نافرمانی مدنی را می توان تنها از جامعه مدنی انتظار داشت. و این نکته ایی است که غالبا از دیده بسیاری از فعالان مدنی در ایران ایلاتی و امت زده از نظر دور می ماند. نباید از خاطر انداخت جامعه مدنی در ایران در سایه حاکمیت سیاسی جامعه دینی - امت - ضیعفتر از گذشته شده است.
در حقیقت امر جامعه مدنی از یکسو و از سوی دیگر جامعه عشیرتی و متناسب با آن جامعه اسلامی دارای یک رابطه معکوس با هم هستند. هرچه جامعه عشیرتی وامت متناسب با آن قوی تر باشند آنگاه به همان میزان جامعه مدنی و ملت ضعیف تر خواهند بود .
از این رو نباید از نظر دور داشت بر شالوده این علل در ایران جامعه و دولت مدنی را از دیرباز ضعیف نگه داشته اند. در واقع استبداد در کشور ما از نظر اجتماعی حائز پایه های ایلاتی - عشیرتی و بدوی بوده است. اسلام و روحانیت عرب از همین مایه های اجتماعی عشیرتی قوت می گرفته اند
در خصوص این ایلات و عشایر یعنی پایه های اجتماعی استبداد و امت اسلامی می توان در واقع چنین گفت:
اقوام بربر و ایلاتی که از ازمنه های دور به ایران می تاختند در صورت توفق در حین اینکه قرن ها بر کشور استبداد اعمال می کردند، همزمان سیستم ایلاتی و قبیله ایی را که با خود از زادگاه پدرانشان همراه آورده بودند تا مدتهای مدیدی در ایران حفظ می کردند. از همین رو بسیاری از شاه هان و سلاطین ایران به منزله بزرگترین فئودال و زمین دار کشور پای بند به اصول مدنیت نبودند و کماکان به سنن عشایری خاندان خود وفا دار باقی می ماندند . این امر به سهم خود در تضعیف جامعه و دولت مدنی در ایران نقش بسیار بسزایی ایفا نمود که تاکنون اثرات آن در کشور باقی است.
شما بیایید برای نمونه هم شده از اعراب تا ترک هایی که تا پیش از پهلوی بر ما استبداد راندند نگاه بیاندازید.
باید توجه داشت سلطه اعراب و دیگر اقوام بربر بر مدنیت و جامعه و دولت مدنی در ایران در وهله اول یک امر اجتماعی یعنی سلطه یک جامعه بدوی و عشیره ایی بر یک جامعه مدنی بوده است .
و همین نکته ایی است که از دیده برخی از منتقدین اسلام بدور می ماند. این عده از منتقدین اسلام در ایران پایه اجتماعی - عشیرتی امت اسلامی و عرب متجاوز بر ایران را نادیده می انگارند و تنها متوجه محمد و اسلامی اند که دروغ گو ست، شیاد است و... یعنی به عبارت دیگر مسئله اسلام در ایران را عمدتا از زاویه الهیات، از دریچه علمی و از پنچره فلسفی به آن می نگرند و نه در اصل از زاویه اجتماعی.
ما اگر به پایه اجتماعی - عشیرتی اشغال گران عرب توجه کنیم آنگاه متوجه خواهیم شد از همین رو هنگامی دیگر اشغال گران بربر بر اعراب در ایران چیره گشتند یعنی به عبارت دیگر اعراب رفتند و قبایل دیگری به جایشان آمدند انگاه از نظر اجتماعی باز همان سلطه بدویت و بربریت بر مدنیت در ایران بود که باقی ماند یطور یکه در این میان اسلام تنها حائز نقش دست دوم و فرعی و رو نمایی - نه روبنایی - خود را نشان داد که در دوره اعراب هم همین رل را ایفا می کرد.
این در حقیقت همان علتی را تشکیل می دهد که چرا ترک ها بعدها به سادگی به اسلام روی آوردند. چون اسلام عشایری و غیر مدنی ناخوانی چندانی با ترک هایی که از نظر اجتماعی مانند اعراب صدر اسلام بدوی بودند نداشت.
پس می توان نتیجه گرفت شیوه استبداد شرقی که می گویند در واقعیت امر ماهیتش را مدیون همین ایلاتی و عشایری بودن این استبداد می باشد.
استبداد شرقی در واقع دردی است که از سلطه دیرینه و کهن سال نظام های قبیله ای و عشایری بر جامعه مدنی و مدنیت در کشور ما ناشی می شود . به ابن اعتبار این همان سلطه ایی است که هرباره با اهرمهای نظیر نهاد روحانیت که به همان میزان بدوی و به همان میزان بنابر سیرت پیامبر پیرو و مروج و مبلغ نظام ایلاتی و عشایری بوده اند و هستند، تقویت گشته و به تبع آن در تضیعیف جامعه و دولت مدنی در کشور تا به امروز نقش موثر و بسزایی ایفا نموده اند.
در مورد ایران کنونی و پس از پهلوی هم به همین منوال است.
ما اگر امروزه به موضوع هایی از قبیل اسلام، امت اسلامی ، انقلاب اسلامی، روحانیت، و در ادامه در شکل معکوس آن به جامعه و دولت مدنی، سکولاریته، حکومت قانون و.... توجه مان را معطوف کنیم به ایرانی و به یک کشور شرقی در آسیا بر می خوریم که از یک درد مزمن و کهن سال رنج می برد.
در چنین کشوری که جامعه مدنی در آن قدرتمند نیست و انقلاب دینی و اسلامی پای می گیرد انتظار نافرمانی مدنی از جامعه مدنی ا گر انتظار عبثی نباشد انتظاری سخت دور دستی است .