۱۳۹۳ شهریور ۳, دوشنبه

آزادی از عقاید - عقیده ها از بیدار شدن وجود حقیقی مان جلوگیری می کنند - بخش نخست

عقیده ها از بیدار شدن وجود حقیقی مان جلوگیری می کنند


مفهوم عقیده در این جا هرباره به مفهومی استفاده شده که ما در عبارت «زندانیان عقیدتی» و در افتراق با « زندانیان سیاسی » از
آن استفاده می کنیم.

من در این مکان در تلاش اینم  حالت آزادی از عقیده ها را توضیح دهم. برای بسیاری از مردم این مفهوم است که آزاد بودن از عقاید یا  بی عقیدگی یعنی چه و برای بسیاری دیگر رهایی از هرگونه عقیده قابل تصور نیست.

موردی که بیش از همه به ناروشنی از مفهوم آزادی از عقیده یاری می رساند، صرف داشتن عقیده نیست بل  مطلقیت بخشیدن به عقیده یعنی عقیده گرایی - فیدئیسم - است.

فیدئیسم عقاید انسانی را نه تنها اصالت می بخشد بل از نظر او تمامی وجود انسان در عقیده خلاصه میشود. از این رو نه داشتن صرف عقیده بل این عقیده گرایی و فیدئیسم است که برایش آزادی از عقاید اصلا قابل تصور نیست.


اما در غیر اینصورت اگر عقیده از اجزاء انسانی باشد در کنار جزء شعور اجتماعی انسان، آگاهی و دانش انسانی و سرانجام فرهنگ ، آنگاه این به تشخیص و قوه ادراکه انسان محول است که بنابر  اهمیت و ارزشی که هرباره برای عقیده قائل است، دارای عقیده باشد و یا فارغ و آسوده از عقیده ها زندگی کند.

من بطور نمونه در هستی ام تنها به اجزاء شعور اجتماعی، دانش و فرهنگی که دارم متکی ام و نیازی در این نمی بینم که مضافا بر این  دارای اعتقاد هم باشم. برای من همین شعور اجتماعی، علمی و فرهنگی کافی است.


بنابراین آن گونه که فیدئیستها تصور می کنند: از دست دادن و رهایی از عقیده به معنای از دست دادن شعور اجتماعی، دانش و فرهنگ انسانی نیست بل برعکس.

در آزادی و فراغت از عقیدهاست که هرباره وجود اجتماعی، علمی و فرهنگی انسان به بهترین نحو به نمایش و عملکرد در می آید.

من مبحث آزادی از عقیده ها را به همین نحو که است با آتئیستها هم دارم.

رهایی از عقیده ها در واقع رهایی وجود اجتماعی، علمی و فرهنگی انسان از زیر بار عقیده هاست.

انسانی که از عقیده ها رهاست، به وجود اجتماعی، علمی و فرهنگی خویش هرباره متکی است و نه باری از عقیده دارد و نه زندانبانی بنام عقیده.

چالش او با عقیده ها بر حساب همین رهایی از عقیده هاست.

او در برابر عقیده ها و اگر دوست دارید در چالش با عقیده ها همواره این هویت و زبان اجتماعی، علمی و فرهنگی او است که آنها را وارد میدان میکند.

زبان علمی، زبان فرهنگی و زبان اجتماعی. و به این مفهوم عقیده ها به کنار. و.می توان هم نه در خویش بل در دیگران هم به همین زبان عقیده ها را برکنار کرد!


نکته ایی که آتئیستها مدام تکرارش می کنند این است که هویت علمی انسان و یا بطور خلاصه علم و دانش انسانی، عقاید و باورها را برکنار و بر طرف می کند.

درست می گویند. هر علمی هر عقیده ای را برطرف و برکنار می کند. با علم بیایید، عقیده برکنار می شود. در هر زمینه ای همینطور است. در هر زمینه ای، عقیده های انسانی چیزی برای گفتن ندارند . بر عکس این دانش است که چیز برای گفتن دارد..

در هر زمینه ای، یا انسان دارای یک عقیده است و یا در آن زمینه می داند و دارای دانش است. فرقی نمی کند در کدام حیطه: در تاریخ اجتماعی، در شیمی، پزشکی ، فیزیک، کیهان شناسی و..

یا انسان می داند و یا نمی داند بر حسب نادانی برای خویش اعتقاداتی را شکل داده است.

پس در هر مورد باید با علم پیش آمد تا اعتقادات در همان زمینه را به کنار زد. علم اگر نباشد، حاکم در آن سرزمین اعتقادات و نادانی ها و سیاهی ها خواهد بود.


آیا فقط با هویت علمی است که باید اعتقادات  را از خود دور کرد؟

آیا تنها با توسعه علم و دانش و مدارس و دانشگاه ها می توان اعتقادات را برطرف ساخت؟


برای پاسخ به چنین پرسشهایی   اول از همه بایستی  علم بر  ریشه های پیدایش عقاید در انسان ها داشت!و


 در علم و دانش بر ریشه های عقیده در انسان ها به نظر می آید که آتئیستها ریشه اجتماعی و فرهنگی برای پیدایش عقاید در انسانها قائل نیستند و در مورد پیدایش عقاید خود را محدود می کنند به علم و دانش و به عبارت دیگر فقدان علم و دانش، بی مغزی، نفهمی و.. در انسانها.

.  به عبارت دیگر آتئیستها میپندارند انگار انسان ها به دو دسته و طبقه تقسیم می شوند:  یا آتئیست و یا  انسان عقیدتی

دست اول ظاهرا اهل علم و تحقیق وباهوش و باذکاوت هستند و دسته دوم مردم جاهل، کله پوک که هرباره بی تحقیق و نسنجیده سخن می گویند و از اینرو هم عقیدتی اند.

یعنی ریشه ها پیدایش عقیده ها توگویی در ذکاوت، عقل، درجات ادراک و هوش و آگاهی و.. انسان خلاصه و محدود می شوند و همین است که شیوه برخورد آتئیستی به امر عقیده را به شیوه انتلکتوآلیستی مبدل می کند.

اما براستی ریشه های اجتماعی و فرهنگی پیدایش هرباره عقاید در انسان ها کجا باقی می مانند؟

آیا فرماسیون ها اجتماعی و سطوح و مدارج فرهنگی انسان در پیدایش عقیده ها و باورها موثر نیستند؟

آیا با پیشرفت های اجتماعی و فرهنگی  امر برطرف سازی عقاید و باورها  عملی نمی شوند؟

در همین فرهنگ ها و جامعه های پیشین و نازل نبوده که انسان عقیدتی پیدا شده اند و حال هم میشوند؟


پایان بخش نخست
ادامه دارد...





۱۳۹۳ مرداد ۱۶, پنجشنبه

من می گویم خدا نیست




من می گویم خدا نیست. این یک عقیده و اعتقاد من نیست. بل ضد عقیده و اعتقاد من است. عقیده و اعتقاد این است: خدا هست!

آیا با این وجود بنابر قاعده آزادی عقیده ها و اعتقادات از من می خواهید که من به این عقیده و اعتقاد یعنی «خدا هست» احترام بگذارم؟
این بی احترامی به خود من است که من به عقیده و باوری که از من نیست احترام بگذارم!
اما من به این حق و حقوق بشر احترام می گذارم که عقیده مندی را سرکوب نمی کند و به زندان نمی افکندو...
به حق انسان به داشتن و نداشتن یک عقیده احترام می گزارد!

ریختن هر چیزی در قوطی تنگ عقیده و اعتقاد در واقع یک حقه و نیرنگ است که یا از علمیت موضوع کاسته شود و یا از اهمیت اجتماعی آن و اگر موضوع فرهنگی و قومی باشد از مقام و جایگاه فرهنگی آن.

به این ترتیب عقیده گرایان که به آن ها فیدئیست می گویند با فردی کردن و عقیده کردن هر موضوع علمی، اجتماعی و فرهنگی سعی دارند از ارزش هرباره این موضوعات کاسته و آنها را به موضوعات غیر قابل اثبات، فردی، پندارها و گمان ها به غایت شخصی و فردی نسبت دهند.

بطور نمونه شما بگویید این رژیم دارد جنایت می کند و خلاف حقوق بشر است که در آن طبقه روحانیت حاکم مطلق باشد!

در جواب بر می گردند و می گویند: خوب! این هم یک عقیده ای است. این عقیده و اعتقاد شماست و عقیده هرکس نزد صاحبش  محترم است

خوب! می بینید به این شکل اصلا سنگ بر روی سنگ بند نخواهد آمد! چرا؟ چون من می گویم زمین گرد است و او به من می گوید خوب این هم عقیده ای است. هستند کسانی که بر عقیده دیگری هستند و الی آخر! یعنی حالت پشت اندازی پیش می آید.

پس ما مجبوریم مرز میان عقاید و اعتقادات انسانی که آزادند و غیر عقاید و ضد اعتقادات  را مشخص کنیم!

فرض کنیم من کارگرم و به من بطور حقوقی و انسانی به من نوعی ظلم می شود. من این ظلم را بیان می کنم و در پسش هم جامعه مطلوبم را که من کارگر در آن دیگر مظلوم نیستم را بیان خواهم کرد! این بیانات دیگر زاده عقیده من و شخص من که نیستند تا شمای نوعی برگردید و به من بگویید: شما هم مطابق آزادی عقاید آزادید که عقیده تان را داشته باشید. هر فردی آزاد است.

در مورد دیگر دستجات اجتماعی هم همیطور است. آنچه که آنها هستند و عمل می کنند هویت اجتماعی آنها است، عقیده شان و اعتقادات شان نیست که برسم فردیت برگزیده باشند. یعنی همان گونه که کارگر بودن یک عقیده  و اعتقاد نیست، یک گروه اجتماعی است که هویت و رفتار و منش و خواسته های خاص خود را دارد، دیگر طبقات و دستجات هم همیطورند و یک گروه عقیدتی نیستند.

اینها یی که این همه عقیده عقیده می کنند و هر حرکت اجتماعی - سیاسی را مشمول قاعده عقیده می شمرند این کارشان بی منظور نیست.

عقیده در اصل مشمول قاعده حقوق فردی و فردیت است. عقیده و آزادی عقیده و یا زندانی عقیدتی و.. که می گویند یعنی منتهای فردیت و شخصیت انسان و هر فردی می باشند. درعوض دانش که می گویند اینها حقایق بدیهی اند، عقیده و پندارهای شخصی که نیستند که شما برگردید که بگویید خوب این عقیده شماست. . وقتی ما می گوییم« خدا هست» این یک عقیده است اما وقتی می گوییم «پاریس مرکز کشور فرانسه است» یک عقیده نیست که شما برگردید و بگویید این عقیده شماست.

اما وقتی می گویند این «عقیده شماست» منظور این است که برای این موضوع که ادعا می کنید اثبات و ادله ایی نیست و اگر هست شما نتوانسته اید ارائه دهید و غیره و در بیشتر مواقع به دیده کارشناسی و علمی از موضع تحقیر ابراز می شود. و هرباره منظور این است که شما نمی دانید و دارید عقیده پردازی می کنید که این آخری حائز ارزش علمی نیست.





س -  جمله ای است که می گوید قدرت هر عقیده ای در حقانیت آن است. و تنها با تکیه بر این حقانیت است که این عقیده باید در نشر خود بکوشد. نظر شما در این باره چیست؟


ج - این عبارت شما همان اساس آزادی عقیده هاست. یعنی عقیده ها را باید به خود عقیده ها واگذارد تا با روش عقیدتی خود به نشر خود مشغول گردند.



س - عقیدتی ها به این نظرند اگر آزادی عقیده باشد و عقیده ها آزاد باشند کفر و بی خدایی پیش می آید


ج - این را همه عقیدتی ها نمی گویند مستبدینی می گویند که دارای استبداد عقیده اند. این ها در واقع شما را از کفر و بی عقیدگی می ترساند تا عقیده خودشان بر دیگر عقیدتی ها اعمال کنند.

ذکر از کفر و زندیق این ها همه رندی و بهانه است. حال فرض کنیم حق با این ها باشد. این چه عقیده ای است که در صلح و صفا و در بحث و گفتگو و در آزادی دود می شود و می رود هوا؟ این چه خدایی است که از آزادی می ترسد؟

س - عقیدتی ها به این نظرند که خداوند تمامی انسان ها را عقیده مند و عقیدتی خلق کرده است و عقیدتی بودن در مکنونات بشر نهفته است. با این تفاوت که عقیده ها فرق می کنند. حتی نداشتن عقیده که شما می گویید از نظر عقیدتی ها در نوع خود یک نوع عقیده است!

ج - این که ضدیت با عقیده و یا ضدیت با یک چیز حال فرق نمی کند آن چیز کدام باشد را می توان به خود همان چیز و یا به همان عقیده مبدل کرد شکی نیست. اما در این صورت این ضدیت است که از بین می رود اما ضد عقیده به عقیده مبدل نمی شود. بطور نمونه ضدیت با استبداد اگر دموکراسی و آزادی باشد، اگر شما دموکراسی و آزادی را به استبداد مبدل کنید این دموکراسی و آزادی است که شما از بین برده اید نه این که دموکراسی و آزادی عین هو استبداد باشد.

نمونه دیگر که قابل فهم عقیدتی ها باشد می آورم. مگر بر این عقیده نیستند که خدا و شیطان در تضاد باهمند؟ حال چه میشود که ما بگوییم که این شیطان خود یک خدایی و از اول یک خدایی بوده است. و یا صفات شیطانی از صقات الهی و خدایی است و غیره. خوب در این صورت این تضاد است که از بین می رود.

در مورد عقیده و ضد عقیده هم همیطور است. اینجا یک تضادی است. عقیده هر چه است ضد عقیده خلاف آن است. یعنی اصلا بی عقیدگی است. در حالت بی عقیدگی انسان یا می داند یا نمی داند. همین و بس. شما این حالت را که همان حالت دانشمندان و کارشناسان است در خود ایجاد کنید و بسط دهید همین می شود که گفتم


س- پس این که می گویند هر فردی دارای یک عقیده است به چه معنی است؟

ج- بی معنی است. چرند می گویند

فرق است میان عقیده که در آزادی عقیده یا زندانیان عقیدتی هرباره مد نظر است با مقوله نظرگاه، رویکرد و.. به یک موضوع.

در زبان های دیگر هم به همین نحو است.

س- زندانیان سیاسی - عقیدتی که می گویند به چه معنی است؟ مگر سیاست یک عقیده نیست؟ چرا میان زندانیان سیاسی و زندانیان عقیدتی فرق می گذارند؟

ج- خیر! سیاست یک عقیده نیست. و زندانیان سیاسی زندانیان عقیدتی نیستند. و زندانیان عقیدتی هم زندانیان سیاسی نیستند.

زندانیان عقیدتی به جرم داشتن یک عقیده که این عقیده مخالف عقیده رسمی و دولتی است به زندان اقتاده اند اما زندانیان سیاسی در مخالفت با همان دولت بطور مثال چرا چون دولتی دارای یک عقیده رسمی است.


 س- ما زندانیان عقیدتی داریم! چرا باید زندانیان عقیدتی داشته باشیم اگر آزادی عقیده وجود دارد! آیا این به این معناست که عقیده کسی را نمی توان به زیر سوال برد؟

ج- خیر!

این که ما نباید زندانیان عقیدتی داشته باشیم اگر آزادی عقیده وجود دارد به مفهوم قضایی و حقوقی است. به این مفهوم است که هر فردی آزاد به داشتن عقیده است و یا نظیر من آزاد است بر ضد هر گونه عقیده باشد.

س- چرا  شما  ضد هر گونه عقیده اید؟

ج- علت هر چه باشد آیا این به این مفهوم است که من مخالف آزادی عقیده و برای زندانی کردن زندانیان عقیدتی می باشم؟

خیر! چون آزاد عقیده که می گویند شامل آزادی من هم در نداشتن عقیده هم میشود. شامل من که مخالف عقیده ام هم می شود. نداشتن زندانیان عقیدتی و به عبارت دیگر آزادی عقیده یک امر قضایی - حقوقی و یک امر حقوقی با یک امر حقیقی و معرفتی فرق دارد. از نظر معرفتی - دانشی ما توجه هایمان متوجه دانشگاه ها، مدارس عالی، و حقانیت هر عقیده است و متوجه این است که این عقایدی که مردم دارند آیا در حماقت مرزی دارد یا نه؟ اما از نظر حقوقی ما توجه هایمان متوجه محکمه ها، دستگاه عدلیه - قضائیه است. در دستگاه قضائیه - عدلیه حق و حقوق افراد در داشتن و نداشتن عقیده مطرح است نه این که آیا این عقیده که می گوییم از نظر دانشگاهیان و.. ضحیح است یا نیست. در این جا به قاضی مربوط نیست که علمای ما پیرامون این عقیده چه می گویند. در این جا مهم هر باره این است که این حق فرد است که دارای یک عقیده باشد و یا نباشد. از اینرو قاضی، دانشمند نیست او داور و ناظر و کارشناس حقوقی است. یک کارشناس و متخصص حقوقی مجاز نیست مانند دانشمندان یک عقیده را بر روی کفه ترازوی حقیقت بگذار و درستی و نادرستی اش را سبک و سنگین کند. چرا سبک و سنگین کردن عقیده کار دانشگاه هاست و یک کار علمی است. پس این که گفته می شود نمی شود عقیده کسی را به زیر سوال برد مانند این است که ما بگوییم به اسم آزادی عقیده انسان موطف به پذیرفتن هر مزخرفی به اسم عقیده است!  این مانند این است که شما به اسم آزادی در خوردن هر کثافتی را که برخی می خورند به عنوان غذا بپذیرید!  این مانند این است که امر قضا و حقوق ابزاری شود علیه دانش، علم و دانشگاه!  در حالی که هدف آزادی عقاید و برچیدن بساط زندانیان عقیدتی ستم به دانش و دانشگاه نیست. آغاز نزاع میان عدلیه و دانشگاه نیست.


 س - دوست عزیزی اخیر به این نظر بود که مسائل عقیدتی به گونه ای اند که نباید به زیر سوال روند چرا که نمی توان عقیده کسی را به زیر سوال برد!

ج- آزادی عقیده که می گویند این است که نمی توان حق کسی را به داشتن - یا نداشتن - عقیده - به زیر سوال برد. در آزادی عقیده که امر حقوقی - قضایی است این حق فرد است که نباید به زیر سوال رود  .اما  این که گفته می شود: نمی توان عقیده کسی را به زیر سوال برد، درست نیست!  چرا که اینبار راستی و درستی یک عقیده مطرح است.  راستی و درستی یک عقیده با حق داشتن یک عقیده فرق دارد. اولی یک موضوع معرفتی- دانشی است و در این جا این مطرح است که فرد حرف راست می زند یا نه و دومی یک موضوع حقوقی است یعنی به تو چه که حرفش راست یا نیست.


س - آیا نباید به عقیده ها احترام گذاشت؟

ج - عقیده هر کسی نزد صاحبش محترم است و نه بیشتر!

باید به حقوق بشر و به حق هر کس در داشتن و نداشتن یک عقیده، باور و مرام و.. احترام گذاشت و سرآخر به این احترام گذاشت که هر کس محق است یعنی حق دارد هیچ مرامی، عقیده ای و ... نداشته باشد. یعنی مثل من باشد.


س - با همه این حرف ها ما هنوز نفهمیدیم باید به عقیده ها احترام گذاشت یا نه؟

ج - کسی و فردی به عقیده احترام می گذارد که خود صاحب و مالک یک عقیده است. شما میان این عقیده مندان بروید و بگویید به عقیده احترام نگذارید. عقیده چیست جز خرافات و غیره. خوب در بهترین حالت با مخالفت صلح آمیزشان روبرو خواهید شد. این ها به عقیده احترام می گذارند و انتظار دارند که دیگران هم به عقیده احترام بگذارند. خوب. در این میان اختلافاتی هست. برخی عقیدتی ها دارای استبداد عقیده اند. می خواهند دیگر عقیدتی ها را از عقیده شان برگردانند و به عقیده خودشان بیاورند. همه عقیدتی ها اینطور نیستند. اما همه این ها صرف نظر از فرق هایشان به عقیده احترام می گذارند و اگر به عقیده احترام که نمی گذاشتند صاحب عقیده نبودند و عقیدتی نبودند.

از اینرو در پاسخ به پرسش شما آیا باید به عقیده احترام گذاشت یا نه؟ باید گفت پاسخ انسان دارای عقیده خلاف پاسخ من نوعی می باشد که عقیده ای ندارد و عقیدتی نیست.

اما لپ کلام من در باره عقیده این است:

اینکه عقیدتی ها به عقیده احترام می گذارند و ضد عقیدتی ها نمی گذارند یک منازعه دیرینه است. فضای تشکیلاتی و فضای کشوری را باید طوری فراهم کرد که این منازعه هرباره در صلح و صفا پیش برود و این ممکن نیست مگر با اجرای جقوق بشر. با احترام به حق و حقوق یکدیگر به داشتن و نداشتن عقیده و مهم تر از این ها به صبر و متنات در برابر مخالفت!


س - به نظر می آید شما جنگ علیه عقیده ها، مرام ها و مسلک ها،ایدئولوژی ها و مکتب ها.. را شروع کرده اید. اما فکر نمی کنید در این جنگ شکست خواهید خورد چرا که ما در کشوری هستیم که در آن حتی احزاب کارگر و سیاسی آنچه را هستند را یک مرام و یک عقیده می دانند بطور نمونه عقیده سیاسی یا مرام و مسلک سیاسی و.. کمونیستها همیطور، سوسیالیستها هم و الی آخر.

ج - متاسفانه همین گونه است که می گویید. منظور من در مورد احزاب کارگری است. چنین امری ضربه بزرگی بر پیکر یک نهضت وارد می کند که تماما اجتماعی است. توجه داشته باشید کارگر بودن و نفی آن را خواهان بودن یک مرام و عقیده و مسلک نیست. دهقان بودن چه مرام و عقیده ای است تا سرمایه دار بودن باشد و الی آخر.

در این راستا حزبیت این مفهوم را دارد که تشکیلات مردمی باشد و این گروه و یا آن گروه اجتماعی را در خود سازماندهی می کند و این حق برای همه است تا خلاف آن ثابت شود..

حال شما بیایید برای یک امر چنین اجتماعی بیرق و علم و .. راه بیاندازید. خوب این ضایع کردن یک مبارزه بر حق اجتماعی است که بخصوص در کشورهایی بیش از همه صورت پذیر می گردد که توصیفش را شما نمودید.


س - آیا فکر نمی کنید که احزاب سیاسی ایران هر یک بر پایه یک مرام و مسلک و عقیده ای شکل گرفته اند؟

ج - این کلی است. احتیاج به تحقیق دارد. اما در این میان آن احزاب سیاسی خود را بیش از همه رسوا و با دست خود ضایع می کنند که علنا هویت سیاسی خود را یا بر پایه یک مرام و مسلک و عقیده شکل یافته می دانند و یا همان هویت سیاسی - اجتماعی و اقتصادی را در شمار یک مسلک و طریقه و عقیده می دانند!


س - آیا فکر نمی کنید که یک ایدئولوژی آزادی بخش به مراتب بهتر از یک ایدئولوژی استبدادی است؟ بطور نمونه در یک ایدئولوژی آزادی بخش عقیده و خدا باوری اگر چه ریشه جملگی هستی انسان اجتماعی، سیاسی و اقتصادی است لاکن چنین الهیاتی یک خداشناسی رهایی بخش می باشد؟

ج- ایدئولوژی را که شما مردود تلقی کنید حال این پرسش را مطرح می کنید که در این ردیه کدام مردود ترند ایدئولوژی استبدادی یا ایدئولوژی رهایی بخش؟

مسلما ایدوئولوژی استبدادی مردود تر است! اما من از این راه به هیچ ایدئولوژی هر قدر آزادی بخش باشد امتیاز نمی دهم. من می خواهم سر به تن هیچ ایدئولوژی نباشد.

س- با افراد و گروه ها و.. که ایمان به خدا و ماوری الطبیعه و.. را پایه هویت اجتماعی، سیاسی و اقتصادی خود می دانند چه باید کرد؟ شما می گویید این ها پدیده های ایدئولوژیک هستند. خوب با این پدیده ها چه باید؟

ج - چه کار می شود کرد. این ها آفاتی هستند که بر پیکر هر کشوری که بیافتند در نتیجه رشد و توسعه نابودی این مردمان هم حتمی است. به عبارت دیگر عقل سلیم رخت بر بسته و انسان ها عادی دیگر پیدا نمی شوند..

این فرق می کند با این که مردمان یک کشور مومن باشند، خدا پرست باشند و به عقیده احترام بگذارند و از این قبیل چیزها..

آن افت که گفتم آفت ایدئولوژیک است. دیگر وضعیت عادی نیست. در حوزه اجتماعی - سیاسی و اقتصادی دیگر حرف بروی حساب پبش نخواهد رفت. هر وقت که از نان و مسکن و آزادی و دموکراسی و حقوق بشر و .. گفتی این ها بلافاصله می روند بالای منبر عقیده و ایمان و خدا. هر وقت که سخن از حقوق صنفی و اجتماعی و سیاسی و... شد این ها چماق عقیده و ایمان و.. را پیش خواهند کشید.. هر وقت سخن از مبارزه اجتماعی صنف ها و دستجات برای حقوق حقه خود شد این ها پای نمی دانم چی را که مربوط به این مسائل نیستند و مسائل صرفا عقیدتی هستند را به پیش خواهند کشید... این وضعیت دیگر یک وضعیت ایدئولوژیک است و عادی نیست.


س - گفته میشود: جدایی موازین عقیدتی از موازین سیاسی - اجتماعی - اقتصادی ممکن نیست چرا که موازین عقیدتی مبنای دیگر موازین می باشند!

 ج - چرند می گویند! این یک ادعای عقیدتی نیست بل یک ادعای ایدئولوژیک است. عقیده را شالوده جامعه مدنی و سکولار دانستن یک ایدئولوژی است! این یک عقیده و باور نیست!


 س- آیا یک شخص دولتی محق است از تریبون های عمومی و عام المنفعه به ترویج و تبلیغ عقیده اش بپردازد و یا ضد عقیده ترویج و تبلیغ کند؟ اگر نه برای او چه امکاناتی وجود دارد که عقیده اش را بروز دهد؟

ج - مجاز نیست اما برای او در یک کشوری که بر موازین حقوق بشر و آزادی عقیده ها عمل می کند امکانات فراوانی بوجود خواهد آمد که با استفاده از آنها عقیده اش یا شخصیت عقیدتی اش را بروز دهد:

انجمن ها، کتب، رسانه های خصوصی ...


س- آزادی عقیده که باشد دیگر زندانی عقیدتی نخواهد بود. این زندانی عقیدتی که من می گویم منظورم هرباره در مفهوم وسیعش است: یعنی تبدیل یک کشور به یک زندان عقیدتی است.   آیا حالا کشور ما به یک زندان عقیدتی مبدل نشده است؟

ج - چرا شده است!

چون دیگر عقیده ها آزاد نیستند و علتش هم این است که یک عقیده رسمیت یافته و ذولتی شده است!

در جواب می گویند: خوب ! گور پدر هرچه عقیده و عقیدتی. این ها هم مگر داخل آدمند که بخواهیم از حقوقشان دفاع کنیم! عقیده ها در پایه بر خرافاتند باید ریشه کن شوند. انسان دانشمند عقیده ورز نیست بل داناست.

عقیده ها آزاد و آزادی عقیده به مفهوم دفاع از عقیده و عقیدتی ها نیست بل دفاع از حقوق بشر است و این حقوق غیر قابل تقسیم و محدود به آزادی عقیده نیست که حال بخواهیم از این و آن صرف نظر کنیم و یا برای آن منظور به دانش و علم متوسل شویم.

آنهایی که عقیده ها را زندانی می کنند، فردا همان ادعای علمی شما را با عنوان این که این یک عقیده ای بیش نیست زندانی خواهند کرد!

استبداد مانند حماقت است مرزی نمی شناسد!

س- اگر فردی یا گروهی و .. به بر اساس عقیده حکم جهاد علیه یک دولت را بدهد بطور نمونه چون این دولت سکولار است یا بطور نمونه چون یک دولت با یک عقیده رسمی دیگر است و غیره.. چنین جنگی و جهادی بطور اتوماتیک به یک حرکت سیاسی مبدل نمیشود؟

ج - خیر! نمی شود.

هر جنگی ادامه سیاست نیست. این مزخرف است.



 س- آیا آنهایی که با دولت در می افتند بطور اتوماتیک سیاسی نیستند و اگر به زندان بیافتند زندانی سیاسی نامیده نمی شوند؟

ج- خیر! 

هر کی را دولت جلب کند و به زندان بیافکند زندانی سیاسی نیست. دولت اگر مانند دولت ما در ایران دارای یک عقیده رسمی باشد، آنگاه عقاید دیگر را به عنوان مخالف عقیده دولتی می نگرد و این برای صاحبان عقیده غیر دولتی بدون درد و سر نخواهد شد! این می شود که دولت هرباره این و آن را به عنوان مخالف عقیده اش بگیرد و بیاندازد زندان اگر هم این کسان اقدامی علیه دولت نکرده باشند مثلا چون بهایی، بابی، کلیمی، مسیحی، خداناباور و غیره هستند...



۱۳۹۳ مرداد ۱۵, چهارشنبه

عقیدتی ها به این نظرند... !


در زیر دو نوشته با یک موضوع یگانه در پی هم می آیند.  نوشته نخست همان گونه که از ظاهرش پیداست از یک جستار و سه کامنت تشکیل یافته که از این سه، دو کامنت که در پی هم می آیند از من است.

 در نوشته بعدی مقاله ای است تحت عنوان « چرا من یک آتئیست نیستم»   که من به تاریخ ده اردی بهشت 1392 نگاشته ام. 


با سپاس فرهاد واکف




Farhad Vakof

عقیدتی ها به این نظرند که خداوند تمامی انسان ها را عقیده مند و عقیدتی خلق کرده است و عقیدتی بودن در مکنونات بشر نهفته است. با این تفاوت که عقیده ها فرق می کنند. حتی نداشتن عقیده که شما می گویید از نظر عقیدتی ها در نوع خود یک نوع عقیده است!

این که ضدیت با عقیده و یا ضدیت با یک چیز حال فرق نمی کند آن چیز کدام باشد را می توان به خود همان چیز و یا به همان عقیده مبدل کرد شکی نیست. اما در این صورت این ضدیت است که از بین می رود اما ضد عقیده به عقیده مبدل نمی شود. بطور نمونه ضدیت با استبداد اگر دموکراسی و آزادی باشد، اگر شما دموکراسی و آزادی را به استبداد مبدل کنید این دموکراسی و آزادی است که شما از بین برده اید نه این که دموکراسی و آزادی عین هو استبداد باشد.

نمونه دیگر که قابل فهم عقیدتی ها باشد می آورم. مگر بر این عقیده نیستند که خدا و شیطان در تضاد باهمند؟ حال چه میشود که ما بگوییم که این شیطان خود یک خدایی و از اول یک خدایی بوده است. و یا صفات شیطانی از صقات الهی و خدایی است و غیره. خوب در این صورت این تضاد است که از بین می رود.

در مورد عقیده و ضد عقیده هم همیطور است. اینجا یک تضادی است. عقیده هر چه است ضد عقیده خلاف آن است. یعنی اصلا بی عقیدگی است. در حالت بی عقیدگی انسان یا می داند یا نمی داند. همین و بس. شما این حالت را که همان حالت دانشمندان و کارشناسان است در خود ایجاد کنید و بسط دهید همین می شود که گفتم.

فرهاد واکف
J’aimen et Maziar Khouzani aiment ça.
  • Nika Nikzad
    فرهاد گرامی.
    آنچه گفته شده بیشتر در مورد متافیزیک درست از آب در میاد و نه غیر متافیزیک.
    حتی نه گفتن به متافیزیک، سبب می شود ما هم چنان در زمین متافیزیک بازی کنیم.لذا برای ترک مباحث متافیزیکی راه حل نفی متافیزیک نیست. در واقع چیزی که نوشتم، مبنای فلسفه 
    ی پست متافیزیک است. در فلسفه ی پست متافیزیک، فیلسوف به کل وارد مبحث متافیزیک نمی شود نه در رد آن می کوشد و نه در تایید ان. لذا فرصتی بدست می آید که بدون درگیر شدن در کلاف در هم متافیزیک به اصول و مبانی دیگر پرداخت.


  • Farhad Vakof
    نیکا جان! ضد عقیده وجود دارد و این همان حالت بی عقیدگی است یعنی حالت فیزیکدانان- جون پای متافیزیک به میان آمد عرض می کنم تا قرینه باشد - و حالت دانشمندان و کارشناسان. اما این که بخواهیم این را در یک دستگاه فلسفی موسوم به پست متافیزیک انسجامش بدهیم، من با آن مخالفم. من این مخالفت را بارها در طی اظهار این که من یک آتئیست نیستم و در نقد به ریچارد داوکینز به عموم عرضه نمودم. از نظر من ایجاد یک دستگاه فلسفی همان است که شما هم مطرح نمودید یعنی نفی رقیب با اسلحه رقیب. نفی متافیزیک با شیوه متافیزیکی. بازی در مبدان حریف. به این معنا صرف نظر از اسامی ما چیزی به نام مکتب علمی نداریم. برای ما فقط علم باقی است و همین. این علم را در نفی متافیزیک به یک مکتب علمی در آوردن یعنی همانا در زمین متافیزیک بازی کردن. این را اینروزها خیلی ها متوجه شده اند . اما در بیان و تبیین این فهم نظر به تازگی اش ما دچار مشکلاتی هستیم. همه ما می فهمیم که علم و دانش مانند متافیزیک یک دستگاه مکتبی نیست که با علم و کوتل و... وارد میدان شود، بنیان گذاراهایی برای خود داشته باشد به روش مدرسه ای - اسکولاستیک- بجث راه بیاندازد و غیره. و یا از این ها گذشته این مطلب که ما بیایم در گام بعدی این مکتب را در ذهنمان پایه و اساسی برای هستی اجتماعی - اقتصادی و سیاسی مان قرار دهیم و بدین ترتیب از آن یک ایدئولوژی علمی در برابر دیگر ایدئولوژی های متافیزیکی بسازیم. ما امروزه هم آن سازه های مکتبی را داریم و همان این سازه های ایدئولوژیک را. این ها حال به یک طرف. در طرف دیگر این موضوع مطرح است: آیا علم و دانش بشری امروز و فردا و یا کلا در شرایطی است و خواهد بود که به ذهن بشر این امکان را ارائه دهد و او را در این تصمیم گیری هدایت کند که خدا نیست؟ این که ما نمی خواهیم با متافزیک درگیر شوم و علیه او مکتب و ایدئولوزی و.. راه بیاندازیم درست، لاکن در این جا رابطه علم و قدرت ادراکه ذهن بشر در پاسخ به مسئله خدا و متافیزیک مطرح است! پس در این جا دو موضوع مطرح است: موضوع اول بازی در زمین حریف و دوم وجود حریفی است که به مبارزه طلبیده نمیشود اما یک حریف پتانسیل و ضدیت موجود می باشد. حال اجازه بدهید من در این جا این موضوع دوم را دنبال کنم. همان گونه که داشتن عقیده یک امر شخصی است نداشتن آن هم یک امر شخصی است. بنابراین چنین مباحثی از این قبیل مجادلات شخصی است، در زمینه نداشتن عقیده و بی عقیدگی کسی را نمی توان مجبور کرد و این خود شخص است که باید به این پرسش پاسخ دهد: آیا دانش های بشری هادی لازم برای او در جهت این تصمیم گیری و اقناع است: خدا وجود دارد؟ در این زمینه اگر از من بپرسید من خواهم گفت: بلی. علم من را قانع کرده است که خدا وجود ندارد. من با همه مشاهدات و تجارب و دانشم به این نتیجه نهایی رسیده ام که خدا نیست و متافیزیک یک عقیده ای بیش نیست. در جواب به کسانی که مردد هستند و یا اشخاصی که می گویند خدا هست من آماده ام نظریات شخصی ام را مطرح کنم. گرچه به دلایل در بالا ذکر شده حاضر به راه انداختن علم و کوتل و دستگاه مکتبی و ایدئولوژیک بر پایه این نظریات شخصی نیستم و آنها را اکیدا رد می کنم و این ردیه ها را هم کرارا به اطلاع عموم رسانده ام اما با این وجود داشتن نظر شخصی پیرامون یک مسئله متافیزیک- وجود خدا و ماورای فیزیک - را ممکن می دانم. در ادامه ضمن پوزش از اداله کلام نطر به اهمیت مطلب به من اجازه بدهید چند نکته دیگر را هم مطرح کنم. ادامه...
  • Farhad Vakof
    در این مکان موضوع صحبت من کماکان امکانات دانش بشری در پاسخ به یک مسئله متافیزیک می باشد که در بالا شروع کرده بودم. چنانکه ذکر شد تاکنون سه پاسخ به این مسئله ارائه شده است: برغم دانش های بشری می توان گفت خدا وجود دارد، به کمک دانش های بشری نه می توان گفت خدا وجود دارد و نه می توان گفت متافیزیک یک عقیده است و سوم این که بر پایه دانش های بشری می توان گفت متافیزیک یک عقیده ای بیش نیست. تا این جا این سه پاسخ تنها سه پاسخ بی خطری بیش نیستند. هنوز هیچ طرفی تصمیم ندارد از پاسخ های هرباره اش یک دستگاه فلسفی ، مکتبی و ایدئولوژیک راه بیاندازد. این ها پاسخ هایی اند بر مبنای اقناعات شخصی و نه بیشتر. حال چه میشود از این میان بطور نمونه طرف میانی یا میانه رو - یعنی نه متافیزیک و نه فیزیک - بر این برآید خود را در یک دستگاه فلسفی مانند پوزیتویسم و ماخیسم و.. منسجم کند؟ این مثال و پرسش را هم می توان برای دیگر جناح ها به همین نحو مطرح کرد و اگر من در این مکان مورد میانه روی و پوزیتویسم را چسبیده ام برحسب موضوع و اتفاقی است. از نظر من این که متافیزیک ردیه امکان دانش بشری در دست یابی به یک پاسخ قاطع علیه متافیزیک یعنی علیه خودش را صادر می کند، مسئله چندان غیر قابل فهمی نیست. رویه متافیزیک اصلا رویه علمی و فیزیکی نیست تا اصلا بر پایه این روش در انتظار نتایج علمی علیه خود باشد. پس می مانند این ناپیگیران و میانه رو ها! میانه رو خوب شروع می کنند اما بد تمام می کنند. نظر به میانه روی یک به نعل می کوبند یکی به میخ. عدم قاطعیت و رادیکالیت خودشان را هرباره در پس مبارزه علیه مکاتب و علیه ایدئولوژی ها و علیه این که متافیزیک یک مکتب و دستگاه فلسفی است و فیزیک و علم نباید به دام فلسفه در غلطد پنهان می سازنند. با این که خودشان فلسفه پروری می کنند و علم و کوتل راه انداختند و بطور نمونه پای امپریسم - تجربه گرایی یا اصالت مطلق تجربه - را به میان آورده اند، به امثال من این نسبت را می دهند که ما مانند عقلیون و راسیونالیستها و حکمای متافیزیک مرزهای فیزیک و تجربه فراتر نهاده ایم و به متد خرد ناب چسبیده ایم. از نطر من این همه تلاش واهی و بیهوده برای پنهان سازی ناپیگری هرباره است. والا نیازی نیست که ما پای موضوعات مورد توافق را دوباره به میان بکشیم یعنی : ضدیت علم با فلسفه، با مکاتب و با ایدئولوژی ها.. والا مسئله ساده تر از این هاست: آیا با روش های علمی می توان مسئله متافیزیک را حل کرد یا نه؟ در این رابطه من می پرسم کجای مسئله متافیزیک یک مسئله فیزیکی است؟ فیزیک قادر است مسائل فیزیک را طرح و حل کند. و این در حالی است متافیزیک و مسئله خدا یعنی خدا در را در دایره فیزیک جستن از ریشه خطاست. مسئله خدا از بنیاد بر پایه متد متافیزیک خلق شده است و کسی که با این متد آشناست تنها کافی است در صدد رد آن براید، آنگاه مسئله خدا به عنوان مخلوق این متد، خودبخود حل شده است! بنابراین این که ما در حیطه فیزیک پرسشهای بی نهایتی داریم، مرزها بی نهایتند و غیر و ذالک این ها هیچیک ادله رد متد ما در رد متافیزیک و در نهایت مسئله خدا نیست بل که برعکس. در چارچوب مباحث شخصی عرض می کنم والا علم وارد این مباحث ما نمی شود و ما هم حق نداریم سخنگوی علم باشیم اما همیقدر که به حرفه، و روش علمی خود پایندیم و در استعمال آن در همه موارد اصرار داریم، دارم عرض می کنم، متد علمی جا برای عدم قاطعیت و تردید در برابر متافیزیک و خدا باقی نمی گذارد. من به شخصه به سهم خود قادر به پذیرش این همه وسواس و شکاکیت تا سر حد فلسفه اش نیستم. این از من. با سپاس



سه‌شنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۲ ه‍.ش.


چرا من یک آتئیست نیستم



اخیرا اخراج من از کانون آگنوستیک ها و آتئیست های ایران- فیسبوک - وباز پذیرش بلافصل حق عضویتم من را به اندیشه
نگارش این سطور واداشت تا به علل اصلی اختلافم با آتئیسم در این جستار بپردازم.

حقیقت این است که من یک آتئیست نیستم و در زیر دلایل خودم را برای این مورد به اطلاع  خواهم رساند. برحسب این، واقعیت مضمونا اخراج من از کانون بی علت نیست و خود به شخصه خودم را در شمار آتئیستها و کانونی از آنها محسوب نمی کنم

از این رو قابل تصور است که مواضع و دیدگاه های من در چنین محافلی هرباره اسباب  ناآرامی ها و مباحثات چندی را  فراهم کنند.

در این جا سعی میکنم همان گونه که در بالا وعده داده شده به چرایی این که من آتئیسم را رد می کنم بپردازم.

1- بیش از همه من به این نظرم هدف اصلی  که ما در سطح علمی و به قول متعارفی در اینجهان بینی  دنبال می کنیم حمله قرار دادن دین و آنجهان بینی نیست.

علم موجودیت  مستقلی دارد و آتئیسم نامیده نمی شود. علم و یا اینجهان بینی  نباید هرباره به شکل منفی یعنی آنتی تئیسم یا آنتی دین و.. نامیده شوند.

این که برخی بر پایه عقیده و ایمان  آنجهان را مفروض و بر اینجهان مقدم می شمرند مسئله آنهاست. آنها تئوری نشانده اند و عمارات عقیدتی برپا ساخته اند و بهتر است آن را ثابت کنند.

بی تردید از سوی اینجهانبینی و علم هرباره آمادگی برای پاسخگویی به مسائل ناشی از این تئوری بافی های عقیدتی وجود دارد و هم در صورت لزوم در صدد دفاع بر آمده خواهد شد و تئوری هایشان رد خواهید گردید. اما این تئوری های عقیدتی را هرباره ملکه ذهن خود کردن و رد آنها  را هرباره علت موجودیت علم و هدف اصلی حملات آن قرار دادن با این مواضع دفاعی برابر نیستند

در این رابطه آتئیسم تا به آن حد پیشرفته که حتی اسم و موجودیت خود را هم مدیون تئیسم می باشد. انگار بدون تئیسم آتئیسم هم نخواهد بود. و درست همین مورد است که  در واقعیت وجه ممیزه آتئیسم است.

همانگونه که اشاره شد داشتن هویت و موجودیت مستقل از آنجهانی، مستقل از بود و یا نبود آن به این مفهوم است که باید سعی کرد میان هویت و نام و نشان مستقل از یکسو و از سوی دیگر پاسخگوی هرباره حملات آنجهانی هابودن فرق نهاد.

2-دوم این که آنچه که من در این جا به سهولت اینجهان بینی و آنجهان بینی نام نهادم از این خاطر بود که عنوان کرده باشم اگر قرار باشد دانشی که ما از این جهان داریم را اینجهان بینی و  از این رو یک جهان بینی علمی بنامیم و از دیگر سو آنجهانبینی را دین بنامیم آنگاه جهانبینی دینی و یا علمی اسامی دیگری برای دین و علم می باشند.

بنابراین من بعد هر باره می توانیم به جای دین از جهانبینی دینی یا آنجهانبینی و بطور معکوس برای علم واژه جهانبینی علمی یا اینجهانبینی را مورد استفاده قرار دهیم.

لاکن مسئله جهان بینی و حهان بینی ها به این سادگی بر پایه مضامین هرباره و لغوی آنها تعیین نمی شوند. نمونه ایی می آورم. همان گونه که می دانیم مذهب به معنی  راه و روش است. اما مفهومی که از مذهب و مذهبی میان ما متداول است آن مضمون و معنایی که از مذهب  در کلام اسلامی  رایج است می باشد یعنی راه و طریقه  عقیدتی و یا راهی در فهم مسائل عقیدتی.

حال چه پیش خواهد آمد کسی بدون توجه این مفهوم خاصی که از مذهب میان متداول است مدعی باشد علم و دانش بشری مذهب من است؟

حالا به همین طور است در رابطه با مقوله جهان بینی. بر این اساس این که ما بیاییم بگوییم دین یک جهانبینی، علم یک جهان بینی این کار نمی شود. این نادیده انگاشتن معانی تاریخی واژه جهان بینی است.

آنها که به هر علت این واژه را خلق کرده اند در پی این نبوده اند که از این راه به علم و دین اشاره کنند.

من برای این که ادامه مبحث را ساده کنم وارد تاریخچه پیدایش واژه جهانبینی نمی شوم.  در عوض تلاش می کنم توجه ها را متوجه این نکته معطوف سازم ما مکتبی بنام مکتب علمی نداریم که علم پایه و اساس آن باشد.

معنای این عبارت این است که شما نمی توانید بر پایه و اساس علم یک مکتب بسازید.

و درست همین مکتب سازی از علم است که در این بخش مورد نظر من است. توجه داشته باشید مبحث مکتب سازی با مبحث ارائه یک روش علمی که این آخری حائز ارزش متدولوزیک می باشد فرق دارد. شما می توانید روش علم را به عنوان یک متدولوژی علمی ارائه دهید اما ارائه یک مکتب ، یک سیستم جامع و مانع و بسته و آنهم با هدف مقابله دائمی با دین و عقیده که آتئیسم نام دارد این یعنی یک امر دیگری است.

به عبارت دیگر این که بگوییم آتئیسم همان مکتب علمی است که مبتنی بر جهان بینی علمی و علم واقع است این است مطلب من که من با آن مخالفت دارم. .والا این که بگوییم علم دارای یک روش علمی، علم اینجهانبینی به معنای واقعی کلمه است، علم هرباره پاسخ این جهان به تئوری های عقیدتی و آنجهانی و نظایر است بحثی دیگری است و مورد مخالفت من نیست.

والا همانطور که گفته شد هر علم و هر روش علمی یک تیری است که بسوی دین، عقیده و به قولی آنحهانبینی پرتاب می شود و بنای شیشه ایی جهانی را مخرب می کند که مبتنی بر عقیده و ایمان است.