برگردیم به رابطه اساسی: ابژه و سوبژه
مسلما شیوه درست این است که به انسان هم به عنوان ابژه و هم به عنوان سوبژه نگریسته شود.
در ابژه انسان موجودی طبیعی است و درسوبژه انسان موجودی تاریخی و فرهنگی
گفتیم نگرش یک وجه صرف کافی نیست باید هر دو این وجه را بطور همزمان مد نظر داشت.
به عبارت دیگر انسان به عنوان موجودی تاریخی و متغیر از محدودیت های طبیعی برخورد است و تغییرات تاریخی او هرباره تابعی از محدودیت های طبیعی اوست
مولفه های طبیعی انسان در کانون توجه قوم شناسان، جغرافی دانان و طبیعی دانان، انسان شناسان و... است
اما در عوض با تاریخ ما وارد مبحث جامعه شناسی، تاریخ نویسی، اقتصاد ، علوم سیاسی و.. می شویم.
مطالعه تاریخ و فرهنگ ها پیوسته این پرسش را پیش آورده که مبنای آن باید کدام باشد؟
مسلما خواهیم گفت مبنای انسان انسان است. و چون انسان موجود اجتماعی است پس مبنا باید جامعه انسانی باشد.
انسان ها در جامعه هایی که هستند، با همان جامعه وارد مناسبات تولیدی میشوند که ما به این مناسبات بطور کلی اقتصاد می گوییم.
ما وقثی به تغییرات جامعه ها می نگریم متوجه می شویم که این تغییرات ریشه در کلیت اقتصادی انسان دارد. یعنی انسان ها در تغییراتی که در حیطه اقتصادی باعث میشوند، عملا تغییرات در سطح اجتماع شان ایجاد می کنند. و سپس همین تغییرات مبنایی برای تغییرات در شعور اجتماعی انسان در جهات مختلف می گردد.
اما تغییرات اقتصادی بدون متابعت از محیط طبیعی و دیگر محدودیت های طبیعی نیست.
به عبارت دیگر این درست که انسان تاریخ خود را خود می سازد اما با این توضیح که انسان تاریخ خود را در محدودیت های طبیعی و پیرامونی اش می سازد.
دیگر این که انسان تاریخ خود را مطابق قواعدی می سازد که در این قواعد حیطه اقتصادی حائز ارزش پایه ای می باشد.
بنابراین کاری که انسان بر روی محیط طبیعی اش انجام می دهد، این کار در نهایت تاریخ ساز و دوران ساز است.
انسان در حین کار ملزم به پیروی از یک شیوه کار معین می باشد. این شیوه کار که تغییر کند، این تغییر به سطح تغییر در جامعه کشیده میشود که بدنبال آن، تغییر در حیطه شعور اجتماعی انسان پدیدار می گردد
ادامه می گردد
همه هم باید در این تغییر به یکدیگر کمک کنیم.
پاسخحذف