۱۳۹۰ آبان ۲۸, شنبه

نقد تئوری ارزش اضافه مارکس - 2


علت این که مارکس کار فیزیکی را همان وجه ارزش مصرفی  کار- نهفته در کالا- میداند در واقع ساده است.

اشتباه مارکس در این است که مارکس تولید کالایی یعنی این نظام ها و جامعه هایی که یکی پس از دیگری در تاریخ ظاهر شده اند را وا می گذارد و وارد آن شکل از آن میشود که در آن برای تولید ثروت و ارزش اضافی وافزوده به دو گروه اجتماعی یکی کارگر و دیگری سرمایه دار احتیاج است.

این درست است که در درون جامعه سرمایه داری و یا بهتر بگوییم در رابطه سرمایه داری تولید کالایی از موجودیت برخوردار است، اما عکس آن یعنی در هر تولید کالایی رابطه سرمایه داری موجود نیست.

از این رو اگر ما به اشکال اولیه جامعه هایی که بر تولید کالایی استوارند باز گردیم آنگاه خواهیم دید که در همین جامعه ها بی آن که سرمایه داری موجود باشد که کارگری را خریداری کند در همین جامعه ها با این وجود ارزش اضافی تولید می شود.

ما اگر به نحوه تولید ارزش اضافی در این جامعه های ماقبل سرمایه داری بنگریم می بینیم که ما برای توضیح تولید ارزش اضافی به کار خریداری شده نیازمند نیستیم.

و این در حالی است که در تئوری مارکس کار خریدار شده یعنی کاری که به صورت کالا در بازار کالا موجود است از جایگاه اساسی برخوردار است.

در تئوری مارکس کاری که کالا است دارای همان اساسی است که در مسیحیت عیسی مسیح از آن برخوردار است.

از همین رو مارکس پس از قدری توضیح از کالا و پول باز می گردد به رابطه کالایی میان کارگر و سرمایه دار.

از نظر او سرمایه دار در بازار کالا و کار کارگر آماده را می یابد. کار اجتماعی در کالا را که همان ارزش مبادله کالایی به نام کار است را می خرد و مزد می پردازد و این کالارا به عنوان ارزش مصرف در طول تولید کالای خود مصرف می کند.

به این حساب کار کارگر همان کالایی است که دارای دو وجه ایی که همه کالا ها ازآن برخوردار می باشند

  • ارزش مصرف
  • ارزش مبادله

ارزش مبادله کار همان کار به شکل یک کالاست و بهایی است که برای این کالا پرداخت میشود. بهای مبادله ایی کار بر پایه ساعت کار در بازار کار بنابر ارزش کالا های دیگر تعیین میشود. اما ارزش مصرف این کالا همان است که سرمایه داری به هنگام مصرف این کالا از آن برخوردار می گردد.

صرف نظر از درستی و نادرستی این مسئله یعنی این که آیا سرمایه داری کالای خریداری شده ایی به نام کار و یا هر کالای دیگری را که در تولید به کار می گیرد و مصرف می کند، به هنگام قیمت گذاری ارزش مصرف را ملحوظ می کند یا ارزش کار پرداخت شده باید دانست که برای تئوری مارکس وجود رابطه کارگر و سرمایه دار برای توضیح تولید ارزش افزوده اساسی است.

به عبارت دیگر در این تئوری باید از یکسو رابطه ایی بنام کارگر و سرمایه دار و از سوی دیگر تولید ارزش افزوده وجود داشته باشد.

براین اساس اگر در این تناسب رابطه کارگر و سرمایه دار را حذف کنید یعنی آن گونه که در دیگر اشکال تولید کالایی این رابطه وجود نداشت آنگاه سر دیگر این تناسب یعنی تولید ارزش اضافی هم از بین خواهد رفت.

به عبارت دیگر این گونه به نظر می آید که تو گویی شرط اساسی تولید ارزش اضافی وجود رابطه کارگر و سرمایه دار است.

در حالیکه تاریخ وجود ارزش افزوده به قدمت تاریخ اقتصاد انسانی است. و به قدمت تاریخ کار و اقتصاد اجتماعی ارزش اضافی وجود دارد و تاریخ ارزش اضافی همان تاریخ تولید و انباشت ثروت انسانی است.

اما در تاریخ تولید ارزش اضافی و تولید ثروت مراحلی وجود دارند. درمرحله تولید کالایی و اقتصاد بازار که تاکنون ادامه دارد جامعه در خدمت ثروت و ارزش اضافی است در ازای این که ارزش اضافی و ثروت در خدمت انسان و جامعه باشد.

از این گذشته در تاریخ تولید ثروت و ارزش اضافی ما به بی عدالتی و استثمار انسان از انسان بر می خوریم. در مرحله هایی از تاریخ تولید ثروت و ارزش اضافی از زمانی که در روابط اجتماعی تقسیم انسان ها به دو گروه صاحب سرمایه و صاحب ثروت از یکسو و از سوی دیگر صاحب کار بوجود آمد از همان زمان هم نابرابر در تقسیم ثروت اجتماعی شکل گرفت.

در این میان این که سرمایه داری به معنای اخص و رایجش پدیدار شد - و از این سرمایه داری تا کنون سه جامعه و نظام به منصه ظهور رسیدند - این سرمایه داری و روابط اجتماعی تغییری اساسی در نحوه تولید ثروت و ارزش اضافی نمی دهد بل که تنها شکل آنرا عوض میکند

براین اساس در سرمایه داری به معنای رایج کلمه وجود کارگر و سرمایه دار برای تولید ارزش اضافی اساسی نیستند. چرا که در همان فئودالیته و برده داری هم ارزش اضافی به همین نحو تولید می شدند بی آن که سر مایه دار های آن زمان الزامی به خرید روزانه کارگر خود داشته باشند چرا که آنها را به شکل رعیت و یا برده تماما در خدمت خود داشتند و از قبلشان به تولید ارزش اضافی و ثروت می پرداختند.

پس نتیجه می گیریم. برای تولید ارزش اضافی به کارگر آزاد که آماده فروش کارش باشد نیست. برده و رعیت هم مولد ارزش افزوده می باشند.

اتقاقا در موارد برده داری و فئودالیته بهتر می توان تولید ارزش افزوده را به توضیح کشید. چرا که در این روابط اجتماعی اصلا مزد از جایگاهی برخوردار نبود و از این رو نیروی کار به شکل کالا خریداری نمی شد اما به شکل کالا در بهای کالا ملحوظ میشد.

در این روابط قبلی این بردگان و رعایا بودند که خود کالا محسوب می شدند. سرمایه د اری به معنای رایج ویژه گی آن در این است که به ظاهر کارگران قدیمی را از کالا بودن آزاد نمود. اما همان گونه که ما می دانیم این آزاد سازی تنها صوری است.

از همین رو هم این آزاد سازی صوری کارگران تغییری اساسی در روند تولید ارزش اضافی و تولید ثروت نمی دهد.

پس برای این که قانون مندی ارزش اضافی کشف شود باید تئوری هایی که این ناظر بر این کشف می باشند از خصیصه جهان شمولی و عام برخوردار باشند و تئوری ارزش اضافه مارکس حائز چنین خصیصه عمومی نیست

ادامه دارد...


نقد تئوری ارزش اضافه مارکس - 1


مارکس می نویسد:

Aber die vergangne Arbeit, die in der Arbeitskraft steckt, und die lebendige Arbeit, die sie leisten kann, ihre täglichen Erhaltungskosten und ihre tägliche Verausgabung, sind zwei ganz verschiedene Größen. Die erstere bestimmt ihren Tauschwert, die andre bildet ihren Gebrauchswert.

کاپیتال جلد اول - نسخه آلمانی

او می گوید کار انجام شده که در نیروی کار نهفته است یعنی همان مهارت و خلاقیت از یکسو و ازسوی دیگر هزینه های مصروفی و روزانه که برای این که این کار انجام شود لازم است یعنی همان کار فنی از حیث صرف انرژی و لذا جبران روزانه این باهم فرق دارند.

تا این جا حق با مارکس است. بر این اساس خواهیم داشت هر کار خلاقانه به دو جهت قابل بررسی است

  • از لحاظ صرف انرژی در مطابقت با قوانین فیزیک که می گوید کار یعنی صرف انرژی نظیر راه رفتن و....
  • از لحاظ خلاقیت و هنری و صنعت
مارکس در ادامه مورد اول یعنی کار به مفهوم ساده آنرا کار به مثابه ارزش مصرف می نامد و کار به منزله خلاقیت را کار به مثابه ارزش مبادله.

مارکس کار ساده و فیزیکی را رها نمی کند و آنرا اساسی برای تئوری ارزش اضافه خود می سازد. از نظر مارکس سرمایه دار از راه کاری که ارزش مبادله است صاحب کاری می گردد که ارزش مصرف است. او این کار را به کالایی تشبیه می کند. هر کالایی دارای دو ارزش مصرف و مبادله است. انسان با خرید کالا به منظور ارزش مصرف وارد مبادله میشود و از راه ارزش مبادله که پرداخت میشود صاحب ارزش مصرف می گردد.

او رابطه سرمایه دار و کارگر را هم به همین نحو می بیند. سرمایه دار یعنی خریدار کار ، کالایی به نام کار را که ارزش مبادله دارد یعنی هنر و مهارت کارگر را از او می خرد تا از این راه صاحب ارزش مصرف شود. ارزش مصرف همان کار ساده و فیزیکی است.

بر طبق مارکس سرمایه دار زمانی که از راه مهارت کارگر صاحب کارفیزیکی کارگر شد آنگاه با استفاده از کارفیزیکی به تولید ارزش مبادله جدید می پردازد که او آنرا کار اضافی نام می نهد.

کار اضافی در واقع همان مهارت ها و خلاقیت هایی هستند که سرمایه دار از راه ارزش مصرف کسب می کند. به این ترتیب از نظر او در این دو رابطه وجود دارد

  • در رابطه اول سرمایه دار از راه ارزش مبادله -کار خلاق- صاحب ارزش مصرف یعنی کار ساده می گردد
  • در رابطه دوم همان سرمایه دار از راه ارزش مصرف صاحب کار خلاق می گردد
او رابطه دوم را که ارزش مصرف کار و ارزش مبادله تولید می کند را همان پروسه تولید بهره می خواند. بهره از نظر مارکس ارزش مبادله و یا کار پرداخت نشده است.

از این رو ما این را مدیون مارکس هستیم که به ما این فرمول را ارائه می دهد که بهره عبارت است از کار پرداخته نشده.

اما همین کار پرداخت نشده که بهره خوانده میشود و در عین حال ارزش مبادله نامیده میشود همان گونه که دیدیم دارای یک وجه دیگر است که همان ارزش مصرف است.

ارزش مصرف کار انجام شده - که وجه دیگرش ارزش مبادله  می باشد - برخلاف پندار مارکس  از آن ، کار ساده و فیزیکی نیست. بل  ارزش مصرف کار انجام شده مانند هر کالای دیگر در واقع همان  مصرف و فایده ایی است که هر کالای دیگر آنرا دارا است.

 در ادامه سعی می کنم این مطلب را قدری توضیح دهم :  ما می دانیم هر کالا در عین حال دارای ارزش مصرف و ارزش مبادله است. در رابطه با کالایی بنام کار این دو ارزش در واقع دو وجه از همان کار انجام شده از سوی کارگر است.

اما این که کارگر در حین خلق کار- که دارای دو ارزش است، ارزش مبادله و ارزش مصرف - کاربه مفهوم ساده و فیزیکی انجام می دهد این کار ساده همان انرژی است که کارگر در حین کار صرف می کند. این کار را که صرف انرژی است را ما برای سهولت کار فیزیکی می نامیم و آنرا از مهارت و دانش و ... کار که این دومی کار با دوارزش مصرفی و مبادله ایی است جدا می کنیم.

ما به ازای کار فیزیکی همان مزد است. مزد برای احیای انرژی از دست رفته کار، برای رفاه کارگر و برای تجدید قوا و برای ... است. انرژی ایی که کارگر در حین کار مصرف می کند و یا رفاه کارگر در حین کار همان هستی کارگری است.

این هستی کارگری همان هستی اجتماعی کارگر است. هستی کارگر موید نظم و مراقبت، نگهداری و سرپرستی نیروهای مولد در کشورند. این نیروهای مولد به غیر از کارگر عبارتند از حیوانات، کارخانه ها، نیروهای طبیعی انرژی زا و...

همان گونه که روبوت ها امروزه به نگهداری و مراقبت محتاجند، حیوانات که به کار گرفته میشوند به تیمار و مراقبت نیازمندند به همان گونه هم برده ها، رعایا و کارگران در حین تولید و برای تولید نیازمند نگهداری و سرپرستی هستند.

هزینه هایی که صرف نگهداری وسایل تولید می شوند معمولا از راه سرمایه گذاری پرداخت و تامین می گردند.

اما کار خلاقانه کارگر که پرداخت نمی شودو دارای دو وجه ارزش مصرفی و مبادله است همان ارزش افزوده و هویت دهنده هر کالایی است.

این ارزش افزوده که در هر کالا به او هویت می بخشد همان بهره سرمایه گذاری است. این بهره به شکل پول انباشت میگردد.

انباشت پول یا ثروت همان منشای جمع آوری ثروت است. ثروت انباشته شده وقتی وارد چرخه سرمایه گذاری شود با تبدیل شدن به سرمایه آماده است که دوباره به پول مبدل گردد. این پول در واقع به دو بخش است

  • سرمایه
  • بهره سرمایه
سرمایه باردیگر در چرخه دیگر وارد کارمیشود و بهره به شکل پول و ثروت از چرخه خارج می گردد.

توسعه سرمایه داری در واقعیت هیچ نیست از احداث سرمایه گذاری جدید در جوار سرمایه گذاری موجود. برای توسعه سرمایه داری باید بهره که به شکل پول و ثروت انباشت شده است به شکل سرمایه گذاری نو وارد سرمایه گذاری موجود گردد.

بنابراین مارکس کاری را که به شکل فیزیکی در پروسه کار مصرف می شود را همان کالایی می بیند که سرمایه دار با خرید آن, به عنوان ارزش مبادله آنرا مصرف می کند.

در حالی که این کار تنها توسط مصرف کننده کالا مصرف میشود و کاری که کارگر به عنوان کار فیزیکی مصرف میکند ارتباطی با ارزش مصرفی کار کارگر ندارد.

کاری که کارگر در پروسه کار مصرف می کند همان انرژی و همان استهلاکی است که وسایل تولید در حین کار دارند.

موادی به سوی کارگر در طول کار سرازیر می شوند در عالم واقع در ردیف همان مواد اولیه ایی می باشند که به عنوان وسایل کار فرعی نظیر موادسوخت و برق و... در پروسه کار الزامی هستند

ادامه دارد...




کارپرداخت نشده


نمی‌توان کتمان کرد که کار نهفته در هر فراورده انسانی در نظام تولید کالایی - یعنی در یک نظام اجتماعی که در آن انسان و جامعه در خدمت نظام اقتصادی است نه نظام اقتصادی در خدمت انسان- از دو وجه قابل مشاهده است


  • 1- از وجه ارزش مصرفی. این وجه برای برآورده کردن یکی از نیاز های انسانی است
  • 2- از وجه ارزش کاری و هنری و صنعتی و خلاقیت و تولید و …


تنها در جامعه هایی که تابع نظام اقتصادی هستند وجه کاری و هنری و …. فراورده های انسان مفهوم می یابد. برعکس در جامعه هایی که نظام اقتصادی تابع است و در خدمت جامعه است یعنی تولید و اقتصاد می‌شود تا جامعه به هستی خود در رفاه ادامه دهد و.... در چنین جامعه هایی وجه ارزشی و کاری و... فراورده های انسانی مطرح نیستند. چون در چنین جامعه هایی مبادله وجود ندارد.

در اینجا من می‌خواهم وضعیت فراوردهای انسانی را در حالت تولید کالایی اش مورد بررسی قرار دهم.

در این حالت گفتیم هر فراورده انسانی همزمان حائز دو وجه است: از یک‌سو دارای ارزش مصرف است و از سوی حائز ارزش مبادله.

مورد بررسی من در اینجا ارزش مبادله کالاهاست.

تئوری من چنین است: ارزش نهفته در کالاها همان کار نهفته ایست که در عین حال ثروت نهفته ما در فراورده هاست. هر کارگر و به این معنا تولید کننده ایی که صاحب کار باشد- کارفرما- در عین حال صاحب این ثروت است. به عبارت ساده بر پایه این تئوری صاحب کار صاحب ثروت است.

بر اساس این تئوری ثروت و یا کار نهفته در کالاها ارزش‌هایی هستند که به هنگام قیمت گذاری کالاها محاسبه می‌شوند و صاحب کار حق خود می‌داند که این ارزش را از آن خود بداند. او این ارزش را بهره می نامد. و بهره نوزادی است که سرمایه اش پس انداخته است. به عبارت ساده‌تر بهره حاصل سرمایه‌گذاری است. و صاحب کار چون صاحب سرمایه است از این راه صاحب بهره میشود. درتحلیل نهایی این بهره سرمایه همان کار نهفته در کالاست.

در ادامه بر شالوده این تئوری تمام مصارفی که در حین روند تولید و کار هزینه می‌شوند در هر چرخه کار و تولید بازتولید شده و به این معنا ثابت باقی می مانند. همان‌گونه می‌دانید این مصارف و هزینه‌های تولیدی اعم از انسانی و غیر انسانی همان سرمایه در گردش هستند.

سرمایه در گردش خواه سرمایه های درازمدت و تاسیساتی و خواه سرمایه های جاری و پولی – که برخی ایندو را سرمایه های ثابت و متغیر می نمامند – همان است که به سرمایه دار و صاحب کار این حق را می‌دهد بهره را به عنوان نوزاد سرمایه از آن خود کند.

سرمایه در گردش تنها زمانی می‌تواند به بهره دست یابد که در هر چرخه اقتصادی بازتولید شود و به این معنا ثابت باقی بماند. به عبارت دیگر تنها زمانی که سرمایه در گردش ثابت بماند است که بهره مفهوم می یابد. پس بدین سان در هر چرخه اقتصادی و سرمایه‌گذاری هدف بازتولید سرمایه اولیه بعلاوه تولید بهره آن است.

همان‌گونه که در بالا گفته شد سرمایه‌گذاری در عمل عبارت است متحمل شدن هزینه‌ها و مصارف یک فرآیند تولیدی و کاری که منجر به تولید و یا خدماتی می شود.

این هزینه‌ها بطور کلی به دو بخش انسانی و غیر انسانی تقسیم می شوند. برای بحث ما همین قدر کافی است که توجه داشت هزینه‌هایی که کارفرما در طول تولید مصرف می‌کند در شمار هزینه‌های پرسنل محسوب شده و به عنوان سرمایه‌گذاری وارد بهای کالا میشود.

مبنای محاسبه هزینه‌های انسانی معمولاً شامل هزینه‌های یک خانوار میشود. به عبارت دیگر مزد و یا حقوقی که آدمی در طول کار دریافت می‌کند که گفتیم این شامل صاحب کار هم می‌شود تنها برای یک کارگر مجرد نیست بل که شامل عیال و فرزندان او هم میشود.

در ارتباط با بحث آنگاه چنین خواهیم داشت: بهره سرمایه، مزد و یا حقوقی نیست که سرمایه گذار به خاطر سرمایه‌گذاری اش دریافت می کند. مزد و حقوقی که سرمایه گذار در طول کار دریافت می‌کند به ازای کاری است که او در طول پروسه کار انجام می دهد. این کار قابل واگذاری به نمایندگان اوست که به عنوان چشم و گوش او در محل کار حضور بهم می رسانند. این مزد و حقوق از محل سرمایه‌گذاری پرداخت شده و به عنوان هزینه‌های محاسبه و در هر چرخه تولید و کار بایدثابت بماند تا سرمایه‌گذاری بهره مند گردد.

پس سرمایه داری که خود کار می‌کند دارای این حسن است که هم دارای حقوق و دستمزد کار خود می‌شود و هم صاحب بهره که نوزاد سرمایه‌گذاری اوست.

سر آخر مایلم این بهره را که نوزاد سرمایه‌گذاری است را کار پرداخت نشده بنامم.

کار پرداخت نشده عبارت است همان ثروت انسانی. انباشت کار پرداخت نشده منجر به انباشت ثروت می شود. ثروت تنها در دست کسانی انباشت می‌شود که از راه سرمایه صاحبکار میشوند.

از نظر این تئوری سرمایه باید خود را در هر چرخه به پول مبدل کند و این پول باید خود را از نو به سرمایه مبدل سازد. در این تئوری این سرمایه است که هرباره در هر چرخش سرمایه به پول و از پول به سرمایه بازتولید می شود.

بر اساس این تئوری سرمایه‌گذاری یعنی تبدیل هرباره سرمایه- پول – سرمایه.

براین اساس تنها آن سرمایه‌گذاری گذاری موفق است که در هر چرخش میزان سرمایه دوم یعنی تبدیل پول به سرمایه ثابت باقی بماند و در هر چرخش مضافا بر این بهره حاصل گردد که از چرخه خارج می گردد.

آن پولی که به صورت بهره از چرخه سرمایه خارج می‌گردد می‌تواند به عنوان سرمایه به چرخه بازگردد. بازگشت پول به سرمایه یعنی تبدیل پول به سرمایه. تبدیل پول به سرمایه یعنی اساس سرمایه‌گذاری. سرمایه‌گذاری را می‌توان در رابطه زیر نشان داد

  • پول – سرمایه – پول

اساس سرمایه‌گذاری همین رابطه پول- سرمایه – پول است. در هر چرخه سرمایه پول به سرمایه مبدل میشود. با تبدیل پول به سرمایه، سرمایه وارد رابطه جدیدی می‌گردد

  • سرمایه – پول – سرمایه.


براین اساس دو رابطه ایی که یکی با پول و دیگری با سرمایه آغاز می‌گردد دو روی یک سکه هستند.

رابطه سرمایه نمی‌تواند عمل کند مگر اینکه رابطه پول عمل کند.. اما این امکان وجود دارد که رابطه پول بدون رابطه سرمایه عمل کند.

هنگامیکه رابطه پول بدون رابطه سرمایه عمل می‌کند به این عمل اکتساب بهره از پول بدون سرمایه‌گذاری می نامند.

به این ترتیب بازگردیم به تئوری بهره سرمایه که کار پرداخت شده نام دارد.

در تئوری که مارکس ارائه می‌دهد بهره سرمایه کار پرداخت نشده به ترتیبی که گفتیم نیست. در تئوری مارکس مزدی که کارگر دریافت می‌کند در ازای کاری است که در یک روز و یا یک ساعت و یا در یک زمان معین انجام می دهد.

او این ساعت کار را به دو دسته تقسیم می‌کند


  • کار پرداخت شده
  • کارپرداخت نشده


از نظر مارکس مزد بهای کار پرداخت شده است و بهره حاصل کار پرداخت نشده. بطور نمونه اگر مزد یک روز کار 1000 تومان باشد و یک روز کار برابر با 12 ساعت محاسبه گردد. از این 12 ساعت کار 6 ساعت کار مفید و پرداخت شده محسوب می‌گردد و 6 ساعت کار اضافی و پرداخت نشده.

از نظر مارکس علت امر در این است که کارگر در 6 ساعت لازم سرمایه در چرخش را بازتولید می‌کند و در 6 ساعت باقی‌مانده بهره سرمایه را تولید می کند.

برخلاف این تئوری، آن تئوری است که در بالا ارائه شد. در تئوری بالا 12 ساعت کاربرابر با مزد کارگر تلقی میشود. مزدی که کارگر دریافت میکند برای این است که کارگر نیروی خود را بازتولید کند. این نیرو در طول 12 ساعت مصرف شده‌اند و آنچه کارگر دریافت میکند اگر بالا و پایین از نیروی مصرف شده است این یک امر تاریخی و مربوط به شرایط اجتماعی است. بر این اساس مبارزه ایی که کارگر بطور خودبخودی انجام می دهد و سندیکاهای امروزی آنرا هم نمایندگی می کنند مبارزه ایی است بر حول و حوش همین دستمزد. در این جا کارگر برای رفاه کارگری و یا برای احقاق حقوقش مبارزه می کند. این مبارزه برای تجدید تقسیم عادلانه ثروت و یا سهیم شدن در بهره سرمایه نیست.

بهره سرمایه اصلا در حوزه ساعات کاری کارگر نیست. بهره سرمایه در‌واقع آن کاری است که کارگر انجام می‌دهد و این مهارت که در کالا پیاده می‌شود هرگز پرداخت نمی گردد و در عوض آنچه پرداخت می‌شود و یا باید پرداخت شود مصارفو هزینه های کارگری در حین کار است. این مصارف به شکل قراردادی تعیین میشوند و ربطی هم به بهره سرمایه ندارند.