۱۳۹۳ آذر ۲۵, سه‌شنبه

کار خلاق انسانی - قسمت چهارم

برگردیم به رابطه اساسی: ابژه و سوبژه

مسلما شیوه درست این است که به انسان هم به عنوان ابژه و هم به عنوان سوبژه نگریسته شود.

در ابژه انسان موجودی طبیعی است و درسوبژه انسان موجودی تاریخی و فرهنگی

گفتیم نگرش یک وجه صرف کافی نیست باید هر دو این وجه را بطور همزمان مد نظر داشت.

به عبارت دیگر انسان به عنوان موجودی تاریخی و متغیر از محدودیت های طبیعی برخورد است  و تغییرات تاریخی او هرباره تابعی از محدودیت های طبیعی اوست

مولفه های طبیعی انسان  در کانون   توجه قوم شناسان، جغرافی دانان و طبیعی دانان، انسان شناسان و... است

اما در عوض با تاریخ ما وارد مبحث جامعه شناسی، تاریخ نویسی، اقتصاد ، علوم سیاسی و.. می شویم.

مطالعه تاریخ و فرهنگ ها پیوسته این پرسش را پیش آورده که مبنای آن باید کدام باشد؟

مسلما خواهیم گفت مبنای انسان انسان است. و چون انسان موجود اجتماعی است پس مبنا باید جامعه انسانی باشد.

انسان ها در جامعه هایی که هستند، با همان جامعه وارد مناسبات تولیدی میشوند که ما به این مناسبات بطور کلی اقتصاد می گوییم.

ما وقثی به تغییرات جامعه ها می نگریم متوجه می شویم که این تغییرات ریشه در کلیت اقتصادی انسان دارد. یعنی انسان ها در تغییراتی که در حیطه اقتصادی باعث میشوند، عملا تغییرات در سطح اجتماع شان ایجاد می کنند. و سپس همین تغییرات مبنایی برای تغییرات در شعور اجتماعی انسان در جهات مختلف می گردد.

اما تغییرات اقتصادی بدون متابعت از محیط طبیعی و دیگر محدودیت های طبیعی نیست.

به عبارت دیگر این درست که انسان تاریخ خود را خود می سازد اما با این توضیح که انسان تاریخ خود را در محدودیت های طبیعی و پیرامونی اش می سازد.

دیگر این که انسان تاریخ خود را مطابق قواعدی می سازد که در این قواعد حیطه اقتصادی حائز ارزش پایه ای می باشد.

بنابراین کاری که انسان بر روی محیط طبیعی اش انجام می دهد، این کار در نهایت تاریخ ساز و دوران ساز است.

انسان در حین کار ملزم به پیروی از یک شیوه کار معین می باشد. این شیوه کار که تغییر کند، این تغییر به سطح تغییر در جامعه کشیده میشود که بدنبال آن، تغییر در حیطه شعور اجتماعی انسان پدیدار می گردد

ادامه می گردد

۱۳۹۳ آذر ۲۴, دوشنبه

کار خلاق انسانی - قسمت سوم تزهای مارکس پیرامون فویرباخ

بنابر این برخورد مکانیکی و فیزیکی به کار اقتصادی و خلاق انسانی می پنداشت چون کار اقتصادی به منظور سیر کردن شکم می باشد لذا اهمیت اقتصاد در مادی بودن و فیزیک آن می باشد.

اما مارکس انتقاد خود به برخورد مکانیکی و فیزیکی را در تزهای پیرامون فویرباخ چنین فرموله می کند


(۱)
ضعف عمده ی تمامی نظریات ماتریالیستی موجود تاکنون -که شامل نظریه ی فویرباخ نیز می گردد- اینست که اشیا؛ واقعیات و حسیات؛ در آن تنها به شکل عینی یا درک حسی انگاشته می شود نه به صورت محسوسات و اعمال انسانی؛ و نه ذهنی. بنابراین، در تمایز با ماتریالیسم؛ سویه ی فعال به صورت انتزاعی توسط ایدئالیسم گسترش و بهبود یافت. که البته فاقد سویه ی حسی یا حقیقی است. فویر باخ؛ خواهان موضوعات حواسی است که به تمام معنا متفاوت با موضوعات فکری هستند اما او نفس فعالیت انسانها را به عنوان فعالیت عینی تعبیر نمی کند. بنابراین؛ در “گوهر مسیحیت”، او به رویکرد تئوریک به عنوان تنها رویکرد حقیقی انسانی می نگرد در حالی که عمل تنها به گفتار یهودایی کثیف گونه اش نگریسته می شود. به همین علت؛ او اهمیت کنش “انقلابی” و “عملی-انتقادی” را در نمی یابد.
(۲)
این مسئله که آیا حقیقت عینی می تواند به درک اندیشه ی انسانی در آید، یک مسئله ی نظری نیست، بلکه سویه ای کاملا عملی دارد. انسان باید حقیقت را ثابت کند-مثلا واقعیت و قدرت، سویه ی این چنینی تفکر او در عمل. تمایز بر سر واقعیت و غیر واقعیت تفکر که از عمل جدا شده است؛ یک بحث کاملا مدرسی است.
(۳)
نظریه ی ماتریالیستی که به تغییر شرایط و تربیت این امر را که شرایط توسط انسانها تغییر می یابند و این که آموزش دیدن آموزش دهندگان؛ نیز ضروری است را از یاد می برد. بنابراین؛ این نظریه باید جامعه را به دو بخش تقسیم کند که یکی بر دیگری احاطه می یابد. تطابق تغییر شرایط و فعالیت انسانها و یا تغییرِ نفس، می تواند به واسطه ی عقل به عنوان یک عملکرد انقلابی فهم شود.
(۴)
فویرباخ از واقعیت از خود بیگانگی دینی آغاز می کند. از مضاعف شدن جهان به یک جهان دینی و یک جهان سکولار. کار او شامل ادغام جهان دینی در مبنای سکولار می شود. اما این امر که مبنای سکولار خود را از خود جدا می کند و برای خود یک قلمرو مستقل در ابرها بنا می سازد را تنها می توان به واسطه ی شکافتن و تضادهای درونی این مبنای سکولار شرح داد. بنابراین، می توان آن را در تضادهایش فهمید و در عمل مورد انقلاب قرار داد. به این منظور، برای مثال پس از اینکه خانواده ی زمینی به عنوان راز خانواده ی مقدس کشف می شود، خود باید چه در نظریه و چه در عمل نابود شود.
(۵)
فویرباخ که از انتزاعی اندیشیدن ناراضی بود، خواهان ادراک حسی است ولی حسیت را به عنوان کنش انسانی و عملی نمی انگارد.
(۶)
فویرباخ، ذات دینی را در ذات انسانی ادغام می نماید. اما ذات انسانی انتزاعی، در هیچ فردیتی ذاتا انتزاعی نیست و در واقع، برهم نهاده ی روابط اجتماعیست. فویرباخ، که به انتقاد از این ذات واقعی بر نمی خیزد به دفعات مجبور شده است: اول:فرآیندهای تاریخی را انتزاع کند و گرایشات مذهبی را بعنوان امری لازم قرار دهد و یک فردیت انسانی انتزاعی را به عنوان یک فرد در نظر بگیرد. دوم: بنابراین ذات می تواند تنها به عنوان یک گونه، یک درون، و یک کلیت گنگ که به صورت طبیعی افراد را گردهم می آورد شناخته شود.
(۷)
در نتیجه، فویرباخ این امر را در نمی یابد که “گرایش مذهبی” خود یک محصول اجتماعی است و فردیت انتزاعی که او آنرا بررسی می کند، به یک فرم خاص اجتماعی وابسته است.
(۸)
زندگی اجتماعی کاملا عملی است. تمام رازهایی که نظریه را به عرفان سوق می دهند، راه حل منطقی خود را در عملکرد انسانها و درک این عملکرد می یابند.
(۹)
بالاترین مرتبه ای که بواسطه ی ماتریالیسم خیالی به آن دست یافته شده است، اینست که ماتریالیسم که حسیت را به صورت یک کنش عملی در نمی یابد، حاصل تفکر افراد و جامعه ی مدنی است.
(۱۰)
نقطه ی آغاز ماتریالیسم قدیمی، جامعه ی مدنی است. نقطه ی آغاز ماتریالیسم جدید، جامعه ی انسانی یا انسانیت اجتماعی است.
(۱۱)
فلاسفه تاکنون جهان را به اشکال مختلف تاویل کرده اند، اما هدف تغییر جهان است.

۱۳۹۳ آذر ۲۲, شنبه

کار خلاق انسانی - قسمت دوم

همیشه این نقد بر طبیعیون وارد می شد که آنها جامعه انسانی  را  تک بعدی و   تنها ازیک دریجه فیزیک و طبیعت می نگرند واز اینرو میگمارند که انسان فقط یک ماشین، یک آلت بی اراده، پاسیو و غیر فعال، یک عینیت و ابژه است.

می گفتند برخوردشان به انسان برخورد مکانیکی است و از اینرو رایج شده بود که می گفتند طبیعیون پیرو فلسفه و تئوری ماتریالیسم مکانیکی اند.

این عینی گرایی و ماتریالیسم و هرچه که نام داشت در واقع یک طبیعت گرایی یا ناتورالیسم بود.

قطب مخالف همان ذهنی گرایی و سوبژکتیوسم و ایده آلیسم بود.

ناتورآلیستها به دو دسته کلی تقسیم میشوند

انسان گرایان

جغرافی گرایان یا پیروان محیط زیست و..

در انسان گرایان همه گونه دسته ای یافت می شد: سوسیالیستها، نژاد گرایان، ملی گرایان و..

برخورد فیزیکی و یا مکانیکی به انسان در واقع یعنی تنها مشاهده صرف وجه فیزیک و طبیعت انسان.

بطور نمونه ناتورالیستها می دانستند که انسان کار می کند. دارای جامعه است. اما این کار و جامعه برایشان تنها به جهت طبیعی یعنی فیزیک کار و فیزیک جامعه مطرح بود.

اما کارخلاقانه، علم و دانش های نظری و تجربی انسان، اختراعات و ...از نظر فیزیک گرایان بدور می ماند.
 و یا اگر بهش اشاره می کردند بطور اتفاقی بود و جایگاهی در برخوردشان به انسان نداشت.

به همین گونه بود که وقتی اهمیت اقتصاد و  جامعه به وجه خلاقانه  آن مورد توجه قرار گرفت، نخستین اقتصاد دانان و جامعه شناسان هنوز تحت تاثیر فیزیک دانان و برخورد مکانیکی به  انسان بودند.

جنبه های فعال و خلاقانه را در عوض می گماشتند که بطور مشاهده ایی است.

این مشاهده از مبحث تغییر گریزان بود.

کشف قوانین تغییر انسان مستلزم این بود کانون توجه   از مشاهده  طبیعت صرف به مشاهده تغییرات و رابطه آن  جابجا شود

یعنی بدین سان بایستی در نگاه به فعالیت انسانی وجه عینی و طبیعی این فعالیت ها با وجه ذهنی آنها تکمیل شود

بطور نمونه در اقتصاد. در اقتصاد توجه صرف به وجه  عینی کار یعنی مشاهده صرف فیزیک کار که گفتیم خاصه طبیعیون بود.

این که گفته میشود انسان در عین کار جامعه اش را تغییر می دهد در این گفتمان نه کار به شکل عینی و طبیعی مد نظر است و نه جامعه.

اتفاقا طبیعیون چنین تغییراتی که از کار منشاء می گیرد و به تغییرات اجتماعی منجر می شود و سپس از تغییرات اجتماعی بر سر کار موثر واقع می شود را چون مصنوعی بود  و نه طبیعی کلا تغییراتی  مضری می دانستند که انسان را از ذات طبیعی دور می کند.

از نظر طبیعیون این دور سازی منشاء  دین و از خودبیگانگی عقیدتی داشت و به این نحو کل پیشرفت اجتماعی منبعث از اقتصاد به شکل منفی و حاصل تغییرات خودسرانه دین و عقیده پنداشته میشد.



ادامه دارد..

کار خلاق انسانی - قسمت اول

در این جا سخن از یک رابطه اساسی است که به اسامی مختلف ازآن یاد شده است:

رابطه عینیت و ذهنیت
رابطه طبیعت و فعالیت انسانی

در این رابطه از یکسو  طبیعت واقع است که وجه عینی را تشکیل می دهد و بطور کلی از اجزاء زیر تشکیل یافته است:

انسان به  جهات نژادی وقومی و فرهنگی

انسان به منزله موجود اجتماعی و به این عنوان جامعه انسانی

محیط جغرافیایی و یا محیط پیرامونی


در وجه عینی انسان به منزله موجودی اجتماعی و طبیعی از طبیعت جدا نیست بل جزیی از طبیعت است از این رو وجه عینی را می توان به دو بخش  طبیعت انسانی و طبعیت غیر انسانی تقسیم کرد.

طبیعت انسانی که گفته می شود در واقع انسان به دو لحاظ مطرح است: انسان اجتماعی و انسان به جهت نژادی - قومی - فرهنگی


انسان اجتماعی یا جامعه های انسانی پراکنده بر کره خاکی و منقسم در نژاد ها و زبان ها و فرهنگ های  در عین حال کار انجام می دهد.

این کار به دو معناست: یکی کار عینی و طبیعی و دیگری کار ذهنی و فکری


پس این فعالیت انسانی که از آن  یاد می شود  مفهوم وسیعی دارد ..

اما بطور کلی در دو وجه عینی و ذهنی مطرح است.

وجه  ذهنی فعالیت انسانی از سوی وجه عینی محدود می شود.


طبیعیون بر این بودند که طبیعت را در کلیتش مشاهده کنند اما  فعالیت انسانی را تنها در وجه طبیعی اش  مشاهده می کردند.

آنها جامعه انسانی   را که جزیی از طبیعت بود بطور نژادی، فیزیکی و تابع قوانین فیزیک و علوم طبیعی مشاهده می کردند. از این رو عینی گرایی در حصار فیزیک و علوم طبیعی محدود می ماند و  فعالیت انسانی تنها از سوی ذهنی گرایان مشاهده گشت.

اما ذهنی گرایان  فعالیت انسانی را در شکل  طبیعی اش نمی دیدند. عرصه فعال از نظر آنها فعالیت های ماورای طبیعی و تئولوژیک بود..

برخورد فیزیکی و فیزیوکرات منشانه طبیعیون به جامعه انسانی   چون بر حذف  فعالیت انسانی استوار بود, در محدود نگری که داشت قادر به پاسخگویی به مسائل اجتماعی  انسان نبود.

برای خروج از این محدود نگری طبیعیون نیاز به ورود به حیطه  فعالیت انسانی بود. یعنی باید حصارهای طبیعی و عینی  فعالیت انسانی شکسته میشد و در حیطه ایی پا گذاشته میشد که در آن  به شکل فعال مطرح است

ادامه دارد..






۱۳۹۳ آذر ۲۰, پنجشنبه

نگاهی به ..دیکتاتوری پرولتاریا- تراب ثالث- روبن مارکاریان - بخش پایانی



تمام کوششها برای دموکراتیزه کردن، دیکتاتوریزه کردن جامعه اشتراکی در واقعیت و در عمل ریشه در اتاتیزه کردن - دولتی کردن - دارد.

 اما خود این اتاتیزه کردن در چه چیزی ریشه دارد؟

: براستی این ها چه  سوسیالیستها و کمونیستهای اند که این گونه به دو دسته دموکرات و دیکتاتور تقسیم می شوند

اولی در پی دموکراتیزه کردن کمونیسم و سوسیالیسم و دومی با ادعای انقلابی گری در پی دیکتاتوریزه کردن جامعه اشتراکی است؟؟

برای پاسخ به چنین قبیل پرسشهایی پیرامون ریشه اجتماعی چنین افرادی باید به شرایط کارگری و شرایط اجتماعی ایران نگریست.

چنانکه که از متن این مباحثه هم پیداست آنهایی که مدعی انقلابی گری اند پیش از همه به شکل ارتدوکسی به مارکس چسبیده اند و بیش از همه از پیروان دیکتاتوریزه کردن مارکسیسم می باشند و در عوض آنهایی که کمتر مارکس را به مقام خدایی و لنین را به پیامبر او مبدل کرده اند، .بیشتر در پی دموکراتیزه کردن سوسیالیسم و کمونیسم هستند، مانند رفیق روبن  شروع می کنند به تجدید نظر و  رویزیون در اقوال مارکسی و یا این که در مخالفت با ارتدوکسی پیرو تفسیر به معنای مارکسند تا تفسیر به واژه ها و یا پیرو این اسلوبند که باید با درک شرایط زمانی که این اقوال مطرح شده، به سراغ آنها رفت یعنی همان مباحثی که اسلامیستها پیرامون قرآن دارند. 

اما همان گونه که رفیق تراب ثالث هم به درستی گفته اقوال مارکس نیازی به رویزیون و یا تفسیر به زمان ندارد میشود به سادگی رد شان کرد اما اگر  کسانی که مدعی احیای مارکسیسمند نباید این احیا را  با رویزیون اشتباهی بگیرند . و درست هم می گوید چرا که کاری که رفیق روبن مشغول به آن است یعنی دموکراتیزه کردن مارکسیسم در واقع تجدیدنظر و رویزیون در مارکسیست تحت عنوان احیای مارکسیسم است.

اما این که مارکسیستها می خواهند  مارکسیسم را به این شکل و یا آن شکل احیا و یا تجدیدنظر کنند امری مربوط به خودشان است و حق آنهاست همان گونه که این هم حق ماست که به نقد مارکس و مارکسیسم بنشینیم

اساسا در کشوری مانند ایران که ترکیب کارگری و سرمایه داری متنوع است ،انتظار این که احزاب کارگری گوناگونی وجود داشته باشند انتظار دور از واقعی نیست.
در چنین کشوری دموکراسی میان کارگران بهترین و عملی ترین آلترناتیو می باشد که می تواند پاسخگوی ترکیب متکاثر آن باشد. در چنین دموکراسی ضمن حفظ ترکیب متکاثر میتوان حول محور مشترک به اتحاد عمل رسید که برای طبقه کارگر در کل مفید واقع گردد.

در این راه پیروی از الگو دیکتاتوری، دیکتاتوری حزبی، دیکتاتوری رهبری و..عملا سد راه اتحاد عمل کارگری است

نه تنها از حیث اتحاد عمل کارگری دموکراسی در چنین کشوری ضروری است بل از حیث اتحاد طبقاتی بر علیه دشمن مشترک هم دموکراسی و پرهیز از دیکتاتوری کارگری ضروری است

این که نظر به واقع بینی ها توجه به تدوین قانون اساسی، وتاسیس مجلس موسسان و غیره مورد توجه حتی مارکسیستهای ارتدوکس واقع گشته این نشان از گرایش درستی است که جنبش کارگری دارد به خود می بیند. البته اما وقتی مضامین چنین مباحثاتی در ویدئو دنبال میشود، می توان متوجه شد که هنوز برای رسیدن به واقع بینی لازم باید راه طولانی طی شود. هنوز  ضرورت پیروی از دموکراسی در سطح کشور، با ضرورت پیروی از حقوق ویژه و اعمال دیکتاتوری یعنی بطور نمایشی و مضحک همراهی دارد.

در راه تعیین رژیم سیاسی برای دولت در ایران باید توجه داشت مقوله دموکراسی مانند دیگر مقولات اجتماعی - سیاسی و.. دیکته واقعیت عملی است نه واقعیت های نظری و تئوریک این و یا آن دستگاه نظری.

بطور نمونه وقتی ما می گوییم کارگران ایران منافی دموکراسی به عنوان یک رژیم در دولت ایران نیستند از نظر دور نمی داریم این مطالبه بر پایه ضرورت و نیازهای داخلی در یک کشور از دیرباز استبداد زده است والا هیچ دولت و رژیمی مگر بی دولتی و انهدام طبقات اجتماعی و.. پاسخگوی منافع و حقوق ویژه کارگری است.

پایان

۱۳۹۳ آذر ۱۹, چهارشنبه

نگاهی به ..دیکتاتوری پرولتاریا - تراب ثالث - روبن مارکاریان - بخش پنجم



قبلا هم به این مورد اشاره شد که مبحث دیکتاتوری یک مبحث حکومتی است. به عبارت دیگر دیکتاتوری یک رژیم سیاسی از یک طبقه، یک جامعه و یک شیوه تولید و یک دولت است.

و آن نیروی اجتماعی که دولت ندارد، نه دیکتاتوری دارد و نه دموکراسی، نه الیگارشی و نه و نه..

اصلا جامعه اشتراکی ضرورتی در تشکیل دولت، در اعمال حاکمیت و اعمال دموکراسی و دیکتاتوری و.. در خود نمی بیند.

بنابراین از دیده جامعه اشتراکی، مباحث دیکتاتوری، دموکراسی و غیره مباحثی متعلق به گذشته و گذشتگان و متعلق به جامعه ها و. شیوه های تولیدی تاکنونی است.

 بنابراین وقتی ما در ایران کنونی از ضرورت تغییر رژیم سیاسی از دیکتاتوری موجود و تاکنونی به دموکراسی در آتی سخن به میان می آوریم   و به عبارت متداول از لیبرال دموکراسی بطور کلی و لیبرال دموکراسی کارگری بطور اخص سخن به میان می آوریم ، این ها همه متعلق به کشور عقب مانده و یک اوضاع اجتماعی عقب مانده و در گذشته باقی مانده است.

  لیبرال دموکراسی هر قدر هم در سطح حکومت، کارگری باشد اما در سطح دولت، جامعه، شیوه تولید و.. یک دولت و آنهم یک دولت سرمایه داری است.

به عبارت دیگر به مفهوم بحثی که ما در این جا داریم، لیبرال دموکراسی متعلق به گذشته است. هر قدر هم این گذشته نگذشته باشد.

از بحث شوراها و اتحادیه ها و ضرورت جدایی و استقلال آنها از دولت دور نشویم.

 اما آنهایی که در مرحله گذار و انقلابی به جامعه اشتراکی می خواهند از انقلاب و ضرورت قهر ، درهم شکستن ماشین دولتی و ،  امحای طبقات تاکنونی و غیره، تخت پرشی برای ضرورت اعمال دیکتاتوری بسازند براستی چه نوع دولتی را مد نظر دارند؟

براستی چرا ضرورت انقلاب و انهدام قهر آمیز ماشین دولتی و غیره موجبی است برای این که انقلابیون در یک رژیم دیکتاتوری متشکل شوند؟

در این رژیم دیکتاتوری، رابطه شوراها و اتحادیه ها با رژیم دیکتاتور چگونه است؟

برای پاسخ به این پرسش ها اجازه دهید اول از همه از فرق موجود میان اتحادیه و شوراها شروع کنیم.

اتحادیه ها

اتحادیه از تشکلات کارگری برای مطالبات صنفی کارگران در برابر سرمایه داران می باشد. اتحادیه بدون سرمایه داری بی معنی است.

.شوراها تشکلاتی  در چارچوبه اداره موسسات اقتصادی و اجتماعی و... است. شورا خواه انقلابی باشد یعنی کل مدیریت را در دست داشته باشد و خواه انقلابی نباشد و به حد نظارت و کنترل بسنده کند، در چارجوبه مدیرت و اداره نهاد های اقتصادی اجتماعی مطرح است. از این رو شوراها نباید محدود به کارگران باشد. چرا که امر مدیریت تا درون جامعه اشتراکی مطرح است. در جامعه اشتراکی تقسیم انسان ها به کارگر و غیر کارگر بی معنی است.

حال با این تعاریف مختصر باز گردیم به مرحله انقلابی و گذار به جامعه اشتراکی.

شوراها در مرحله انقلابی و گذار به جامعه اشتراکی 

شوراها در این مرحله وظیفه خود  انهدام ماشین دولتی و مقاومت بورژوازی و دیگر طبقات با هدف احداث جامعه اشتراکی قرار می دهد.

تهاجم انقلابی و قهر آمیز شوراها به مفهوم اعمال دیکتاتوری، یا اعمال دولت، با هدف احداث دموکراسی و حاکمیت کارگران و غیره نیست. بل که برعکس برچیدن بساط هرچه دولت، دیکتاتوری و دموکراسی، طبقات و... می باشد.

این هایی که می گویند در مرحله انقلاب و تهاجم بیاییم مجلس موسسان بسازیم،قانون اساسی دایر کنیم، اعلام کنیم که ما می خواهیم از شما بورژواهای سلب حقوق شده، برای نیات انقلابی و احداث جامعه اشتراکی پرسش کنیم که آیا می آیید یا نه چون ما خواه بیایید و خواه نیایید رفتنی هستیم دارند حرف مفت تحویل کارگران می دهند.

ادامه دارد..

نگاهی به ..دیکتاتوری پرولتاریا - تراب ثالث - روبن مارکاریان - بخش چهارم



 به یکی از استدلال هایی که برای پیشبرد خبط هایی که پیرامون ضرورت دولت و دیکتاتوری پرولتاریا  در مرحله گذار دارند بهش اشاره کردیم

ضروت درهم شکستن قهر آمیز و انقلابی مقاومت و ماشین دولتی و طبقات موجود

بحث های زیادی در این زمینه کرده اند و برای این که بتوانند خبط خودشان را  از ضرورت دولت و دیکتاتوری پرولتاریا در     مرحله انقلابی پیش ببرند عمدا و آگاهانه هرباره پای  سوسیال دموکراسی و طرفداران گذار مسالمت آمیز و صلح جویانه و یا پیروان آشتی آمیز بودن تضاد طبقاتی موجود را به پیش کشیدند و با غوغاسالاری و ایجاد گرد و غبار و مرتب کوبیدن بر سر حریف تا توانستند سعی کردند خبط خودشان را در پس انتقاد از رفرمیستها پنهان کنند.

خبط رفرمیسم از ضرورت و دگماتیزه کردن گذار مسالمت آمیز و صلح آمیز و دموکراتیک و غیره بحث من در این جا نیست. اما پاسخی که به خبط رفرمیسم به این شکل یعنی ضرورت دولت و دیکتاتوری پرولتاریا و غیره داده می شود کانون بحث ما در اینجاست.

من در این هیچ شکی ندارم که خبط دیکتاتوری و دولت پرولتاریا از خبط رفرمیسم استفاده ابزاری می کند تا خبط خودش را در پس انتقادی که به خبط رفرمیسم وارد است، هرباره پنهان کند.

پس اجازه دهید ما از ضرورت درهم شکستن قهر آمیز و انقلابی مقاومت و ماشین دولتی و طبقات موجود حرکت کنیم. آیا این انقلاب و قهر به مفهوم اعمال دولت و دیکتاتوری است؟

آیا می شود بر بنیان انقلاب و ضرورت قهر برای درهم شکستن دولت و امحای طبقات و.غیره  ضرورت بنای دیکتاتوری و دولت پرولتاریا را پیش آورد؟

البته که نه!

جالب در این جاست این هایی که می خواهند بنام ضرورت انقلاب و قهر پای  تشکیل دولت و دیکتاتوری را پیش بکشند از دو حربه بدین منظور استفاده می کنند

فرق میان مقوله دولت و حکومت
مسئله شوراها

فرق میان مقوله دولت و حکومت

ما قبلا دیدیم دولت مقوله ایی طبقاتی و اجتماعی و تاریخی است اما رژیم سیاسی و طرز حکومت و به اختصار حکومت، مقوله ایی مرتبط با اشکال دولت. یعنی اشکالی که هرباره یک دولت در آن تظاهر می کند، بهش رژیم سیاسی و به اختصار رژیم می گویند.

رژیم های یک طبقه و یک جامعه و یا یک شیوه تولید می توانند گوناگون باشند. اما در این رابطه آنچه از پیش مشخص است این است: جامعه اشتراکی دارای دولت و به عبارت اولی حکومت و رژیم نیست.

این ها برای که بتوانند خبط دولت ودیکتاتوری پرولتاریا  را پیش ببرند مدعی اند: دیکتاتوری پرولتاریا یک دولت نیست بل حاکمیت پرولتری است. دولت با حکومت فرق دارد..

یعنی چه دیکتاتوری که به مفهوم مارکسی همان دولت بود، حال دیگر یک دولت نیست بل یک حکومت و یک رژیم سیاسی است؟

کدام رژیم سیاسی سراغ دارید که از مقوله دولت جدا باشد؟ کدام فرم از محتوایش جداست؟

از خبط گویی خسته که نمی شوند متوسل به شوراها می شوند تا خبط دیکتاتوری و دولت پرولتری را در پش ضرورت شوراها پنهان سازند.

مسئله شوراها

می گویند شوراهای کارگری مظهر حاکمیت کارگری است و چون می دانند شوراها ما را  در تمام طول هستی جامعه اشتراکی همراهی می کنند، در ادامه و برای این که از تنافض درآیند مدعی اند: شوراهای کارگری دولت کارگری نیستند چون در طول هستی جامعه اشتراکی دولت موجود نیست. شوراهای کارگری ابزار و ارگان های سیادت و حاکمیت طبقه کارگرند!

سیادت و حاکمیت و طبقه و...؟ بر کی  و در رابطه با کدام طبقات؟

اگر منظور مرحله انتقالی و انقلابی است، آنگاه مبحث شوراها فراتر از این مرحله انقلابی و انتقالی است. مسئله شوراها چه ربطی دارد به مسئله حاکمیت؟

اتفاقا رابطه شوراها و اتحادیه های کارگری با دولت یکی از موضوعات ضمنی بحث رفقا روبن و تراب بود که بیشتر از سوی رفیق روبن به میان کشیده شد.

ادامه دارد...

نگاهی به ..دیکتاتوری پرولتاریا- تراب ثالث- روبن مارکاریان - بخش سوم



پاسخ مارکس و تراب به سوال مذکور از پیش روشن است: بلی! نفس و محتوای هر دولت در شکل  و فرم حکومتی واحد و از پیش تعیین شده آن تظاهر می کند: چون ماهیت و اساس هر دولت، یک دیکتاتوری است، از این رو شکل  و فرم حکومتی هر دولتی اجبارا هم یک دیکتاتوری است.

مارکس و تراب و بسیاری کسان دیگر بر پایه همین فرمول بندی دیکتاتوری پرولتاریا را سر هم کرده اند. اما مارکس الزام دیکتاتوری و یا دولت پرولتری را یک الزام مطلق نمی داند بل موقت و بطور انتقالی و گذار و آنهم در مرحله انتقال به فاز اول و دوم جامعه اشتراکی و...

اما آیا این سر هم بندی دیکتاتوری پرولتاریا در مرحله گذار و انتقالی به فاز اول و دوم بدون ایراد است؟

در پاسخ به این پرسش توجه ها را به یک نکته که در بالا آورده شده جلب می کنم که مهم است:

مارکس و تراب و غیره انقلاب کارگری با هدف در هم شکستن ماشین دولتی، امحای طبقات و غیره را در عین حال به مفهوم یک دولت و به عبارت اولی یک دیکتاتوری می بینند

 یعنی در مرحله گذار به جامعه اشتراکی این ها به این نظرند که با هدف در هم شکستن ماشین دولتی و امحای طبقات و غیره بطور موقت تشکیل یک دولت و یک دیکتاتوری که مظهر انقلاب و اراده انقلاب است، ضروری است. از این دیده بدون تشکیل چنین دولت و دیکتاتوری، درهم شکستن دولت، مقاومت طبقات موجود و غیره ممکن نیست.

همان گونه که رفیق تراب به درستی اشاره نمود جامعه اشتراکی در فاز اول و دوم آن دارای دولت و دیکتاتوری نیست. در فاز اول و دوم جامعه اشتراکی، سخن از دولت سوسیالیستی یا دولت کمونیستی و یا دولت شوراها و غیره نمودن مانند هزیان گویی با هدف فریب کارگران انقلابی است.

 خوب. درست. پس این شوراها که می گویند که ابزار کنترل اقتصادی - اجتماعی اند، چه می شود؟ آیا در جامعه اشتراکی، شوراها وجود ندارند؟ آیا می شود جامعه اشتراکی بدون شوراها متصور شد؟ 

بدون دولت چرا! اما بدون شوراها خیر!

پس از پیش روشن است شوراها نهاد های دولتی و حکومتی و .. نیستند.  و به این مفهوم اهمیت شوراها در موقتی و گذرا بودن آنها نیست.

پس رابطه انقلاب کارگری با شورا ها چگونه است؟

در پاسخ  به اختصار باید گفت:

 انقلاب کارگری با هدف درهم شکستن ماشین دولتی و محو طبقات و غیره، و استقرار شوراها بر ویرانه آنهاست.

شورا یعنی فقدان بی دولتی . یعنی مظهر فقدان طبقات و از این نظر شورا را مظهر دموکراسی کارگری، یعنی شکلی از حکومت یک دولت کارگری خواندن، خبط محض است که توسل به آن بی علت نیست.

ادامه دارد.. 

نگاهی به ..دیکتاتوری پرولتاریا- تراب ثالث- روبن مارکاریان - بخش دوم



همان گونه که در آغاز بخش اول ذکر شد مباحثه رفقا روبن و تراب حول دیکتاتوری پرولتاریا دارای یک وجه دیگری هم است و آن وجه دیکتاتوری بطور کلی و دیکتاتوری پرولتاریا بطور اخص خارج از حوزه نظری مارکسی و مارکسیستی است.

مبحث دیکتاتوری بطور کلی و بطور اخص دیکتاتوری پرولتاریا خارج حوزه نظری مارکس تاجایی که مربوط به بحث ما می شود همان است که رفیق روبن  ناقل آن است.

از این زوایه اما بحث درست همان است که رفیق روبن مطرح می کند. یعنی دیکتاتوری یا حقوق ویژه یک دیکتاتور برای اولین در  روم مطرح شد  و در قانون های اساسی مدرن و دموکراتیک چنین حقوق ویژه  در مواقع استثنایی مانند فجایع طبیعی و جنگ و..  به رئیس جمهور کشور اعطاء شده است که برای رفع اضطرار مورد نظر در قانون اساسی مجاز می شود با استفاده از حقوق ویژه حقوق و قانون اساسی و به عبارت د یگر نظام نامه دولت دموکراتیک را به سود یک دیکتاتور موقثا و با اطلاع  مجلس و  احیانا مجلسین به زیر پا بگذارد

بدبنسان  اگر به لفظ دیکتاتور و دیکتاتوری توجه داشته باشیم  و نه به محتوای آن، آنگاه سابقه اش باز می گردد به روم. و در روم اما دیکتاتور و دیکتاتوری یک دفرماسیون و رجعت به گذشته استبدادی و ابسولوتیسم با اعطای حقوق ویژه به فرد در شرایط اضطراری تلقی می شد.

، به قولی رفیق روبن ما می توانیم بر سر مقولات دموکراسی، اتوکراسی، الیگارشی پلوتوکراسی، تیموکراسی و اریستوکراسی و.. به بحث بنشینیم.
اما همه این ها همانگونه که می دانیم مبحث دولت نیستند بل مبحث رژیم های سیاسی یا به قول دیگر مبحث حکومتی اند.

. مبحث دولت اما انگار مبحث کلی تری از مبحث رژیم سیاسی یا مبحث طرز حکومت است.  در مبحث دولت ما سر و کارمان با یک طبقه اجتماعی، یک جامعه و یک شیوه تولید و یک دوره تاریخی و.. است.به این معنا حکومت های دموکراتیک، اتوکراتیک، الیگارشیک و غیره همه می توانند اشکال حکومتی از یک دولت، یک جامعه و یک طبقه باشند..

ولیکن مبحث دولت- نه طرز حکومت یک دولت - دارای یک وجه دیگری هم است: و آن این که چنین به نظر می آید که دولت یک رابطه اجتماعی است.

دولت به مفهوم یک رابطه اجتماعی ناظر به این مفهوم است که دولت شکل خاصی از روابط اجتماعی است هنگامیکه این روابط اجتماعی وارد یک تضاد تاریخی می شوند. به این مفهوم دولت در مقطعی از تاریخ روابط اجتماعی انسان ظهور می کند، باقی می ماند تا مادامیکه دولت شروع به سقوط می کند.

ظهور، صعود و افول دولت مشرف است بر ظهور و صعود و افول روابط طبقاتی یا روابط اجتماعی متضاد اجتماعی

پس امحای دولت با امحای طبقات اجتماعی گره خورده است.

در این جا ما موظفیم به این پرسش پاسخ دهیم آیا دولت که ابزار طبقات و جامعه های  برین بر طبقات و جامعه های زیرین میباشد عبارت از  همان است که مارکس می گوید یعنی هر دولتی در نفس خود چون ابزار حفظ سیادت اجتماعی موجود است، بطور اتوماتیک شکل حکومتی واحدی می پذیرد و به دیکتاتوری مبدل می شود؟

ادامه دارد..

۱۳۹۳ آذر ۱۸, سه‌شنبه

نگاهی به ..دیکتاتوری پرولتاریا- تراب ثالث- روبن مارکاریان - بخش اول




قبل از هرچیز پیشنهاد من به دوستان این است که به منظور دنبال کردن این مبحث با تیتری که آمده، ویدئوی بالا را به دقت مشاهده کنند و سپس مطالعه این نقد را پی بگیرند

بینندگان این ویدئو  طبعا مانند من به جانبداری از این و یا آن طرف بحث پرداخته اند. .

 از نظر من ولیکن   این بحثی که رفقا روبن  و تراب باهم داشته اند از دو وجه قابل بررسی است:

از نظر محتوای دیکتاتوری پرولتاریا: مقوله تئوریک و پراتیک
از حیث جایگاه آن در چارچوب نظریات و رویکردهای مارکس

از مورد دوم شروع می کنم.

 از نظر جایگاه مقوله دیکتاتوری پرولتاریا در تئوری و پراتیک مارکس و مارکسیستی من به این نظرم که باید حق را به رفیق تراب داد.
 کسی که در این مباحثه در رابطه با  مفهوم نظری و عملی دیکتاتوری پرولتاریا در نظام رویکردی مارکس،   در مطابقت با آن سخن می گوید، از نظر من رفیق تراب است چرا که
.
در رویکرد مارکسی، دولت یعنی دیکتاتوری.

همان گونه که رفیق تراب بدرستی مطرح کرده اگر بخواهیم از روزنه دیده مارکس به انتقال از جامعه سرمایه داری به جامعه     اشتراکی بنگریم، آنگاه دولت انتقال یعنی اعمال دیکتاتوری، اعمال حق مطلقه از سوی پرولتاریا، سرکوب و بی حقوقی مطلقه دیگر طبقات و در راس آن بورژوازی است. این در واقع مفهوم دولت در رویکرد مارکسی است.

بنابراین   مارکس مولفه هایی نظیر دیکتاتوری، بی حقوقی مطلقه ، اعمال سرکوب و... را برابر نشان با دولت می کند.از این رو قبل از این که ما به ادامه بحث بنشینیم باید این نکته را جا بیاندازیم که مارکس به این نظر است که  هر جامعه و هر طبقه ایی وقتی به دولت روی می آورد، این روی آوری در دایره عمل - نه حرف - به مفهوم اعمال دیکتاتوری، سلب مطلقه حقوق از دیگر طبقات می باشد. این در واقع تئوری مارکسی از دولت و به طبع آن دیکتاتوری است. 

مارکس سپس از این دیکتاتوری  خود بر پایه منطق دیالکتیکی  اش به یک دموکراسی می رسد: یعنی به عبارت دیگر  هر دولت و .دیکتاتوری، دولت و دیکتاتوری است علیه طبقات مقابل و بی دولتی و دموکراسی است برای طبقه خودی.

 در این رابطه پس بایستی توجه داشت  از نظر مارکس: 

دولت= دیکتاتوری
بی دولتی = دموکراسی

یعنی به این دیده هر دیکتاتوری در عین حال یک دموکراسی است، همان گونه که هر دولت در عین حال یک بی دولتی است.

حال شما این بحث را در  همین حدش نگه دارید تا به کمک آن ما برسیم به نکته دیگر که همو ضروت انقلاب در مرحله انتقال از جامعه تاکنونی به جامعه اشتراکی است.

در هنگام انقلاب همانگونه می دانیم نان و شیرینی برای کسی پخش نمی کنند. در مرحله انتقال توسل به حربه انقلاب با هدف درهم کوبیدن ماشین دولتی و به قولی مارکس دیکتاتوری و ماشین سرکوب گر بورژوازی از ضروریات و بدیهات است. از نظر او   هدف رسیدن به دموکراسی و بی دولتی می باشد

 باید توجه داشت از این دیده استفاده از حربه قهر، انقلاب و.. در مرحله انتقال با هدف تخریب ماشین دولتی  و به قولی مارکس انهدام  دیکتاتوری بورژوازی است. و به نظر من درست در همین جاست که باید کل توجه هایمان به نظر مارکس جلب شود.

این نکته که  انقلاب و مرحله انتقال چه مقدار زمان نیاز دارد و ابعاد آن چقدر است مورد بحث ما در این جا نیست. اما آنچه از پیش و از حالا مشخص است این   است که در مرحله انقلابی و انتقالی  از دیده مارکس هدف تخریب دولت بورژوایی بطور مشخص و دولت بطور کلی و تخریب مقاومت بورژوازی و نابودی بورژوازی  بطور اخص و تخریب و انهدام دیگر طبقات بطور کلی است 

پس اگر این نکته یعنی ضرورت انقلاب و اعمال فشار از پایین جا افتاد، آنگاه این پرسش مطرح  میشود که رابطه این انقلاب و قهر و فشار از پایین با دولت و به قولی مارکس دیکتاتوری چیست؟

آیا این انقلاب همان دولت و دیکتاتوری است؟

رفیق تراب که مارکس را خوب فهمیده به درستی به این نظر است: بلی از نظر مارکس انقلاب همو دیکتاتوری است. و در مرحله انتقالی پرولتاریا به این دیکتاتوری، و انقلاب و دولت نیاز دارد اما فقط در دوره انتقالی نه بیشتر....

ادامه دارد...

۱۳۹۳ آبان ۲۳, جمعه

انقلاب ملی یک انقلاب متعلق به گذشته است!




یکی از نکات مورد اختلاف مقوله جامعه است.
جامعه در واقع مجموعه ای از روابط اجتماعی است. این روابط اجتماعی را از یک دیده اقتصادی، روابط تولیدی هم گفته اند.
روابط اجتماعی در آغاز یعنی در کمون های اولیه منقسم به طبقات متخاصم نبودند.
بر هر روابط اجتماعی، یک شیوه تولید در پایه مستقر است.
  شیوه تولید کلیتی است مرکب از وسایل تولید، تقسیم کار و...
در سطح یک کشور همان گونه که شیوه های تولیدی از نقظه ای به نقطه دیگر تغییر می کنند و تنوع می یابند، به همراه آن هم روابط اجتماعی و در تحلیل نهایی جامعه هم تغییر و تنوع می بابد.
نتیجتا مقوله جامعه با مقوله کشور یکی نیست. در یک کشور نظر به تنوع شیوه های تولیدی، شرایط و روابط اجتماعی متنوعند. به این می گویند کثرت جامعه ها در یک دولت واحد.

چون سرمایه داری، یک رابطه اجتماعی است، و مجموعه ای از این روابط اجتماعی را جامعه سرمایه داری می گویند، از این رو جامعه سرمایه داری مانند هر جامعه دیگر در یک کشور با یک شیوه تولید در پایه همراه است. به این شیوه تولید می گویند شیوه تولید سرمایه داری.
برخی از شیوه تولید سرمایه داری، چنین می فهمند که سرمایه داری یک شیوه تولید است. در حالیکه چنین نیست. شیوه تولید سرمایه داری یعنی، آن شیوه تولید که در پایه بر جامعه سرمایه داری مسقر است. به عبارت دیگر جامعه سرمایه داری مانند هر جامعه دیگر در سطح زیر بنایی و تحتانی خود دارای یک شیوه تولید است که به آن شیوه تولید سرمایه داری می گویند.

شیوه تولید سرمایه داری، یعنی آن شیوه تولیدی که با جامعه سرمایه داری همراهی و تناظر دارد، یک شیوه تولید ثابت و یکسانی نیست.
شیوه تولید سرمایه داری در طول تاریخ فنی - اقتصادی بشر مدام در حال تغییر و تحول بوده است.
نتیجتا و بطور تجربی می توانیم نطر به شیوه تولید از انعطاف روابط و جامعه سرمایه داری سخن بگوییم.
در طول تاریخ فنی - اقتصادی ما می بینیم که سرمایه داری تنها با یک شیوه تولید همراهی نداشته است. سرمایه داری مدام شیوه های تولیدش را تغییر داده است و این گویای انعطاف این رابطه و نطم اجتماعی است.
در آغاز سرمایه داری بر پایه شیوه تولیدی که در قرون وسطی بود بر پا شد: صنایع دستی.
سپس با صنایع ماشینی همراه گشت. و حال ما بینیم که سرمایه داری با شیوه مدرن تولید همراهی دارد.
در تاریخ اما هر چیز حد و حدودی دارد. انعظاف سرمایه داری در برابر شیوه های تولیدی گوناگون هم مشمول همین قاعده می گردد.
سرمایه داری نمی تواند با عالی ترین شیوه های تولید همراهی کند. منظور نظر از عالی ترین شیوه های تولید ، آن شیوه تولید می باشد که در راستای تاریخی فنی - اقتصادی بشر ایجاد می شود.
در چنین شیوه تولید مدرن و آتی که در فله تاریخ فنی - اقتصادی بشر جهانی واقع است، نفش انسان در تولید و اقتصاد به مدیریت ساده کاهش می یابد و درست همین نکته است که با اصل سرمایه داری که متکی بر بهره کشی میلیاردها انسان کاری استوار است، در تضاد فراردارد.
با شیوه تولید مدرن که به تدریج از دل شیوه های تولیدی تاکنونی بیرون می آید و تکامل می یابد، انسان مولد و کاری و میلیاردی، عملا به موجودات زائدی مبدل می شوند.
این جاست که تضاد مناسبات اجتماعی - که به آن مناسبات تولیدی هم گفته اند- با شیوه تولید بیش از بیش می گردد و نافوس مرگ سرمایه داری جهانی به تدریج رساتر می گردد.
این جاست که میلیارد ها انسان های مولد به تدریج به ضرورت نابودی سرمایه داری و افکندن نظم نوین پی می برند و شیوه تولید جدید شرایط اقتصادی - فنی برای یک نظم نوین اجتماعی را به بشر جهانی اعطاء می کند.


چون با هر شیوه تولید یک رابطه اجتماعی معین همراه است، کاربرد شیوه های تولیدی جدید، عملا منجر بر کاربرد روابط اجتماعی جدید می شود!


آنهایی که مدعی اند که ما در سطح اجتماعی سرمایه داری را نابود می کنیم اما در سطح فنی - افتصادی یعنی آن شیوه تولیدی که هرباره با سرمایه داری در پایه متناظر است ، را ضرورتا باقی می گذاریم، این ها دارند شعار می دهند والا در صورت حفط شیوه تولید سرمایه داری در پایه، سرمایه داری در سطح اجتماعی دوباره احیاء خواهد شد: اما این بار در شکل دولتی و حزبی و..

اختلاف در استراتژیستهای انقلابی تاکنونی در این خلاصه شده که آیا در سطح روابط اجتماعی، نابودی سرمایه داری باید به شکل جهانی و انقلاب مداوم باشد یا به شکل محدود ملی.

این استراتژیستها، یک نکته کوچک را اما پیوسته از نظر دور می اندازند و آن این که هنگامیکه شرایط اقتصادی - فنی نابودی سرمایه داری جهانی- به آن شرایط مادی هم گفته اند - فراهم شد، هنگامه انقلاب جهانی در سطح اجتماعی فرا می رسد و در این هنگامه، دیگر جای بحث استراتژیک برای حمله جهانی و یا محدود ملی باقی نمی ماند!

انقلاب آتی و مدرن بشریت، یک انقلاب جهانی است، چون جامعه ای که این انقلاب عامل آن خواهد بود، یک جامعه واحد و جهانی است.

از این دیده، انقلابات ملی به گذشته تعلق دارند!


شیوه های تولیدی جدیدی که ما می خواهیم در سطح ملی توسعه دهیم، روابط اجتماعی جدیدی که از این راه توسعه می یابند، دولتی که از این راه بر پا می شود و... غیره همه گواهی از این می دهند که انقلابی که ما در ایران اکنون در پی انجام آن هستیم به اصطلاح کارشناسی یک انقلاب ملی است و از دیده انقلاب جهانی یک انقلاب ملی متعلق به گذشته است!


J

۱۳۹۳ آبان ۱۷, شنبه

مسئله نسبیت مسئله ساز شده!





این مسئله «نسبیت» که می گویند خیلی مسئله ساز شده. مبحث نسبیت در خیطه اخلاقی در رابطه با مقولاتی مانند خوب و بد ، این ها تا خدودی عامه فهم می باشند. بطور نمونه «چیزی» که برای من ممکن است خوب باشد، « همان چیز» ممکن است برای دیگری خوب نباشد. از این رو گفته اند: خوبی و بدی « یک چیز » نسبی است. اما نگفتند که « آن چیز » برای من « یک چیز دیگر » است و برای دیگری « چیز دیگر». بلکه گفته اند « یک چیز معین و واحد » ضمن حفظ همه خصوصیاتیش همزمان می تواند برای من نوعی خوب باشد و برای دیگزی بد باشد. بطور نمونه استثمار انسان از انسان. استثمار انسان از انسان « یک چیز واحد و معین » است، اما همین چیز واحد و معین که اسمش در مثال ما استثمار نامیده می شود، می تواند برای سرمایه دار «خوب» باشد، برای کارگر اما «بد» باشد. و الی آخر..
پس اصل نسبیت که می گویند در حوزه اخلاقی، بدی ها و خوبیها .. عامه فهم است.
اما اصل نسبیت را می توان به این سادگی برای همه حوزه های دیگر بکار برد؟
خیر!
برای فهم مطلب از همان مقوله استثمار در نمونه بالا شروع کنیم.این که گفته میشود وجود استثمار در یک کشور نسبی است، یعنی چه؟
مسلما خواهیم گفت: در آن کشور به جهاتی استثمار وجود دارد و در زمینه های دیگری استثمار از هستی برخوردارنیست. بطور نمونه در ایران استثمار مطلق نیست. در بعضی زمینه های کاری استثمار است و در بعضی نقاط که کارگر و کارفرما در یک شخص واحد جمع می باشد، و یا در روابطی که اصلا بهره دهی نمی شود، استثمار و بهره کشی هم وجود ندارد. و الی آخر..
خوب. این نسبیت در رابطه با وجود استثمار بود و در آغاز هم دیدیم بطور اخلاقی استثمار نسبی است.
اما در این جا این پرسش باز مطرح است: آیا خود استثمار به عنوان « یک چیز معین و واحد » هم نسبی است؟ یعنی « یک چیز معین و واحد » می تواند برای من استثمار باشد و برای شما استثمار نباشد؟
یک گاو برای من یک گاو است و برای شما یک الاغ؟ یعنی نسبیتی که می گویند یعنی این؟
اما مبحث نسبیت که می گویند به این سادگی ها نیست.
آیا می شود گفت مانند خوب و بد « یک چیز واحد و معین » به نسبتی که دارد می تواند به عکس خود مبدل می شود؟ بطور نمونه: حرکت به سکون، تاریکی به روشنایی، زشتی به زیبایی، کثافت به پاکیزگی، استثمار به عدالت، قتل به زایش، ....
مسلما نه. حرکت، حرکت است، سکون. سکون. ارتجاع. ارتجاع است. ترقی، ترقی . روشنایی، روشنانی است و.. الی آخر.
اما مبحث نسبیت که می گویند به این سادگی ها نیست.
یک نمونه دیگر. در مورد دیکتاتوری و دموکراسی. دموکراسی یعنی مشارکت در قدرت سیاسی. دیکتاتوری یعنی خلاف دموکراسی و عبارت است از عدم مشارکت، و به عبارت دیگر حکومت فردی.
حکومت فردی یعنی دیکتاتوری و یک حکومت فردی، مادامیکه « یک چیز واحد و معین » است، دیگر نمی تواند در عین حال دموکراسی باشد.
یعنی ما نمی توانیم بگوییم: هر دموکراسی در عین حال یک دیکتاتوری است. دموکراسی است برای سرمایه داران، دیکتاتوری است برای کارگران.
اما مبحث نسبیت که می گویند به این سادگی ها نیست.
یک نمونه دیگر. این نمونه را باز از همان دموکراسی می آوریم. در این نمونه ما فرض شده که دموکراسی در یک کشور وسیع نباشد و شامل حال کارگران نگردد.
آیا اگر من در یک جمع معین و واحد نباشم، می توانم بگویم چون من در آن جمع نیستم، آن جمع به نسبت من دیگر یک جمع نیست؟
آیا چون کارگران در یک دموکراسی بورژوایی نیستند، می توانند مدعی باشند چون ما کارگران در دموکراسی محدود بورژوایی نیستیم، پس این دموکراسی به نسبت و به دیده ما یک دیکتاتوری است؟
مسلما خیر. مسلما این محرومیت یک مفهوم دیگری دارد اما مفهومش دیکتاتوری نیست.
پس این مبحث دیکتاتوری در عین دموکراسی است و این گونه به مبحث نسبیت سایه افکنده از کجا شروع شده؟
از مبحث دیکتاتوری شروع نشده بل از مبحث سیادت اجتماعی یک گروه اجتماعی بر یک گروه دیگر شروع شده است. این هایی که اکنون مدعی اند هر دموکراسی در عین حال یک دیکتاتوری است، هرباره به همین سیادت اجتماعی توجه دارند. و از همین سیادت اجتماعی است که این ها مبحث نسبیت را به پیش می کشند.
اما در این رابطه پرسش این است:
آیا سیادت اجتماعی یک گروه بر گروه دیگر, یعنی آنچه که ما در یک روابط اجتماعی متضاد با آن هرباره مواجهیم، به مفهوم دیکتاتوری یکی بر دیگری است؟
مسلما خیر! تبدیل سیادت اجتماعی به امر دیکتاتوری و سیاسی یعنی به یک امری که مرتبط با شکل و نحوه و ساختار یک دولت است- طرز حکومت و رژیم - از بن اشتباه است و چون اشتباه است از این رو قابل توجیه با مبحث نسبیت نیست.
گفتیم و تاکید می کنیم که مبحث نسبیت به این سادگی ها نیست. به چند نمونه اشاره می کنیم. بطور نمونه مسئله ارتفاع و بلندی. مبحث ارتفاع مسلما یک مبحث نسبی است. چون آنچه که برای یک مورچه رفیع است برای انسان اصلا رفیع نیست. یا بطور نمونه مورد قوی بودن. برای هر موش حیوانی قوی تر از گزبه صحرایی پیدا نمیشود. و یا بطور مثال دوری در مسافت. براستی چه مقدار از مسافت را باید ذور یا نزدیک دانست؟ مسلما خواهیم گقت آنچه که برای یک لاک پشت چنان مسافت دوری است برای یک موشک قاره پیما اصلا به حساب نمی آید.. و الی آخر.

نتیجه از این مطلب این است: مبحث نسبیت یک مبحث کنکرت است یک مبحث انتزاعی نیست. در یک انتزاع نمی توان به این سادگی هر چیزی را همزمان به ضد آن مبدل کرد. این درست است که یک ضربه مرگ آور برای موش با یک ضربه مرگ آور برای انسان یکی نیست. اما در هر دو حالت مرگ، مرگ است و زندگی، زندگی است.

۱۳۹۳ آبان ۱۶, جمعه

تضاد گرایان پوپولیست وطنی


انقلاب صنعتی در نیمه دوم قرن 18 بوده. خیلی ها انقلاب صنعتی را موجد تضاد کار و سرمایه- به تعبیر مارکسیستی - می دانند و این در حالی است که اگر شخصی مانند آدام اسمیت کتاب معروفش- منشا ثروت ملل - را در 1764 می نویسد او این را بر پایه یک سرمایه داری که سابقه دیرینه در انگلستان دارد به نظم در می آورد. پس این تضاد کار - سرمایه که مارکسیستها می گویند پیش از انقلاب صنعتی وجود داشته است که می توانسته اساس چنین اثار مهمی مانند منشا ثروت ملل آدام اسمیت گردد.. حال از این جا باز گردیم به رویکرد تضاد کار- سرمایه مورد نظر مارکسیستها. این رویکرد که می خواهد سرمایه داری نباشد بر خلاف رویکردی که برای رشد سرمایه داری در یک کشور است، باز می گردد به دوران مانوفاکتورها و کارگاه ها یعنی به دنبال ماقبل آدام اسمیت و انقلاب صنعتی و کارخانه ها. در حالی که مارکس تازه در سال 1818 در آلمان عقب مانده و ماقبل انقلاب صنعتی بدنیا آمد یعنی زمانی که برخلاف آلمان انقلاب صنعتی در انگلستان و فرانسه.. در حال اوج گیری بود. اما انقلاب صنعتی در آلمان در قیاس با انگلستان با یک قرن تاخیر شروع می شود: نیمه دوم قرن 19. انقلاب صنعتی در ایران با 50 سال تاخیر نسبت به آلمان شروع می شود. گفتیم خواه در انگلستان و خواه در آلمان و ایران انقلاب صنعتی موجد تضاد مارکسیستی از کار و سرمایه و سرمایه داری نبود. اما در همه این کشور ها از پیش از انقلاب صنعتی و آدام اسمیت، چون سرمایه داری وجود داشت و چون تضاد کار و سرمایه - به تعبیز مارکسیستی - هم وجود داشت، از همین رو هم مخالفت با سرمایه داری هم از موجودیت برخوردار بود. لاکن موج انقلاب صنعتی که جهانی شد، مخالفت با سرمایه داری از سوی مخالفین قدیم هم بطور جهانی دوچندان شد، چون انقلاب صنعتی، سرمایه داری را  بطور جهانی دوچندان به حرکت و رشد وا داشت.
از این جاست که رویکرد مارکس به میدان می آید و این رویکرد پس از مرگ او به غلط مارکسیسم نام گرفت. در هر صورت مارکس بر خلاف مخالفان قدیمی از سرمایه داری که در پیش از انقلاب صنعتی در همه کشورها تقریبا وجود داشتند، در نگاه به انگلستان، نه به آلمان که در آن زمان هنوز انقلاب صنعتی در آن وجود نداشت - به رویکرد جبر راه رشد سرمایه داری روی می آورد و مخالفان قدیمی سرمایه داری را به مشتی مرتجع نسبت می دهد.
این مرتجعین کاری به مراحل رشد سرمایه داری در کشور ها نداشتند. و نمی خواستند هم داشته باشند. این ها از تضاد کار و سرمایه حرکت می کردند. از این حرکت می کردند که سرمایه داری هست، پس بی عدالتی هست. و سپس نتیجه می گرفتند: نباید باشد و عدالت باید بازگردد. تاکید می کنم: عدالت اجتماعی باید باز گزدد. یعنی بر گردیم به دوران ماقبل سرمایه داری.
تمام مبارزه مارکس در واقع در مبارزه با همین مرتجعین و مخالف سرمایه داری است تا مخالفت با سرمایه داری و موجود از پیش را با یک رویکرد تاریخی - اقتصادی که بعدها اسمش را ماتریالیسم تاریخی گذاشتند منطبق سازد، با این هدف که به این نظر بود پرولتاریا در حال رشد سکان دار آتی انقلاب و تکامل است نه ارتجاع ، نه واپس گرایی در مخالفت با رشد سرمایه داری و کلا سرمایه داری.
حال در کشور ما همین مرتجعین و همین مخالفان با رشد سرمایه داری و انقلاب صنعتی لباس مارکسیسم به تن کرده اند و با مسخ رویکرد مارکس دارند پشت مارکس سینه می زنند و با این ادعا که عصر سرمایه داری به پایان رسیده و از این حرفها.
در حالی که مسئله این مرتجعین به سند گفته بالا از آغاز اصلا این نبوده و حالا هم این نیست یعنی : رشد سرمایه داری و جبر رشد سرمایه داری در یک کشور.
این مرتجعین در هیچ کشوری و در هیچ زمانی کاری به رویکرد تاریخی و جبر رشد سرمایه داری نداشتند و حالا هم ندارند.
اما این که حالا همان مرتجعین مدعی اند که تاریخ رشد سرمایه داری به پایان رسیده، یعنی چنین افاضات کلی و انتزاعی، فقط از سر فرصت طلبی این هاست و بس. والا مسئله اصلی این ها هرگز رشد و مراحل رشد سرمایه داری در سطح کشوری نبوده و حالا هم نیست.
مخالفین مرتجع از سرمایه داری - یا ارتجاع در اپوزیسیون - که خواهان بازگشت به دوران ماقبل سرمایه داری در کشور ند، تضاد گرا هستند. تضاد گرایی به این مفهوم که این ها با نادیده انگاشتن هرباره جبر رشد, تضاد اجتماعی موجود میان کارگر و سرمایه دار - به تعبیر مارکسیستی : تضاد کار و سرمایه - را مطلقه می کنند. این تضاد گرایی که در پایین بیشتر پیرامون آن گفته خواهد شد، یک رویه مقابل هم دارد و به آن رشد گرایی می گویند. رشد گرایان، وجه جبر رشد سرمایه داری را مطلق می کنند. رشد گرایان عمدتا از بورژواهای ترقی خواه و هواخواه سرمایه داری می باشند.
تضاد گرایان یا هواداران مطلقه سازی تضاد اجتماعی در سرمایه داری، درخت را می بینند اما جنگل را نمی بینند. به عبارت دیگر جزء اندیش و خرده بین هستند. علاقه به جامعه، نظام و ساختار های اجتماعی ندارند. عشق شان مناسبات و روابط اجتماعی و آنهم مناسبات و روابط متضاد اجتماعی است.
چیزی که اساسا در مخیله این مرتجعین نمی گنجد: توسعه ، نظم پذیری، ساختار پذیری، تشکیل یک جامعه، توسعه روابط اجتماعی از جزء به یک کل و به یک ساختمان و جامعه است..
از این رو غالب ادبیات ارتجاع- ضد سرمایه داری در ایران وفتی از جنگل سخن می گویند، وقتی از جامعه و نظام سخن می گویند مد نظرشان هرباره مناسبات و روابط جریی است و برعکس.
از این دیده ارتجاعی، جامعه همان مناسبات توسعه نیافته است، و مناسبات توسعه نیافته همان جامعه است. جزء همان کل است و کل همان جزء. فرد همان جامعه است و جامعه همان فرد. نابودی حزء سرمایه داری همان نابودی نظام و جامعه سرمایه داری است، و نابودی جامعه سرمایه داری ، نابودی همان جزء و مناسبات سرمایه داری و الی آخر.
تضاد گرایان در کشور ما با پرچم پوپولیسم به میدان می آیند. بنابر رویکرد پوپولیستی، کشور - یعنی آنچه که پوپولیستها «جامعه ایران» می نامند - به دو قطب اقلیت یک در صدی از سرمایه داران و اکثریت 99 درصدی از کارگر ان تقسیم شده است. به همین سادگی.

این جامعه پوپولیستی، و ساده شده، از این دیده تنها حامعه موجود در ایران است. این جامعه همان جامعه سرمایه داری است که باید نابود شود و در این جامعه، با این ادعا، نضاد کار و سرمایه « حاکم » است و دولت حاکم هم نماینده این جامعه پوپولیستی است. به همین سادگی.
تضاد گرایان پوپولیست وطنی ما از طرفداران دو آتشه آوانتاریسم و حزب پیشرو اند! یعنی طرفداران بزن و بکوب یک عده آگاه و پیشرو که راه بیافتند، ترس دیگران هم می ریزد.
بهش می گویند عنصر آگاهی و عنصر ذهنی.

شرایط عینی، توسعه، رشد، مراحل تکامل تضاد های اجتماعی، رشد سرمایه داری و.. این ها از دیده تضادگرایان پوپولیست و هواداران دو آتشه حزب پیشرو، یک مشت اراجیف و توجیهات ایدئولوژیک از جانب سرمایه داری است. که حزب پیشرو نباید مرعوب آن شود!
J

۱۳۹۳ آبان ۱۳, سه‌شنبه

پیرامون برنامه کارگری و تشکیل جبهه متحده کارگری




 برای تشکیل جبهه متحده کارگری ما نیاز به یک برنامه مشترک داریم. این برنامه مشترک، الزاما برنامه ای که ما به عنوان جزء کوچکی از آن ارائه میدهیم، نیست.

همه اجزاء طبقه کارگر و همه احزاب و گروه ها می توانند برنامه پیشنهادی خود را مطرح و به بحث و تصمیم گیری بگذارند.

از پیش روشن است چنین برنامه مشترک و سراسری که برنامه جبهه متحده کارگری باشد، باید برنامه ای فراگیر و فرا گروهی و فراجناحی باشد. برای این منظور برنامه پیشنهادی ما که پیش نویش دوم آن تاکنون ارائه شده می تواند - و نباید - الگو قرار گیرد.

در این جا لازم می آید نکاتی چند پیرامون جبهه متحده و شیوه تدوین برنامه  کارگری مطرح شود.

جبهه متحده کارگری

این جبهه حزب یا سازمان و گروه خاصی نیست بل متشکل از کلیه آنها و فعالین کارگری است که آزادانه تصمیم گرفته اند جبهه متحده کارگری تشکیل دهند تا از این راه مبارزه طبقاتی کارگران سازمان داده و به پراکندگی دیرین خاتمه دهند.

از این رو بدیهی است که در جبهه متحده استقلال گروهی، سازمانی و فردی محفوظ باقی می ماند و ضرورت تشکیل جبهه متحده هرگز به مفهوم انحلال مواضع فردی و گروهی نیست.

گروه ها وافراد با حفظ مواضع مستقل نمایندگانی به جبهه می فرستتند با حق رای مساوی تشکیلات جبهه متحده را به شکل سانترال دموکراتیک از پایین تا بالا تعیین می کنند.

جبهه متحده کارگری به عنوان سخنگوی سیاسی کارگران مستقلانه عمل خواهد کرد و در برابر کارگران مسئول خواهد بود.

جبهه اساسنامه تشکیلاتی تنظیم خواهد کرد و در آن وظایف اعضا به دقت تدوین خواهد شد.

جبهه از پیش اعلام خواهد داشت که با تشکلات صنفی کارگران نظیر سندیکا و اتحادیه و.. در ارتباط مستقیم خواهد و به عنوان اهرم سیاسی تشکلات صنفی در قبال دولت عمل خواهد کرد.


این برنامه از دو قسمت تشکیل یافته: قسمت اول ناظر بر منافع کارگری است. در این قسمت طبقه کارگر ایران با کلیه کارگران جهان مشترک المنافع است. استیفای این حقوق در یکتا جامعه جهانی و اشتراکی ممکن میشود. در قسمت دوم ما به مطالبات کارگری و کشوری بر می خوریم که تابعی از شرایط مشخص ایران است. قسمت دوم برنامه متغیر است و از مرحله ای به مرحله دیگر تغییر خواهد کرد.

در شیوه نگارش سعی شده که از زبان ساده و عامه فهم استفاده شود. اسلوب تدوین برنامه، مانند اسلوب قانون اساسی کشور است و از اصول چندگانه تشکیل یافته است.