۱۳۹۰ آذر ۲۵, جمعه

حذف مخالف سیاسی مغایر و یا مطابق نظام دمکراتیک

آنچه را که  باید در آخر  گفته شود اجازه بدهید در همین آغاز عرض کنم.

از نظر من حذف مخالف سیاسی نظام، از دایره اعتبار و فعالیت نظام مغایر با اصول نظام دمکراتیک نیست. به عبارت دیگر این مخالف است که نظر به مخالفت سیاسی با نظام دمکراتیک خود را از نظام دمکراتیک حذف نموده است.

اما این امر در مورد دیکتاتوری صادق نیست. نکته ایی  که معمولا  از نظر دور نگه داشته می شود و لذا منجر به سوء تفاهم می شود رابطه اجتماعی و تاریخی هر نظام سیاسی با  انسان ها از یکسو و از سوی دیگر بر پایه  همین رابطه،  میزان مشارکت این هواخواهان نظام در امر نظام و اداره کشور می باشد.

اگر ما اولی را پایگاه اجتماعی و تاریخی نظام سیاسی بخوانیم دومی نحوه اداره و نحوه حکومت نامیده میشود. در واقع افتراق دیکتاتوری و دمکراسی مربوط به مقوله دوم یعنی نحوه اداره و سازماندهی نظام است:   دمکراتیک و یا دیکتاتوری.

والا هم دیکتاتوری و هم دمکراسی دارای پایگاه اجتماعی و تاریخی خاص خود بوده و همین خاستگاه اجتماعی و انسانی و به این معنا مردمی دیکتاتوری است که دیکتاتوری را به صورت یک پدیده تاریخی و اجتماعی  معتبر می سازد.

در برگشت به آغاز سخن در واقع همین نکته که دیکتاتوری یک  پدیده تاریخی و اجتماعی  است و نه یک تصادف و اتقاق و ناهنجاری در عرصه تاریخ ،  است که از سوی بسیاری نادیده  انگاشته میشود و از همین سو هم وقتی گفته میشود نظر به پایگاه اجتماعی و تاریخی و انسانی اگر به نظامها بنگریم،  نظام دمکراتیک مقبولیت تماما عامه در یک کشور ندارد، بل که حدود و محدوده اجتماعی آن معین است و در همان دایره اعتبار تاریخی و اجتماعی  اش است که حقوق مدارانه، حق حاکمیت را بطور مساوی میان هواخواهان اجتماعی یعنی در میان پایگاه مردمی و انسانی اش عادلانه تقسیم می کند و نه فراتر از آن ... مامی بینیم که معمولا  این گفتمان  مورد مخالفت قرار می گیرد.

این ها که این نظر را رد می کنند به این اندیشه اند که نظام دمکراتیک نظامی است تمام خلقی که تمام اهالی کشور را وسیعا در برمی گیرد و از سوی دیگر به این باورند که دیکتاتوری در عوض نظر به نحوه سازمانده ای اش، یک پدیده تاریخی و اجتماعی نبوده بل که عبارت از اعمال قدرت از سوی یک دیکتاتور بر پایه منافع شخصی می باشد که بدون محبوبیت و هواخواهی و بدون ریشه انسانی در آسمان کشور معلق و به خدایان و...  آویزان می باشد.

بنابر این اگر ما  دقت کنیم متوجه خواهیم شد که  اکنون همین نظر  در رابطه با دیکتاتوری و دمکراسی  در ایران غالب است و ایرانیان پس از یک استبداد دیرینه و افراط در استبداد گری به  افراط دیگری درغلطیده و به این باور شده اند که نظام دمکراتیک آتی در برگیرنده همه نیروهای اجتماعی  از مخالف تا موافق دمکراسی می باشد و باید هم چنین باشد تا دمکراتیک محسوب گردد و با دیکتاتوری و حذف مغایرت داشته باشد. به عبارت دیگر این نظر، خواهان آزادی و مشارکت بی قید و شرط همه نیروهای اجتماعی در قدرت سیاسی کشور می باشد.

از نظر من این روی دیگر همان سکه ایی که ما جانب دیکتاتوری و استبدادش را می شناسیم: آنارشی!

آنارشی و فقدان دولت و حاکمیت همان رویه غالب و همان روی دیگر دیکتاتوری است. امروزه همین بینش آنارشیستی از دمکراسی و آزادی سیاسی  سایه سنگین خود را بر فضای سیاسی کشور افکنده است.

ربشه های اجتماعی این آنارشی در میلیون ها ایرانی نهفته است که  در میان دو نظام استبدادی و دمکراتیک قادر به انتخاب نیستند. این تردد همان خصیصه بارز انسان هایی است که میان دو تاریخ و دو نظام و دو جامعه نو و کهنه گرفتارند و با یک پا در این و با پای دیگر در میان دیگری ایستاده اند.

در نهایت این مشخصه کشور در حال گذاری است که در گذار از نظام های سنتی و کهن به سوی نظام مدرن عجیب درجا زده است.




با اجازه دوستان و با اجازه آقای بنی صدر!

جستار زیر که به صورتی که در پی خواهد آمد از سوی من تغییر داده شده است . فرم اصلی به شکل یک مباحثه در سایت مردم سالاری در فیسبوک و کامنت هایی بوده که من در این رابطه داشته ام.




بخش اول

با اجازه دوستان و با اجازه آقای بنی صدر! این که آقای بنی صدر از لائیسیته می فرمایند این در نوع خود مثبت و یک دستاورد سیاسی برای کشور ماست. به نظر من باید این را پاس نگه داشت و حفظش نمود. از این زاویه این مهم است که همه آنها که برایشان لائیسیته یک اصل حکومتی و اصل نظام سیاسی است برای استحکام آن بحث های دوستانه و سازنده ایی با هم داشته باشند. در این راستا من نکاتی را که به نظرم می رسد کوتاه مطرح می کنم.

 از نظر من مسئله با آقای بنی صدر بر حول لائیسیته و یا سکولاریته و.. نیست. تا این جا میشود گفت اساسا بحث تمام است. خود ایشان هم همین را می گویند. دولت و یا نظام سیاسی کشور لائیک باشد - یعنی امر عمومی جدا از دایره های عقیدتی و ایدئولوژیک باشد و این دومی فردی، خصوصی و شخصی اعلام و از آن اولی که اجتماعی و عمومی است جدا گردد. به این احتساب همان گونه آقای دکتر هم می فرمایند مطابق شعار موسی به دین خویش و عیسی به دین خویش عمل نماییم. به این ترتیب به نظر میآید که به ظاهر مشکلی با آقای بنی صدر وجود ندارد. چرا که حوزه های فردی و اجتماعی از هم جدا گردیده اند، در حوزه های فردی مسائل عقیدتی و ایدئولوژیک گنجانده شده و در دایره مسائل عمومی و اجتماعی مطالب سیاسی و دولتی و....

 اما متاسفانه در صحبت بیشتر با دکتر متوجه خواهید شد که چنین نیست. چون آقای بنی صدر تنها در پی انقلابی در اسلام نیستند یعنی تنها در پی انقلابی در حوزه های فردی و غیر اجتماعی و ... نیستند که در فرجامش تاثیری بروی حوزه عمومی و سیاسی نداشته باشد بل که بر عکس از نظر ایشان حوزه عقیدتی_ ایدئولوژیک و بطور نمونه حوزه دینی و اسلامی از حوزه های سیاسی و عمومی و اجتماعی جدا نمی باشد یعنی این طور نیست که بتوان گفت اسلام از سیاست جداست. از این رو آن شعار که می گوید موسی به دین خویش و عیسی به دین خویش در واقع یعنی شما به سیاست خودتان و من به سیاست خودم. شما با حزب خودتان وارد دولت لائیسیته شوید و من هم با اسلام و حزب خودم. من برعلیه شما هستم و شما هم حق دارید بر علیه من باشید. انتخابات و رای معلوم می کند که کدام از ما در اکثریت و لایق حکومت کردن است.

 توجه داشته باشید: ایشان می پذیرند تا جایی که مربوط به نظام و ساختار سیاسی است باید غیر عقیدتی و غیر ایدئولوژیک باشد اما تا جایی مربوط به حزب سیاسی است نمی توان حزب سیاسی را از مبانی آن که عقیدتی و ایدئولوژیک است جدا کرد. به این جمله آخر توجه داشته باشید: از نظر آقای بنی صدر عقیده، ایدئولوژی، دین، مذهب و... از مبانی یک حزب سیاسی است و لذا هر فرد سیاسی که وارد یک حزب سیاسی می شود نمی تواند مبانی عقیدتی، فکری و ... خود را در خانه بگذارد و وارد حزب شود. و به همان گونه هم است در رابطه حزب سیاسی و اسلامی و دولت لائیسیته و غیر اسلامی. از نظر من در این جا تناقضی وجود دارد و برای دوستانی که بیشتر می خواهند بدانند سعی خواهم کرد آنرا در بخش بعدی عرایضم بیشتر تشریح کنم.

بخش دوم

اجازه می خواهم  در این جا و در ادامه نکاتی را پیرامون آن تضاد و التقاطی را که در نخستین بخش از عرایضم در مواضع آقای بنی صدر در ارتباط با لائیسته به آن اشاره داشته  ام  به صحبت  بنشینیم. من قبل از همه تاکید جدی به این دارم که از نظر من گام هایی که از سوی دوستان نظیر آقای بنی صدر در مسیر لائیسیته و استقرار نظامی سیاسی بدور از استبداد اندیشه و عقیده و... برداشته میشود قابل تقدیر و ستایش و لذا در خور حمایت و پشتیبانی است. من این عرایضم در این جا و در جای دیگر در جهت و باهدف مستحکم کردن این گام های مثبت بسوی نظامی سیاسی عاری از استبداد عقیده و اندیشه است، که به استحضار دوستان و عموم می رسانم. به این معنا ما برای وصل کردن آمدیم و نه برای فصل کردن آمدیم! بنابراین اگر مطالبی که عرض می کنم وصل گرایانه نیست بدانید عامدانه نبوده و باید دوستان و بویژه آقای بنی صدر من را به بزرگی شان   عفو نمایند.

 از نظر من دو روش عملی که یکی به دولت و دیگری به دین مطرح میشود تنها دو روش عملی نیستند  بل که در عین حال کانونی هستند  که اگر به غلط  در کنار هم و باهم واقع گردند  مبدل به یک تضاد والتقاطی خواهند شد که من در خط مشی آقای بنی صدر مشاهده می کنم. بگذارید نظر به پیچیدگی این مطلب برای ذهن ما ایرانیان قدری این دوگانگی  که از نظر من دو روش متضاد برای یک موضوع واحد و یگانه  میباشد را توضیح دهم.

 توجه بفرمایید این که آقای دکتر. از نظر انسانی متکی به دو روش می باشند که یکی در برخورد با نظام سیاسی کشور و روش دوم در ارتباط با اسلام و مذهب شیعه اثنی عشری می باشد. تا این جا مسئله  ای نیست بل که نظر به تنوع مطلب حتی منطقی و پذیرفتنی است. چرا که در یکسو مسئله سیاست و دولت و نظام سیاسی، احزاب و... مطرح می باشند که روش خاص خود را طلب  می کنند و از سوی دیگر دین، عقیده و مذهب و... که نیازهای  خاص خود را دارند و... .

 پس در این جا نیست که چون دو حوزه اجتماعی و فردی مطرح مییاشند لذا نتیجتا دو روش جداگانه به هریک از این حوزه ها را طلب می کنند لذا از این رو گفته شود که التقاط و تضادی در مشی آقای بنی صدر  وجود دارد. نه خیر. این تضاد نیست. بل که تنوع و تعدد به اقتضادی طبیعت موضوع است و پذیرفتنی است. اتقاقا عرایض من پیرامون لائیسیته و سکولاریته و امثالهم که در یخش اول از آن آورده شد هم بر همین دو روش جدا از هم استوار می باشد. پس نظر به اهمیت موضوع اجازه دهید من بار دیگر بر آن تکیه کنم.

  همه مایی که به استبداد زدایی در کشور و علی الخصوص در نظام سیاسی کشور  توجه داریم بابد و - این یک باید است - امر نظام سیاسی کشور و امور خاصه را از امر دین و مذهب و عقیده و اندیشه و... جدا نگه داریم. البته استبداد فکری و دینی تنها یگانه مظهر استبداد نیست اما تنها مبحث ما را در اینجا تشکیل می دهد. برای رفع این استبداد از نظام سیاسی کشور ما باید پیرو روش لائیسته شویم. یعنی ما بایستی روش برخورد به اسلام و عقیده و... را از روش برخورد به نظام سیاسی کشور جدا کنیم.


این که آقای بنی صدر  و امثالهم یعنی ملی و مذهبی ها از یکسو با ملی نامیدن خود پیرو سکولاریته و لائیسته و از این نام ها هستند به جایش پسندیده است اما از سوی دیگر با دریغ باید اظهار داشت که این نیروها با مذهبی خواندن خود به همان میزان  ویا کمتر و بیشتر از قدم هایی که بسوی سکولاریته برداشته اند دور می شوند. در این جا  باید  خاطر نشان سازم. این امر نه به خاطر نام ملی و نام مذهبی است که به غلط بروی خود گذاشته اند بل که در عمل می باشد . این که می گویم در عمل به این خاطر است که هم ملی و هم مذهبی در این رابطه هر دو از اسماء غلط اندازی هستند که متاسفانه در کشور ما رایج شده اند. در واقع ما از یکسو سکولاریته و لائیسته و جدایی دین و دولت و از این حرف ها داریم و در سوی دیگر مستبدین فکری و دینی که خود را به غلط مذهبی می خوانند. از نظر من آن کاری که این ملی مذهبی - با تعریفی که شد - انجام می دهند یکی به نعل و یکی به میخ  کوبیدن می باشد. این ها میان مستبدین دینی و آزادی خواهان نشسته اند و یک پا در میدان آنها دارند و یک پا هم در میدان این ها. تاریخ این ملی مذهبی گویای این حقیقت است. و تا جایی که هم مربوط به دو زیستی ها میشود این سخن محدود و محصور به آقای بنی صدر و  از این  قبیل شخصیت های ممکلتی  نیست. بل که یک بخش قابل توجه ایی از کشور ما و مردم ما را فرا می گیرد که چنین دوگانه و سانتریستی و دوزیستی  تشریف دارند.

 حال بپردازیم به این دوزیستی ها و  به آن چه این ها می گویند . یعنی در واقع تشریح همان التقاط!  این ها نظیر  آقای بنی صدر و دوستان شان از یکسو وظیفه خود قرار داده اند که نظام سیاسی کشور را از استبداد  فکری و استبداد دینی پاکیزه کنند یعنی تا این جا همان است که ملیون هم می خواهند و از سوی دیگر همان گونه که  یکی از دوستانشان پیرامونشان ذکر کرده  و من آن را در این جا نقل می کنم مذهبی می باشند.

ایشان در باره آقای بنی صدر می نویسند:


نقل قول باز:روش دوم عمل اینست که اسلام را از انحصار آخوندو حوزه خارج کرده و آن را به عنوان بیان و گفتمان آزادی به جامعه عرضه کرد تا مسلمانان هم ببینند که آن اسلامی که به آن باور دارند، استبداد ساز است و هم اینکه متوجه شوند که هم می شود مسلمان بود و هم آزادیخواه و اصلا دین را عین آزادی شمرد. اینگونه هم ترس مسلمانان ریخته می شود و هم رژیم اسلحه خود را از دست می دهد و هم فرهنگ دینی جامعه با ارزشها و نرمهای دموکراتیک اینهمانی می جوید و دموکراسی پایدار.

در جواب باید من از این لحن کلام که قدری مخاطبانه است بهره گیری نمایم.


  توجه بفرمایید! این که آقای بنی صدر و غیره از ایرانیان مذهبی هستند، دین دارند، مسلمانند، دین شان ، مذهب شان از دین و مذهب آخوندها فرق دارد، دین و مذهب آخوندها و دیگر ایرانیان با دین و مذهب آنها فرق دارد... یک دسته از مسلمانان با دسته دیگر توافق ندارند، آقای بنی صدر در پی یک اتقلاب اسلامی یعنی یک انقلاب در اسلام می باشند، اسلام برخی استبدادی و اسلام بنی صدر ضد استبدادی و.... و هزاران مسئله دیگر که این مسلمانان مانند لجن پراکنی بسوی هم پرتاب می کنند به جای خود درست اما از زاویه سیاسی، از زوایه روش اول ، از زوایه زودن استبداد دینی از نظام سیاسی کشور پشیزی حائز اهمیت نیستند و اصلا مورد علاقه هیچ دولتی در ایران نباید باشد.

 تکرار می کنم به لحاظ سیاسی و به لحاظ دولتی و از زاویه سکولاریته و لائیسته و زدایش استبداد دینی از نظام سیاسی کشور این موضوع را مطرح می کنم. به عبارت دیگر از این زوایای گفته شده این امر در تضاد با امر سکولاریته و پاکیزه کردن نظام سیاسی کشور از استبداد دینی و ایدئولوژیک و عقیدتی است که نظام سیاسی در امور شماها مذهبی ها و منازعات درونی تان مداخله کند بطور مثال جانب شما را در مقابل آخوند ها بگیرد و یا برعکس از نهاد های دولتی ابزاری در جهت تقویت مواضع آخوند ها و سنتی ها بر علیه پیروان اسلام پویا و.... بسازد. هر دو این این اقدامات و روشها منافی اصول جدایی دین و عقیده و ایدئولوژی از نظام سیاسی کشور است. تاکید و تکرار می کنم از زوایه دولتی و سیاسی دارند این مسائل مطرح میشوند. و درست در این جاست که باید پرسید آقای بنی صدر، شما و دیگر ملی - مذهبی ها دوست دارید به عنوان یک نیروی سیاسی و اجتماعی قلمداد شوید و یا نیرویی از نیروهای در میان مذهبی ها؟ اگر ساده ترین پاسخ این باشد هردو. آنگاه خواهش من و ما سکولار ها از شما این است هرباره میان مسائل و موضوعات سیاسی و مذهبی فرق قائل شوید. ما بر پایه مناقع سکولاریته و لائیسته علاقه ایی به منارعات درونی و مذهبی و عقیدتی شما ها نداریم. این دعواها را با دوستان مذهبی خودتان به پیش ببرید و دولت و نظام سکولار را از این منارعات مبرا و پاکیزه نگه دارید. این که با این وجود شما می خواهید نظریات و روش های خود از مذهب و دین و اسلام را وارد جامعه کنید و از این حرف ها از مسائل و امور شخصی و فردی شماهاست و از نظر اجتماعی وسیاسی و عمومی ما علاقه ایی به این امور فردی شما نداریم.

 به عبارت ساده تر این که ابعاد شخصیتی آقای دکتر بنی صدر بیش از این ها است که ایشان یعنی نخستین رئیس جمهور ایران یک شخصیت سیاسی و از ملیون می باشند وغیره ... این که در عین حال ایشان یک فیلسوف، یک عارف، یک فرد صاحب نظر دینی و مذهبی، یک نوآور دینی و یک... می باشند قابل قبول و کسی از من و ما به این ترتیب در پی کاهش و تنزیل چتدگانگی ابعاد  این شخصیت نیستند و از این زوایه هم  این مسائل مطرح نمیشوند.

 تاکید می کنم این که آقای بنی صدر خود را یک انقلابی و یک نوآور اسلامی و مذهبی و به این اعتبار یک پیرو انقلاب اسلامی یعنی پیرو یک انقلاب در اسلام می خوانند و... به جای خود محترم و محفوظ اما در رابطه با نظام سیاسی کشور این ابعاد ایشان پشیزی نمی ارزند و نباید هم بیارزند. ما در نظام سیاسی کشور به شخصیت سیاسی شان و ارزش های اجتماعی و سیاسی شان کار داریم و نه به وجوه عقیدتی و مذهبی و این که ایشان به جای خود در پی انقلابی در اسلام هستند و از این حرف ها.


 چون در نظام سیاسی کشور باید این نیروهای اجتماعی و نمایندگان آن حضور یابند تا پیرامون منازعات اجتماعی و گروهی میان کار وسرمایه، میان فلاحت و صنعت ، میان این وآن گروه اجتماعی تصمیم گیری شود.... لذا از این رو اگر روزی پای این انقلابی که آقای بنی صدردر دین اسلام و مذهب شیعه امامی  می خواهند برپا کنند در نظام سیاسی کشور باز شود آنگاه فاتحه حضور فعال گروه های اجتماعی فارغ از دین و مذهب و .... در نظام سیاسی کشور - که به همین منظورهم تشکیل یافته است - ، از پیش خوانده شده است.

 اما اگر با این وجود  آقای بنی صدر متمایلند که این انقلابشان را وارد جامعه کنند، مردم گیر و فراگیر کنند فی بهاء. کسی جلویشان را نگرفته. بفرمایند  در فراغت از کارهای دولتی شان به آن بپردازند. اما باید بدانند حق استفاده از تریبون ها دولتی برای انقلاب اسلامی خود را ندارند. حق ندارند تربیون مجلس را کانون چنین انقلابی سازند و ....


 اما من و ما متاسفانه شاهد چنین مراعات انفکاک حوزه های عقیدتی و سیاسی ازسوی آقای بنی صدر و ... نیستیم.در مورد آقای بنی صدر مشخص نیست کجا سیاست ختم و کجا دین و عقیده و مذهب و فلسفه و اندیشه و از این حرفها شروع می گردد. به عبارت دیگر هنوز که هنوز است ایشان اسلام را ازسیاست و سیاست را از اسلام جدا نمی کنند. هنوز که هنوز است در پی یافتن مقولاتی نظیر آزادی و انقلاب و دمکراسی و پیشرفت و در حوزه های دینی و عقیدتی و مذهبی شان میباشند...

این شعور اجتماعی نیست که هستی اجتماعی را تعیین می کند





  •  „In der gesellschaftlichen Produktion ihres Lebens gehen die Menschen bestimmte, notwendige, von ihrem Willen unabhängige Verhältnisse ein, Produktionsverhältnisse, die einer bestimmten Entwicklungsstufe ihrer materiellen Produktivkräfte entsprechen. Die Gesamtheit dieser Produktionsverhältnisse bildet die ökonomische Struktur der Gesellschaft, die reale Basis, worauf sich ein juristischer und politischer Überbau erhebt, und welcher bestimmte gesellschaftliche Bewußtseinsformen entsprechen. Die Produktionsweise des materiellen Lebens bedingt den sozialen, politischen und geistigen Lebensprozeß überhaupt. Es ist nicht das Bewußtsein der Menschen, das ihr Sein, sondern umgekehrt ihr gesellschaftliches Sein, das ihr Bewußtsein bestimmt.“
    – Karl Marx



       من قبل از این به ترجمه این متن اصلی و آلمانی برای خوانندگان این سطور که به زبان آلمانی آشنایی ندارند بپردازم تکیه می کنم که مبحث و جستار مارکس یک مبحث جامعه شناختی و پیرامون جامعه است. مارکس در این جستار وقتی از هستی اجتماعی انسان سخن می راند مد نظر او جامعه انسانی است.

       از نظر او در رابطه میان اقتصاد اجتماعی -که او آنرا به غلط تنها هستی اجتماعی انسان تلقی می کند - با نظام های سیاسی و حقوقی و... به قرار زیر است :

      در این رابطه ، هرباره این نظام اقتصادی است که نظام های سیاسی و حقوقی اش را تعیین می کند. در این رابطه  هرباره نظام های سیاسی و حقوقی و.. همان شعور اجتماعی انسان را تشکیل میدهند . در یک تحلیل نهایی آنگاه چنین خواهیم داشت:



       این نظام اقتصادی- اجتماعی است که نظام های سیاسی و حقوقی را هرباره تعیین می کند. به عبارت اولی هرباره این هستی اجتماعی انسان است که شعور اجتماعی  اش را تعیین می کند و نه بر عکس. صورت برعکسش  چنین خواهد بود: این نظام های سیاسی و حقوقی هستند که نظام های اقتصادی را تعیین می کنند. به طریق اولی این شعور اجتماعی انسان است که هستی اجتماعی  او را معین می سازد.

      حال ترجمه متن:


      در تولید اجتماعی از هستی خود، انسان ها وارد یک مناسبات معین، ضروری و مستقل از اراده شان، می شوند، یعنی مناسبات تولیدی، که این به درجاتی معینی از توسعه نیروهای مولده مادی شان مطابقت دارد. کلیت این مناسبات تولیدی آن ساختار اقتصادی جامعه را تشکیل می دهد ، یعنی آن شالوده واقعی، که بر پایه آن روبنانی سیاسی و حقوقی خود را می افرازد ، آن هاییکه با فرم های معینی از شعور اجتماعی مطابقت دارند. شیوه تولیدی از هستی مادی فرآیند های اجتماعی، سیاسی و روحی هستی را مشروط می کند. این شعور انسان ها نیست که هستی آنها، بل که برعکس این هستی اجتماعی انسان هاست که شعور آنها را تعیین می کند.

      کارل مارکس

      ترجمه از فرهاد واکف


       پس اجازه دهید پس از این ترجمه تحت الفظی به یک ترجمه صیقل خورده و آزاد از آن داشته باشیم که برای فهم بیشتر مطلب ضروری است.

       مارکس می گوید: به هنگام تولید و اقتصاد- به مفهوم اجتماعی آن - انسان ها از این راه وارد مناسبات تولیدی معینی میشوند که این مناسبات معین تولیدی و اقتصادی هرباره با درجات معینی از نیروهای مولده آن مطابقت دارد. کلیت این مناسبات تولیدی و اقتصادی و مادی آن ساختار اقتصادی و مادی از جامعه شان را تشکیل می دهد که در عمل آن شالوده واقعی و مادی میباشد که بر پایه آن کلیه روبناهای سیاسی و حقوقی و روحی جامعه استوار شده اند. منطور آن روبناها می باشد که هرباره با اشکال معینی از شعور اجتماعی انسان ها مطابقت دارند. به عبارت دیگر باید گفت: این شیوه تولید و اقتصادی است که فرایندهای اجتماعی و سیاسی و روحی انسان ها را مشروط می کند. یعنی این شعور انسان ها نیست که هستی مادی و اقتصادی انسان ها را تعیین می کند بل که بر عکس این هستی اجتماعی انسان هاست که شعور آنها را تعیین می کند. کارل مارکس - ترجمه آزاد - فرهاد واکف


      همان گونه که خوانندگان آگاه مطلعند، مارکس در کاپیتال به اندازه لازم از شیوه تولید کاپیتالیستی گفت و نوشت. این شیوه تولیدی را پس از مرگش، انگلس کاپیتالیسم نام نهاد. ما اگر این را به فارسی خودمان برگردانیم میشود سرمایه گرایی. سرمایه گرایی و یا کاپیتالیسم قانون مندی های خود را دارد. این قانون مندی ها جهان شمولند. بی عدالتی اجتماعی که می گویند که تنها با نابودی کاپیتالیسم و سرمایه گرایی عملی میشود در کاپیتالیسم ذاتی است. به عبارت دیگر آن انسان هایی که به هنگام تولید و اقتصاد اجتماعی در ایران وارد یک مناسبات تولیدی معینی در کشور شده اند که مارکس آنرا سرمایه گرایی و یا کاپیتالیستی می خواند، باید بدانند که این مناسبات تولیدی یعنی این کاپیتالیسم در ایران با درجات معیتی از نیروهای مولده و اقتصادی کشور در هم آهنگی و مطابقت می باشد. اما این آگاهی و اطلاع ما از موضوع یعنی از کاپیتالیسم و تطابقش با درجات از سطح تکامل نیروهای مولده کشور کافی نیست. همان گونه که کافی نیست که بدانیم این کاپیتالیسم ناعادلانه است و باید نابود شود. یعنی بدانیم که مناسباتی است میان کارگر و کاپیتالیست ایرانی و از همین رو هم چون تاعادلانه است پس باید نابود شود. یعنی همان نحوه استدلالی که پیروان انقلاب سوسیالیستی در ایران ادعا های  خود از نابودی بلافصل کاپیتالیسم در ایران را بر آن استوار کرده اند.


       مارکس بلافاصله می افزاید نه فقط این مناسبات تولیدی که در هرفابریک جداگانه ایی و در هر واحد تولیدی کشور یافت می شود که در آن کارگر و کاپیتالیست ایرانی در برابر هم جبهه گرفته اند، بل که - به این جا توجه بفرمایید- نقل قول باز: کلیت این مناسبات تولیدی و اقتصادی و مادی آن ساختار اقتصادی و مادی از جامعه شان را تشکیل می دهد که در عمل آن شالوده واقعی و مادی میباشد که بر پایه آن کلیه روبناهای سیاسی و حقوقی و روحی جامعه استوار شده اند. منطور آن روبناها می باشد که هرباره با اشکال معینی از شعور اجتماعی انسان ها مطابقت دارند.


       من از دوستان خواننده و مشتاق خواهش می کنم به این عبارت مارکس که می گوید کلیت این مناسبات تولیدی و اقتصادی یعنی کلیه فابریک ها و کلیه واحدی های تولید که در آن کاپیتالیسم عمل می کند روی هم رفته و نه به تنهایی ساختار و نظام اقتصادی و مادی جامعه کاپیتالیستی را تشکیل می دهد توجه خاص عنایت نمایند.

      براستی این عبارت به چه معناست؟ این به این معناست: آن هستی اجتماعی و به عبارت دیگر آن جامعه که کاپیتالیسم در ایران خوانده میشود در زیر بنای اقتصادی خود یک ساختار و نظام اقتصادی از کلیت آن مناسبات تولیدی است که این آخری کاپتیالیسم نام دارد.


      پس به این ترتیب می توان چنین نتیجه گرفت که مد نظر مارکس نه فقط مناسبات ناعادلانه کاپیتالیستی - که در کاپیتال وقت خود را صرف توضیحش می کند - بل که کلیت مناسبات تولیدی و اقتصادی که ساختار و نظام کاپیتالیستی خوانده میشود باید در درجه اول شکل گیری نماید. از نظر او فرایند شکل گیری ساختار و نظام کاپیتالیستی از اقتصاد و تولید همان فرآیند شکل گیری تدریجی شالوده مادی جامعه کاپیتالیستی در کشور است. یعنی همان فرآیندی که در کشوری به نام ایران هنوز ادامه دارد و تشکیل آن به موانع داخلی و خارجی بر خورده است.


      خواهش می کنم توجه بفرمایید: مارکس در ادامه به این نظر است که صرف نظر از نحوه شکل گیری این شالوده اقتصادی از کاپیتالیسم در یک کشور، بطور نمونه در انگلستان، و در ایران و در آلمان و....، در فرجام این روند است که مناسبات تولیدی و مادی از کاپیتالیسم با هم در یک ساختار و نظام اقتصادی به هم گره می خورند و با هم آن ساختار و نظام اقتصادی را بوجود می آورند که پایه مادی ایی میشود برای یک جامعه نوین در یک کشور!


      در ادامه مارکس به این نظر است که این هستی و این ساختار اقتصادی که در هر کشور و نقطه در طول فرایندی کم و بیش طولانی پدیدار می شوند ، به تناسب در طی یک روندی نظام های سیاسی و حقوقی خاص خود را تعیین می کنند. یعنی همان مبحث نظام سیاسی دمکراتیک و همان مبحث حقوق جهانی بشر در ایران و .... این در واقعیت امر به این معنا است که در طول شکل گیری ساختار اقتصادی کاپیتالیستی به تناسب با آن نظام دمکراتیک مطرح است که از سوی ساختار در حال شکل گیری اقتصادی آن فراخوانده میشود.


      به عبارت مارکس: این نظام دمکراتیک نیست که نظام اقتصادی کاپیتالیستی را تعیین می کند بل که این نظام اقتصادی کاپیتالیستی است که نظام دمکراتیک را تعیین می کند.


       به عبارت دیگر در طول فرآیند تشکیل ساختار اقتصادی کاپیتالیستی در کشور که همان پروسه رشد سطحی از نیروهای مولده در کشور می باشد- بطور مثال از صنایع دستی به اتوماسیون و ماشین و... - نیاز این ساختار اقتصادی رو به تکوین به یک نظام دمکراتیک و نظام حقوقی متناسب با خود می باشد. در این نظام دمکراتیک و حقوقی است که ساختار در حال تکوین کاپیتالیستی رسمیت سیاسی و حقوقی می یابد و به قولی تازه با این برسمیت شناختن است که روند تکوین جامعه کاپیتالیستی در تمام ابعاد رو به کمال می نهد.


      من در این جا عامدانه از کنار اشکالاتی که به این عبارت مارکس وارد است گذر می کنم و خوانندگان را در این فرصت تنها به این نکته توجه می دهم که صرف نظر از انتفاداتی که به مارکس در این زمینه وارد است و من در سایت های دیگر مرتب انتفاد های وارده را متذکر شده ام، هسته اصلی مطلب است که درست می باشد. هسته اصلی مطلب مارکس این است: در هر جامعه و در هر هستی اجتماعی - این دو یکی می باشند - این جامعه است که از یکسو از سوی زیربنای هستی مادی خود تعیین و از سوی دیگر این جامعه است که روبنای سیاسی خود را تعیین می کند. پس هستی اجتماعی انسان ها هم تعیین می شود و هم تعیین می کند. هستی اجتماعی انسان ها همان بنای اجتماعی آنها است که از سوی زیر بنای اقتصادی شان تعیین می شود. و بنای اجتماعی انسان ها همان شالوده ایست که روبنای سیاسی خود را تعیین می کند.


      حال این مارکس کجا و  آن ادعای پیروان انقلاب سوسیالیستی  در  ایران  حاضر  کجا؟ من بارها در جاهایی دیگر عرض کردم. این چپ پروسه تکوینی جامعه کاپیتالیستی و به تناسب آن نظام دمکراتیک لازمه آنرا را عامدانه و آگاهانه رد می کند. این عمل  ماهیت ارتجاعی این چپ را مشخص می سازد. این چپ برای موجه کردن هستی اجنماعی واپس گرای خود خویش را ریاکارانه در پس مارکس گرایی پنهان ساخته است. از نظر من و همان گونه که در بالا نشان دادم  این چپ و مارکس یکی نیستند. این ها دو تا هستند.  این چپ فقط در تلاش این است که برای مقبول جلوه دادن هستی ارتجاعی خود، آنرا در جامه مارکس گرایی ارائه کند که شاید از این راه مورد قبول جنبش کارگری ایران واقع گردد. منظور من همان جنبش کارگری و همان جامعه کارگری در ایران است که در طول تکوین جامعه کاپیتالیستی در ایران در تکوین و در حال تولد یافتن می باشد.