۱۳۹۰ بهمن ۵, چهارشنبه

این کدام جامعه است که در ایران از آن چنین سخن به میان است؟


 این کدام جامعه است که در ایران از آن چنین هرباره سخن  به میان است؟  در یک کشور درست است که ماپیوسته یک نظام سیاسی واحد داریم. اما این که  گفته شده که به همان میزان هم فقط یک جامعه از موجودیت برخوردار است، از نظر من اشتباه تاکنونی بوده که جامعه شناسان مرتکب شده اند.

 به نظر من بر این اساس این اشتباه است که بیاییم و هریاره بگوییم

 جامعه ایران این است و فلان نیست. جامعه ایران سرمایه داری است و یا سرمایه داری نیست. جامعه ایران به اصلاح احتیاج دارد. و یا این که باید جامعه نو بر پا کرد و از این حرف ها.

 البته  ما محقیم در سطح کلی صرف نظر از عداد جامعه و نظام های اجتماعی در کشور در یک مخرج مشترک کلی  مباحثی را ارائه دهیم که در مورد همه این جامعه ها و نظام های کشوری صادق  باشند. در این سطح من حق می دهم که  آدمی  در خصوص دو  رابطه  جامعه و فرد مطالبی مطرح کند که حائز ارزش کلی و عام  جامعه شناسانه باشند.

 لاکن در این سطح مطالبی که ما می گوییم  چون هرباره کلی اند باید  مدام جانب احتیاط را نگه داشت. یک نمونه عرض می کنم. 

همین اصلاحات و تغییرات کمی و تدریجی که اصلاح طلبان کشور  به آن اشاره می کنند. در این رابطه این پرسش مطرح است این کدام جامعه است که دچار چنین تغییرات تدریجی شده است؟ جامعه سنتی و میرای کشور و یا جامعه نوین و بالنده کشور؟

 اگر جامعه نو زمانی در ازمنه های گدشته در نتیجه تغییرات کمی و تدریجی از دل جامعه فرسوده و زوال یافته جوانه زد و هم اکنون به سان مولود آن در جوارش روبه رشد و توسعه است ، یعنی همان میزان و معیاری که برآن شالوده اش ایران را کشور در حال گذار و توسعه می خوانند. ،

پس در این جا این پرسش مطرح میشود تغییرات کمی و تدریجی در جامعه زوال یافته و میرای به کدام مقصد منتهی می شوند و چه فایده ایی دارند که این گونه اصلاح طلبان کشور که از همین جامعه سنتی منشاء می گیرند اصلاح آنرا در طول زمان خواهان هستند؟

 نظریه دو جامعه و یا جامعه های کثرالعده در یک کشور این حسن را هم برای توضیج مسائل کشور دارد که برآن اساس هرباره می توان نیروهای کنسرواتیو و نیروهای ترقی خواه کشور را به سادگی بر حسب محور این و یا آن جامعه از یکدیگر به سادگی تشخیص داد.
 بر این اساس است که من به این نظرم اصلاح طلبان سنتی کشور ما که در پی اصلاح جامعه سنتی و نجات آن از فروپاشی و زوال تاریخی اند بخشی از محافظه کاران کشورند که به سهم خود در برابر ترقی خواهی و تحول اجتماعی کشور بسود جامعه بالنده ایستاده اند

یر پایه این نظریه ،  ما پی می بریم هر جامعه و نظام اجتماعی در سطح یک کشور نظام سیاسی خاص خود را  مطالبه میکند و با به آن در رابطه با نظام سیاسی موجود کشور می رسد و یا  در صورت عدم هماهنگی با آن در مخالفت با آن در می آید. از این نظر استبداد و نظام استبدادی در تناسب با جامعه سنتی  در کشورند.

 اما بر عکس نظام لیبرال دمکراتیک معرف سیاسی جامعه بالنده ایرانی است. بر پایه این نظریه هر جامعه نظام سیاسی خاص خود را دارد. سنتی ها در ایران نظام سیاسی خود را دارند و مدرن ها  طالب نظام سیاسی خود  می باشند که لیبرال دمکراسی است.


بر پایه همین نظریه است که همواره باید از روی جریانات سیاسی و اجتماعی شروع  کرد  و هرباره خاستگاه نیروهای اجتماعی را بطور تاریخی معین نمود. بر پایه این نظریه جریان لیبرالی هرگز نمی تواند جریانی متعلق به یک جامعه بسته و قرون وسطایی نطیر جامعه سنتی که در ایران داریم باشد. از همین رو شما با هزار سریشم هم نمی توانید اسلامیستهای ما را که از محافظه کاران کشورند را با جامعه مدرن و به طبع آن لیبرال دمکراسی پیوند دهید. به همین طور آقای موسوی و الگویش آقای خمینی را.

جامعه سنتی و قرون وسطایی و فرسوده و زوال یافته ما که در معرض فروپاشی است و در این زوال یافتگی تاریخی مذبوحانه دست و پا می زند و براستی وبال گردن جامعه مدرن بالنده ماشده است هر گز نظام دمکراتیک را بوجود نمی آورد و از نظر سیاسی  تنها درتناسب با یک نظام استبدادی است و از همین رو هم رژیم کنونی دستپروده همین جامعه فرسوده است.

 این جامعه با هیچ اصلاحی و نظام سیاسی آن باهیچ تغییرات کمی و تدربجی بسود بهبودی که بسود جامعه بالنده و نظام سیاسی آن باشد از مرگ نجات نخواهد یافت و محتوم به نابودی است. این ارواحی نظیر خمینی و موسوی و... که این جامعه احضار کرده و مدام هم به ما می خورانند که جامعه ما و .... باید چنین و چنان کند جامعه ما چنین و چنان است و این در تمام سطوح فرهنگی ، ملی و حتی دانشگاهی وقتی دارند از جامعه ما می گویند در واقع فقط دارند از جامعه سنتی و فرسوده شان و گشادی و پهنایش می گویند و بس. 

از این رو دمکراتیزه کردن جامعه سنتی و روابط اجتماعی زوال یافته بی پایه ترین حرف هایی است که دانشگاه های سنتی کشور دارند هرباره و یکریز به خورد دنیا می دهند. در عوض این جامعه بالنده و باز کشور است که در تناسب با نظام لیبرال دمکراتیک قرار دارد و در این رژیم به گروگان گرفته شده است.

 این جامعه بالنده همان روابط اجتماعی است که نظام سیاسی خود را که آزاد و دمکراتیک است روزی در کشور و در سطح ملی به کرسی خواهد نشاند.

 به این ترتیب مردم ایران که هرباره مد نظر ماست از نظر اجتماعی به دو نیروی متضاد تفسیم میشوند. اندیشمندان و متفکرین این دو دسته مردم هم به سان همان مردم به دو دسته اند.

 اندیشمندان سنتی که مدام جامعه سنتی و بسته را مد نظر دارند هرگز موفق دمکراتیزه کردن این جامعه بسته نخواهند شد این وعده های شیرینی است که سنتی ها به خود در مصاف با مذرنیته می دهند وبیشتر برای خود فریبی و بیرون راندن حریف اجتماعی از میدان است.

 متاسفانه نظر به استیلایی که این سنتی ها در کشور بدست آورده اند در این چندین دهه بیش از هر زمانی با هیاهو و قدرت خود را مطرح کرده اند و موسوی ها و.. همه از تشعشعات همین امواج هستند که تنها امیدش باقی مانده که بزودی فروکش نموده و از بین بروند.

 از این جهت به این نظرم که سعی نکنیم با کلی گویی های جامعه شناختی و سطحی نگری ها آن شکاف تاریخی و اجتماعی که میان دو جامعه سنتیون و جامعه مدرنیته در کشور وجود دارد را لاپوشانی کنیم.

 سنتیون و محافظه کارهای کشور ما رهبران خود را داشته و دارند و به همان سان هم جامعه بالنده رهبران خود را در همه سطوح داشته و پرورش داده اند. بر این حساب خمینی و موسوی کجا و مصدق وفاطمی و سامی و فروهر و.... کجا. این دو دنیا مختلف در ایرانند.

 همان گونه که گفته شد این شکاف اجتماعی تا سرحد اندیشمندان این دو گروه اجتماعی هم منعکس است. دغدغه ها و نجوه نگرش این دو اندیشمتدان به مسائل مردمشان یکسان نیست. در برخورد به دین، به دولت ، به اقتصاد ، خانواده و... این ها پیوسته راهشان از هم جدا میشود.

 بطور مثال به آقای سروش بنگرید. با هیچ سریشمی شما نمی توانید این اندیشمند جامعه سنتی را به جامعه مدرن کشور و اندیشمندانش بچسبانید. نحوه نگرش ها و نحوه استدلال ها بطور کلی فرق می کند.

در مورد جنبش خفته سبز!


 در نظر من ظهور یک اسلامیست سوسیالیستی نظیر موسوی که ناگهان از پستوهای اداری و فرهنگی نظام سربر آورده و از سوی خاتمی که ادعای نزدیکی به نیمه محافظه کاران و نیمه ملیون داشت برای جانشینی خود به دنیا معرفی گشت، بی حساب و کتاب نبوده است.

 جالب این است زمانی که ایشان از جانب خاتمی معرقی شدند گوشتشان چنان تلخ بود که حتی نهضت آزادی در طی یک مذاکره چند ساعته با ایشان بدون نتیجه بازگشتند و از این رو بلاتکلیف آقایان کروبی و موسوی را به عنوان کاندیداتور خود برگزیدند که خالی از عریضه نباشد.

همان گونه که ما امروز بهتر می دانیم نظر به روندی که حرکت اصلاحات طی نموده بود چپ نظامی که آبشخور این حرکت بود در اوج خود به سنن سنتی چپ پشت پا زده  و  در عمل به تدریچ  مبدل به پیروان لیبرالیسم در ایران گردیده بود. 

این امر به سنتی چپ که شاهد روند اوضاع بود خوش ننشست. و از این رو پس از علم شدن   احمدی نژاد که ادعاهای سوسیالیسم دولتی  را داشت و اما در اواخر دوره ریاست جمهوری نهم معلوم گشت که قادر نیست  سنتی چپ را فریب داده و بدور خود بسیج کند ظهور ناگهانی موسوی سوسالیست خبر خوشایندی بود که سنتی چپ  را شادمان نمود.

از سوی دیگر مردم به هیجان آمده از اوضاع که برای بر کناری احمدی نژاد و یارانش به میدان آمده بودند پس از ظهور ناگهان موسوی و برکنار رفتن خاتمی مدعی لیبرالیسم صحنه را ترک نکردند و بدنبال موسوی راه افتادند.

 در این هنگامه از کسانی که با شهامت خود را بر علیه این جابجایی به سخن در آورد آقای حشمت الله طبرزدی بود که در حیرت این واقعه در مصاحبه با صدای آمریکا جانب آقای کروبی را گرفت.

 خود آقای کروبی هم متوجه این تغییر ناگهانی خط سیر امور گشت و در کمپینی که هواداران موسوی قصد برهم زدن آن را داشتند اجبارا و ناخواسته   بر علیه موسوی به سخن درآمد.

  در این فاصله  اعتراضات اجتماعی اقشار کنون مردم در کانون توجه جهانیان قرارداشت که پیش از  انتخابات در سطح کشور به اوج خود رسیده بود و این حرکات سپس پس از سرکوب حرکت اعتراضی - انتخاباتی از دیده ها پنهان شد و در فضای امنیتی مصنوعا ایجاد شده افول نمود.

 ما امرور بیش ار پیش میدانیم که دامنه حمایت از موسوی تا به بخشی از سپاه و ارگان ها نظامی و انتظامی و حتی امنیتی رژیم کشیده می شده است.

 اما نظر به اراده رهبری انتخابات به پیروزی و ابقای احمدی نژادی منجر گشت که بعدها پیش از پیش معلوم شد  که او از این  ارائه خدمات در بیرون راندن حرکت اصلاحات از صحنه سیاسی کشور خواهان سهم و مزد جناحی اش از رهبری می باشد که نزاع تاکنون ادامه دارد.

 این اختلاقات نظر به تداوم آن این امید را در حرکت خفته سبز زنده نگه میدارد که احتمالا روزی به عللی مراجعه به آنها برای نجات هستی نظام ممکن شود.

 پس از آن که انتخابات با ابراز اراده رهبری بسود ریاست جمهور قبلی پایان خونینی یافت برغم خواسته اصلاح طلبان و آقای موسوی حرکت خیابانی  گسترده ایی شکل گرفت که در طی یک سری عملیات اکروباتیک با رهبری داهیانه،آفای موسوی رفته رفته بسود تداوم حیات نظام به خواب رفت.

 در این جا باید در نظر داشت این مردمی که برای رسیدن به خواسته های خود راه انتخابات را برگزیده بودند بدیهی است که در پی سرنگونی نظام سیاسی کشور نبودند. همین امر هم  مهر خود را برغم خونین شدن بعدی حرکت سبز بر ماهیت نهضت باقی نهاد و از مسالمت آمیز بودن آتی آن چیزی کسر ننمود.

شاید این امر برای آندسته که خواهان سرنگونی نظام باشند پدیده خوشایندی نباشد اما در جواب به این دسته باید خاطر نشان ساخت که حرکت سبر از ماهیت یک حرکت انتخاباتی برخوردار بوده و در اشکال آغازین آن همان حرکت انتخاباتی مردم در چارچوبه نظام برای گزینش ریاست جمهور مطلوب خود در نظام جمهوری اسلامی ایران بوده است. و درست با این شروط بوده که آقای موسوی وارد میدان انتخاباتی شده بودند . اما این که این حرکت به خون کشیده را سپس به حرکتی بر علیه خود نظام مبدل کنند و آنرا با نهضت های اجتماعی در کشور پیوند زنند ایده اولیه و انگیزه اصلی آقای موسوی از مشارکت در انتخابات نبوده است.

 بدیهی است پس از عمل سرکوب ابشان در یک شوک کامل با درایت سعی نمودند با دل داری و همصدایی با معترضین با مهارت حرکت اعتراضی را خوابانده و به یک حرکت سبز خفته مبدل سازند که پیوسته دارای پتانسیل بیداری برای انجام وظیفه در قبال نظام را دارا می باشد.

اخیرا آقای رفسنجانی در رابطه با لزوم وجود یک حرکت با پتانسیل مردمی چنین اظهار داشتند:


هاشمی ‌رفسنجانی:" مردم در صحنه نباشند، حکومت اسلامی شکل نمی‌گيرد.

ايسنا رييس مجمع تشخيص مصلحت نظام گفت:

 برای برپايی حکومت اسلامی، اگر مردم پا به ميدان گذاشتند و بر پيمان خود استوار ماندند، کار به سامان می‌رسد".



نباید از خاطر انداخت رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام از جمله کسانی قلمداد میشوند که به صحنه گردانی پشت برده حرکت اصلاحات و جنبش  به خواب رفته سبز متهم  می باشند.