۱۳۹۰ آبان ۳۰, دوشنبه

نقد تئوری ارزش اضافه مارکس-4


در ادامه ما تنها زمانی بطور دقیق متوجه این نکته میشویم که اشتباه مارکس در کجا نهفته است وقتی ما ارزش مبادله ایی دو کار متمایز از هم را یعنی کار انسانی و کار انجام شده را با هم مقایسه کنیم.

در این رابطه از همان مثالی بهره مند میشویم که مارکس از جواهر ساز و نساج آورد.

هنگامی که ما از کار جواهرساز و نساج سخن می گوییم بنایر توضیحاتی که تا کنون داشتیم این کار به دو مفهوم است

  • کارانسانی
  • کارنهفته در کالایی به نام جواهر و یا پارچه

این کار دوم در واقعیت امر همان حرفه و تبحر و هنر و دانش و... پارچه باف و جواهرساز است. اما آن کار اول همان نیروی کار این دو تولید کننده است.

کار اول یعنی کار انسانی دارای دو وجه است. یعنی از یک سو حائز ارزش مصرفی است که همان منبع خلاقیت و ارزش آفرینی آن است و از سوی دیگر دارای ارزش مبادله ایی است.

برای منظور ما به این ارزش مبادله ایی کار انسانی توجه خودمان را معطوف می سازیم.

ارزش کارانسانی از این رو با ارزش کار نهفته در کالایی نظیر پارچه و جواهر فرق دارد چون کالایی نظیر جواهر و پارچه باهم فرق دارند. کاری که در جواهر نهفته است ارزشی دارد که این ارزش بر پایه ارزش کارانسانی جواهر ساز سنجیده نمی شود. ارزش کار انسانی جواهر ساز بر مبنای نیازمندی های یک جواهر ساز محاسبه میشود و از این بابت یک کارگر جواهر ساز به همان میزان یک کارگر است که یک نساج یک کارگر است. در محاسبه این نیروی کار از واحد زمان نظیر ساعت روز هفته و ماه و... استفاده میشود و سر آخر یک زندگی بخور و نمیری است که برای جواهر ساز محاسبه میشود.

حال همین زندگی بخور و نمیر با کمی بالا و پایین را همان کارگر نساج برخورد دار است. با این تفاوت که یکی پارچه تولید می کند و کارگر است و دیگر کارگر است و حرفه اش تراش الماس است.

ما اما اگر به کار ایندو کارگر از زاویه کار نهفته یعنی حرفه شان نگاه کنیم ارزش خلاقیت های ایندو انسان کارگر یکی نیستند.
به این می گویند که ارزش مصرف ایندو انسان برابر نیست.

به عبارت دیگر اگر پزشکی با دو دقیقه کار همان قدر دریافت می کند که یک کارگر ساده با 10 ساعت کار دریافت می کند آنچه تفاوت این دو کار است تفاوت کار به لحاظ حرفه ایی است والا از نظر کار انسانی ایندو همان دو انسانی هستند که برای زنده مانده به ماحیتاج ضروری نیازمندند و همین احتیاجات ضروری است که در محاسبه نیروی کار ملاحظه میشود.

اما در محاسبه کار نهفته نظیر کار نهفته در کاریک معدن چی الماس و یا الماس کار و یا پزشک و.. دیگر مبنای محاسبه نیروی کار صرف شده در هریک از این پروسه های کار نیست.


این که کالا ها ارزش مبادله ایی خود را از کجا دریافت می کنند و چرا الماس گران تر از پارچه است و غیره به یک طرف و در طرف دیگر باید توجه داشت که انسان هایی که هرباره این و یا آن را تولید می کنند خود کالایی هستند که صرف نظر از ارزش مصرف آنها دارای ارزش مبادله ایی می باشند.

از دیر باز ارزش برده را طوری پایین نگه داشته اند که صرف نظر از خاصیت و ارزش مصرفی آن یعنی اینکه صرف نظر از این که این برده جواهر ساز است یا پارچه باف برای کار انسانی او متوسل به معادلات صرف فیزیکی شده اند و سرانجام به یک جمعی بخور و نمیری برای ارضای معیشت او رسیده اند و این را در تاریخ تولید کالایی محکم ثابت نگه داشته اند.و از سوی دیگر همین کار را هم با دیگر کالاها نظیر الماس و طلا و ... انجام داده اند.

می توان به مارکس حق داد که بهای کالا ها که به این نحو تاریخی تعیین میشوند در مکانیسم عرصه و تقاضا بالا و پایین می روند اما به توسط این مکانیسم بطور اساسی تعیین نمی شوند.

اما رد مکانیسم عرصه و تقاضا برای تعیین بهای کالا ها به معنای این نیست که ما به جای آن مکانیسم تعیین ارزش کار فیزیکی و ساده را بنهیم.

مارکس اساس تتوری خود را بر پایه ارزش گذاری کار ساده و فیزیکی می نهد که می دانیم کار از این زاویه در تمام انسان های یکسان است. به عبارت دیگر فرق نمی کند کدام کار خواه الماس تراشی و یا پارچه بافی از حیث قوای فیزیکی به آنها نگریسته شوند هیچ نیستند از اتلاف وقت و انرژی.


این اتلاف زمان و انرژی و... گرچه در محاسبه دستمزد، یا معیشت کارگر و برده و.... لحاظ میشود اما آنچه هرگز به این انسان ها صرف نظر از تبحر و دانش و حرفه شان به آنها پرداخت نمی شود، همان دانش و مهارتشان است که هرباره در کالا پنهان است.

همان گونه که گفته شد هر انسانی که صاحب کار خود باشد صاحب ثروت یعنی صاحب دانش و مهارت نهفته در کالا هاست . قوای فیزیکی یعنی هزینه هایی که کارگر به عنوان انسان دارد و این هزینه ها و مصارف تحت عنوان هزینه های پرسنل وارد بهای کالا می گردد.

سرانجام پس از محاسبه کلیه هزینه ها وقت محاسبه کار نهفته می رسد. در این جا ارزش کارنهفته در الماس و یا پارچه محاسبه میشود. برای محاسبه هیچ مانعی نیست که از واحد های زمان نظیر ساعت و .... استفاده شود. اما با این وجود به هنگام محاسبه ارزش کاری که در الماس است از این زاویه حرکت می شود که الماس پارچه نیست. بل که شئ گرانبهایی است که کار بروی آن هم به همان میزان گرانبهاست و....


پس این بها و گران مایه ایی که الماس یافته و اما کار برده از آن برخوردارنیست، این که بطور مثال کار های خدماتی به مراتب بی ارزش ترند از کارهایی نظیر جاسوسی و.. این ارزش های اعطایی و اجتماعی ما انسان ها به کارها ست و بطور تاریخی و فرهنگی و اجتماعی تعیین میشوند و با محاسبه کار فیزیکی فرق دارند.


ادامه دارد...

نقد تئوری ارزش اضافه مارکس-3


به عنوان نتیجه از آنچه تاکنون آمد می توان چنین گفت: میان کارانسانی- کار فیزیکی - و کار انجام شده و نهفته در کالا فرق وجود دارد و همین فرق است که از دیده مارکس پنهان مانده است.

کاری که خریداری میشود و ما آنرا کارانسانی - کار فیزیکی - می نامیم با کاری که در کالا نهفته شده است وکارانجام شده نامیده می شود فرق دارد. با این وجود این دو کار هردو دارای دو ارزش زیر می باشند

  • ارزش مصرف
  • ارزش مبادله

کار نهفته و انجام شده و کار انسانی با هم در تناسبی قرار دارند. کار نهفته پیوسته صرف نظر از شکل آن ماحصل کار انسانی است. کار که انجام شد از انسان یعنی از فاعل کار مستقل میشود. این کار مستقل شده از کننده آن چون در کالا نهفته است به سان کالا در برابر انسانی قرار می گیرد که یا خود یک کالا است و یا نیروی کار او یک کالا محسوب میشود.

از زاویه کار مستقل و انجام شده به رابطه بنگریم فرقی نمی کند کننده کار، برده یعنی کالا است و یا نیروی کار کالا است یعنی کارگر در مقابل او قرار دارد.

از این زاویه کار مستقل، کار انجام شده و کالا شده است و چون چنین است این کار به عنوان ارزش و کالای جدید خلق شده داری دو ارزش مصرفی و مبادله ایی است.

اما به گونه دیگر است در خصوص کار انسانی. کار انسانی یا کار برده است و یا کار کارگر. در هرصورت هزینه برده و کارگر عبارت است کاری است که دارای دو ارزش مصرفی و مبادله ایی است.

از این زوایه فرقی نمی کند برده و یا کارگر در هر دو حالت هزینه های کار که در حین تولید ارزش جدید مصرف می شود به عنوان هزینه کار وارد بهای کالا می شود.

اما اگر ما به رابطه مذکور باز گردیم و مزد کار را با کار پنهان و انجام شده مقایسه کنیم متوجه میشویم که مزد کار که دارای ارزش مصرفی است از راه همین حلقه ارزش مصرفی با کار انجام شده پیوند می خورد.

به عبارت دیگر کار انسانی چون دارای ارزش مصرف است در حین مصرف در پروسه کار ارزش جدید تولید می کند. ارزش جدید تولید شده که کار انجام شده است چون مستقل است خود کالایی است که هم دارای ارزش مصرف و هم ارزش مبادله ایی است.

پس کارانسانی با کار انجام شده از راه حلقه ارزش مصرفی بهم پیوند می خورد. یعنی اگر کار انسانی دارای ارزش مصرف نمی بود از این راه دارای ارزش مبادله هم نمیشد.

ارزش مبادله کار انسانی در این است که این کار دارای بهایی است. این بها به اشکال گوناگون تبارز می یابد. دستمزد شکلی از بهای کار است.

از سوی دیگر ارزش مصرف کار به کار کیفیت ارزش آفرینی اعطا می کند یعنی در صورت عملی شدن آفریده های جدید خلق میشوند که مستقل از کار انسانی دارای ارزش مصرف و مبادله می باشند و حتی با آفرینندگان انسانی خود قابل رقابت می باشند.

در حقیقت در تئوری ارزش اضافی مارکس تفاوت موجود میان دو کار انسانی و کار انجام شده نادیده و از نظر دور انداخته میشود. از همین روست که مارکس می گوید:



Aber die vergangne Arbeit, die in der Arbeitskraft steckt, und die lebendige Arbeit, die sie leisten kann, ihre täglichen Erhaltungskosten und ihre tägliche Verausgabung, sind zwei ganz verschiedene Größen. Die erstere bestimmt ihren Tauschwert, die andre bildet ihren Gebrauchswert.

کاپیتال جلد اول - نسخه آلمانی

در این جا مارکس دو کار انسانی و کار انجام شده را در هم می ریزد و تفاوت موجود میانشان را از نظر می افکند. شما اگر به عبارت فوق توجه کنید متوجه خواهید شد که مارکس کار انجام شده را فقط به عنوان ارزش مبادله و کار انسانی را فقط به عنوان ارزش مصرفش در نظر دارد.

از سوی دیگر او ایندو ارزش را از انسان جدا نمی کند. یعنی در این جا دو کار در هم می آمیزند آنگاه فقط یک کار می ماند که گذشته از این که دارای دو ارزش مصرف و مبادله است بل که همچنین هم خصوصیات کارانسانی را دارا است و هم دارای ویژه گی های کار انجام شده است.

مارکس بلافاصله در همانجا برای توضیح بیشتر چنین می نویسد:

Daß ein halber Arbeitstag nötig, um ihn während 24 Stunden am Leben zu erhalten, hindert den Arbeiter keineswegs, einen ganzen Tag zu arbeiten. Der Wert der Arbeitskraft und ihre Verwertung im Arbeitsprozeß sind also zwei verschiedne Größen. Diese Wertdifferenz hatte der Kapitalist im Auge, als er die Arbeitskraft kaufte.

ادامه دارد...