۱۳۹۳ آذر ۱۸, سه‌شنبه

نگاهی به ..دیکتاتوری پرولتاریا- تراب ثالث- روبن مارکاریان - بخش اول




قبل از هرچیز پیشنهاد من به دوستان این است که به منظور دنبال کردن این مبحث با تیتری که آمده، ویدئوی بالا را به دقت مشاهده کنند و سپس مطالعه این نقد را پی بگیرند

بینندگان این ویدئو  طبعا مانند من به جانبداری از این و یا آن طرف بحث پرداخته اند. .

 از نظر من ولیکن   این بحثی که رفقا روبن  و تراب باهم داشته اند از دو وجه قابل بررسی است:

از نظر محتوای دیکتاتوری پرولتاریا: مقوله تئوریک و پراتیک
از حیث جایگاه آن در چارچوب نظریات و رویکردهای مارکس

از مورد دوم شروع می کنم.

 از نظر جایگاه مقوله دیکتاتوری پرولتاریا در تئوری و پراتیک مارکس و مارکسیستی من به این نظرم که باید حق را به رفیق تراب داد.
 کسی که در این مباحثه در رابطه با  مفهوم نظری و عملی دیکتاتوری پرولتاریا در نظام رویکردی مارکس،   در مطابقت با آن سخن می گوید، از نظر من رفیق تراب است چرا که
.
در رویکرد مارکسی، دولت یعنی دیکتاتوری.

همان گونه که رفیق تراب بدرستی مطرح کرده اگر بخواهیم از روزنه دیده مارکس به انتقال از جامعه سرمایه داری به جامعه     اشتراکی بنگریم، آنگاه دولت انتقال یعنی اعمال دیکتاتوری، اعمال حق مطلقه از سوی پرولتاریا، سرکوب و بی حقوقی مطلقه دیگر طبقات و در راس آن بورژوازی است. این در واقع مفهوم دولت در رویکرد مارکسی است.

بنابراین   مارکس مولفه هایی نظیر دیکتاتوری، بی حقوقی مطلقه ، اعمال سرکوب و... را برابر نشان با دولت می کند.از این رو قبل از این که ما به ادامه بحث بنشینیم باید این نکته را جا بیاندازیم که مارکس به این نظر است که  هر جامعه و هر طبقه ایی وقتی به دولت روی می آورد، این روی آوری در دایره عمل - نه حرف - به مفهوم اعمال دیکتاتوری، سلب مطلقه حقوق از دیگر طبقات می باشد. این در واقع تئوری مارکسی از دولت و به طبع آن دیکتاتوری است. 

مارکس سپس از این دیکتاتوری  خود بر پایه منطق دیالکتیکی  اش به یک دموکراسی می رسد: یعنی به عبارت دیگر  هر دولت و .دیکتاتوری، دولت و دیکتاتوری است علیه طبقات مقابل و بی دولتی و دموکراسی است برای طبقه خودی.

 در این رابطه پس بایستی توجه داشت  از نظر مارکس: 

دولت= دیکتاتوری
بی دولتی = دموکراسی

یعنی به این دیده هر دیکتاتوری در عین حال یک دموکراسی است، همان گونه که هر دولت در عین حال یک بی دولتی است.

حال شما این بحث را در  همین حدش نگه دارید تا به کمک آن ما برسیم به نکته دیگر که همو ضروت انقلاب در مرحله انتقال از جامعه تاکنونی به جامعه اشتراکی است.

در هنگام انقلاب همانگونه می دانیم نان و شیرینی برای کسی پخش نمی کنند. در مرحله انتقال توسل به حربه انقلاب با هدف درهم کوبیدن ماشین دولتی و به قولی مارکس دیکتاتوری و ماشین سرکوب گر بورژوازی از ضروریات و بدیهات است. از نظر او   هدف رسیدن به دموکراسی و بی دولتی می باشد

 باید توجه داشت از این دیده استفاده از حربه قهر، انقلاب و.. در مرحله انتقال با هدف تخریب ماشین دولتی  و به قولی مارکس انهدام  دیکتاتوری بورژوازی است. و به نظر من درست در همین جاست که باید کل توجه هایمان به نظر مارکس جلب شود.

این نکته که  انقلاب و مرحله انتقال چه مقدار زمان نیاز دارد و ابعاد آن چقدر است مورد بحث ما در این جا نیست. اما آنچه از پیش و از حالا مشخص است این   است که در مرحله انقلابی و انتقالی  از دیده مارکس هدف تخریب دولت بورژوایی بطور مشخص و دولت بطور کلی و تخریب مقاومت بورژوازی و نابودی بورژوازی  بطور اخص و تخریب و انهدام دیگر طبقات بطور کلی است 

پس اگر این نکته یعنی ضرورت انقلاب و اعمال فشار از پایین جا افتاد، آنگاه این پرسش مطرح  میشود که رابطه این انقلاب و قهر و فشار از پایین با دولت و به قولی مارکس دیکتاتوری چیست؟

آیا این انقلاب همان دولت و دیکتاتوری است؟

رفیق تراب که مارکس را خوب فهمیده به درستی به این نظر است: بلی از نظر مارکس انقلاب همو دیکتاتوری است. و در مرحله انتقالی پرولتاریا به این دیکتاتوری، و انقلاب و دولت نیاز دارد اما فقط در دوره انتقالی نه بیشتر....

ادامه دارد...