسان را به کلی از واقعیت دور بسازد.


از همین مورد است - اشتباه کاری - مبحث دولت مافوق اجتماعی در ازای دولت مافوق تاریخی .

پایه و اساس دولت مافوق اجتماعی در ازای دولت مافوق تاریخی این اندیشه است که در هر دوره تاریخی بر اساس منفعت واحد و بر شالوده رابطه اقتصادی و اجتماعی واحد تاریخی تنها یک جامعه و تنها یک طبقه موجود است که مظهر حقانیت و حیات و هویت همان مرحله تاریخی است.

بطورنمونه در دوره سنتی- قرون میانه - این جامعه و طبقه قئودالیته  و در دوره مدرنیته این جامعه و طبقه بورژوازی است که مظهر اجتماعی و طبقاتی همان دوره تاریخی است و چون چنین است لذا در این دو دوره تاریخی دولت -  که از پیش از دولت تاریخی به دولت اجتماعی و طبقاتی مبدل شده است - عملا دولت یک طبقه و دولت یک جامعه  و  از این راه دولت در هر دوره تاریخی مبدل به یک دیکتاتوری و همزمان به یک دمکراسی مبدل میشود.

این بینش که در حقیقت منفعت واحد و همگانی بر اساس رابطه اقتصادی و اجتماعی در هر دوره تاریخی را مبدل به وحدانیت طبقاتی و یگانگی اجتماعی کرده است جدا به این نظر است  از آنجاییکه در یک تجرید در هر دوره تاریخی یک منفعت تاریخی و بر همان اساس یک دولت تاریخی  نتیجه شده است، پس توگویی بر همان اساس تجرید هم در عمل تاریخی الزاما یک جامعه و به این مفهوم تنها یک طبقه تاریخی از موجودیت برخورداراست و مابقی یا موجود نیستند و یا اگر موجودند حائز ارزش تاریخی نمی باشند و لذا موجودیت آنها وابسته به موجودیت همان طبقه و جامعه تاریخی است که به عنوان افسر موجودات در آن دوره هم سیادت اجتماعی و هم حکومت سیاسی می کند.

برای فهم این بینش باز گردیم به همان دو مثال تاریخ سنتی و تاریخ مدرن که برای کشوری نظیر ایران که نیمه سنتی و نیمه مدرن است طرح آن چندان بی مورد نیست.

بر پایه این بینش آنگاه خواهیم داشت : در دوره سنتی- این ها از همین رو هم دوره فئودالیته می خوانند -  تنها یک جامعه و به این معنا تنها یک طبقه معتبر تاریخی یعنی همان فئودالیته وجود داشته است. بر این پایه این ها در ادامه مدعی میشوند که دولت در دوره سنتی متعلق به جامعه و طبقه فئودالیته می باشد. از همینجا این ها همان استبداد و دیکتاتوری دولت در دوره سنتی را نتیجه می گیرند و سپس این تئوری شان را ارائه میدهند که در هردوره تاریخی دولت هرگز مافوق اجتماعی نیست و دولت پیوسته به یک طبقه و به یک جامعه در همان دوره تاریخی متعلق است و لذا در هر دوره تاریخی دولت مانند دولت دوره سنتی یک دیکتاتوری طبقاتی است.

باید توجه داشت   از این بینش به دولت سنتی بنگریم دولت سنتی از این رو دولت استبدادی و یک دیکتاتوری است که اجبارا در هر دوره تاریخی دولت یک دولت طبقاتی است. به عبارت این بینش: ما دولت مافوق طبقاتی و مافوق اجتماعی- مافوق یک جامعه - نداریم. براین پایه هر دولتی در هر دوره تاریخی یک دیکتاتوری و یک استبداد است. بنابراین، این که دولت در دوره سنتی استبدادی و دیکتاتوری است پدیده منحصر به فرد تاریخی نیست که مدرنها صدایشان بالا رفته است. چرا که بر پایه این بینش اساسا هر دولتی در هر دوره تاریخی عبارت است از دیکتاتوری آن جامعه و یا آن طبقه تاریخی که در آن دوره تاریخی دارای سیادت اجتماعی است و از راه این سیادت اجتماعی دارای سیادت سیاسی یعنی حاکمیت و دولت تاریخی می شود.

از این که این آب پاکی بر روی دیکتاتوری و استبداد قرون وسطایی ریختن است بگذریم و از این بگذریم که این بینش عملا در توضیح دیکتاتوری و استبداد قرون وسطایی ناتوان است و در عوض آن متوسل به تجریدات کلی پیرامون دولت در هردوره تاریخی می شود تا از وارونه کردن دولت تاریخی به دولت طبقاتی و اجتماعی آنگاه به توجیه استبداد و دیکتاتوری در قرون وسطی بپردازد،  از این ها و نظایرش بگذریم دو مورد است که در برخورد با این بینش بیش از همه توجه به آن مهم است.

اولا بازگشت این ها به ضرورت دیکتاتوری و این بار در جامه دیکتاتوری پرولتاریا است
و دوما این که در عصر مدرنیته این بینش به همان علل گفته شده به این نتیجه می رسد که دولت تاریخی در دوره مدرنیته عملا دولت طبقاتی و عملا دولت جامعه بورژوازی و عملا عبارت است از دیکتاتوری سرمایه بر کار.


ما در برخورد با این بینش هم به مورد اول آشناییم و هم به مورد دوم. اما من در این جا پیش از ادامه مطلب توجه ها را متوجه این نکته اساسی می کنم که ما در برخورد با این بینش با یک دستگاه فکری روبرویم که مسئله در این دستگاه فکری ریشه تر و دارای شاخ وبرگ های بیشتر از این هاست.

بطور مثال این موردی که من در این جا به آن اشاره نمودم  از آن شاخ و برگها و ریشه ها ست.

اجازه دهید قدری بیشتر مطلب توضیح دهم. در قرن میانه بر اساس رابطه اقتصادی و اجتماعی همان دوره تاریخی سرانجام در شهر و روستا جامعه هایی شکل گرفتند که مسئله دولت تاریخی را بیش از پیش مفهوم بخشیدند. دولت در قرون وسطی عملا دولت جامعه فئودالی با حذف جامعه رعایا بود. این خصیصه دولت به ارث رسیده از دوره تاریخی باستان بود که دولت عملا دولت جامعه برده داران و آزادگان بر علیه جامعه بردگان محسوب میشد. جامعه آزادگان اما یک جامعه طبقاتی بود.  یعنی آزادگان به طبقات مختلفه منقسم میشد و پرولتاریا هم بخشی از همین آزادگان فقیر بود که بر گرده بردگان می زیست. شالوده طبقاتی جامعه آزادگان مبنایی بود برای دمکراسی دوره تاریخی باستانی. در نتیجه تغییر و تحولات اجتماعی در روستا و تمرکز همه زمین در دست بزرگ زمینداران جامعه فئودالی جدید شالوده ریزی می شود و بر اساس روابط اقتصادی و اجتماعی جدید دوره تاریخی سنتی آغاز می شود. دولت سنتی که در آغاز دولت فئودالی بود بعدها با پیدایش شهرها در قرون میانه با جامعه های جدید شهری رویارو شد که دولت فئودالی را به مصاف می کشیدند. از همین جا مبحث  جمهوری و دمکراسی از سوی شهروندان در عصر میانه مطرح شد.

اما دولت در دوره سنتی مانند دوره باستان تنها می توانست بازتابنده روابط اقتصادی و اجتماعی دوره تاریخی خود باشد. براساس این روابط اقتصادی و اجتماعی در دوره سنتی دولت خواه در دست جامعه فئودالی و خواه در دست شهروندان و خواه بطور دمکراتیک میان همه آنها عملا یک دولت سنتی  و برای نیازهای اقتصادی و اجتماعی همان عصر بود و نه بیشتر.

از زمانی که بر پایه انقلاب اقتصادی جدید روابط اقتصادی و اجتماعی جدیدی شروع به توسعه و رشد نهاد همان گونه که می دانیم و در کشور ما هنوز جریان دارد دوره جدید مدرنیته پدیدار شد.

دوره جدید تاریخی- مدرنیته - هم مانند ادوار تاریخی پیشین خود تنها موید یک رابطه اقتصادی و اجتماعی تاریخی و تنها بازگو کننده یک منفعت واحد تاریخی بود و است.

در این دوره همان گونه که می دانیم تنها یک جامعه و یک طبقه از موجودیت برخوردارنیست. بر این پایه و بر اساس دولت تاریخی ، دولت مدرن تنها بازگو کننده منفعت واحدی است که در مدرنیته مطرح است.

بر پایه نظریه دولت تاریخی، دولت مدرن نمی تواند دولت مافوق تاریخی باشد اما  نظر به تعدد اجتماعی  می تواند دولت مافوق اجتماعی و به این معنا مافوق طبقاتی باشد.

مفهوم دولت تاریخی این است که دولت مدرن دولت روابط اقتصادی و اجتماعی عصر خود است. اما این روابط اقتصادی و اجتماعی واحد  در مدرنیته در اشکال اجتماعی متضاد  متظاهر میشود.

در مدرنیته نه تنها جامعه کارگری بل که جامعه سرمایه- به این مفهوم کاپیتالیسم در مدرنیته -  هر دو بطور همزاد اما بطور نامتجانس مظاهر یک منفعت واحد تاریخی و نمود های یک رابطه اقتصادی و اجتماعی واحد می باشند .

در مدرنیته هرباره دولت نماینده سیاسی همین رابطه اقتصادی و اجتماعی واحد است.

از این زاویه به مدرنیته بنگریم هیچ الزامی در این نیست که دولت تاریخی مانند دوره باستانی و یا مرحله فئودالیته از دوره سنتی  الزاما دولت یک جامعه و یک طبقه باشد.

به عبارت دیگر از این زاویه اگر به مدرنیته بنگریم دولت در مدرنیته الزامی نمی بیند که بی چون و چرا دولت جامعه بورژوازی باشد.

اما بر عکس بینشی که دولت تاریخی را به دولت اجتماعی و دولت طبقاتی مبدل می کند ناگزیرا به این نتیجه شوم می رسد که در مدرنیته - که در ایران جاری است - دولت باید در دست جامعه بورژوازی و در دست طبقه بورژوازی باشد.

او از وحدانیت منفعت تاریخی و دولت تاریخی همان گونه که توضیح داده شد و در این تکرار می شود هرباره تنها دولت طبقاتی و دولت یک جامعه را می فهمد که در آن دوره تاریخی مطرح است.

از همین روست که پیروان این بینش در برخورد به مدرنیته از پیش به دو دسته تقسیم شده اند


  • دسته اول در عصر مدرنیته برای پرولتاریا و جامعه کارگری در عصر مدرنیته حائز هیچ نفش مستقل سیاسی نیست.پرولتاریا یعنی جامعه کارگری در عصر تاریخی نسبت به دولت تاریخی و دولت مدرن حائز هیچ حقی سیاسی نیست. دولت تاریخی، دولت جامعه و طبقه بورژوازی است. دمکراسی درمدرنیته دمکراسی جامعه بورژوازی و طبقات درونی آن است. او از همین رو عصر مدرنیته را عصر بورژوازی می نامد. عصر بورژوازی از این منظر همان عصر جامعه بورژوازی و طبقاتی درونی آن است که سیادت اجتماعی دارد و از راه این سیادت هم بطور اتوماتیک دارای حاکمیت وسیادت سیاسی یعنی دولت تاریخی میشود. این ها وظابف پرولتاریا در دوره مدرنیته را به تشکلات سندیکایی  و دوری از سیاست و دولت بورژوازی محدود می کنند. این دسته اما فراموش می کند- این فراموشی هم محصول همان بینش کلی که در بالا توضیح داده شده و این تنها یک محصول و یک فراکسیون و نمود از آن بینش کلی است- جامعه کارگری در مدرنیته یعنی پرولتاریای بالنده همان قدر در منافع واحد تاریخی مدرنیته شریک است که جامعه بورژوازی  در آن منافع سهیم است. این دسته اما فراموش می کند در هر دوره تاریخی تنها یک منفعت واحد تاریخی از موجودیت برخوردار است که میان جامعه های همان دوره هرقدر نسبت به هم متضاد و نامتجانس تقسیم میشود. به عبارت دیگر این دسته از نظر دور می دارد که پرولتاریا بودن در مدرنیته همانقدر مدرن است که بورژوازی بودن در مدرنیته مدرن محسوب میشود. اینها هر دو از محصولات این دوره تاریخی یعنی مدرنیته بوده و حیاتشان را مدیون همان روابط اقتصادی و اجتماعی واحدی هستند که شاخص و هویت دهنده مدرنیته میباشد. نظر به همین در مدرنیته تا مادامیکه کارگری کردن وجود دارد جامعه بورژوازی خواه خصوصی باشد و خواه دولتی کاپیتالیسم در مدرنیته به حیات خود ادامه میدهد. این دسته می داند که در عصر تاریخی مدرنیته تنها یک منافع تاریخی وجود دارد. اما نمی داند که پرولتاریا برغم تضادش با جامعه بورژوازی در این منافع عصر شریک است.

  • دسته دوم اما  از همانجایی شروع می کند که دسته اول شروع میکند یعنی جامعه کارگری در مدرنیته دارای منافع تاریخی نیست. دسته دوم اما برخلاف دسته اول به مرحله عالی تر تاریخی و منفعت واحد آن و به تبع آن به روابط اقتصادی و اجتماعی آن دوره تاریخی  نظرها را اشاره مید هد. منافع تاریخی و روابط اقتصادی و اجتماعی مرحله عالی تر تاریخی که پس از مدرنیته مطرح است  نه جامعه کارگری و نه جامعه سرمایه داری را برسمیت میشناسد. از منظر منافع واحد تاریخی این دوره عالی تاریخی  و بر اساس روابط اقتصادی و اجتماعی این دوره نه کارگر معنی دارد و نه سرمایه دار. در این دوره دولت تاریخی از موجودیت برخوردار نیست. این جاست که ما اگر منفعت واحد این دوره تاریخی را منافع حقا تاریخی جامعه کارگری بدانیم آنگاه بر پایه منافع حقا تاریخی جامعه کارگری منافع تاریخی جامعه کارگری در اضمحلال جامعه کارگری و به تبع آن جامعه سرمایه داری است. در پرتو این منافع حقا تاریخی کارگری سهیم بودن کارگران در منافع تاریخی مدرنیته تنها به صورت منافع قابل تقسیمی برای دستیابی به منافع عالی انسانی مفهوم می یابد و قابل توجیه است. معمولا از این رو از منافع آنی و منافع آتی جامعه کارگری سخن به میان آمده است. براین پایه منافع آنی تاریخی قابل تقسیم و منافع آتی غیرقابل تقسیم است. منافع آنی در روابط اقتصادی و اجتماعی مدرنیته و با حفظ جامعه کارگری و برای بهبود موقعیت آن و منافع آتی در اضمحلال جامعه کارگری تامین میگردد. همان گونه که می دانید و در بالا هم مرتب تکرار شده است در هر دوره تاریخی هرباره تنها یک منفعت واحد تاریخی است که معتبر است و عمل می کند. بطور مثال در دوره مدرنتیه جامعه کارگری دارای دو منافع تاریخی نیست که هردو همزمان عمل کند. این که منافع آتی در کنار منافع آنی مطرح است این به مفهوم این نیست که هردو منافع حائز اعتبار و حقانیت تاریخی میباشند. از همینجاست که اختلاف با دسته دوم شروع میشود. در دوره ایی که مدرنیته  و منافع قابل تقسیم و منافع آنی کارگری مطرح است منافع آتی و غیر معتبر تاریخی را به هر نحو با منافع تاریخی مدرنتیه به تصادم کشانیدن وجه ممیزه این دسته دوم است. از همینجاست که این مبحث با دسته دوم در می گیرد پایان مدرنیته و آغاز عصر پسا مدرن را بر چه پایه ایی ارزیابی کرده اند؟ بر چه پایی به این نظرند که دوره جدیدی از روابط اقتصادی و اجتماعی در کشور که به پسا مدرن مشهور است آغاز گزدیده است؟ بر پایه چه فاکت هایی به این نظرید که عصر روابط اقتصادی و اجتماعی مدرنیته در ایران که هنوز در حال شکل گیری است شکل نگرفته به پایان خود رسیده است؟ اما ما در برخورد نزدیک تر با این دسته - دسته دوم - بیشتر پی بریم که مبنای حرکت این دسته فاکتها عینی اقتصادی و اجتماعی از اتمام فرآیند مدرنیته در کشور نیست بل که همان مبانی است که در آغاز به آن بیان شد. به عبارت دیگر بر اساس مبانی ذکر شده دو دسته از یک بینش کلی و اشتباه آمیز پدیدار شده اند که یکی بطور مطلق به وابسته بودن جامعه کارگری به جامعه بورژوازی می اندیشد و دسته دوم در عوض به همان علل خواهان گسست ارادی جامعه کارگری از بورژوازی و آغاز عصر جدید تاریخی است. دسته اول اگر با اشاره شداد و غلاظ به روابط اقتصادی و اجتماعی مدرنیته از آن راه جامعه بورژوازی را به صاحب و آقای مطلق این عصر تبدیل می کند بطوری که پرولتاریا در آن صاحب هیچ سهمی نیست، آنگاه دسته دوم ضمن پذیرش این آقایی مطلق تن به چنین بردگی نداده و آزاد منشانه و آقا منشانه در پی پیروی از منافع آتی کارگری است.

در این جا و به عنوان نتیجه است که باید گفت این دو دسته درواقع امر دو روی یک سکه اند. خواه دسته اول و خواه دسته دوم هر دو از یک منبع اشتباه آمیز ناشی میشوند.

توضیح ماهیت این منشای واحد، ریشه ها و شاخ و برگهای آن وظیفه این جستار بوده که در بالا سعی نمودم تا حد توان در تدقیق آن بکوشم.