۱۳۹۱ تیر ۱۰, شنبه

نافرمانی مدنی را می توان تنها از جامعه مدنی انتظار داشت


نافرمانی مدنی را می توان تنها از جامعه مدنی انتظار داشت. و این نکته ایی است که غالبا از دیده بسیاری از فعالان مدنی در ایران ایلاتی و امت زده از نظر دور می ماند. نباید از خاطر انداخت جامعه مدنی در  ایران در سایه حاکمیت سیاسی جامعه دینی - امت - ضیعفتر از گذشته شده است.

در حقیقت امر جامعه مدنی از یکسو و از سوی دیگر جامعه عشیرتی و متناسب با آن جامعه  اسلامی دارای یک رابطه معکوس با هم هستند. هرچه  جامعه عشیرتی وامت متناسب با آن قوی تر باشند آنگاه به همان میزان  جامعه مدنی و ملت ضعیف تر خواهند بود .
از این رو نباید از نظر دور داشت  بر شالوده این علل در ایران  جامعه و دولت مدنی را از دیرباز ضعیف نگه داشته اند. در واقع استبداد در کشور ما  از نظر اجتماعی حائز پایه های ایلاتی - عشیرتی و بدوی  بوده است. اسلام و روحانیت عرب از همین مایه های اجتماعی عشیرتی قوت می گرفته اند

در خصوص این ایلات و عشایر یعنی پایه های اجتماعی استبداد و امت اسلامی می توان در واقع چنین گفت:


اقوام بربر و ایلاتی که از ازمنه های دور  به ایران می تاختند در صورت توفق در حین اینکه قرن ها بر کشور استبداد اعمال می کردند، همزمان  سیستم ایلاتی و قبیله ایی را که با خود از زادگاه پدرانشان همراه آورده بودند تا مدتهای مدیدی در ایران حفظ می کردند. از همین رو بسیاری از شاه هان و سلاطین ایران به منزله بزرگترین فئودال و زمین دار کشور   پای بند به اصول مدنیت نبودند و کماکان به سنن عشایری خاندان خود وفا دار باقی می ماندند . این امر به سهم خود در تضعیف جامعه و دولت مدنی در ایران نقش بسیار بسزایی ایفا نمود که تاکنون اثرات آن در کشور باقی است.


شما بیایید برای نمونه هم شده از اعراب تا ترک هایی که تا پیش از پهلوی بر ما استبداد راندند نگاه بیاندازید.

باید توجه داشت سلطه اعراب و دیگر اقوام بربر بر مدنیت و جامعه و دولت مدنی در ایران در وهله اول یک امر اجتماعی یعنی سلطه یک جامعه بدوی و عشیره ایی بر یک جامعه مدنی بوده است .

و همین نکته ایی است که از دیده برخی از منتقدین اسلام بدور می ماند. این عده از منتقدین اسلام در ایران پایه  اجتماعی - عشیرتی  امت اسلامی و عرب متجاوز بر ایران را نادیده می انگارند و تنها متوجه محمد و اسلامی اند که دروغ گو ست، شیاد است و... یعنی به عبارت دیگر مسئله اسلام در ایران را عمدتا از زاویه الهیات، از دریچه علمی و از پنچره فلسفی به آن می نگرند و نه در اصل از زاویه اجتماعی.

ما اگر به پایه اجتماعی - عشیرتی اشغال گران عرب توجه کنیم آنگاه متوجه خواهیم شد  از همین رو هنگامی دیگر اشغال گران بربر بر اعراب  در ایران چیره گشتند  یعنی به عبارت دیگر اعراب رفتند و قبایل دیگری  به جایشان  آمدند  انگاه از نظر اجتماعی باز همان سلطه بدویت و بربریت  بر مدنیت در ایران بود که  باقی ماند  یطور یکه در این میان   اسلام  تنها حائز نقش دست دوم و فرعی و رو نمایی - نه روبنایی - خود را نشان داد که در دوره اعراب هم همین رل را ایفا می کرد.

این در حقیقت همان علتی را تشکیل می دهد  که چرا ترک ها بعدها به سادگی به اسلام روی آوردند. چون اسلام عشایری و غیر مدنی ناخوانی چندانی با ترک هایی که از نظر اجتماعی مانند اعراب صدر اسلام بدوی بودند نداشت.

پس می توان نتیجه گرفت  شیوه استبداد شرقی که می گویند در واقعیت امر ماهیتش را مدیون همین ایلاتی و عشایری بودن این استبداد می باشد.

استبداد شرقی در واقع دردی است که   از   سلطه دیرینه و کهن سال  نظام های قبیله ای و عشایری بر جامعه مدنی و مدنیت در کشور ما ناشی  می شود . به ابن اعتبار این همان سلطه ایی است که هرباره با اهرمهای نظیر نهاد روحانیت که به همان میزان بدوی و به همان میزان بنابر سیرت پیامبر پیرو و مروج و مبلغ نظام ایلاتی و عشایری بوده اند و هستند، تقویت گشته و به تبع آن در تضیعیف جامعه و دولت مدنی در کشور تا به امروز نقش موثر و بسزایی ایفا نموده اند.  

در مورد ایران کنونی و پس از پهلوی هم به همین منوال است.


ما اگر امروزه به موضوع هایی از قبیل اسلام، امت اسلامی ،  انقلاب اسلامی، روحانیت، و در ادامه در شکل معکوس آن به جامعه و دولت مدنی، سکولاریته، حکومت قانون و.... توجه مان را معطوف کنیم به ایرانی و به یک کشور شرقی در آسیا بر می خوریم که از یک درد مزمن و کهن سال رنج می برد.

 در چنین کشوری که جامعه مدنی در آن قدرتمند  نیست و   انقلاب دینی و اسلامی   پای  می گیرد  انتظار نافرمانی مدنی از جامعه مدنی ا گر انتظار عبثی نباشد انتظاری سخت دور دستی است .

۱۳۹۱ تیر ۹, جمعه

سکولاریته علمی و سکولاریته عملی







نهاد ها اجتماعی با مفاهیم اخلاقی و دینی و فلسفی نه تنها قابل توضیح نمی باشند بل که قابل ارزش گذاری که خاصه این مفاهیم می باشند، نیستند. اخلاق و دین و اندیشه ایی که قصد ارزش گذاری ساختارها و نهاد های اجتماعی را دارند در عمل در پی مداخله در آنها می باشند و اخلاق و دین و اندیشه ایی که در پی مداخله ارزشی در ساختار و نهاد های اجتماعی هستند اخلاق و دین و اندیشه تمامیت خواه نام دارند.

تمامیت خواهی اخلاقی، فلسفی و دینی در واقع ماحصل عدم تفکیک حوزه های اجتماعی- اقتصادی و سیاسی خواه در سطح علمی و خواه در سطح عملی از حوزه های فلسفی، دینی و... است. اما باید توجه داشت این تمامیت تنها در جامه دینی آراسته نمی باشد بل که از سوی اندیشمندان و فلاسفه هم اعمال می گردد.

مقابله با این تمامیت خواهی بطورکلی سکولاریته نام دارد. سکولاریته در واقع بر دو نوع است:

  •  سکولاریته علمی
  • سکولاریته عملی

 سکولاریته علمی - سکولاریته علمی در سطح دانشگاه ها از سوی علوم انسانی و جامعه شناسی مطرح می باشد.
این سکولاریته خواهان جدایی دین، اخلاق و فلسفه از علم می باشد.
دانشمندان مخالف مداخله دین کاران، اندیشمندان و اخلاقیون در سطوح علمی می باشند.

این دستها معمولا از دسته نسخه نویسان، بیانیه نویسان و اندرز گویان و..... می باشند. یعنی روشهایی که با متدهای علمی و تجربی منافات دارند.

 سکولاریته عملی - سکولاریته عملی مطالبه دست اندرکاران در حوزه های اقتصادی - اجتماعی و سیاسی است.

سکولاریته عملی محدود به سکولاریته سیاسی نیست. سکولاریته سیاسی همان جدایی دین از سیاست و دولت می باشد. سکولاریته عملی اما در کلیتش شامل تمامی حوزه های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی میشود.

در کلیه این حوزه های عملی دست اندارکارن مخالف اقدامات مداخله جویانه و ارزش گذارانه ایدئولوژی ها و مکاتب می باشند.



۱۳۹۱ تیر ۷, چهارشنبه

رانت خواری یعنی چه؟




رانت خواری یعنی چه؟ رانت یعنی حق بهره مالکانه بر زمین. اساس فئودالیته یعنی نظام ارباب و رعیتی بر همین رانت خواری استوار بود.

توجه داشته باشید مالک زمین چون مالک بر طبیعت بود طالب حق آب و گل می شد.

ریشه رانت خواری  برزمینه تاریخ بسیار عمیق است. این که چگونه عده ایی مالک خاک و آب، مراتع و... شدند، و چطور بخش اعظمی از زمین های کشور، معادن و... در دست خان ها افتاد خود به سهم خود یک تاریخ علایده است.

رانت خوار یا خان فئودال که بهش ارباب می گفتند شخصیت پر نفوذ سیاسی هم بود. البته نظام استبدادی در کشور پیوسته میان جمع خوانین و شخص اول مملک  اختلافاتی را موجب میشد. و در همه کشورها این اختلافات کم وبیش وجود داشت و در کشورهایی که از برهه ایی زمان با ایجاد یک نظام پارلمانی به تنظیم روابط ها میان فرد خان- و واژه خانه از همین جاست - و نظام دولتی- یعنی جمع - پرداختند در دوره های بعدی از تکامل موفق تر بودند تا از کشورهایی نظیر ایران که دارای چنین پیش زمینه فئودالی نشدند.

رانت خواری امروز   در اقتصاد کشور  بطور عمده در شکل بهره برداری حکومت از ذخایر طبیعی نفت کشور مطرح است.

حکومت در رابطه با ذخایر طبیعی کشور مانند یک ارباب فئودال عمل می کند  یعنی حق بهره مالکانه اش را که از راه عایدات نفت حاصل میشود در جیب کشادش سرازیر می کند.

باید توجه داشت بهره مالکانه نفتی یعنی بخشی از عایدات حاصله از فروش ذخایر طبیعی نفت نظیر کلیه بهره های مالکانه و اربابی حاصل هیچ کاری و هیچ سرمایه گذاری نیست.

به عبارت دیگر خاصیت رانت خواری در همین هستی انگلی و ادعای مالکانه اش نهفته است.

حال کشوری که به هر علتی از راه ملی شدن نفت دارای درآمدهای مفت رانت خواری گشت که حاصل هیچ کاری و سرمایه گذاری نیستند باید با این درآمدها و ثروت هایی هنگفت طبیعی اش چه کار کند؟

هر آدم عاقلی در جواب خواهد گقت :

این ثروت های طبیعی را صرف راه اندازی های اقتصادی، سرمایه گذاری کلان باید کرد که بخش خصوصی به تنهایی از عهده آن بر نمی آید.
باید صرف زیر ساخت های اقتصادی نظیر راه ها نمود تا شریان اصلی اقتصاد کشور به حرکت درآیند.

باید پیرو مدلی از یک ساختار اقتصادی مدرن بود و دراین راه ثروت های طبیعی کشور را هزینه بهره برداری از ثروت های انسانی نمود.

باید از این راه در همه زمینه ها به اشتغال زایی، پرورش استعدادها و رشد روحیه اکتشاف و تحقیق پرداخت.

باید....

باید...


در عوض این که ملا خور نمود.

درعوض این که صرف ماجراجویی های نظامی، امنیتی و... کرد

در عوض این که.....


فرهاد واکف

۱۳۹۱ تیر ۵, دوشنبه

گاهی نمی دانم این وحشی گری ...




گاهی نمی دانم این وحشی گری هایی که این خمینی و دارو دسته اش بنام انقلاب، تحول ساختاری، اپوزیسیون ضد سلطنتی، آلترناتیو سیاسی و اکثریت مردم، دین ، اسلام ، مذهب شیعه و........ در کشور براه انداختند شکایتش را باید پیش چه کسی برد؟ مثل این می ماند ملتی را در قفس وحشیانه ترین حیوانات انداخته باشند. یا بر عکس درنده ترین درندگان تاریخی را به جان مردمی انداخته باشند و حصارها راهم چنان مرتفع کرده باشند که کسی راه فرار نداشته باشد. شما توجه کنید این ها با ما چه کارها که نکردند. ابعاد جنایات این ها در حق بشریت ایرانی حد و مرز نمی شناسد.

من همیشه مخالف این بودم که گفته شود خیزی که مردم در سایه رژیم های استبدادی شان بر می دارند این جهش ها را باید به حساب آن رژیم ها ریخت. البته نمی توان نقش حکومت ها را منکر شذ.

در این رابطه توجه تان را به جهش مردمی دررژیم پیشین جلب می کنم.

جدا در هر همه عرصه ایرانی در حال یک جهش و یک تحول بود. در زمینه هنر، صنایع و...

با چه شور و شوقی داشتیم به پیش می رفتیم. طبیعی است ملتی بر پایه چنین جهشی آزادی می خواهد، دمکراسی طلب خواهد کرد. یعنی آزادی و دمکراسی که متاسب باشد با تحولات اجتماعی و. اقتصادی اش که در کشور جاری است.

در این جا بود حتی سلطنت هم دیگر یارای همراهی با اصلاحاتی که براه انداخته بود نداشت. و بعد .؟

و بعد در قفس این وحشیان را بروی ملت گشودند و به جان ملت تازه خیر برداشته انداختند.

این ها جدا در همه زمنیه ها، در هر جایی که ذره ایی جهش مشاهده کردند نسل کشی راه انداختند. این ها ساختار اجتماعی کشور را چنان برهم ریختند که حال بیا درستش کن!

من به کمتر از دمکراسی رضایت نمی دهم حال بخواهد استبداد از سوی اکثریت هم برگزیده باشد




من مخالف اینم که می گویند اکثریت حق انتخاب نوع نظام حکومتی را این که دیکتاتوری باشد، یا دمکراسی باشدرا  داراست.

من مخالف اینم که نوع نظام حکومتی این که پادشاهی، جمهوری اسلامی،  استبداد و ... و... در یک رفراندم از سوی اکثریت انتخاب شود.

 من به کمتر از دمکراسی رضایت نمی دهم.

من برای این مخالفت و موافقتم علل منطقی دارم که توضیح می دهم.

استبداد و خفقان از هر سو حتی از سو اکثریت هم  بر پا گردد محکوم است. یعنی این استبداد است که محکوم است و نه شیوه برپایی استبداد.

آزادی و دمکراسی  یک ضرورت تاریخی است و از این رو متکی به تمنای کسی نیست. استبداد و خفقان در تناسب با نظام های اقتصادی - اجتماعی عقب مانده است. استبداد  و خفقان نظام سیاسی چنین نظام های اجتماعی - اقتصادی است.

کشور در سایه چنین نظام های سیاسی , اجتماعی و اقتصادی از بین خواهد رفت و در هم پاشیده خواهد شد.

چنین نظام هایی در تحلیل نهایی منافی حقوق طبیعی بشر نظیر آزادی و دیگر حقوق انسانی می باشند.

حال با این احتساب دمکراسی و آزادی یک کیفیت است و هیچ کمیتی این کیفیت را تعیین نمی کند.

اما از سوی دیگر نظام دمکراتیک متکی به نظام انتخاباتی و پارلمانی است. یعنی متکی بر پرنسیب اکثریت - اقلیت می باشد.

آن اکثریت که در بالا حق اعمال استبداد نداشت، همان اکثریت در دمکراسی محق است هرباره از راه صندوق های رای بر اقلیت حکومت کند.

این که اکثریت بر اقلیت پیروز می شود و حاکمیت دارد  و این که این حاکمیت مکررا تکرار می شود استبداد نیست بل که استبداد عبارت است از اعمال نظامی مستبد که این حق و فرصت از اقلیت برای انتخاب شدن گرفته شود، نظامی که در آن رای اکثریت در نوع نظام جاودانه شده است.

مصر و دمکراسی




اینکه محافظه کاران مصری - دست راستی ها و اخوان المسلمین - در چارچوب نظام پس از مبارک برنده نخستین انتخابات آزاد بوده اند بحثی در آن نیست. این که می گویم بحثی در آن نیست از منظر دمکراتیک است. یعنی  انتخابات  بر گزار شد و اکثریت را در آن دست راستی ها و محافظه کاران کشور از آن خود کردند.


 حال این که این محافظه کاران چندین بار دیگر برنده انتخابات از این قبیل خواهند  بود،  باز از منظر دمکراتیک مسئله ایی نیست .  اما مهم هرباره نظام ساختاری و کارکرد سالم نظام دمکراتیک  کشور است . از این منظر دمکرات ها از هر طیف باید به آزادی مردم احترام بگذارند و این را حق مردم بدانند که در صورتی که از نتایج سیاست های حزب پیروزمند راضی نبودند در انتخابات یعدی حزب رقیب را برگزینند.



حال به همین منوال هم در ایران و در انقلاب ضد سلطنتی بوده است. این که اکثریت محافظه کاران ایرانی گروه خمینی را انتخاب کرده اند بحثی نبود و نیست.
من شکی ندارم که مردم محافظه کار در اکثریت این کار را کرده بودند و اگردر ایران نظام انتخاباتی بر سر کار می آمد در اولین انتخابات آزاد همین مردم مانند مصر امروز حزب خمینی را در اکثریت به مجلس و پست ریاست جمهوری و ... هدایت می کردند.

تا این جا بحثی نیست. از نظر دمکراتیک در ایران مشکل ما این اکثریت طرفدار خمینی نبود و نیست بل که این بوده و است عده ایی به نام اکثریت نظامی غیر دمکراتیکی را بر کشور مستقر کرده اند که در آن یک دسته و گروه - بنام اسلامیست و پیرو خط و حزب امام - پیوسته در قدرتند و این قدرت از طزیق مجلس خبرگان رهبری به فرمانده کل قوا سپرده شده که یک فرد روحانی است و این فرد روحانی از طریق ارگانها و بازوهایش ناظر به مشروعیت قوانینی است که مردم هرباره وضع می کنند. و همه این ها را خمینی مال خود کرده بود چرا که در انقلاب ضد سلطنتی درست و یا نادرست دری به تخته خورده و ایشان رهبری آن را بعهده گرفته بودند.

حال پرسش این بوده و است: مگر این رهبزی بهایش متری چند بوده که به خود این حق را داده به نام انقلاب و اپوزیسیون و آلترناتیو سیاسی نظامی استبدادی که بدتر از نظام استبدادی پیشین است بر کشور حاکم گرداند؟

حال باز گزدیم به مصر امروز!

در مصر امزوز سخن از ارگان های رهبری و روحانیت و... و از این مزخرفات نیست.

در مصر امروز سخن بر ثبات نظام دمکراتیک امروزی است که در آن با اکثریت محافظه کار و دست راستی نخستین رئیس جمهوری کشور پس از آزادی انتخاب شده است.

حال در مصر سخن بر ثبات و دوام این دمکراسی است. سخن بر سر این است که آیا مردم مصر در انتخابات آتی باز مجازند که در صورت نارضایتی از حزب محافظه کار حاکم کنونی آنرا دیگر انتخاب نکنند؟

آیا حزب محافظه کار مصری در این فاصله به کمک ارتش مصر بنای دمکراسی در کشور را مانند موریانه موذی از درون نخواهد جوبد؟

۱۳۹۱ تیر ۳, شنبه

این حاکم ظالم باید برود



 اخیرا گفتمانی از طالب سلطنت - رضا پهلوی دوم -  در سطح فیسبوک منتشر شده است با چنین مضمونی:

» این حاکم ظالم باید برود .«

 شما اگر به این گفتمان مدعی حاکمیت در ایران توجه بفرمایید به عمق بینش سیاسی فرد پهلوی  از قدرت و حکومت و شخص حاکم در ایران پی خواهید برد:

 از منظر ایشان سخن محوری در سیاست ایران  بر حول حاکم بد و حاکم خوب است. به عبارتی دیگر نه بر حول مشارکت نیروهای اجتماعی و سازماندهی هرباره مشارکت مردم  در ساختار حکومتی بل که جابجایی حاکم بد نظیر خامنه ایی با یک فرد حاکم خوب نظیر پهلوی.  که البته در این صورت آنگاه  خصایل  و توانایی های فردی حاکم مهم خواهند شد. آنگاه هر ایرانی مجبور به مقایسه یک فرد روحانی از  جامعه  روحانیت با فرد پهلوی از خاندان پهلوی خواهد بود .

 بنابر این ایشان بدون تحول ساختاری در نهاد سیاست ایران  چشم مبارک و همایونی شان  را به مقام معظم  رهبری در کشور دوخته اند یعنی بر جایگاهی که در     ساختار حاکمیت فردی  در غله آن  ماوا گزیده  و در خواه در سلطنت و خواه در ولایت  مسند حاکم نامیده می شود.  که در مورد اولی آن  حاکم را  پادشاه و در مورد دومی آنرا  حاکم شرع  می خوانند.

حال که سخن به این جا رسید اجازه دهید در خصوص سازماندهی مشارکت مردم در حاکمیت مطالب دیگری را که مهم هستند اشاره کنم.

اخیر آقای فرهنگ قاسمی در سایت سازمان های جبهه ملی در خارج کشور پیامکی به مضمون زیر نهاده اند


انحطاط قدرتمداران به خوبی نشان می دهد که قدرت به خودی خود هیچ ارزش و منزلتی ندارد، بلکه کسب قدرت آنگاه مفهوم پیدا می‌کند که در جهت خدمت به مردم و جامعه بشری باشد. به همین دلیل بایستی توجه کرد که تفاوت است بین اپوزیسیون که می‌خواهد آزادی را به ارمغان بیآورد و آنی که می‌خواهد با کسب قدرت به امیال فردی، موروثی، خانوادگی، گروهی و عقیدتی دست پیدا کند. به‌ عبارت ‌دیگر کسب قدرت باید حتماً برای خدمت به جامعه باشد. رهبری جمهوری‌خواهان بایستی از افرادی تشکیل شود که به آزادی و حقوق بشر و عدالت اجتماعی و جدایی دین و دولت به شدت پایبند باشند و از این اصول به طور قرص و محکم و با فداکاری و بدون کوچکترین تعلّل و تخلفی دفاع کنند. اینان در واقع تضمین کننده آزادی‌ و مردم‌سالاری و سکولاریسم و لائیسیته و تمامیت ارضی و استقلال ایران و عدالت اجتماعی و ضامن حقوق اقلیت ها هستند. مجلس مؤسسان راباید این رهبران آزادی‌خواه با در نظر گرفتن حقوق همه نحله های سیاسی و تضمین کامل برابری، آزادی و دموکراسی برای همه برگزار کنند.

منبع:


اگر ما هرباره میزان را سازماندهی مشارکت نیروهای اجتماعی و مردمی در حاکمیت کشور قرار دهیم و از این میزان آن را ادراک کنیم که مردم سالاری و دموکراسی نامیده میشود آنگاه بر این شالوده  معنای واقعی اپوزیسیون همین استقرار ساختاری است که در آن مشارکت نیروهای اجتماعی و مردمی به نحو احسن عملی شده است.



بر پایه این میزان در اپوزیسیون واقعی دیگر سحن بر حول این که اپوزیسیون می خواهد آزادی به ارمغان بیاورد و کسب قدرت او برای خدمت به جامعه می باشد و دیگر مسائل از این قبیل که آقای فرهنگ قاسمی می فرمایند نیست.


آنچه که آقای فرهنگ قاسمی می فرمایند از نظر من و مطابق برداشت من از موضوع همان نظریه حاکم بد و حاکم خوب است با این تفاوت که در مدل هایی که شریعت مداران و سطنت طلبان ارائه می دهند در قله ساختار حکومتی فرد حاکم قرار دارد اما در مدلی که آقای قاسمی می فرمایند این جمهوری خواهان هستند که به شکل حزبی حکومت می کنند اما در هر دو مدل کلاه مردم پس معرکه سیاست است.


به عبارت دیگر در یک مدل فرد حکومت می کند و در مدل دیگر حزب. اما در هر دو مدل جایی برای سازماندهی مشارکت نیروهای اجتماعی و مردمی نیست.

شما توجه بفرمایید آقای فرهنگ قاسمی سخنی از  نحوه سازماندهی مشارکت نیروهای اجتماعی و مردمی در ساختار حکومتی به عنوان تنها آلترناتیو و اپوزیسیون واقعی ندارند بل که مد نظر ایشان احزاب و سازمان و گروه های سیاسی  است.

از همین رو ایشان وقتی در این دنیای احزاب توجه شان را معطوف به جمهوری خواهان می کنند برای ما مردم  ناقل این پیامند که



 به همین دلیل بایستی توجه کرد که تفاوت است بین اپوزیسیون که می‌خواهد آزادی را به ارمغان بیآورد و آنی که می‌خواهد با کسب قدرت به امیال فردی، موروثی، خانوادگی، گروهی و عقیدتی دست پیدا کند. به‌ عبارت ‌دیگر کسب قدرت باید حتماً برای خدمت به جامعه باشد.



در جواب باید گفت: خیر! اپوزیسیون و آلترناتیو سیاسی در کشور نیروهای اجتماعی و مردمی اند. هدف اپوزیسیون مردمی هرباره:

 حکومت مردم توسط مردم است.

حکومت مردمی ارمغان مردم در تلاش هرباره مردم برای استقرار حکومت مردمی است. به عبارت ساده تر:


از مردم، توسط مردم و برای مردم.

 این است معنای واقعی مردم سالاری و اپوزیسیون علیه حکومت حکام فردی، و حزبی.


ایشان در ادامه می نویسند


 رهبری جمهوری‌خواهان بایستی از افرادی تشکیل شود که به آزادی و حقوق بشر و عدالت اجتماعی و جدایی دین و دولت به شدت پایبند باشند و از این اصول به طور قرص و محکم و با فداکاری و بدون کوچکترین تعلّل و تخلفی دفاع کنند. اینان در واقع تضمین کننده آزادی‌ و مردم‌سالاری و سکولاریسم و لائیسیته و تمامیت ارضی و استقلال ایران و عدالت اجتماعی و ضامن حقوق اقلیت ها هستند. مجلس مؤسسان راباید این رهبران آزادی‌خواه با در نظر گرفتن حقوق همه نحله های سیاسی و تضمین کامل برابری، آزادی و دموکراسی برای همه برگزار کنند.


نه آقای قاسمی!

تضمین کننده واقعی آزادی و مردم سالاری و.... و ضامن حقوق اقلیت ها مردم اند! مجلس موسسان را باید مردم فرا خوانند و این مردمند که بر حقوق خود واقفند و مردمی که واقف بر حقوق خود از جمله حق حکومت نیستند هرگز قادر به حکومت کردن نخواهند شد. برچنین مردمی آنگاه افرادی نظیر خامنه و پهلوی و احزابی نظیر حزب شما حکومت خواهند کرد.




فرهنگ قاسمی

۱۳۹۱ تیر ۲, جمعه

مایه تاسف!






جدا باید گاه برای این کشور و این مردمش تاسف خورد. حال درجات و موارد این تاسف خوری متفاوت است. یک موردش این است که ما ایرانیان نماد هایی را که هرباره در زمینه های مختلف مطرحند- که در پی نمونه هایی از آن خواهد آمد - را چنان مطلق می کنیم که هرباره از خاطر می اندازیم این نماد ها از چه زاویه و از چه منافعی به آن برخورد می شوند. این نماد ها بطور مثال یکی رژیم پهلوی است، دیگریش اسلام، سومیش جمهوری اسلامی، چهارمیش امپریالیسم و آمریکا و انگلیس و سایر متجاورین به حقوق ملتها،و پنجمین های دیگر تا علی آخر.

البته و صد البته حقیقت از زبان هرکی بیرون آید حقیقت است. اما این عبارت را باید به منزله نیم حقیقت تلقی کرد. نیمه دیگر این حقیقت این است که طرح حقایق پیوسته از زاویه منافع گوناگون می باشند. باید هرباره به این زوایای اجتماعی و فردی و... طرح حقیقت ها هم بدنبال آن توجه کرد.

از همان نمادهای گفته شده دربالا از نمونه «اسلام» شروع کنیم که ضدیت با آن اینروزها در سطح جهانی و کشوری مطرح می باشد تا به نمونه های دیگر باز گردیم.

ضدیت با اسلام یک حقیقت است. یعنی دارای حقانیت میباشد و هرباره در این ضدیت انبوهی حقایق رو میشوند.
اما ضدیت با اسلام و افشای آن تنها نیمی حقیقت است. نیمه دیگر زوایای اجتماعی و انگیزه های اجتماعی طرح این حقیقت است.

از ضدیت با رژیم پهلوی نمونه آوریم.

ضدیت با رژیم پهلوی یک حقیقت است. یعنی دارای حقانیت اجتماعی است و هرباره در این ضدیت انبوهی حقایق اجتماعی پنهان است.

اما ضدیت با رژیم پهلوی تنها نیمی از حقیقت است. نیمه دیگر حقیقت انگیزه های اجتماعی ضدیت با این رژیم است.
نمونه جمهوری آخوندی پس از 33 سال شکنجه، ویرانی کشور و... نشان می دهد سر را پایین انداختن و در پس هر ملایی چون ضد پهلوی است راه افتادن همین بدبختی ها را هم دارد.

حالا هم در ضدیت با جمهوری اسلامی به همین نحو است.

ضدیت با جمهوری اسلامی یک حقیقت است. یعنی دارای حقانیت اجتماعی است و هر باره در آن بی شماری حقایق نهفته اند.

اما ضدیت با رژیم ملایان تنها نیمی از حقیقت است. نیمه دیگر حقیقت هرباره انگیزه های اجتماعی ضدیت با این رژیم آخوندی است.

مانند تعویض رژیم پهلوی امروز هم همین طور سر راه پایین انداختن و در پی هر کس و ناکسی که ضد رژیم ملایان بود براه افتادن مایه تاسف فراوان است.


راست های افراطی و ضدیت با اسلام در کشور



نه هر ضدیت با اسلام بل که ضدیتی که در پی می آید مد نظر من است. ضدیت با اسلام توامان با وطن پرستی شدید تا سر حدات شوینیسم مد نظر من است.

 این نوع ضدیت با اسلام را ما در ایران داریم و در نروژ هم همان گونه که می دانید چنین پدیده اجتماعی - دست راستی رادیکال - منجر به این شد که شخصی به نام براویک برای رسیدن به اهداف خود تنها در یک نشست حزب کارگر نروژ 69 نفر را بستن به رگبار مسلسل به قتل می رساند و در یک حادثه بمب گذاری دیگر برای به قتل رسیدن 500 نفر برنامه ریزی کند که انفجار در نتیجه ناموفق بودن منجر به قتل ظاهر 7 نفر گردید.

 دادگاه این فرد نروژی اینروزها باردیگر خاطره تلخ این حادثه و همراه با آن وجود پدیده راست افراطی و رادیکال را در خاطر مردم دنیا زنده کرد. همان گونه که  می دانیم ما در کشورمان این جریان راست افراطی که با وطن پرستی شوینیستی، ضدیت با اسلام و... همراه است را داریم. این جریان الزاما نباید از سلطننت طلبان باشند اما بخشی از این راست رادیکال در جامه پشتیبانی از کورش کبیر، ایران پارسی ، ضدیت با عرب سوسمار خوار، ضدیت با اسلامی که عربی است، و سرانجام در  پس حمایت از رژیم سرنگون شده پهلوی  موجودیت خود را  تبارز می دهند.


از سوی این راست افراطی انبوهی از ادبیات ضد اسلامی منتشر میشود که نظر به منشاء افراطی و راست این ادبیات باید به این نوع ضدیت با اسلام توجه خویش را معطوف ساخت. آنگونه که راست افراطی در جامه فاشیستهای اسلامی نشان داده اند و حال این جریان فاشیستی ضد اسلامی در کشور نشان می دهد، یعنی ایندو جریان فاشیستی و راست افراطی که یکی در جامه دین و دیگری در جامه وطن هرباره باهم در ستیزند به ما  نشان می دهند ما در کشورمان به عللی دارای یک جریان راست و از سوی دیگر یک جناح افراطی از آن  هستیم که قدرتمند است.

 این راست ها صرف نظر از طیفشان در کشور تا کنون تعیین کننده بوده اند. انقلاب اسلامی در واقعیت امر انقلاب همین دست راستی ها بوده که در سرانجامش به تفوق تمام و کمال جناح افراطی آن منجر گردید. در این  انقلاب  بسیاری از فاشیستهای اسلامی نظیر فرد نروژی - آندراس برینگ براویک - فرصت یافتند به قدرت دست یابند و اهداف شوم سیاسی شان را هرباره با حجم  وسیعتر  از اقدام  همتای نروژی شان   در مسند قدرت و آزادانه در ایران  به انجام برسانند. 

۱۳۹۱ خرداد ۳۱, چهارشنبه

آزاد سازی آری آزاد سازی نه!



من همان گونه که در مقاله پیشین - اقتصاد فراملیتی اقتصاد جهانی - هم در خصوص آزاد سازی و آزاد نسازی بیان کردم هیچ ایرانی واقع بین و ترقی خواهی که ذهنیتش و قوه اش مدرکه اش در  ارتباط  با مسائل جهانی  از کانال مکاتب لیبرالیستی و یا سوسیالیستی  فلج  نشده هرگز به این اندیشه نخواهد افتاد در این جهان پیچیده، جهانی که توسط جهان خواران و مرتجعین داخلی حکومت میشود یکبار و برای همیشه برای آزادسازی اقتصادی و آزاد نسازی اقتصادی باشد.

در این رابطه اجازه بدهید به یک نکته اشاره کنم که زاده مکتب لیبرالیستی است.

در این مکتب آزادی انسان در پیوند تنگاتنگ  قرار می گیرد با آزادی انسان صاحب سرمایه در تجارت. در عصری که این آزادی مد نظر لیبرالیستها به اشکال صنفی، دولتی و دیگر فرم های آشکار و پنهان از مونوپول - انحصار - محدود می شد در چنین عصری مقابله با آزاد سازی تجارت و بازار از سایه اصناف و دولت امری طبیعی و حق سرمایه داران بود.

اما  این آزادی که بخشی از سرمایه داران خواهان بودند و متوجه اصناف و دولت فئودالی بود را در پیوند قرار دهیم با آزادی خواهی در زمینه اندیشه، بیان ، قلم و دیگر آزادی های فرهنگی و.. که در گذشته از سوی همان علل نامبرده محدود میشوند  از نظر  علوم انسانی قابل دفاع نیست.

علتش ساده است:


  • اولا آزادی اندیشه و قلم و ... یک امر طبیعی انسانی است. محدودیت آزادی انسان از نظر اجتماعی همان گونه قابل تایید نیست که آزاد سازی انسان از نظر اجتماعی قابل دفاع نیست. هیچ جامعه محق نیست آزادی را که حق طبیعی انسان است محدود و یا در نامحدود سازی آنرا در پیوند با خود قرار دهد
  • دوما میان آزادی که جامعه سرمایه داران در قبال اصناف و دولت می خواهند سخن از آزادی اندیشه و قلم و ... نیست. آزادی اندیشه و قلم و... ارتباطی با آزادی اجتماعی این گروه اجتماعی ندارد. این گروه اجتماعی می توانند مشوق آزادی اندیشه و قلم و.. باشند و می توانند هم نباشند
  • از آزادی یک مکتب و ایدئولوژی ساختن خطا ست

بنابر این در خصوص آزادی جامعه سرمایه داران در قبال اصناف و دولت - انحصارت - و گفتمان هرباره شان بر اصل رقابت آزاد باید به افتراق این آزادی اقتصادی با آزادی فکری و... توجه داشت.

آزادی اقتصادی مبنا و زیربنای آزادی فکری نیست. چنین رابطه میان یک زیربنای اجتماعی - اقتصادی از یکسو و از سوی دیگر آزادی اندیشه و قلم و. بیان .و.. که از حقوق طبیعی انسانی اند برقرار کردن از بن و پایه اشتباه است.


از اینرو در خصوص مبحث آزاد سازی آری و آزاد سازی نه  باید خود را از چنین مبنای تراشی های اقتصادی و مادی که مایه گرفته از مکتب لیبرالیسم است رهانید.

آزادی را مطلقه کردن و در چهارچوب یک مکتب کنجاندن کار درستی نیست و حلال مشکلات ما ایرانیان نخواهد بود.


مبنای حرکت ما در عوض باید واقعیت های کشوری و جهانی باشد.

ما در ایران از یکسو یک نظام صنفی و دولتی داریم که از دیر باز به ما ارث رسیده است. نظام صنفی صنعت و نظام انحصاری دولتی اینها نظام های فئودالی اند و وجودشان به هیچ مکتبی مرتبط نیستند.

از سوی دیگر ما جهان خوارانی داریم که در هر مرحله از تکامل اجتماعی شان چترشان را بر روی کشورهایی نظیر ما پهن کرده اند. این چتر بازی شان نه در ارتباط است با امیرپالیسم و جهانی شدن امروزی شان و نه با گذشته دیروزشان که در مرحله رقابت آزاد بودند.

هیچ کشوری از این کشورها که اکنون به این مرحله از تکامل خود رسیده اند به نوبه خود بدون حمایت دولت شان قادر به نیل به سطح تکامل و ترقی امروزی شان نبودند .


بنابر این نباید فریب سیاست های این جهان خوران در آزاد سازی بی قید و شرط مرزها را خورد. این آزاد سازی شاید بسود آنها باشد که در پی جهانی شدن می باشند اما بسود مانیست.


ما در این مورد و هر مورد دیگر باید به منافع خودمان که دیکته کننده راهمان است توجه خود را معطوف کنیم.

آنها که می خواهند از زیر بار قرون مداخلات صنفی و دولتی آزاد گردند نباید این آزاد سازی ر ا با آزادی بی قید و شرط مرزها و تجارت که جهان خواران از منافع خود بیانش می کنند عوضی بگیرند. این ها دو تا هستند . یکی نیستند.

بنابراین از مطلقه سازی آزادی پرهیز کنیم. و هرباره مشخص سازیم منظور از آزادی کدام آزادی است. چرا آری و چرا نه.

اقتصاد فراملیتی و اقتصاد جهانی



بسیاری اقتصاد فراملیتی یعنی اقتصاد امپریالیستی را اقتصاد جهانی می خوانند.  از منظر این دسته جهانی سازی  همان توسعه اقتصاد امپریالیستی است.

در حقیقت اگر اقتصاد  امپریالیستی مدنظر باشد جهانی شدن این اقتصاد فراملیتی یعنی تبدیل اقتصاد امیریالیستی به یک اقتصاد جهانی.

این که اقتصاد امپریالیستی هم اکنون هم اقتصاد جهانی است و یا در تبدیل به یک اقتصاد جهانی است برای این مبحث مهم نیست. مهم هرباره این است که جهانی شدن اقتصاد امپریالیستی


  • اولا یک گوشه از تاریخ بشریت است
  • دوما بدنبال خود پیامدهای اجتماعی و سیاسی خواهد داشت.

اگر ما بپذیریم برای برخی از کشورها نظر به درجات عالی تکامل اقتصادی - اجتماعی  عصر فراملیتی و به این معنا جهانی شدن فرا رسیده است این اقدامات گرچه اقتصادی بدون پیامدهای اجتماعی و سیاسی باقی نخواهند ماند.

این کشور ها در آتی دور و یا نزدیک اجبارا باید به یک وحدت اجتماعی و سیاسی تن دردهند. یعنی آنچه که بدوا اقتصادی شروع شده باید سرانجام به  وحدانیت اجتماعی و سیاسی مبدل گردد. معنای عملی این عبارت آنگاه حذف دولت ها و کشور ها میان شان و تبدیل یک دولت و کشور واحد از ماحصل این روند  وحدت خواهد بود. نظیر ایلات متحده آمریکای امروزین-

از دیگر سو باید توجه داشت آنچه این کشورها - اروپا و آمریکا - درست و نادرست در برابر چشمان ما در طی روندی در پی انجام  آن هستند یک گوشه ایی از تاریخ این کشورها و گوشه از تاریخ بشریت است.

طرح مسئله تا  به این حد به نظر می آید برغم همه مخالفت ها که در این کشور برای جهانی شدن و تکامل اقتصادی و اجتماعی و سیاسی وجود دارد در تحلیل نهایی فهم آن چندان دشوار نباشد.

اما از سوی دیگر بار این جهانی شدن و سنگینی هرباره سیر تکامل و پیوستگی این کشورهای توسعه یافته است که بر دوش کشورهای کمتر توسعه یافته و یا در حال توسعه  سنگینی می کند.

این کشورها - کشورهای توسعه یافته - هرباره بار توسعه شان را- حتی در دوره قبلی هم - بر دوش کشورهای دیگر و به اصطلاح قبلی مستعمره افکنده اند.


ما اگر از منظر کشورهای توسعه نیافته به گام های تاریخی کشورهای توسعه یافته در جهانی شدن شان- جهانی شدن اروپایی - آمریکایی - نگاه کنیم تا حدی که این گام ها در راستای نیازهای تاریخی آن کشورهاست امریست داخلی و مربوط به خود آنها.

اما تا آن حدود که این تکامل تاریخی توامان با سرکوب و سنگینی بار بر دوش کشورهای توسعه یافته مربوط میشود  این دیگر امر داخلی آن کشورها نیست.


تا حدی که مطلب در ارتباط با موضوع دوم است باید گفت  مخالفتی که دارای حقانیت تاریخی باشد از سوی کشورهای در حال توسعه با جهانی شدن کشورهای توسعه یافته  وجود ندارد. آنها آزادند هرمسیر تکاملی که مایلند طی نمایند و یا طی ننمایند.

همان گونه که کشورهای توسعه نیافته و در حال توسعه مجازند بدون مانع به سیر تکامل و توسعه خود بپردازند و در این راه کشورهای توسعه یافته محق نیستند مانع تراشی کنند و بار توسعه خود را بر دوش این کشورها بیافکنند.


اما ما در منظر دوم - یعنی نگاه جهان از دریچه کشورهای در حال توسعه - می بینیم که در این کشورها توسعه داخلی از قرن ها به این سو به موانعی داخلی و خارجی برخورد نموده است.


در این کشورها از اینرو نیروهای ارتجاعی نه تنها مخالف توسعه و تکامل تاریخی کشور خودی می باشند  بل که در حین حال هرباره این مخالفت ارتجاعی و اپس گرایانه  را در جامه مخالفت با توسعه طلبی و جهان خواری کشورهای دسته اول - که در حال جهانی شدن می باشند - پنهان می کنند.


از این سو ست که از سوی مرتجعین کشورهای توسعه یافته انبوهی ادبیات انتفادی نسبت به توسعه جهانی شدن در کشورهای امپریالیستی صادر می شود که هرباره این توهم را تقویت می کنند که توگویی امپریالیسم و جهانی شدن یک امر مکتبی و صادره از نئولیبرالیستهاست.


از سوی دیگر همان ادبیات در تلاشند در پی انتقاد از مکتب نئولیبرالیسم ممانعت از توسعه و تکامل در کشور را در پس این انتقادها مستتر سازند.


هیچ شکی نیست که امپریالیستها در روند جهانی شدن خود مجبور به گشایش و مجبور به برداشتن مرزها می باشند اما از سوی دیگر این کشورهای در حال توسعه می باشند که در مسیر توسعه خود باید به دو نکته بطور همزمان توجه کنند



  • امر توسعه در کشورهای در حال توسعه بدون حمایت دولتی در برابر تجاوزات امپریالیستی در جهان خواری ممکن نیست
  • امر توسعه در کشور باید برعلیه جامعه های بسته و صنفی و غیر آزاد باشد


بنابراین اگر در مورد اول- مورد خارجی - باید بر علیه آزاد سازی بود و بر حمایت دولتی تکیه نمود اما در مورد دومی باید از آزاد سازی پشتیبانی نمود.


آزاد سازی در حیطه داخلی و آزاد نسازی در حیطه خارجی گرچه در نگاه نخست پارادوکس جلوه میکند اما تنها راه واقعی و ترقی خواهی در کشورهای در حال توسعه امروزی است.


در صورت تمایل ادامه این موضوع را در زیر عنوان


آزاد سازی آری آزاد سازی نه!


پی بگیرید! باسپاس


سرمایه، سرمایه سالاری و سرمایه گرایی





تاریخ سرمایه به قدمت تاریخ انسان است. سرمایه سالاری اما با تولید کالایی روبه پیدایش نهاد. سرمایه گرایی در عوض از زمان  تقسیم اجتماعی تولید کنندگان به دو جامعه کار و سرمایه روبه تکوین می نهد. بنابر این در این جا سه نکته مطرح است:


  • تاریخ سرمایه
  • تاریخ سرمایه سالاری
  • تاریخ سرمایه گرایی و یا کاپیتالیسم

اصلا هییچ اقتصادی بدون سرمایه ممکن نیست. بدوی ترین اقتصاد ها و یا بدوی ترین کارهای انسانی به منظور تولید مایجتاج اصلی  با بدوی ترین سرمایه ها شروع می گردند.

مشکل های اجتماعی که بعدها از سوی سرمایه سالاری و یا پس از آن سرمایه گرایی یعنی کاپیتالیسم پدیدار شده اند به وجود سرمایه بازنمی گردند.

سرمایه یک پدیده و یک جز ضروری و اصلی اقتصاد اجتماعی یعنی کار برای تولید مایجتاج اصلی است.

از زمانی که  جامعه های اولیه انسانی به مبادله باهم روی آوردند و پوسته سخت درون گرایی توسط ارتقای قوای اقتصادی و پیدایش مازاد برمصرف داخلی شکسته شد و بر آن اساس مبادله جامعه ها پدیدار شد زمینه مناسبی برای سرمایه سالاری که همان اقتصاد سالاری است هستی یافت.

در آغاز اما جامعه سالاری مستولی بود. جامعه سالاری را نباید با جامعه گرایی یعنی سوسیالیسم اشتباهی گرفت. همان گونه که سرمایه سالاری همان کاپیتالیسم  ، زن سالاری همان فمینسم نیستند، بهمان گونه هم جامعه سالاری سوسیالیسم یعنی جامعه گرایی نیست.


جامعه سالاری نقطه مقابل اقتصاد سالاری است. این تقابل باز می گردد به تقابل اقتصاد و جامعه.

در اقتصاد سالاری که سرمایه سالاری است جامعه در خدمت اقتصاد و سرمایه است. جامعه ایی که در خدمت اقتصاد و سرمایه است همان جامعه و انسان شی شده است.

همان گونه که گفته شد اقتصاد سالاری و سرمایه سالاری بر شالوده مبادله اولیه جامعه ها پدیدار شدو پیش از آن جامعه سالاری وجود داشت یعنی اقتصاد و سرمایه در خدمت انسان بود.

مبادله جامعه ها که پیدایش یافت در روند تاریخی خود  اقتصاد کالایی یعنی تولید کالایی پدیدار شد. اقتصاد کالایی همان اقتصاد سالاری و سرمایه سالاری است. در تولید کالایی جامعه در خدمت اقتصاد و تولید به منظور مبادله و تجارت با هدف کسب بهره تولیدی  و انباشت ثروت است.

از این رو سرمایه سالاری از بهره سالاری جدا نیست. و ایندو از سلطه انباشت ثروت  یعنی سیطره انباشت بهره جدا نیستند.

در آغاز یعنی در مرحله جامعه سالاری انباشت ثروت ممکن نبود. از زمانی که انباشت ثروت ممکن گردید در مرحله بعدی است که بر شالوده انباشت ثروت دوره نظام سلطه انباشت ثروت پدیدار می گردد.


در دوران سلطه سرمایه، بهره و انباشت ثروت یعنی زمانی که اقتصاد سالاری جانشین جامعه سالاری شده و بازار و تولید کالایی سلطه یافته اند زمینه های سرمایه گرایی یعنی کاپیتالیسم پیدا شدند.

کاپیتالیسم محصول مالکیت عده ایی بر اقتصاد  است. در آغاز این مالکیت بر اقتصاد مالکیت بر نیروی  کار هم بود. کاپیتالیسم در پروسه رشد خود  به مرحله ایی نایل گشت که  نیروی کار از مالکیت اقتصادی جدا گشت و محدود بر مالکیت سرمایه و بهره باقی ماند.


از زمان جدایی نیروی کار از سیطره مالکیت اقتصاد یعنی از زمان پیدایش جامعه کارگران آزاد نوعی از کاپیتالیسم پدیدار گشت که موسوم به کاپیتالیسم شهری و صنعتی است.

با انقلاب صنعتی نخست و انقلاب صنعتی دوم کاپیتالیسم شهری و صنعتی وارد مراحل عالی تر رشد و تکامل خود می گردد.

از آنجاییکه کاپیتالیسم بر پایه نظام سرمایه سالاری و نظام بازار  پدیدار شده است از این رو همه اشکال سرمایه گرایی باهم بر شالوده بازار و تجارت تفاوق دارند.

بازار مخرج مشترک همه اشکال سرمایه گرایی است.

پس بدیهی است که سرمایه سالاری و بازار به تبع آن پایه و شالوده همه اشکال کاپیتالیسم صنعتی باشد.

از آنجاییکه سرمایه سالاری و بازار مخرج مشترک کلیه اشکال کاپیتالیسم است از این رو بد نیست اشاره ایی به افتراق موجود میان نظام بازار و کاپیتالیسم بنماییم.

سرمایه سالاری و بازار در واقع اولی و کاپیتالیسم ثانوی است. در سرمایه سالاری و بازار فقط کاپیتالیستها نیستند بل که هم در تجارت و بازار دخیلند که زنده اند تا اقتصاد  کنند . 

ما اگر تجارت جهانی را تا سرحد مبادلات جهانی گسترش دهیم آنگاه حجم مبادلات جهانی به مراتب وسیعتر از حجم  تجارت تولیدکنندگان در نظام سرمایه سالاری است.
برخلاف سرمایه سالاری که از دل نخستین مبادلات جامعه ها پدیدار شد کاپیتالیسم از دل سرمایه سالاری و در نتیجه جدایی میان تولید کنندگان کالا پدیدار گشت.

این جدایی که نمود آن  عدم توزیع و تقسیم  بهره  و تصاحب کلیت آن از سوی صاحبان سرمایه می باشد ماحصل و نتیجه علتی است که منبع آن نوع مالکیت بر نهاد اقتصاد است.

در آغاز مالکیت بر نهاد اقتصادی عمومی بود. یعنی کلیت جامعه بر نهاد اقتصاد مالکیت داشت. اقتصاد در خدمت جامعه بود.

در مرحله بعدی جامعه در خدمت اقتصاد در می آید. سرمایه سالاری پدیدار می گردد. اما مالکیت بر نهاد اقتصاد هنوز عمومی و اجتماعی است.
در مرحله سوم در کنار جامعه که اقتصاد رادر مالکیت خود دارد جامعه کار پدیدار میشود.  در این مرحله کاپیتالیسم نمودار می شود. در  مرحله کاپیتالیستی جامعه مضاعف است. گرچه در جامعه مالکان بر اقتصاد تغییری اساسی رخ نمی دهد اما این جامعه در فراغت از کار اقتصادی - جدایی کار وسرمایه -  جامعه فرودست و برده ایی موسوم به جامعه کار را اسیر و اجیر می کند.

در مرحله سوم یعنی مرحله کاپیتالیستی از تولید و اقتصاد برای کار وسرمایه دو جامعه وجود دارد. در حالت جامعه مضاعف یعنی حالت کاپیتالیستی  نظر به جدایی اجتماعی کار و سرمایه جامعه کار در محرمیت مطلق از بهره  قرار می گیرد.

حالت کاپیتالیستی که تاکنون وجود دارد در مراحل صنعتی و شهری خود از مالکیت بر جسم و جان جامعه کارگری دست بر می دارد. نیتجه این رهایی جامعه کارگری شکل جدیدی از کاپیتالیسم پدیدار می گردد.

تاکنون سه شکل از این نوع جدید کاپیتالیسم وجود دارند

  • صنفی
  • لیبرال
  • انحصاری



۱۳۹۱ خرداد ۲۵, پنجشنبه

ایران تولید محور - بخش نهم



اتفاقا این مخالفت ها در ایران  از هر سو بلند شد. از قرار معلوم ایرانیان اینبار   مشاهده می کردند که این پدیده انقلاب در صنعت - که در همان کشورهای غربی تقریبا از همان آغاز با مخالفت و انتقاد مواجه گشت - یک پدیده پر مدعایی است. به قول عوام تجربه می کردند: دیگر این تو بمیری از آن توبمیری ها نیست.


از همین رو هم ایرانیان مرتجع از همان آغاز نظر به بی ابتکاری شان به مصرف همان انتقادها روی آورند. یعنی چنین مصرف ادبی مکمل ورود ساده ماشین آلات  گشت  و این در حالی بود که در غرب موش کور تاریخ نقب خود را می زد. آن کشورها برغم این انتقادهای ادبی و گاه سیاسی جاده ترقی صنعتی شان را طی می کردند.

همراه با ورود چنین ادبیاتی انتقادی بود که ادبیات شدید لحن دیگری وارد کشور شد. در این ادبیات رادیکال نظر به درجات پیشرفتی که انقلاب صنعتی در غرب می نمود  پیش بینی هایی در زمینه مراحل عالی تر اجتماعی شد و حتی بر آن پایه دستور عمل های سیاسی هم صادر گردید.

مهم در مبحث ما صحت و سقم آن داوری ها و دستور عمل ها نیست مهم در عوض انتقال ساده این داوری ها و دستور عمل ها در کشوری است که پروسه صنعتی کردن در آن  به موانع عدیده داخلی و خارجی برخورد نموده  بود  و موش کور تاریخ قادر به نقب خود نگشت.

در چنین کشوری ایرانیان با همان بی ابتکاری شگفت  مشغول به مصرف و کپی برداری آن انتقادهای شدید اللحن پیرامون پروسه صنعتی کردن شدند و به خود همان وعده های اجرای جامعه عالی تر در کشور را دادند که  برخی غربی به خود می دادند. اما با این تفاوت که این ایرانیان در این عمل کپی کردن خود چنان با حرص و ولع زاید الوصفی به آن پرداختند که در این میان یک نکته کوچک را از نظر انداختند و آن این که با کپی کردن آن مطالبات و دستور عمل های عالی شرایط عالی اجتماعی آن کشور ها که مسبب اصلی اتخاذ چنین رویه هایی بود  کپی نخواهد شد و وارد کشور نخواهد گردید.

از همین رو از همان آغاز هم صدا با شعارهایی که در کمون پاریس داده شد و در ایران هم طنین انداخت ارتجاع ایران ناقوس مرگ جامعه صنعتی در ایران را به صدا  و به تبع آن  فاتحه انقلاب صنعتی در کشور را خواند

این ناقوس مرگ ها را بر اساس رویدادهای غرب به صدا درآوردن ها، این فاتحه خوانی ها براساس شرایط غربی و این کپی برداری ها  و این وارد کردن ها و مصرف کردن ها با کمترین ابتکار که از همان آغاز صورت پذیر گردید در ایران مبنایی شد برای یک نوع زندگی و یک نحوه برخورد به مسائل جهانی و .....


این نوع و شیوه زندگی و نحوه نگرش به مسائل جهانی که مرتیط است با واردات  و کپی برداری که در ایران توامان است با عادت مصرف تولیدات غربی از هر نوع بی آنکه در کشور موسسات و نهادهای لازمه برای اختراع، اکتشافات و .... وجود داشته باشد به ما همه ایرانیان ذهنیت یک ایران تجاری و وارداتی را داده است.

از این ذهنیت وارداتی و تجاری بیش از همه مرتجعین ایرانی ذی نفع اند.

ادامه دارد...

ایران تولید محور - بخش هشتم



یعنی این در واقع بیشتر شبیه یه تاکتیک های جنگی و  نظامی  می ماند. این که اکنون ارتجاع ایران به تئوری هایی  که به جای خود  زمانی در گذشته های نه چندان دور در کشورهای پیشرفته صنعتی که  در آن هنگام  خود در حال صنعتی شدن بودند و یا مدارج عالی آنرا قبلا پشت سر نهاده بودند  تولید  شده بودند ، متوسل و از آنها به این نحو استفاده ابزاری می کند مطابق قوانین جنگی و نظامی قابل توضیح است.

درجنگ ها معمولا استفاده از تاکتیک پشت جبهه از آغاز مرسوم بوده است. و یا پیوسته این ادعا وجود داشته که دشمن دشمن من دوست من است.

حال هم در کشور ما به همین نحو دارد از این تئوری ها بهره برداری ابزاری برای پیشگیری از روند صنعتی کردن کشور میشود و این در حالی است که کشورهای مادر و مولد این تئوری ها مدتها پروسه صنعتی کردن کشورشان را پشت سر نهاده اند و ارتجاع ما با عطف به ماسبق آنها،  دارد ما را از کرده مشابه  مان باز می دارند.

یکی از این ها اخیرا مدعی شد ما باید این روند صنعتی شدن را الگو خود قرار ندهیم چرا که عواقب خانمانسوز آن برای کارگران در تاریخ غرب ثبت است.

پس چه کار کنیم؟ منظور من این است نه این که آنها را الگو قرار دهیم. الگو قرار ندهیم و یا الگو قرار دهیم از اساس بحث بی پایه ای است. چون الگو قرار دادن کار تاریخ نیست. کار مکاتب است اما کار تاریخ نیست. تاریخ ها و کشورها مانند جویبارهایی می مانند که هرباره مسیر  خود را می پیمایند و این اگر این مسیرها در یک انتزاع مشابه هم درآمدند این به خاطر  مشاهده انتزاعی ماست و نه الگوبرداری آن جویبارهای تاریخی  از یکدیگر.

این صنعتی کردن که می گویند و رایج شده و من هم بکارش می برم. در واقع به این شکل بی معنی است. صنعتی کردن در قبال فلاحت و فلاحتی بودن مطرح است. و این در حالی است که در انقلاب صنعتی ، صنعتی کردن در قبال فلاحت مطرح نیست. بل که نوعی از صنعت و در واقع انقلاب صنعتی مطرح می باشد.

اما  اگر از تناسب های فلاحت و صنعت  به مسئله بنگریم،  ایران قرون وسطایی نظیر دیگر کشور ها در این پله از  تاریخ  خود عمدتا فلاحتی بود. اکثریت اهالی روستایی بودند و عمده درآمد ناخالص ملی از  منابع کشت کشور تامین میشد .

 کشور ما هم تا قبل از این انقلاب اخیر به همین گونه بود. البته اگر حال ترکیب قدری عوض شده به این خاطر نیست که ایران صنعتی تر از پیش از انقلاب شده و یا در حال طی  چنین مسیری است.

 به هر حال به این ترتیب باید در نظر داشت این انقلاب صنعتی- انقلاب در صنعت -  نیست  که پروسه صنعتی کردن را پایه  می نهد  بل که برعکس یعنی  این پروسه صنعتی کردن  است که  در روند خود در مرحله ایی از آن منجر به انقلاب در صنعت  می شود.

فرض بر این بگذاریم اگر ایران مانند انگلستان در همان عصر صفوی و عباسی اگر مسیر صنعتی کردن را به عللی ادامه می داد  بی گمان ما اولین کشوری میشدیم که در آن انقلاب صنعتی و اختراع ماشین روی می داد.

بسیاری از مسائل دست به دست هم دادند و این شد که ایران ایران گشت و انگلستان انگلستان شد. اما ماشین را که اختراع کردند دیگر نیازی نبود کشورها از انگلیس الگوبرداری کنند و در مسیر صنعتی کردن تا آن حد پیش روند که در آنها هم انقلاب صنعتی روی دهد. کشورهای دیگر راه ساده تری برگزیدند  و آن این که صنایع ماشنی را وارد کشور خود کردند یعنی به صدور انقلاب مبادرت ورزیدند.

ایرانیان در عصر قاجاریه با ورود فابریک ها و ماشین آلات  هم همین کار دیگر کشورها را کردند و به این نحو پروسه انقلاب صنعتی  و مکانیزاسیون در کشور بنیاد نهاده شد و به تبع آن مخالفت ها با آن بالا گرفت که تا به امروز ادامه دارد


برای ادامه اینجا کلیک کنید


ایران تولید محور - بخش هفتم



برای این منظور به اعداد و ارقام نگاه کنید. در مقایسه کشورهای دنیا ایران کنونی پیوسته در رده های پایین  جدول قرار دارد.

ما این را مدیون ایران تجاری هستیم و مطمئن باشید در این جدول ها روز به روز وضع مان بهتر از گذشته خواهد شد وقتی ایران صنعتی مصمم شود خود را  عملی کند.

البته یکشبه نخواهیم توانست نظر به هزار یک مانع و کارشکنی عقب ماندگی های قرون را برطرف سازیم. اما مطمئنا به محض تعویض کورس و  جهت و به محض  طی مسیر ایران صنعتی در ازای ایران تجاری  وضعیت کشور  روبه بهبود خواهد نهاد و از این راه در آن زمینه ها ی متعدد و فراوانی  برای حرکت عالی تر از ایران صنعتی شکل خواهند گرفت.

در مورد ایران صنعتی و صنعتی کردن ایران وقتی چنین با علاقه سخن  می رانیم برخی به ما این اتهام را وارد می دانند که این ها به نام کارگر تنها به اندیشه  انقلاب صنعتی اند. برای این ها تنها ایران صنعتی مهم است. مسئله اینها همان مسئله طبقه متوسط مدرن، کارشناسان و تکنوکرات ها و.. است.


این ها را که می گویند درست نیست. البته هیچ شکی نیست که طبقه متوسط نوین یکی از طبقاتی است که در این مورد ما را تایید خواهد کرد و در رویه ایران صنعتی با ما شریک است.

حتی از این فراتر. طبقه ایی از طبقات صاحب سرمایه - سرمایه داران صنعتی - از ایران صنعتی منتفع خواهد شد و یا بهتر بگوییم بسته به این که ایران در مسیر ایران صنعتی چه راهی را بپیماید - راه دولتی، راه خصوصی  و ادغامی از ایندو - امکان انتفاع برایشان وجود خواهد داشت.


بر هر حالت پیوسته مهم این است که ما نگاه کنیم و ببینیم برای ایران صنعتی در وضعیت کنونی کشور و جهان،   پیمودن کدام راه صنعتی کردن عملی و به سود است.

اما در رابطه با بحث ما  و اتهاماتی که به ما وارد می کنند باید اظهار داشت برای کسانی که ایران صنعتی مهم نیست و آن را یک ضرورت تاریخی نمی دانند و اصلا به چنین ضروت های تاریخی توجه ایی ندارند، و مبانی برخوردشان را این ضرورت ها تشکیل نمی دهد ما هر قدر پیرامون این ایران کم تر بگوییم باز زیاده گویی کرده ایم.

این یک قاعده انسانی است. انسان ها از چیزی که اسباب ناخرسندی شان را فراهم می کند نمی خواهند چیزی بشنوند. و لذا هر کلام پیرامون آن یک کلام اضافی است.

قبلا هم عنوان شد. این طور نیست که ما شیفته ایران صنعتی و انقلاب صنعتی هستیم وآنها شیفته انقلاب اجتماعی و استقرار عدالت اجتماعی. نه اینطور نیست. اختلاف ما در این نیست.


چون بحث ما در اینجا همان گونه که وعده داده شد نظری نیست و عملی است لذا اجبارا باید مضوعات این مبحث را در مسیر عملی هدایت کنیم. براین اساس در خصوص دایره اختلافات در جنبش کارگری من به این نظرم اساس اختلافات ما اجتماعی است.

من منبع و ماخذ چنین به ظاهر پشتیبانی از انقلاب اجتماعی و  علم کردن تصنعی آن در برابر  انقلاب صنعتی و جاری کشور را ارتجاع ایران در مفهوم وسیع کلمه می دانم.

یعنی این که اگر در کشورما  حال در دست این ها از انقلاب اجتماعی و یا بهتر بگوییم عدالت اجتماعی یک گرز و چماقی ساخته  شده  که درست  برای فرود آمدن هرباره بروی فرق سر انقلاب صنعتی کشور فرض شده، این اتفاقی نیست. برای  این حرکت اجتماعی از چماق سازی باید متوسل به تحلیل طبقاتی و اجتماعی شد.

از نظر من به غیر از این اشتباه است و سپردن رویدادها به دست اتفاقات  می باشد.

همان گونه که من در آغاز هم گفتم ریشه اصلی همه این مکتب گریی ها، ورود تئوری ها از کشورهای امپریالیستی و ... ارتجاع ایران و جامعه ها و طبقات مستاصل ایرانی اند که تاریخ مصرفشان به سر آمده و از این رو در چالش با مدرنیته و ایران صنعتی متوسل به تئوری های میشوند که در اصل خود پسامدرن می باشند و حال در دست پیشا مدرن ایرانی  مبدل به اسلحه و چماقی برای سرکوب علیه مدرنیته شده اند.

برای ادامه اینجا کلیک کنید

۱۳۹۱ خرداد ۲۴, چهارشنبه

ایران تولید محور - بخش ششم



در تناسب این دودسته از ایرانیان اگر از من بپرسید  کارگران صنعتی در کدام سمت باید بایستند؟  در یک پاسخ غیر مکتبی  به شما خواهم گفت در جانب ایران صنعتی و ایران تولید محور.


چرا؟

چون کارگران صنعتی اگر قادر نباشند به همکاری و همیاری دیگر نیروهای ذی نفع درایران صنعتی ، آنگونه که برخی می گویند ایران صنعتی را عملی کنند، آنگاه مطمئن باشید  این کارگران کوچکتر از آنند که بتوانند  بر زمینه یک ایران تجارت زده،   آرمان هایی رهایی خود را عملی سازند. آنگاه بهتر است هر دو را یکجا فراموش کنند و به همین آخونده و تجار بچسبند.


می خواهیم ایران را بسازیم و بر پایه سازندگی ها سازندگی های عالی تری را ایجاد کنیم، توان مندی های کشور را برای ثروت و رفاه پله و پله افزایش دهیم

و یا این که می خواهیم بدنبال نخود سیاه باشیم، شعار بدهیم، ظلمی که به ما میشود را رو کنیم،  بازیچه دست نیروهای ارتجاع  در کشور گردیم، ایران صنعتی را که می گویند نمی گذارند در خیلاتمان با ایران بی طبقه تعویض کنیم، بدنبال تئوری ها و مکتب ها باشیم و این ها همه در شرایطی که وضعیت ما در سایه سلطه ارتجاع و  سرمایه داران سوداگر و آخوندها دارد روزبه روز بدتر و وخیم تر می شود؟



آنها که به قولی شما  نمی گذارند ما از تاریخ قرون وسطی خود بیرون آییم و دو قرن مارا گرفتار کرده اند آن ها چه نفعی دارند که بگذارند شما  عالی تر از آن را عملی کنید؟

جدا از این گذاشتن ها و نگذاشتن ها اصلا این ممکن است که شما در رده های پایین تاریخ درجا زده اید از سر استیصال به رده های عالی تر آن روی آورید؟.

حین این می ماند که شما در دبستان مانده اید و رفوزه شده اید حال بگوید مهم نیست وارد دبیرستان که شدم مشکلم حل خواهد شد.

مشکلتان حل خواهد شد و حل نخواهد شد مشکل شماست. اصل اما همواره این است که شما تا مادام این که دبستان را به موفقیت پشت سر نگذارید قادر نیست وارد مراحل عالی تر آموزشی شوید. چون زمینه اش را ندارید. این یک اصل است.

حال در تاریخ هم همینطور است.

ما رفوزه گان  دبستانی تاریخ را شما وعده ارتقاء در مراکز عالیه تاریخی می دهید. بر چه اساسی با مدارک جعلی؟ یا با کوشش و تلاش؟ با سازندگی یا پول های نفتی؟


اگر این حرف ها همان گفتمان تجار وسوداگران دروغگو و همان حرفهای بی پایه تر آخوندهای این تجار نیست پس چیست؟

می توان در فکر خود انقلاب ها کرد، دنیا را به آتش کشید، مجسمه ها از بزرگترین انقلابیون دنیا در تهران و دیگر شهرهای بزرگ بر پا کرد...

این ها همه ممکن است. اما این ممکن نیست ایرانی که در آفت تجارت زدگی، آخوندبارگی و... دارد از بین می رود،  را یک گام به جلو هدایت کرد مگر این که


  • اولا بر این تجار و ملایان فایق  آمد
  • دوما با بسیج و اتحاد ایرانیان خواهان ترقی - از هر طبقه - راه صنعتی کردن و سازندگی ایران صنعتی را پیش گرفت



ایران تولید محور - بخش پنجم



بنابر این پایگاه اجتماعی، اقتصادی و سیاسی ایران تجاری  همان ایران  قدیمی است که با درآمدهای نفتی اش بعضا فربهایش فربه تر شده اند. تجارش تاجرتر شده اند. آخوند هایش چاق تر و آخوند تر ند. شاه و از این حرف ها ندارد اما تابخواهید زورگو و مستبد دارد

این ایران که در آن کلان تجارش با ملایان دست به یکی کرده اند و مانند مار سمی بر ثروت های نفتی کشور چنبره زده اند و از محل عایدی های گذشته شان در سایه قوی دلار رانتی- نفتی،   ایرانی برای ما ساخته اند که در آن شکاف طبقاتی و به همین جهت ستم طبقاتی درآن عمیق و شدید شده است.

این ایران دو چهره دارد: ایرانی که ثروت ها در آنها ارقام نجوی میباشند و ایرانیانی که در ترس و واهمه شورش از پایین به دسیسه چینی مشغولند 

و ایرانی که محتاج نان شبش است و هشتش گرو نه اش می باشد و مرتب برای یک لقمه نان بخور و نمیر که تکافو نمی کند باید دست تکدی به این ویا آن بنیاد دراز کند، چند شغلی پیشه کند، از راه دزدی، فحشاء و دروغ و... امرار معاش کند.. 

این ایران با این تضادش یاد آور شهر تاریخی و امروز فروپاشیده سامره است که گدایشان چنان معروف بودند.

این ایران را اساس قرار دهید، مابقی با ملایان و یا بدون ملایانش تنها ظاهر قضیه است.فرم مسئله است. فرع بر اصل است. فرم بر محتوای است.

پس بیاییم به همین اصل ایران تجاری و برعکس آن ایران صنعتی بچسبیم.

ایران صنعتی اصل کمی نیست. البته ایران صنعتی در سایه یک ایرانی که به عالی ترین قله های اجتماعی و تاریخی رسیده رنگ خواهد باخت. اما ایران صنعتی در مقایسه با ایران تجاری اصل ناچیزی نیست.

اتفاقا برخی پیروان همان مکتب سوسیالیسم  غیر مستقیم می پذیرند که ایران صنعتی اصلی کمی نیست . چون قله رفیعی است ازهمین رو هم دست یافتنی نیست . این ها بر این گمانند رسیدن به ایران صنعتی در سایه سلطه امپریالیسم ممکن نیست. یک رویا بیش نیست.


پس ایران صنعتی که ناممکن جلوه می کند یک قله رفیعی است. اصل کمی نیست. این ایران تجاری است که هر ملایی قادر است با چوب حراج بر کشور و تخریب قوای مولده و... به آن دست یابد.

این که می گویند امپریالیستها نمی گذارند که ایران صنعتی شود، ایران صنعتی ممکن نیست. امپریالیستها هادی ایران تجاری اندو.... حرف های کمی نیستند.

من این سخنان را جدی می گیرم. از نظر من این گفتمان بعدی دیگری هم دارد و آن این که ایران صنعتی یک آرمان پیش پا افتاده و بسادگی دست یافتنی نیست.

اگر ایران صنعتی ایرانی پیش پا افتاده بود خوب چرا ما تاکنون قادر به صنعتی کردن کشور نشدیم؟

اشکال کار در کجاست؟

در این نیست که رویه تجاری، رویه هرز دادن نیروها ، رویه پرت و پلا گفتن ها و رویه این ایرانی ها و به یک کلام این ایرانی ها  بر رویه صنعتی، رویه مولده، رویه سازندگی و...  یعنی رویه آن ایرانی ها می چربد؟

ایران تولید محور - بخش چهارم



بنابر این بایستی و این الزامی است  این بلوک بندی ها و این مکتب سازی ها که از منابع و ماخذ ارتجاعی علم و تقویت می شوند را کنار گذاشت و تنها در این صورت است  به جای این که واقعیت های کشور را در خدمت اثبات تئوری های مان  قرار دهیم  با در نظر داشت واقعیت ها هرباره به این اندیشه باشیم  در سیر تغییر واقعیت ها چگونه می توانیم عمل کنیم که  برای خود سازنده باشیم.

در این راه تاکید می کنم ما نه پیرو خط امامیم و نه پیرو خط مارکس، در پی پراکتیزه کردن هیچ شریعت و مکتب و تئوری هم نیستیم.

 حرف حساب  این است : ما اگر در کشور فادر بودیم به همان سبک و سیاق اجتماعی گذشته زندگی کنیم اگر گذشتان که حالا بر ما مدیرت و آقایی دارند قادر بودند و کنون هم قادر باشند با سلطه سبک و سیاق هستی اجتماعی شان ما را اداره کنند و پاسخ گوی مسائل لشکری و کشوری باشند فی بهاء. لاکن بلافاصله باید گفت قادر نیستند. و نمی توانند هم قادر باشند.

سند تاریخ گذشته ایران و تاریخ کنونی کشور.

ما می خواهیم بر پایه این اسناد واقعی سخن بگوییم. این ها مبانی حرکت ماست.


ما برپایه این مبانی واقعی ایران تولید محور را در برابر ایران گذشته یعنی ایران تجارت محور علم می کنیم.

ایران تولید محور ایرانی است با یک پله و کلاس اجتماعی بالاتر. با اقتصاد، نظام اجتماعی و حقوقی بالاتر. با نظام سیاسی عالی تر و مترقی تر.

بازوان این ایران مترقی آن ایرانیانی هستند که خود محصول  این ترقی اند و در این رابطه فرقی هم نمی کند از کدام طبقه اجتماعی اند. اصل همواره این است با ترقی تنها آن ایرانی همراهی دارد که از ترقی متنفع است و از ترقی باکی ندارد.

بدیهی است این مسئله ما را به مسئله تحول اجتماعی، تحول اقتصادی و سیاسی و... کشور و در یک کلام تحول ساختاری کشور هدایت می کند.

ما با ایران گذشته و سلطه این ایران برایران نوین قادر به پاسخ گویی به مسائل عدیده و روز افزون کشور نیستیم. ایران تجاری یک ایران گذشته است و باید بر سلطه ایران تجاری بر ایران صنعتی  پایان داد و این ممکن نیست مگر با اتحاد نیروهایی که در ایران صنعتی متشکل هستند، یعنی ایرانیان که محصول ایران صنعتی و توسعه ایران صنعتی هستند.


بنابر این بیاییم دو ایران تجاری و صنعتی و چالش هرباره شان را مد نظر قرار دهیم و اصل کنیم.


  • ایران تجاری همان ایران نفتی، و ایران تک محصولی است که با درآمدهای کلان نفتی اش با ظاهر سازی مدعی است که جهان سومی نیست.
  •  ایران تجاری همان ایرانی است که با درآمدهای نفتی در پی استقرار واهی عدالت اجتماعی یعنی توزیع عادلانه درآمد نفتی است


  • ایران تجاری همان ایرانی نفتی است که در پی ساختن بمب اتمی است.


  • ایران تجاری همان ایران نفتی است که اگر نفت  و رانت خواری نفتی را از آن بگیرند دیگر  قادر به ساختن برج های زیبا و رفیع در کشور خود نیست، مترو هایش از کار می ایستند، متروپول هایش ویران می شوند و همه روسازی هایش یکشبه دود می شوند و به هوا می روند....
  • ایران تجاری همان ایرانی است با این که کشوری ثروت مند است اما این ثروت ها تولیدی نیستند بل که رانتی- نفتی اند. در این کشور نیروهای مولده و تولیدی مولد ثروت این کشور نیستند. و این نیروها شاخص ثروت و اساس منازعه برای عدالت در تقسیم ثروت نیستند.


برای ادامه اینجا کلیک کنید



ایران تولید محور - بخش سوم



این بلوک بندی یاد آور همان بلوک بندی اردوگاه سوسیالیسم و اردوگاه امپریالیسم گذشته است که اکنون در مد نظر این ها جهان را به دو اردوگاه پیروان انقلاب سوسیالیستی و پیروان  کاپیتالیسم تقسیم میکند.

عرض کردم نظر به مبانی تحلیلی شان فرق نمی کند کشورتان از نظر رشد و تکامل بر کجای نمودار نردبان ترقی واقع است. این ها در افعانستان همین ادعا را دارند که در ایران دارند و در ایران کنونی سوسیالیسم به همان میزان  در کردستان عملی است که در بلوجستان عملی است و....

اما در مورد این عملی بودن اجازه دهید نکته ایی را عرض کنم که مهم است. چرا که وقتی پای عملی بودن به میان می آید مد نظر این ها عملی بودن و پراکتیزه کردن یک تئوری است.

همان گونه که پیشتر هم عنوان شد در مد نظر این ها سوسیالیسم یک آموزه است. برای این آموزه به سبک کلیه مکاتب و آموزه های جهان - یعنی به سبک افلاطونی - آموزگار و معلمی هم وجود دارد.

همان گونه که معلم اول ارسطو بود و معلم ثانی فارابی و.. در مکتب سوسیالیسم این ها, معلم اول شان مارکس است ، معلم دوم انگلس و معلم ثالث ....

برای هستی یک مکتب  رئالیزه کردن مکتب و تئوری اساسی است. هر مکتبی پس از آموزش تئوری در مکتب ، در پی پیاده کردن و پراکتیزه کردن تئوری های آموخته در مکتب می باشد.


از همین رو جهان در دیده یک مکتبی در پراکتیزه کردن تئوری خلاصه میشود.

برای پیروان آموزه مارکس و مکتب سوسیالیسم، این قاعده نگرش به جهان توفیری ایجاد نمی کند. چرا که این ها هم به همان سبک و سیاق به اندیشه پراکتیزه کردن یعنی عملی کردن آموزه مارکس در هر کجا و در هر زمان می اندیشند.

از همین رو در مبحث عملی است و یا عملی نیست باید توجه داشت از منظر یک مکتبی عملی بودن به مفهوم دیگری است تا عملی بودن در منظر کسی که هرباره به حرکت و تکامل تاریخی توجه دارد.

از این گذشته برای هر مکتبی این اصل از اصول لاینجزا است که وقایع دنیا هرباره بر اساس مقیاس  و اصول تخطی ناپذیر  مکتبی  - دگم ها - تحلیل و تفسیر شوند و در آنها هرباره برای اثبات حقانیت مکتب بدنبال  دلایل واقعی بود.

مسیحیان و مسلمانان مکتبی این کار را به همان میزان انجام می دهند که امروزه پیروان مکتب سوسیالیسم و مارکسیسم.

بنابراین این ها همواره  در پس هر تغییری در دنیا  این ها بدنیال این روانند که حقانیت اصول مکتبی خدشه ناپذیرشان را برخ ما بکشند.

از همین رو امروزه  بحران در کشورهای غربی که بالا گرفت مکتبی ها تصاویر معلم اول را بالا بردند و این را امتیازی در جهت حقانیت مکتب و آموزه های مارکس تلقی نمودند.

اما در عوض این امکان هم وجود دارد که به سبک تخت پروکروستس - پروکروس - عمل کنند. در اسطوره های یونانی آمده است که  پروکروستس دارای دو تخت کوتاه و بلند بود و از این رو هرباره قربانیان کوتاه قامت و بلند قامت خود را بطور عوضی بر روی یکی از این دو تخت می خواباند: کوتاه قامت ها را بروی تخت بلند و لذا آنها را آنقدر می کشید تا به اندازه تخت گردند و بلند قامت ها را بروی تخت کوتاه.و لذا سر و پایشان را قطع می نمود.

شیوه تخت پروکروستس کنون یادآور همین شیوه های مکتبی در برخورد به جهان واقعی و رویداهای آن است.


برای مکتبی که پیرو شیوه پروکروستس است مبنای حرکت تختی است بنام مکتب. از اینرو این جهان واقعی است که باید خود را با مکتب تطابق دهد و نه برعکس.

در ایران هم از دیر باز فقها و پیروان شریعت به همین گونه مکتبی و مانند پروکروستس به واقعیت های اقتصادی ، اجتماعی و... ایران برخورد نمودند یعنی سعی نمودند واقعیت کشوری را در قالب تنگ مکتب خود بگنجانند.


برای ادامه اینجا کلیک کنید

ایران تولید محور - بخش دوم



این پرسش ها و نظایر آن که طرح میشوند را اگر در ارتباط با منابع واپس گرا و ارتجاعی که در پس آن خزیده اند قرار دهیم آنگاه  هم از نظر عملی به مغرهایی که این پرسشها را زمانی طرح کرده اند  - انگیزه و منافع اجتماعی شان - را شناسایی خواهیم کرد و هم  از نظرتئوریک  آزمونی است برای کارگران در سنجش بار تئوریکشان در پاسخ به این پرسشهای مطروحه.

بی تردید باید به این مسائل از هر دو جهت عملی و نظری نگریست.

از نظر عملی من در این جا سعی می کنم به این موضوع برخورد کنم.

یکی از نکاتی که پیوسته برایمان مطرح می کنند این است که می گویند انقلاب کارگری یک انقلاب اقتصادی نیست بل که یک انقلاب اجتماعی است در حالیکه ایران تولید محور وایران صنعتی یک حرکت اقتصادی و یک انقلاب صنعتی در کشور است. از این رو نتیجه می گیرند کارگران پیرو انقلاب اجتماعی اند  و چون در انقلاب اجتماعی منافعشان تامین میشوند لذا باید از انقلاب صنعتی  گذار کنند.

در همین رابطه یعنی ضرورت انفلاب اجتماعی - به عنوان تنها امر کارگران - مبانی از جانب این ها مطرح میشوند که جالب توجه اند

این ها عمده تحلیل هایی که ارائه می دهند ناظر به وضعیت انقلاب اجتماعی بر پایه نمودار رشد و تکامل اجتماعی در کشور نیست بلکه عاریه گرفته از کشورهای صنعتی و توسعه یافته است

به عبارت دیگر مبنای حرکت این ها کشورهای توسعه یافته صنعتی، بحران ها در آن کشورها، مراحل تکامل صنعت و کاپیتالیسم در آنهاست.

اما این ها وقتی به ایران بازمی گردند برای توجیه خودشان به دو مورد بیش از همه تکیه می کنند


  • مناسبات اجتماعی، وجود کارگران، بی عدالت اجتماعی، استثمار و..
  • امر کارگران، انقلاب اجتماعی و پایان دادن به ستم طبقاتی و اجتماعی

بنابر این بنایی که ارائه می دهند بر دو ستون  استوار است

  • ستون خارجی: کشورهای پیشرفته صنعتی، بحران در امپریالیسم و بحران در به زعم اینها اقتصاد جهانی
  •  ستون داخلی : فقر فائقه و بینوایی در کشور،  کاپیتالیسم افسار گسیخته و تجاری و ایران بلعیده شده در حلقوم اقتصاد جهانی مورد نظر اینها
چون  به شخصه جهان را از روزنه های مکتبی خود می نگرند به سبک و سیاق همه مکتبیون دنیا برای خود، دشمنان مکتبی هم متصورند و بزرگترین این ها فقط یک نام دارد

  • مکتب لیبرالیسم

بدین گونه از منظر این ها دنیا به دو مکتب تقسیم شده است

  •  مکتب سوسیالیسم که منظور نظرشان همان پیروان انقلاب اجتماعی است
  • مکتب لیبرالیسم که پیروان کاپیتالیستهای دنیا می باشند.

فرقی نمی کند شما در کدام کشور وکشور شما در حال گذار از کدام پله نردبان ترقی اجتماعی اش می باشد، در افریقا آسیا، در افغانستان در ایران و... شما یا در بلوک مکتب سوسیالیسم هستید و پس در مدنظر شما کشور شما برپایه مبانی در بالا ذکر شده - میانی داخلی و خارجی - در حال گذار از کاپیتالیسم به سوسیالیسم می باشد و یا پیرو مکتب لیبرالیسم می باشید و مانعی هستید  در سر راه  گذار سوسیالیستی 






ایران تولید محور - بخش اول



این اشتباه فاحشی است آرمان های رهایی و عدالت  جویانه کارگران ایران را که بخشی از نهضت جهانی کارگران دنیا  را تشکیل می دهند تا سرحد  آرمان ایران تولید محور کاهش داد.

پیوسته تنظیم   رابطه میان آرمان های عدالت جویانه و جهانی و آرمان ایران تولید محور و صنعتی یعنی تنظیم مناسبات  مابین آنچه خالص کارگری است و آنچه خالص کارگری نیست در درون جامعه کارگری ایران یکی از معضلاتی را تشکیل می داده است  که  بر  آن اساس شاخه های گوناگونی از هم منشعب شده اند.

 نظر به این مسئله باید در تنظیم تناسب آرمان های کارگری با آرمان های غیر کارگری جدا از پیروی از مکاتب پرهیز کرد. مکتب گری راه تنظیم این تناسب و راه حل معضل ما در این زمینه نیست بل که سدی عظیمی در سر این راه است.

 از این رو مکاتب  و آموزه  ها اگر به کنار نهاده شوند آنچه باقی می ماند دو جامعه از نظر تاریخی متفاوت است که یکی پس از دیگری خواهند آمد.


  • جامعه مدرن که در ایران از دو قرن به این سو در حال شکل گیری است
  • جامعه پسا مدرن که یک جامعه جهانی و واحد است که پس از آن و بر ویرانه های آن پدیدار خواهد شد

در نوع خود فهم این مسئله که عرض شد چندان مشکل نیست و آنچنانی به دانش و تجارب و هوشیاری نیاز مند نیست که مراحل تکامل اجتماعی انسان ها  مانند عمر آدمی - از کودکی تا پیری - در یک منظر کلان و جهانی  پله هایی هرباره تناوبی اند. این ها مراحل و  پله هایی  از یک نردبان واحد از ترقی اجتماعی انسان هستند که هرباره  بدنبال هم کشیده میشوند و در کلیت مکمل یکدیگر برای یک حرکت به پیش و تعالی اجتماعی بروی این نردبان صعودی تاریخ می باشند

 در این رابطه از قدیم در ایران گفته اند  نمی توان قوره نشده مویز شد. برای رسیدن به قله های رفیع باید از دامنه ها  کم ارتفاع  گذر کرد. سنگ بزرگ علامت نزدن است. بلندپروازی دودمان آدم را برباد می دهد. از آرمان گرایی باید پرهیز کرد. 


این فضیلت هایی اند که صاحبان فرهنگ و فضیلت کشور از دیرباز  گفته اند قارچ هایی نیستند که به سادگی از زیر بوته سبز شده باشند و این طور نیست که حال ما در  زمانه مان بر پایه مدرن گرایی- مدرنیسم که یک مکتب است - این فضیلت ها را  که در نوع خود حقایق بدیهی انسان اند بتوانیم رد کنیم.


آرمان گرایی - ایده آلیسم - به کنار - که یک مکتب است - پس آنچه باقی می ماند امید و تلاش در راه رسیدن به قله های رفیع تکامل اجتماعی و سازندگی و ارتقاء پله پله  کشور است که در سایه و فرجام  آن ایده آل های کارگران جامه عمل خواهند پوشید

این تلاش ها در زمانه ما که  کشور در حال گذار از جامعه های متعدد و متفرق و قرون وسطایی به  یکپارچگی اقتصادی و اجتماعی   است در عمل به این معنا است که کارگران در کنار و به موازات دیگر نیروهای اجتماعی که محصول شرایط یکپارچگی اند و تازه در حال بوجود آمدن  می باشند دست بدست هم  در مسیر حرکتی عمل کنند که برایشان هستی بخش است.

پس در این جا عقل حکم می کند که آدم کارگر بدیهی ترین اصول حیاتی اش  را نادیده نیانگارد. و بدیهی ترین اصول همان گونه که پیشتر ذکر شد این است که ایران در حال حاضر در گذار به پله  مدرنیته و پله ایی  است که در آن هستی کارگری شکل یافته خواهد بود.

اما در این دوران گذار و دوران شکل گیری هستی کارگری بر همت کارگران جنینی است که تمام مساعی خویش را در خدمت این قرار دهند که این زایمان در منتهای کاهش درد انجام گیرد.


در این جا تحت عنوان ایران تولید محور ، ایران یکپارچه و. ایران صنعتی می خواهم به این نکته انظار را متوجه بدهم که برداشتن تیشه و زدن به ریشه های خود بسود جامعه کارگری ایران نیست.


هیچ موجود اجتماعی سنمدیده ایی عاشق و واله  آن روند زایمانی که تاریخ کشورش آبستن آن است نیست. کارگران ایران نه شیفته این روند زایمان هستند و نه فریفته مولود آن: یعنی کاپیتالیسم صنعتی و مدرن


اما به دستهایی نگاه کنید  که از واپس تاریخ آن،  ایران  در حال صعود  به پله مدرنیته را سخت  از پشت گرفته و به عقب می کشد.

این دستهای واپس  مانده، دستهای رهایی کارگران مدرن و صنعتی که حاصل و محصول این صعود تاریخی هستند نیستند.

این دستهای واپس مانده هیچ قرابتی با آرمان های رهایی کارگران که با صعود بر قله های رفیع اجتماعی تحصیل می شوند ندارند.


این دستهای واپس مانده که ایران را هرباره از پس می کشند و به سکون و بازگشت مجبور می کنند پیوسته منبع و ماخذ ابداعات و مکاتبی اند که جملگی با هدف خدمت به واپس گرایی در کشور تنظیم شده اند.

این مکاتب ارتجاعی  برای این که مقبول کارگران واقع شوند گاه به جامه و زبان کارگری در می آیند

بر همین شالوده است که ما کنون  از دیرباز در جامعه کارگری برای مان این مطرح شده است که ایران تولید محور، ایران صنعتی و ایران مدرن آری و یا نه؟

همین منابع ارتجاعی برایمان این را مسئله کرده اند که آیا قرابتی میان آرمان رهایی کارگران و آرمان ایران صنعتی وجود دارد یا نه؟

این پرسش را طرح نموده اند که چه ارتباطی است میان جامعه کارگری و ایران صنعتی؟

آیا بهتر نیست کارگران در عوض همکاری و همراهی در راه ایران تولید محور و ایران صنعتی از همین حالا بسیج شوند ایرانی را بر پا دارند که  در عالی ترین قله های رفیع اجتماعی اش از هر گونه ستم اجتماعی مبرا است؟

آیا بهتر نیست جامعه کارگران از هم اکنون برای جامه عمل پوشانیدن آرمان های اجتماعی شان بسیج شوند؟


۱۳۹۱ خرداد ۲۳, سه‌شنبه

چرا لیبرال دمکراسی کارگری؟



من در نوشته های متعددی تا کنون به سهم خود تلاش نمودم لیبرال دمکراسی کارگری را پروفیلیزه کنم. یعنی به آن پروفیل لازم که شایسته آن است اعطا نمایم.

بی شک کارهای من در این زمینه  بدون اشکال نبوده اند. مهم اما همواره این است که این راه که آغاز شده، گشوده است و بسته نیست. این راه مکتبی نیست و سیستم جامع و مانعی ارائه نمی دهد.

به این اعتبار لیبرال دمکراسی کارگری تنها یک نام جدید نیست بل که با اتکاء به دستاوردهای عظیم کارگران جهان یک محتوای جدید هم است.

لیبرال دمکراسی کارگری با این که بخشی از جنبش جهانی کارگران است بیشتر و اساسا بر شالوده شرایط کشوری  هویت خود را در نام و محتوای کسب می کند.

در ایران نیاز مبرمی وجود دارد که از سوی کارگران علائم و نشان ها و چراغ های لازم برای همکاری با نیروهای ترقی خواه دیگر   در مسیر یکپارچگی اقتصادی و وحدانیت اجتماعی در جامه یک نظام  اقتصادی و اجتماعی و سیاسی نوین داده شود.

لیبرال دمکراسی کارگری در واقع به عبارت دیگر یکی از همین نشان ها است و گفتمان این است که ما کارگران هم در مسیر سازندگی کشور خواهیم بود و سهم خود را اعطا و سهم خود را دریافت خواهیم کرد.

لیبرال دمکراسی کارگری به این معنا عبارت است از این که جامعه کارگری  شرایط حساس تاریخی کشور را درک نموده و به این فهم نایل شده است که ایران آزاد و دمکراتیک، ایران تولید محور  که بسوی یکپارچگی اقتصادی و وحدانیت اجتماعی پیش روی می کند برای کارگران اگر هم جامعه آرمانی نیست به مراتب از جامعه های پراکنده  و عقب مانده گذشته در کشور بهتر است و رجحت دارد.

برای این منظور لیبرال دمکراسی کارگری نشان می دهد که ضمن  آن  می داند منافع کارگری در پس استقرار کدام نظام اجتماعی - اقتصادی جامعه عمل خواهد پوشید و از این رو سخت به آن وابسته است در عین حال در شرایط داخلی و کشوری به ضروت رفع عقب ماندگی های اجتماعی،  نابودی نظام های اقتصادی و اجتماعی کهن که بر کشور مستولی اند و از راه این استیلا انسداد یکپارچگی اقتصادی و وحدانیت اجتماعی، رفاه عمومی، استقرار آزادی و دمکراسی سیاسی در کشور را فراهم کرده اند پای می فشارد.