۱۳۸۹ مرداد ۲۷, چهارشنبه

11-لیبرال دمکراسی کارگری




به مفهوم اجتماعی کلمه انسان منشای حاکمیت و در دمکراسی به مثابه حاکمیت اجتماعی این توده مردم اعم از اقشار و طبقات اجتماعی هستند که منشای حاکمیت اجتماعی می باشند. به این اعتبار دمکراسی موجودیت خود را مدیون توزیع و تقسیم قدرت میان اقشار و طبقات مردمی است. این خصیصه دمکراسی را متافیزیک عقل و خرد جمعی و یاعقلانیت جمعی می نامد. اسامی مهم نیستند. مهم این است که بدانیم و همواره از آن نقطه حرکت کنیم که منشای کلیه قوای سیاسی انسان بوده و است. در دمکراسی این انسان یک فرد پادشاه و یا یک تک قشر و تک طبقه روحانیون و فئودال و یا سزمایه دار انگلی و وابسته نیست که منشای قدرت و نظام مدیریت اجتماعی است. در دمکراسی این انسان همانا اقشار و طبقات خلق می باشد که فرمان می راند و اجماع سیاسی را عملی می سازند. بر این اعتبار دمکراسی بدون مشارکت جامعه کارگری یک دمکراسی وسیع نیست. چنین دمکراسی یک دمکراسی بورژوایی است.



دمکراسی بورژوایی در آئینه فرمول بندیها علما و فلاسفه موید این است که حاکمیت و نظام سیاسی یک حاکمیت طبقاتی است. از اینجا مارکس این نتیجه را گرفت که هر حکومتی دیکتاتوری است. این تعبیر از قدرت سیاسی و حاکمیت اجتماعی یک تعبیر سوفی منشانه از نفی قدرت و حاکمیت است در کشور ما هم به وفور یافت می شود. برای همین مارکسیستها بر پایه این سوفیسم در ایران بخوبی فهمیده شده اند. سوفی گری این نفی قدرت احتماعی را منشای ا آزادی فردی می داند. اتفاقا لیبرالیسم هم به این سوفی گری در ایران متکی است و بسیاری از پیراون لیبرالیسم در ایران که متکی یگ جانبه و مطلق بر |آزادی های شخصی هستند بر عرفان عملی یعنی سوفی گری روی آورده اند. اما مارکس چون پیرو دیلکتیک بود بلافاصله از دمکراسی بورژوایی به این نتیجه ردسید که هر دیکتاتوری در عین الحال یک دمکراسی است. و سپس با برگرداندن ساده سیخ کباب تئوری پرداز دیکتاتوری پرولتاریا گشت ضمن اینکه در تحلیل نهایی مطالبه محو دیکتاتوری یعنی دولت بطور کلی را رها نکرد. در این رویکرد دیکتاتوری و استبداد فئودالی در عین الحال یک دمکراسی است. فقدان آزادی و خفقان همزمان آزادی است...



البته چنین نتیجه گیری هایی ربطی با واقعیت ندارند بل که تنها برای پیشبرد یک تئوری فلسفی از پیش معین شده اند که اکنون سعی می کند خود را تعمیم دهد و به توصیح وافعیت بنشیند که ناموفق است. گذشته از این چنین نتایجی محصول هر چه باشند منجر به توجیه و حتی خواست دیکتا توری بطور مثال دیکتاتوری پرولتاریا می شوند.



بی هیچ شک دمکراسی بورژوایی ناکامل است. چنین دمکراسی یک دمکراسی وسیع نیست بلکه بورژوایی و بر همین منوال هم می تواند پرولتری و ناکامل باشد. پس بدنسان نکته مطرحه در اینجا این است که ما ببینیم آیا امکان دمکراسی وسیع وجود دارد یا نه؟ به نظر من امکان چنین دمکراسی وسیع وجود دارد. این دمکراسی- وسیع -دیگر یک حاکمیت یک طبقه نیست و یک جامعه نیست که می دانیم دیکتاتوری نام دارد. دیکتاتوری یعنی حاکمیت تک طبقاتی و تک اجتماعی. دیکتاتوری بورژوازی و دیکتاتوری پرولتاریا نمونه های چنین دیکتاتوری هستند.



اساس تئوریک این نوع دولتها این است که دولت در تاریخ باید تک طبقاتی باشد و باید متعلق به یک جامعه باشد چراکه تا کنون چنین بوده اند. در این منظر اجماع طبقاتی یعنی دولت ماورای طبقات و دولت غیر طبقاتی و تاریخی نیست و تاکنون وجود نداشته است. این رویکرد در ادامه می گوید چون دولت ها طبقاتی تک طبقاتی و تک اجتماعی هستند لذا یا دولت باید بورژایی باشد و متعلق به جامعه بورژوایی و یا باید پرولتری باشد و لذا متعلق به جامعه کارگری و هر یک جنین دولتی لاجرم یک دیکتاتوری است. و این نشان به آن نشان دیکتاتوری در دوران فئودالی هم به همین منوال بوده است. آنها در ادامه نتیجه می گیرند: دیکتاتوری پرولتاریا یعنی دیکتاتوری طبقه کارگر بر علیه بورژوازی و این به معنای دمکراسی برای پرولتاریاست.و برعکس. دمکراسی بورژوایی یعنی دیکتاتوری جامعه بورژوازی بر علیه پرولتاریا.



حال اگر ما بر پایه نیازهای خودمان و برای محو دولت هم شده مطرح کنیم طبقه کارگر ایران خواهان مشارکت در قدرت و دولت و تبدیل دمکراسی بورژوایی به یک دمکراسی وسیع است مسلما تئوریسینهای مارکسیست که چشم خود را بر واقعیات بسته اند بجای اینکه در جواب به ما بگویند چرا نمی شود خواهند گفت مارکس می گوید.... تازه اگر هم شروع کنند به استدلال کردن همان می شود که مارکس گفته است .



اما ما در عوض بهتر است چشم خود مان را به واقعیات کشورمان بدوزیم . این تثوری که می گوید آن که قدرت اقتصادی دارد و صاحب اقتصاد اجتماعی است از این راه هم خود بخود صاحب قدرت سیاسی است یک نکته را فراموش می کند. و آن اینکه درست به همین خاطر باید با شرکت در قدرت سیاسی معادلات را بهم زد. مشارکت در قدرت سیاسی و احتماعی نه تنها از جهت عملی سازی خق تعیین سرنوشت مهم است بلکه از نظر ممانعت از اینکه آنکه داری قدرت اقتصادی است از این راه صاحب قدرت سیاسی هم بشود.



راه حل در برابر آنکه قدرت اقتصادی دارد مسلما این است در صورت امکان تاریخی این قدرت اقتصادی هم مانند هر نهاد اجتماعی دیگر از مالکیت شخصی خارج شود. و همانگونه که نهاد دولت از مالکیت شیخ و شاه و.. باید دراید باید هم نهاد اقتصاد اجتماعی متحول و عمومی شود. و به این معنا باید دمکراتیک شود. اما اجازه بدهید برای رسیدن به این خواسته هایمان گام به گام پیش برویم. اول دمکراسی سیاسی و سپس دمکراسی اقتصادی. اما برای هریک از اینها باید شرایط تاریخی فراهم باشد.




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر