اما در پاسخ به این پرسش آیا کارگران دمکراتند؟ این پاسخ با یک نه و آری ممکن نیست. کارگران در مرحله بورژوایی تاریخ و مرحله دمکراتیزه کردن دولت از دمکراسی پشتیبانی میکنند و به این معنا دمکراتند.
اما کارگران نظر به لیبرال بودن موافق هیچ حکومت و قدرتی نیستند. از این منظر دمکراتیک ترین حکومت ها امر کارگری نیست و با آرمان های لیبرالی کارگران مطابقت ندارد.
برای فهم این مطلب باید پیش از همه میان حوزه سیاست و مدیریت اجتماعی از یکسو- مداخله در سیاست و اداره کشور و از سوی دیگر دولت و حکومت فرق قائل شد. اگر اولی از الزامات هستی اجتماعی است و به این معنا قدیم اما دومی پدیده ایی است حادث.
مدیریت و سیاست و به این اعتبار حق طبیعی انسان در تعیین سرنوشت و اداره اجتماعی خود از انسان و جامعه انسانی جدایی ناپذیر است. اما از زمانی که این حق از گروهی از انسان ها سلب شد در حیطه مدیریت اجتماعی مقوله حکومت و قدرت پدیدار گشت .
بر این پایه امر حکومت و دولت از امر سلب و محرمیت جدایی ناپذیر است. دمکراسی به منزله یک نوع حکومت از این اصل و تعریف دولت و حکومت مستثنی نیست.
در دمکراسی نوین یعنی دمکراسی بورژوایی که در عصر بورژوایی تکامل اجتماعی و تاریخ اجتماعی مطرح است چون دمکراسی نوین یک حکومت و قدرت است این اعمال قوه حکومتی متوجه آن نیروهای اجتماعی است که نظر به تحول تاریخی و اجتماعی قدرت و اداره امور کشور از آن سلب شده است.
بنا بر این تعاریف رفیق فقید منصور حکمت به خوبی متوجه شده است که در دمکراسی نوین که منشاء قدرت و حاکمیت را انسان و مردم می داند - اصل جمهوریت - برای مفهوم مقوله مردم و خلق هم تعبیر تاریخی و تعبیر بورژوایی وجود دارد.
قبل ورود به این مبحث اجازه دهید پیش از همه به افتراق جمهوری یعنی منشا حقانیت سیاست و حاکمیت از یکسو و از سوی دیگر دمکراسی که به مفهوم مشارکت در امر اداره است اشاره کنم.
رفیق منصور حکمت کل مباحث جمهوری و دمکراسی را تحت عنوان دمکراتیزم و در زیر چتر مقوله دمکراسی پیش می برند.
بهر حال در زیر ایشان پیرامون دمکراسی و ریشه های حقانیت آن - جمهوریت - چنین می گویند:
- منصور حکمت: دموکراسى به معنى حکومت مردم تعبيرى بود که در قرن ١٨ و ١٩ در برابر سلطنتهاى مطلقه و استبدادهاى مبتنى به سلطنت و کليساى مسيحيت ميدان پيدا کرد. در مقابل حکومتهاى موجود که از نظر ايدئولوژيکى مشروعيت و منشاء قدرت خود را از منبعى ماوراء مردم و جامعه ميگرفتند، بورژوازى رو به رشد، توده مردم و مصلحين اجتماعى دولتهايى خواستند که منبعث از مردم باشند. البته خود اين خواست، همانطور که مبارزات دو قرن بعد تا همين امروز به روشنى نشان داده است خيلى مبهم است.
- اولا، فرم عملى دخالت مردم در قدرت سياسى و دولت چه بايد باشد، و ثانيا، مقوله "مردم" شامل چه کسانى هست.
- تا همين نسل ما، بخشهاى زياد و در مواردى حتى اکثريت آدمها، مانند زنان، سياهان، مهاجرين، و غيره در اين يا آن دموکراسى جزو "مردم" به حساب نيامده اند.
- خيلى وقت نيست که آدم مزدبگير از نظر پروسه دموکراتيک جزو مردم تعريف شده است.
- هر دوى اين عرصه ها، يعنى ساختار حکومت و رابطه عملى مردم با قدرت دولتى، و دامنه شمول دموکراسى به اقشار مختلف مردم، عرصه هاى جدى مبارزه سياسى بوده اند و نتايج اين مبارزات چهره عملى دموکراسى را در خود جامعه اروپايى و آمريکايى تا حد زيادى تغيير داده است. اما بهرحال يک واقعيت ابژکتيو در مفهوم دموکراسى وجود دارد و آن رد حاکميتى است که منشاء قدرت در آن ماوراء جامعه و يا غير قابل توضيح باشد. نه فقط زور شمشير و خون اشرافى يا نبوت و امامت و امثالهم از نقطه نظر دموکراسى و تفکر دموکراتيک بعنوان منشاء قدرت سياسى نامشروع است، بلکه قدرت غيرقابل پس گيرى بطور کلى، حتى اگر در منشاء اوليه خود انتخابى بوده باشد، غير دموکراتيک محسوب ميشود
منصور حکمت همین نگرش را هم پیرامون دمکراسی نوین و دمکراسی خلق دارند و می گویند
- منصور حکمت: اين نگرش دولتگرايانه و خلقى به دموکراسى هم زمينه هاى اجتماعى خود را داشت. اين چيزى جز ناسيونال رفرميسم ضد امپرياليستى خرده بورژوازى و روشنفکران ناراضى از عقب ماندگى اقتصادى در اينگونه کشورها نبود. دموکراکسی خلق قرار بود رژيم سياسى معطوف به رشد اقتصادى و صنعتى، قطع وابستگى به غرب، کسب "استقلال" اقتصادى و ارتقاء حيثيت سياسى کشور باشد. زيرا توسعه اقتصادى و استقلال سياسى تمايلات مشخص کننده خلق و اقشار خلقى به حساب ميامد.
- منصور حکمت: در سير تحريف مارکسيسم در شوروى دوره استالين و بعد و در تجربه چين و و عروج مائوئيسم، رابطه مقوله دموکراسى با حق و آزادى هاى مدنى از يک طرف و با اعمال اراده از پائين اقشار فرودست کاملا گسيخته ميشود.
- از يک طرف دموکراسى به اسم مستعار اقشار اجتماعى خاصى تبديل ميشود که مستقل از سياست و اهداف اجتماعى و سياسى شان به اعتبار جايگاه اقتصادى شان "دموکرات" محسوب ميشوند، و از طرف ديگر خود اين اقشار، چه در تبيين سياسى و چه در دنياى واقعى با نيروهاى سياسى و دولتهايى که "نماينده" طبقاتى آنها هستند جايگزين ميشوند.
- خيلى ساده وضعيت دموکراتيک، که در اين مکاتب دموکراسى خلق يا توده اى ناميده ميشود، وضعيتى است که در آن احزاب "خلقى" قدرت را در دست دارند. در اين نوع دموکراسى ها، که فرم حکومتى اصلى کشورهاى مختلف در بلوک شوروى و چين و اقمار سياسى دور نزديک آنها بود، فرض خلقى بودن دولت است که توجيه دموکراتيک خوانده شدن رژيم به حساب ميايد و نه وجود آزاديهاى فردى و سياسى و مدنى و يا نهادهاى محلى تصميم گيرى توده اى و غيره. اين تبيين دولتى - خلقى اساس درک چپ ضد امپرياليست جهان سومى از دموکراسى بود.
ادامه دارد...