این مسئله «نسبیت» که می گویند خیلی مسئله ساز شده. مبحث نسبیت در خیطه اخلاقی در رابطه با مقولاتی مانند خوب و بد ، این ها تا خدودی عامه فهم می باشند. بطور نمونه «چیزی» که برای من ممکن است خوب باشد، « همان چیز» ممکن است برای دیگری خوب نباشد. از این رو گفته اند: خوبی و بدی « یک چیز » نسبی است. اما نگفتند که « آن چیز » برای من « یک چیز دیگر » است و برای دیگری « چیز دیگر». بلکه گفته اند « یک چیز معین و واحد » ضمن حفظ همه خصوصیاتیش همزمان می تواند برای من نوعی خوب باشد و برای دیگزی بد باشد. بطور نمونه استثمار انسان از انسان. استثمار انسان از انسان « یک چیز واحد و معین » است، اما همین چیز واحد و معین که اسمش در مثال ما استثمار نامیده می شود، می تواند برای سرمایه دار «خوب» باشد، برای کارگر اما «بد» باشد. و الی آخر..
پس اصل نسبیت که می گویند در حوزه اخلاقی، بدی ها و خوبیها .. عامه فهم است.
اما اصل نسبیت را می توان به این سادگی برای همه حوزه های دیگر بکار برد؟
خیر!
برای فهم مطلب از همان مقوله استثمار در نمونه بالا شروع کنیم.این که گفته میشود وجود استثمار در یک کشور نسبی است، یعنی چه؟
مسلما خواهیم گفت: در آن کشور به جهاتی استثمار وجود دارد و در زمینه های دیگری استثمار از هستی برخوردارنیست. بطور نمونه در ایران استثمار مطلق نیست. در بعضی زمینه های کاری استثمار است و در بعضی نقاط که کارگر و کارفرما در یک شخص واحد جمع می باشد، و یا در روابطی که اصلا بهره دهی نمی شود، استثمار و بهره کشی هم وجود ندارد. و الی آخر..
خوب. این نسبیت در رابطه با وجود استثمار بود و در آغاز هم دیدیم بطور اخلاقی استثمار نسبی است.
اما در این جا این پرسش باز مطرح است: آیا خود استثمار به عنوان « یک چیز معین و واحد » هم نسبی است؟ یعنی « یک چیز معین و واحد » می تواند برای من استثمار باشد و برای شما استثمار نباشد؟
یک گاو برای من یک گاو است و برای شما یک الاغ؟ یعنی نسبیتی که می گویند یعنی این؟
اما مبحث نسبیت که می گویند به این سادگی ها نیست.
آیا می شود گفت مانند خوب و بد « یک چیز واحد و معین » به نسبتی که دارد می تواند به عکس خود مبدل می شود؟ بطور نمونه: حرکت به سکون، تاریکی به روشنایی، زشتی به زیبایی، کثافت به پاکیزگی، استثمار به عدالت، قتل به زایش، ....
مسلما نه. حرکت، حرکت است، سکون. سکون. ارتجاع. ارتجاع است. ترقی، ترقی . روشنایی، روشنانی است و.. الی آخر.
اما مبحث نسبیت که می گویند به این سادگی ها نیست.
یک نمونه دیگر. در مورد دیکتاتوری و دموکراسی. دموکراسی یعنی مشارکت در قدرت سیاسی. دیکتاتوری یعنی خلاف دموکراسی و عبارت است از عدم مشارکت، و به عبارت دیگر حکومت فردی.
حکومت فردی یعنی دیکتاتوری و یک حکومت فردی، مادامیکه « یک چیز واحد و معین » است، دیگر نمی تواند در عین حال دموکراسی باشد.
یعنی ما نمی توانیم بگوییم: هر دموکراسی در عین حال یک دیکتاتوری است. دموکراسی است برای سرمایه داران، دیکتاتوری است برای کارگران.
اما مبحث نسبیت که می گویند به این سادگی ها نیست.
یک نمونه دیگر. این نمونه را باز از همان دموکراسی می آوریم. در این نمونه ما فرض شده که دموکراسی در یک کشور وسیع نباشد و شامل حال کارگران نگردد.
آیا اگر من در یک جمع معین و واحد نباشم، می توانم بگویم چون من در آن جمع نیستم، آن جمع به نسبت من دیگر یک جمع نیست؟
آیا چون کارگران در یک دموکراسی بورژوایی نیستند، می توانند مدعی باشند چون ما کارگران در دموکراسی محدود بورژوایی نیستیم، پس این دموکراسی به نسبت و به دیده ما یک دیکتاتوری است؟
مسلما خیر. مسلما این محرومیت یک مفهوم دیگری دارد اما مفهومش دیکتاتوری نیست.
پس این مبحث دیکتاتوری در عین دموکراسی است و این گونه به مبحث نسبیت سایه افکنده از کجا شروع شده؟
از مبحث دیکتاتوری شروع نشده بل از مبحث سیادت اجتماعی یک گروه اجتماعی بر یک گروه دیگر شروع شده است. این هایی که اکنون مدعی اند هر دموکراسی در عین حال یک دیکتاتوری است، هرباره به همین سیادت اجتماعی توجه دارند. و از همین سیادت اجتماعی است که این ها مبحث نسبیت را به پیش می کشند.
اما در این رابطه پرسش این است:
آیا سیادت اجتماعی یک گروه بر گروه دیگر, یعنی آنچه که ما در یک روابط اجتماعی متضاد با آن هرباره مواجهیم، به مفهوم دیکتاتوری یکی بر دیگری است؟
مسلما خیر! تبدیل سیادت اجتماعی به امر دیکتاتوری و سیاسی یعنی به یک امری که مرتبط با شکل و نحوه و ساختار یک دولت است- طرز حکومت و رژیم - از بن اشتباه است و چون اشتباه است از این رو قابل توجیه با مبحث نسبیت نیست.
گفتیم و تاکید می کنیم که مبحث نسبیت به این سادگی ها نیست. به چند نمونه اشاره می کنیم. بطور نمونه مسئله ارتفاع و بلندی. مبحث ارتفاع مسلما یک مبحث نسبی است. چون آنچه که برای یک مورچه رفیع است برای انسان اصلا رفیع نیست. یا بطور نمونه مورد قوی بودن. برای هر موش حیوانی قوی تر از گزبه صحرایی پیدا نمیشود. و یا بطور مثال دوری در مسافت. براستی چه مقدار از مسافت را باید ذور یا نزدیک دانست؟ مسلما خواهیم گقت آنچه که برای یک لاک پشت چنان مسافت دوری است برای یک موشک قاره پیما اصلا به حساب نمی آید.. و الی آخر.
نتیجه از این مطلب این است: مبحث نسبیت یک مبحث کنکرت است یک مبحث انتزاعی نیست. در یک انتزاع نمی توان به این سادگی هر چیزی را همزمان به ضد آن مبدل کرد. این درست است که یک ضربه مرگ آور برای موش با یک ضربه مرگ آور برای انسان یکی نیست. اما در هر دو حالت مرگ، مرگ است و زندگی، زندگی است.