۱۳۸۹ دی ۲۹, چهارشنبه

جامعه بشری را دریابیم


مقاله ایی که زیر عنوان " جامعه بشری را دریابیم " در پی می آید در حقیقت امر در ادامه جستارهایی ست که قبلا با عنوان های " جدایی اندیشه و سیاست" و " اندر باب جدایی ..." نوشته شده اند و در تلاش این است که موضوعاتی که در آن جستارها مطرح شده اند را تکمیل کند. موضوع اصلی در تمام این نوشتجات که مانند رشته ایی آنها را به هم پیوند می دهد در واقع موضوع جدایی میان عرصه های گوناکون هستی انسانی نظیر علم ، فرهنگ ، جامعه و دین است.

من در جستار کنونی در پی آنم که درحفاظت از هویت عرصه جامعه در برابر قلمروهای دیگر هستی انسانی بکوشم نکات هویت بخش اجتماعی را عنوان کنم و بدور از جامعه گرایی یعنی تحقیر و سلطه جویی عرصه های دیگر حیات از هویت جامعه در برابر آنها به دفاع بنشینم و در نهایت خواهان پالایش فعالیت های اجتماعی از گزند دیگر عناصر خارجی که متعلق به چنین فعالیتهایی نیستند گردم.

بر بسیاری از ما ایرانیان به هنگام فعالیتهای اجتماعی مان این نکته بتدریج روشن می شود که عرصه فعالیت های اجتماعی و جامعه زیر بار رویه های آکادمیستی- علمی گرابانه ، اسلامیستی - دین گرایانه و انتلکتوالیستی - خرد گرایانه مدفون است. به این اعتبار رهایی جامعه و عرصه های گوناگون آن از این رویه ها که نتیجه مداخلات خارجی از قلمروهای علم و دین و فرهنگ در حیطه جامعه می باشد به شدت احساس می شود. ما این احساس را به شکل مطالبه جدایی سیاست و دولت از انواع و اقسام ایدئولوژی های و ادیان و اندیشه ها و عقاید مطرح می کنیم و به این اعتبار آرزو می کنیم که حیطه های ا جتماعی سرانجام به اهل فن سپرده شده و واقع بینی سرانجام به آنها باز گردد.

این طرح مطالبه واقع بینی اجتماعی و رهایی از سیطره اندیشه ها و عقاید و... بطور محدود آن در مطالبه سکولاریته و جدایی دین و سیاست به جشم می خورد. در واقعیت سکولاریته مطالبه ایی نیست به جزء مطالبه هویتی جامعه در دفاع از واقعیت و هستی خود در برایر سیطره دیگر قلمروهای هستی انسانی نظیر دین ، علم و اندیشه و یافرهنگ.

نمی توان این بحران هویت اجتماعی و مداخلات فرهنگی و .. در امور احتماعی و سیاسی تنها محدود به قحط رجال سیاسی در دوره پهلوی دانست. از دیر باز در ایران جدایی میان عرصه های اجتماعی و دینی و فرهنگی و علمی از یکدیگر وجود ندارد. از دیر باز در ایران تلاش بر این است که در عوض اینکه نیارهای طبیعی و هویتی جامعه و تغییرات آن درک و به تبع آن عمل شود کوشش می شود که نسخه های عقیدتی ، فلسفی و علمی به مرحله اجراء در آیند. به این اعتبار از دیر باز عرصه جامعه مبدل به لابراتور نقشه ها و پلانهایی شده است که در خارج از آن طراحی گشته اند و در همه آنها تلاش یر این است جامعه را در جامه تنگی که برای آن دوخته اند بگنجانند. ما به این می گویم کلیشه پردازی و شابلون گرایی و یا نسخه پیچی . و ربشه همه این ها در همین تسلطی دارد که از عرصه های دیگر حیات بر هستی اجتماعی اعمال میشوند و رهایی از آن در خواست سکولاریته بطور جزئی منعکس می شود.

به این اعتبار سکولاریته در معنای نهایی و کلی آن خواست اصلاح جامعه از سلطه طلبی ها فلسفی ، دینی ، علمی و ... است. در این خواست جامعه اعلام می دارد که نمی خواهد در جامه هایی بیگانه ایی که برای اندام او می دوزند و بدور از واقعیت ها و نیازهای تاریخی و تحولی اومی باشند گرفتار آید. او به این نحو اعلام می دارد که جامعه عرصه آزمایشگاهی نقشه های فلسقی و دینی - عبادی و یا نظریه های علمی نیست.

جامعه مانند دیگر عرصه های هستی تابع قانون مندیهای خود بوده و مانند آنها از استقلال خود در برابر هژمونی های بیگانه از خود مدافعه می کند. او نه در پی اعمال هژمونی خود بر علم و دین و خرد و فرهنگ است و نه از سوی آنها پذیرای هژمونی شان است. و بر این اساس جامعه سعی دارد خود را از هریک از این هژمونی ها پالایش دهد و تنها در مسیری پا نهد که متناسب یا هویت و نیازهای فرماسیونی آن است.

همان گونه که می دانیم جامعه یک فرماسیون پویایی است و مدام دستخوش تغییر و تحولات تاریخی می باشد. تلاش در هدایت جامعه و تغییرات آن در مسیر اهداف دینی ، فرهنگی و علمی بسود جامعه بشری و تکامل آن نیست و مثل این می ماند که جامعه انسانی به سان گاری به چنین نیروهای محرکی وابسته شوند و از خود دارای هیچ گونه اراده ایی نباشد.

بی تردید تلاشهای فرهنگی و علمی انسان در روند پویایی انسان عوامل محرکه بزرگ و غبر کتمانی هستند. اما با این وجود جامعه تابع بی اراده علم و فرهنگ نیست. حتی در شکل معکوس آن علم و فرهنگ خدمات ارزنده و محرکی در پویایی جامعه دارند ولی هیچ یک پذیرا آن نیستند که با این وجود اسنقلال خود را از دست داده و در خدمت مطلقه جامعه درآیند. آنها بر جامعه و جامعه بر آنها اثر می نهد اما هریک حافظ استقلال خود هستند بی آن که از منشاء اثر بودن برای یکدیگر ابای داشته باشند

اندر باب جدایی عقیده و اندیشه و علم و سیاست


قبلا در مقاله ایی تحت عنوان" جدایی اندیشه و سیاست "1)مطالبی را که برای این مبجث صورت بنیادی داشته را مطرح نمودم. در این جستار در ادامه سعی می شود در همان راستا موضوعات تازه ایی عنوان شود.

خاستگاه اصلی بسیاری از توهمات پیرامون ادغام مطلقه عقیده ، اندیشه ، علم و سیاست در کشور امروزی ما همان اصل ادغام دین و سیاست است. به این اعتبار چون دین و سیاست یکی است به تبع آن هر سیاستی در نوع خود هم یک دین است. از این عبارت معکوس آخری اصلی در کشور ما رواج دارد که بسیار شایع است و بر پایه آن هر سیاست و نظام و دولتی در نوع خود عقیده ای محسوب می شود که در خور احترام می باشد. از همین خاستگاه است که عبارت عقیده و عقاید سیاسی منبعث می شود و در مباحثات ما ایرانیان امروزه بصورت یک مد روز در آمده که برای حسن ختام معمولا گفته می شود که پیروی شما از نظام جمهوری و... عقیده شماست که البته مورد احترام من است. اما من بر عقیده دیگری هستم.

به نظر می رسد که ملایان در رواج عقیده گرایی یعنی فیدئیسم موفق بوده اند که بر هر ایرانی این ادب را حاکم کنند که هر سیاستی و به تبع آن نظام سیاسی در نوع خود یک نوع عقیده سیاسی و دینی است و ادیان هم مختلفند و چون آزادی عقیده وحوددارد لذا تفاوت های سیاسی و عقیدتی هم مشمول آزادی عقیده شده و سرانجام هر ایرانی شادمان است که هر فردی دارای نظام دولتی و سیاسی خود بوده و چون اتفاقا اکثریت مردم ایران مسلمانند آنگاه حکومت هم اسلامی است. این تمام منطق و بی منطقی ملایان است که تدریس شده و مردم هم فرا گرفته اند و ادب آنرا بجا آورده و در احترام به عقاید سیاسی هم به هم تحویل می دهند که گفتیم ریشه اصلی همه آنها همان اصل" دین ما عین سیاست ماست و سیاست ما عین دین ما" می باشد.

اندیشه گرایان این اصل فیدئیستی را تغییر نمی دهند بل که انتلکتوالیزه اش می کنند و در چارچوب

one- dimensional-man

به جای دین ملایان اصل خرد و اندیشه تک بعدی خودشان را جایگزین می کنند. بطوریکه اگر تا کنون داشته ایم: عقیده دارم پس هستم. آنگاه در فرم خردگرایانه اش خواهیم داشت : می اندیشم پس هستم.

در کشور ما امروزه به تناسب تنازع میان ایندو گروه اجتماعی بر سر قدرت اندیشمندان و فرهنگیان کشور می کوشند که حریف حوزوی خود را با سلاح برتری اندیشه و خرد بر دین و عقیده از میدان سیاسی بدر کنند و عرصه سیاست را به تسخیر خود درآورند.

در مدل اندیشه گرایی از مبحث ما از عیارت "اندیشه ما عین سیاست ماست و سیاست ما عین اندیشه ماست" بهره گیری می شودو به همین سان به جای عبارت عقاید سیاسی از عبارت اندیشه های سیاسی . چنان که می بینید هیج فرقی در اصل مطلب ملایان داده نمی شود بل که تنها آنچه روحانیت مدعی است با رنگ و لعاب اندیشه و خرد تحویل داده می شوند.

از ویژه گی های عرصه فرهنگ و ادب و هنر هر کشوری عرصه ایده ها و اندیشه ها و خلاقیت های آن است و نباید فراموش کرد هویت فرهنگ و هنر و .. در همین اندیشه و خلاقیت فکری است. اما همان گونه گفته شد در چارچوب منطق انسان تک بعدی همه هستی انسان یا فقط اندیشه است و یا فقط عقیده.

دایره انسان تک بعدی اما محدود به دین گرایی و اندیشه گرایی نیست. در همین راستا ما جامعه گرایی و علم گرایی هم داریم. سوسیالیستها یعنی جامعه گرایان انسان را تنها بصورت موجود اجتماعی می بینند. همان گونه که علم گرایان برایشان تنها ارزش انسان در حیات علمی و دانش آن محدود و خلاصه می شود.

سوسیالیستها عبارتی دارند که مشعر بر این است که اساس جامعه گرایی انسان است. و این در حالی است که انسان نه تنها اساس جامعه است بلکه انسان اساس همه عرصه های علمی ، اجتماعی و فرهنگی و دینی است. و این عرصه ها همه قلمروهای حیات و فعالیت انسانی اند.

به این اعتبار اساسی اگر انسان نبود نه عقیده و دینی بود و نه جامعه انسانی و نه علم و فرهنگی. در جملگی این عرصه ها اساس انسان است.

۱۳۸۹ دی ۲۷, دوشنبه

جدایی اندیشه و سیاست




غالبا ما این را می خوانیم و می شنویم که نظر به استبداد پهلوی و محدویت های در رشد و پرورش سیاسیون بار سیاست متاسفانه بردوش اندیشمندان و دین کاران افتاد. به این اعتبار دین کاران و اندیشمندان در حوزه ایی پا نهادند که در واقع مجزا از حوزه های دین و اندیشه است و مربوط به آنها نمی شود.

بهر حال علت هر چه باشد امروزه اندیشمندان و دین کاران در حوزه ایی مداخله می کنند که متعلق به آنها نیست و حوزه سیاست باید به سیاسیون کشور محول گردد و نظامی در ایران مستقر گردد که بر اساس آن حوزه های دینی و فرهنگی و علمی و اجتماعی در کنار هم و مستقل از یکدیگر کارکنند و در کارهای یکدیگر مداخله ننمایند.

به این اعتبار این انتظار می رود که سیاست در امور فرهنگی و فکری کشور مداخله نکند و از فرهنگیان و متفکرین هم این انتظاراست که در کارهای سیاسی کشور مداخله نکنند.

از دین کاران و روحانیون توقع داریم که دست از سر سیاست بردارند و سیاست هم موظف است در امور دین و روحانیت مداخله نکند. و به همبن ترتیب هم باید روابط دانشگاه و سیاست تنظیم شوند.

به این نحو از نظر اجتماعی و سیاسی نظام لییرال دمکراتیک کشور آزادی مطلق دین ، علم و فرهنگ را تضمین می کند و تا جاییکه به بحث ما مریوط می شود از نظر سیاسی آزادی مطلق اندیشه جامه عمل خواهد پوشید.

اما آزادی مطلق اندیشه آزادی مطلق سیاسی نیست.چرا که سیاست اندیشه نیست و اندیشه سیاست نیست و همان طور گفته شد این ها دو حوزه از یکدیگر جدای هستی ما انسانها اند.

در سیاست آزادی مطلق دروغی بیش نیست. چرا که وجود دولت محدود کننده آزادی است. هر دولتی آزادی سیاسی را تنها در محدوده نظام خود می پذیرد و یا مانند نظام استبدادی اصلا پذیرای آزادی سیاسی نیست. و در دولت لیبرال دمکراتیک آزادی سیاسی در محدوده نظم لیبرال دمکراتیک تظمین می شود. بر این اعتبار شعار دولت لیبرال دمکراتیک عبارت است از

تفاوت در سیاست
اتحاد در دولت
مبارزه با استبداد و ارتجاع


ایران در آئینه تونس - راه رهایی آشتی ملی؟

تونسی ها تونستند و ما نتونستیم. این اولین اندیشه ایی است که در نگاه اول در ذهن آدمی خطور می کند هنگامی خبرهای فرار دیکتاتور تونس بن علی سراسر دنیا پخش می شوند و به ایران زمین می رسند.

اما هنگامی که ما دقیق تر به ایران و تونس می نگریم به تفاوت هایی میان قدم هایی که تونسیها در جهت خواسته های خود برداشته اند و حرکتی که در ایران انجامید پی می بریم.

در ایران ما با یک انتخابات سرکوب شده مردمی مسالمت آمیز روبرو هستیم که در نتیجه سرکوب به یک حرکت مبدل می شود اما در تونس خاستگاه حرکت مردم از میدان سیزی فروشهاست و در نتیجه اعتراض کارگران و زحمتکشان در اعتزاض به عدم کارآمدی رژیمشان وسعت روزافزون می گیرد.

در ایران مردمی که قصد تغییر نظام نداشتند در نتیجه سرکوب غافل گیر می شوند و روند بعدی اعتراضات هم از سوی رهبران بیشتر در جهت آرام کردن مردم است اما در تونس مردمی دیگر و از تیره دیگر و با خواستهای دیگر به خیابانها ریختند و گرچه در آغاز به فرار رئیس دولت نمی اندیشیدند اما در روند بعدی آن به مانع نیروهایی برنخوردند که از رایکالیزه شدن خواسته های برحق توده های رنجدیده و گرسنه جلو گیرند و این شد که در برآمد هر چه بیشتر مبارزات مردم تونس رژیم از هراس عواقب وخیم تر آن به یک حرکت سریع اصلاحات متوسل شد و با تمکین در برابر مردم بن علی تونس را ترک نمود.

اخباری که اکنون از توتس به ما می رسد احتمال از یک آشوب داخلی را می دهد. کشورها و نیروهای چندی در این ذی نفعند که تونس به سرمشقی از پیروزی مردم به استبداد در منطقه مبدل نشود. باید امیدوار بود که با هوشیاری مردم دستهای پلید و آشوب طلب تونس قهرمان به نمونه ایی برای یاس و سرخوردگی ما ایرانیان مبدل نشود

ایران از جهت دیگر هم می تواند خود را در آئینه تونس بنگرند و آن هم همین احتمال آشوب های داخلی در ایران پس ترک سید علی خامنه ای از ایران است.

موضوع احتمال آشوب ها و یک جنگ تما عیار داخلی مانند شمشیر داموکلس بر فراز ایران آویزان است. و از سوی دیگر احتمال همین موضوع است بسیاری را که خواهان تغییر نظام به سود نظام عالی تر لیبرال دمکراسی هستند به فکر واداشته است.

در ایران برخلاف تونس که هم اکنون هواداران بن علی دیکتاتور فراری دست به اعمال بلوا زده اند و در اخبار هم آمده که در این اثنا 9 نفر جان باخته اند هواداران حکومت یعنی سپاه و بسیج به مثابه دولت در دولت مسلح و سازماندهی شده اند. به این اعتبار این احتمال وجود دارد که چنین هوادارانی در فردای فرار رهبری کشور را بسوی لبنانیزه کردن و جنگ دراز مدت داخلی هدایت کنند.

از دیگر سو ایران کشوری چند ملیتی است که در هرچهار گوشه آن عده ایی جدایی طلب خواهان درهم شکستن تمامیت ارضی ایران هستند. از این گذشته گروهایی وجود دارند که به خون خواهی از کشتگان بسیاری که در راه خود از دست داده اند در کمین آن نشسته اند که در صورت مشاهده صحنه های مشابه تونس در ایران وارد کارزار جنگ داخلی شوند.

این مسائل و نظایر آن عواملی اند احتمالی و اما قابل پیش بینی که صحنه سیاسی ایران و حل معضل استبداد آن را دچار پیچیدگی های خاصی می نماید. البته استبداد با علم به این مسئله از هیچ گونه جنگ روانی در این زمینه خود داری نمی ورزد و چه بسا در مواردی خود در داغ نگه داشتن چنین صحنه تراژدیک احتمالی با دستهای پنهان دخیل است.

بهر جهت ایران تونس نیست. و حکومت در ایران حکومت در تونس نیست. ما ایرانیان برای حل مشکل و معضلاتمان محقیم به تونس و تجارب آن بیاندیشیم اما نباید افتراق ها را برغم تشابهت از نظر بیافکنیم.

اما آنچه از قبل مشخص است این است که ما برای نیل به آزادی و دمکراسی یعنی تغییر بنیادی نظام استبدادی باید از مسیر اصلاحات و رفرماسیون که حرکتی واکنشی و راکسیونر است استنکاف کنیم. و باید از خاطر نیاندازیم که رفرماسیون یعنی راکسیون که معمولا در برابر دفرماسیون و اکسیون به وقوع می پیوندد.

دفرماسیون و اکسیون راستین در ایران تغییر بنیادی نظام استبدادی است و رفرم در برابر این کنش انقلابی و بنیادی هیج نیست جزء حرکتی بازدارنده و ارتجاعی.

نکته دیگری که ذهن ما ایرانیان را نظر به آشوبات احتمالی به خود مشغول می دارد موضوع آشتی ملی است. اساس این آشتی ملی به ظاهر باید دعوت به منطق و عقل و درایت مستبدین اعم از رهبری نیروهای ارتدوکسی ، سپاه و و بسیج و دیگر نیروهای آشوب طلب داخلی باشد.

اگر این نیروها اهل منطق نباشند و به منافع ملت و کشور نیاندیشند آنگاه ملت ترقی خواه و لیبرال دمکرات ایران در صورت توسل به عمل جراحی باید قاطعانه به پیش رود. به قولی یا کار را سر نگیرد و یا در صورت سرگیری آن باید به فرار این آن فرد بسنده نکند بلکه عملیات انقلابی خود را مصرانه تا حذف کلیه غدد سرطانی تا به آخر به پایان برسان تا در پس آن جایی برای ادامه جنگ داخلی درازمدت باقی نگذارد.
برای چنین عمل قاطعانه باید عزم را جزم کرد. خود را سازماندهی نمود و برای یک نبرد طولانی و پر هزینه احتمالی آماده شد. در غیر ایینصورت بهتر است راه آشتی ملی را پیش بگیریم و فعالانه منتظر نتایج آن باشیم.

به امید پیروزی آزادی و دمکراسی و سربلندی ایران