۱۳۹۱ دی ۱۱, دوشنبه

ما زورمان نمی رسد باید کاری کرد!




برای تقویت بنیه و غلبه قوای خودی  بر حریف استبدادی باید به اندیشه اتحاد نیروهای ترقی خواه بود. اندیشه اتحاد ، اندیشه تازه ایی نیست. اتحاد قوا و ساختن کلان از جزء از قبل هم مطرح بوده است. امروزه اما بیش از پیش این اندیشه مطرح است. در این میان اما نکاتی مطرحند که توجه به آن جهت اتحاد و تقویت قوا الزامی است.

هدف نهایی از اتحاد تشکیل حکومت نیروهای ترقی خواه  و ملی در داخل کشور است. این اتحاد از این رو دارای دو مرحله حیاتی است: 
مرحله کنونی و پیشا حکومت در ایران و 
مرحله بعدی و حکومت در ایران

نکته ایی که در مرحله پیشا حکومتی در ایران باید به آن توجه داشت این است که اتحاد نیروهای ترقی خواه در قالب یک تشکیلات بنام شورا، کنگره و ...  در واقعیت امر بنیان نهادن یک حکومت موقت می باشد.

 این حکومت موقت در واقعیت امر همان حکومت موقتی است که ما  اهرم اجرایی آنرا تحت عنوان دولت موقت می شناسیم. هسته مرکزی چنین حکومت موقتی را تشکیلاتی تشکیل می دهد که در قالب شورا و کنگره میان نیروهای ترقی خواه متحدانه در داخل و خارج تشکیل می گردد.

روشن تر عرض کنم. ما اگر اکنون در قالب نیروهای ترقی خواه همه قوای خود در یک کنگره و یا شورا انقلاب دورهم گرد آوریم این کنگره و یا شورای انقلاب در فردای ایران همان حکومت موقت و گذار تا برپایی حکومت واقعی در ایران خواهد بود.

بدیهی است پس از تشکیل حکومت واقعی چنین کنگره و شورای انقلابی از پیش هرگونه ضرورت حیاتی خود را ازدست خواهد داد و اتحاد نیروها در قالب نظام مستقر شده وارد مرحله جدیدی می گردد.

در باره این حکومت موقت و گذار و یا حکومت در تبعید - حکومت موازی - باید توجه داشت: چنین کنگره انقلابی ماحصل نشست همه احاد ایرانی از هر تیره و نژاد، ملیت و قومیت, جنسیت و.. برای ایرانی آزاد و دموکراتیک و از این رو متشکل از نیروهای ترقی خواه اجتماعی و ضد استبداد می باشد .

در چنین حکومت موقتی اصلا نباید به اندیشه اکثریت و اقلیت برآمد. همه دارای حق رای مساوی خواهند بود و چنین ترکیبی اصلا یک نمایش پارلمانی نیست.

کنگره ملی که گفتیم پس از تشکیل حکومت واقعی در ایران منحل خواهد شد قابل مقایسه با شورای انقلابی است که در ایران خمینی قدرت را بطور موقت زیر رهبری او بعهده گرفت.

باید توجه چنین کنگره ایی را خمینی تحت رهبری فردی خود و خودسرانه بنابه مقتضیات خود انتخاب نمود. اما کنگره و شورای انقلابی که اکنون در مرحله پیشا حکومتی توسط نیروهای ترقی خواه تشکیل می شود هرگز دیگر از خصوصیات شورای خمینی برخوردار نخواهد بود.

این که ما بخواهیم برای چنین کنگره ملی  سخنگویی و نمادی انتخاب کنیم هرگز به مفهوم گزینش رهبری برای این حرکت نیست. معمولا هئیت اجرایی و رئیسه آن به سخنگویان مبدل میشوند.

از دیگر سو باید توجه داشت کنگره و یا شورای انقلاب که رهبری کشور تا به گذار و استقرار نظام ملی را بعهده دارد در دوران گذار تنها رهبری و ناظر دلسوز برای پیاده شده نظام مطلوب کنگره و تمام اعضای آن خواهد بود.

حکومت موقت یا کنگره ملی نماد رهبری و نمادی از نظام آتی کشور است. این نظام موقت و گذار را نباید با مجلس شورای ملی یا پارلمان کشور مقایسه نمود.


۱۳۹۱ دی ۹, شنبه

همه باهم تا انتخاب شکل نظام؟؟؟


آیا انتخاب شکل نظام دموکراتیک و آزاد - جمهوری یا پادشاهی -  باید در مرحله کنونی باشد یا در مرحله حاکمیت  گذار؟

قبل از پاسخ به این پرسش که در حین حال عنوان این جستار هم است اجازه دهید به یک نکته از پیش اشاره کنم.

در این جا دو نکته مطرح است: اول محتوای دموکراتیک و آزاد نظام و دیگر فرم این محتوای این که پادشاهی یا جمهوری.

علی القاعده کسانی که محتوای را تعیین می کنند و حق تعیین محتوای نظام را دارند حق تعیین فرم و شکل آن را هم دارند.

بنابر این قاعده کسانی که به خود این حق را می دهند بنام مردم و به نیابت مردم و در غیاب مردم و انتخابات از پیش تعیین کنند که نظام آتی کشور بایستی آزاد و دموکراتیک باشد، استبدادی و اسلامی نباشد، آخوندی و جمهوری اسلامی نباشد بل که آزاد و دموکراتیک باشد، همان عده به نیابت حق تعیین فرم و شکل نظام آزاد و دموکراتیک - پادشاهی و یا جمهوری - را هم دارا می باشند مگر این که نخواهند و نتوانند و به عبارت دیگر به مصلحت خود نبینند فعلا در این مرحله از حق خود استفاده کنند و بهره برداری از آن را به صاحبان اصلی این حق یعنی مردم ایران در یک رفراندم در سایه حکومت دوران گذار - موسوم به دولت موقت - باز گردانند.

برای بیشتر روشن شدن این مطلب عرض می کنم: باید توجه داشت وقتی هیئتی، شورایی و مجمع و کنگره ایی به نیابت مردم ایران تشکیل می شود و این نشست نیابتی - در فقدان انتخابات و رفراندم برای تعیین نوع نظام: دموکراتیک یا استبدادی - از حق خود برای تعیین نوع نظام آتی استفاده می کند و تعیین می کند که جمهوری اسلامی باید برود و به ازای آن نظام آزاد و دموکراتیک و بدور از حکومت فردی و مطلقه استوار گردد، آنگاه همین نشست محق است به همان ترتیب شکل همان نظام آزاد و دموکراتیک را یعنی پادشاهی و یا جمهوری تعیین کنند. مگر این که گفته شود چنین مجمعی در اصل حق تعیین نوع نظام این جمهوری اسلامی آرای یا نه، نظام آزاد دموکراتیک آری یا نه را ندارد و این تنها حق مردم ایران در یک رفراندم برای تعیین نوع و شکل نظام می باشد.

عرض کردم این زمانی است که ما سخن از علی القاعده کنیم یعنی زمانی که میان اعضای کنگره تعیین نوع نظام به همان گونه توافق بر سر تعیین شکل نظام هم وجود دارد.


پس می توان از پیش مشخص کرد: این زمان که می گویند تعیین نظام بعهده «ما» ست و همین «ما» می گوید تعیین شکل نظام «ما» اما به  مردم ایران در یک رفراندم مستقیم واگذار می شودپس این «ما» در یک حالت مافوق قاعده بسر می برد.


همان طوری که می دانید این جدایی میان محتوای و فرم نظام از نظر نظری مسئله ایی ندارد. می توان محتوای نظام را در مرحله پیمان ها و قول و قرار ها و فرم نظام را به دوران حکومت گذار - دولت موقت - حواله داد.

این نظریه به این شکل و با این فرمول بندی که از سوی پیروان پادشاهی در ایران - پهلوی چی ها - ارائه شده با یک پشت بند دیگر هم که ضامن و گارانتی برای تعیین شکل  پادشاهی نظام از پیش است، همراه می باشد  و آن این که از پیش بیاییم  رضا پهلوی را به عنوان رهبر جنبش دموکراتیک و آزاد در همین مرحله نخستین و حاضرین تعیین کنیم.

در این جا دو نکته مطرح است:

اول این که حرکت باز گشت پادشاهی را درون حرکت دموکراتیک و آزاد ایران برسمیت شناخته و دوم این که برای ضمانت و گارانتی این که حرکت دموکراتیک و آزاد ایران سرانجام به استقرار پادشاهی در ایران منجر شود از همین اکنون رهبری این حرکت را به رضا پهلوی واگذار کنیم.

این یعنی چه؟

این یعنی این که برای پهلوی چی ها مشارکت رضا پهلوی در حرکت دموکراتیک و آزاد  مردم ایران بدون رهبری از پیش شان در این حرکت متصور نیست. یعنی مخالف اصل پادشاهی است. این اول. دوم این که پهلوی چی ها از این راه در پی ضمانت از پیش شکل نظام یعنی پادشاهی و نظام پادشاهی  در ایران می باشند و نمی خواهند ریسک کنند. چرا که بخوبی می دانند حرکتی که با رهبری نمادین و پادشاهی به ثمر برسد در تعیین شکل نظام خود راه دوری نخواهد رفت و تحت فرامین رهبر خود در تعیین پادشاهی در ایران خواهد ماند.


بهر حال این فرمول بندی دو وجه دارد: اول این پهلوی چی ها می خواهند همراه باشند اما بخوبی می دانند  در صورت همراهی و به ثمر رسیدن یک نظام آزاد و دموکراتیک اگر پادشاهی نباشد عملا بازنده اند چرا که برای آنها یک ایران آزاد و دموکراتیک در هیئت جمهوری تصور ناپذیر و ناممکن و اگر هم ممکن خلاف فلسفه وجود حرکت رنسانس پادشاهی در ایران است.







اول اتحاد بعد تحزب



 من به این نظرم استقرار یک نظام دموکراتیک و آزاد ماحصل گفتگوها و توافق ها و ... میان احاد ملت و مردم ایران است. یک قول و قراری است و به قولی  یک جنبش است و در این حرکت کیفیت ها مطرحند و نه اکثریت و اقلیت. همه باید باشند و هیچ گروهی و فردی اکثریت نیست و اقلیت نخواهد بود و هر واحدی از ملت صرف نظر از کمیت آن یک حق رای است. مساوی با دیگر احاد. این مرحله که مرحله قول و قرارها و تشکیل و پای گذاری  نظام است را باید با مرحله بعدی که نظام عمل می کند و در درون آن اکثریت و اقلیت می شود و کمیت ها مطرحند فرق گذاشت. در مرحله پایه گذاری نظام یعنی در مرحله کنونی و مرحله پیمان و قول و قرارها سران قوم از هر طبقه و گروه و... باهم جمع میشوند و طرح نو برای نظام آتی طرح می افکنند. در این مرحله همه با حق مساوی به هم نزدیک می شوند. کرد، ترک و بلوچ و زن و مرد و کارگر و سرمایه دار و دهقان و... صرف نظر از کمیت ها به منزله یک حق مطرحند.

دراین مرحله قلب ها به هم نزدیک می شوند. جنبش جاری است. تعهدها داده میشود. دست ها فشرده می شوند. باهم بودن ها تاکید می شود. اختلاف ها مطرح نیستند. وجود دارند اما مطرح نیستند. تکیه وحدت است. کمیت نیست. کیفیت و تساوی است.

این یعنی نظام. این یعنی تشکیل نظام و به عبارت قدیمی تکوین یک دولت. تشکیل یک ما.

این دولت و این ما که تشکیل شد آنگاه حرکت مانند سیل جاری خواهد شد و هیچ دولتی و هیچ سدی مانع آن نخواهد گشت هرقدر مستحکم و مسلحانه و خشونت آمیز باشد.

باید توجه داشت این دولت و این نظام بعدها که پیاده شد و وارد عمل واقعی در کشور شد باز همواره این خواهد بود که در آغاز بود. باید همواره این بماند که در آغاز بود تا پیوسته عمل کند.

در مرحله بعدی یعنی مرحله عمل ضمن این که نظام و پایه های وحدت نظام حفظ می شوند نظام وارد مرحله اکثریت - اقلیت ها، کمیت ها، گروه ها، افراد و احزاب و منیت ها و ... میشود.

در این مرحله است که مرحله قدرت نمایی هاست. مرحله کمیت هاست. مرحله به من رای بدهید هاست و...

اما چگونه این مرحله عمل قادر به کارکرد است بدون مرحله نخستین؟ بدون مرحله استحکام پیوندها و استحکام پیمان ها؟ بدون تشکیل یک ظرف تشکیلاتی که به اقلیت و اکثریت ها ، به کمیت ها و به قدرت ها شانس خودنمایی  دهد؟


بسیاری امروزه اکثریت ها و اقلیت کردن ها را در دیگر کشور ها می بینند اما ظرف تشکیلاتی آن را نمی بینند.

این ظرف تشکیلاتی که دیده نمی شود مهم است. اگر نباشد سیستم اکثریت و اقلیت های هرباره هم عمل نخواهد کرد. آن بنایی است، آن سیستمی است که تنها در صورت موجودیتش، اکثریت هم معنا خواهد داشت اقلیت هم معنا خواهد داشت. کرد بودن، کلیمی بودن، بهایی بودن، زن بودن و کودک بودن و.. مفهوم خواهند یافت....

 حال چه میشود اگر یک اکثریت به نام اکثریت  و چون اکثریت است بیاید به جان کل بنا و نظام بیافتد و آنرا تخریب کند؟

خوب فرقی نمی کند این عمل تخریبی از سوی اکثریت یا اقلیت باشد. به چه نامی صورت می گیرد. در عمل این به مفهوم پیمان شکنی، تخریب وحدت و یگانگی و تخریب جنبش و تمام زحماتی است که جنبش در مرحله بنیادین خود داشته است.

و این درست همان است که خمینی در ایران کرد و اخوان المسلمین در مصر انجام داد.

در ایران زمان شاه هم جنبش که شروع شد دید و بازدیدها صورت گرفت. پیمان ها بسته شد. قرار ها بر پایه گذاری یک ظرف تشکیلاتی و یک بنای متحد برای همه ایرانیان نهاد شد. سخن حق تساوی برای همه بود و از این نبود که  اکثریتی زیر چتر رهبر به جان قول و قرار های اولیه بیافتند و کل نظام و بنای طرح افکنده شده را نابود کنند و در مرحله پیاده سازی نظام  نظام دیگر و بنا دیگری را به جای آن بنشانند.


پس باید توجه داشت مرحله پیمان بندی ها و بنیان گذاری ها  با مرحله شکستن پیمان ها  پشت بند نشود. پشت بند مرحله پیمان ها نشاندن نظام و بنا و پیاده کردن قول و قرار هاست.

قول و قرار ها و ییمان ها و قرار دادهای اولیه که پیاده شد، آرمان ها از یک جنبش و نظام که در قالب استقرار نظام که پیاده شدند تازه در این جاست که ما وارد مرحله عمل نظام می شویم. وارد مرحله استفاده و بهره برداری از ساختمان و بنا میشویم.

گفتیم تازه در مرحله بهره برداری از نظام و بنای نظام و وحدت است که مورد اقلیت - اکثریت کرذن ها، حزبیت ها، منیت ها و... مطرح می شوند.

در این مرحله است که تازه کمیت ها، قدرت ها و ... مطرح می شوند و یا بهتر بگوییم از پستوهای پنهان موجود وارد مرحله تظاهر و عریانی می گردند.

بنابر این مهم است که ما جنبش را در مرحله بندی هایش درک کنیم. این طور نباشد که مراحل موجودیت آن را  در هم آمیزیم.

آیا جنبش در مرحله قول و قرار ها  به یک فرد رهبری نیاز دارد؟

آن گونه که می گویند به فرد مانند رضا پهلوی که رهبری جنبش نظام را مانند خمینی بعهده گیرد؟

خیر. نه الزاما. الزامی نیست که ما همه زیر چتر فردی گردهم آییم. اما الزامی است که ما همه دورهم گرد آییم. باهم باشیم. این باهم بودن ما نماد نظام ما در آینده خواهد بود. همان نظام خواهد بود اما در شکل جنینی اش. اما باید توجه داشت نظام در شکل جنینی اش قادر به عمل کردن نیست. وجود ندارد تا عمل کند. بنابراین نه اکثریتی خواهد بود و نه اقلیتی. نه حزبی و نه فردی. مرحله تساوی حقوق هاست . مرحله کیفیت ها و حق هاست.

۱۳۹۱ دی ۸, جمعه

عمل



موضوع دین برای بسیاری از ما ایرانیان یک مسئله است. یکی از جوانب این مسئله در ارتباط است با باورها و مناسک یک دین . باورها و مناسک دین دو جزء سازنده  هر دینی را تشکیل می دهند بطوریکه  برخی این دو جزء را به غلط به تئوری و پراتیک دین موسوم می کنند.

به همان ترتیب غلط می توان این دو جژء اصلی هر دینی را به حرف و عمل هر دین مبدل ساخت.

بهر حال این تشبیهات تا این حد درست می باشند که در جژء  باورها هر دینی موضوعات دینی بطور نظری، باطنی و به اصطلاح قلبی و روحی مطرح می باشند و این در حالیست که در جزء مناسک رفتارها، اعمال و پراتیک ها و آداب و رسوم دینی.

این دو جزء دین  از زاویه دیگری هم تبیین شده است: جزء اصلی و جزء فرعی.

در مورد پیدایش دین این دو جزء از این زوایه مهم می گردند که محققین در خصوص این که درآغاز کدام از ایندو جژء آغازین   بوده اند باهم اختلاف نظر دارند.

برای مبحث ما فرقی نمی کند. ما می خواهیم در فرصت کوتاه به این مورد اشاره کنیم:

جزء عملی، مناسکی ، ظاهری، و فرعی و ... دین اسلام که مبنای فقه اسلامی را تشکیل می دهد جایگاه واقعی آن چیست؟

معمولا از جانب اسلام فقاهتی که در کشور ما سلطه دارد تکیه بر عمل، آداب و رسوم و مناسک اسلام یعنی فروعات و ظواهر دینی تشویق و تبلیغ و ترویج می شود.

از سوی ذیگر با تبلیغات و ترویجات این رنگ همراه است: این تکیه اسلام فقاهتی بر جژء ظاهری دین تکیه بر عمل در ازای حرف است.
در ادامه با تکیه بر عمل پیوندهای لازمه با عمل اخلاقی و عمل سیاسی و به اصطلاح حکما، حکمت عملی برقرار می گردد و سرانجام چنین نتیجه می گردد: که تکیه در دین اسلام تکیه بر عمل و اخلاق و سیاست می باشد.

متشرعین و ازجمله بانی حکومت مطلقه   فقیه در ایران  آیت الله خمینی از همین راه بوده که پیوسته امت اسلامی را  به عمل در ازای حرف فرا خوانده اند.

از آنجاییکه موضوع  کلی عمل از سوی اسلام متشرعین و فقها چنین انتزاعی و مجرد و از سوی دیگر از  جزء فرعی یعنی مناسک و آداب اسلام مستفاد شده است لازم است در این مکان به این ارتباطات نامربوط که بیشتر به اصطرلاب فقهی شبیه است اشاره کنیم.

پیش از همه این که شهرت متشرعین و فقها در همین است که دین اسلام را از همان آغاز آن در جانب ظاهری و به قولی  فرعی آن مستفاد کنند. و این در حالی بوده که از همان صدر اسلام تکیه برخی دیگر که عرفای اسلامی خوانده می شد بر جانب نظری، معنوی و عرفانی و آیات مکی قرآن بوده است.

این اختلاف - تکیه بر کدام جزء دین - گرچه در آغاز وجود داشته اما در آغاز دین اسلام چیزی بنام کلروس یعنی روحانیت نداشت. تشکیل روحانیت در واقع در هر دینی شاخص تبدیل دین عوام به دین خواص و علما می باشد.

تکیه بر ظواهر و  تعهد به ظواهر عملی نظیر نماز، روزه و خمس و ... را شاخص تدین و تقدس و اسلامیت و... دانستن و برعکس ارزش چندان برای جژء باوری و اعتقادی و... قائل نشدن بخصوص زمانی عمده گشت که فرقه ایی را که محمد بنام امت اسلامی بنیان نهاده بود با ترغیب عده ایی از اعضای این فرقه وارد مناقشات دیرینه میان اعراب و ایران و روم گردید و سودای کسب حاکمیت را در سر پرورانید.

هیچ شکی نیست نظر به تاریخ توسعه این فرقه در میان اعراب شبه جزیره که توامان با اعمال خشونت نظامی وجنگ بوده است از همان زمان محمد در دوران مدینه زمینه برای این که تکیه بر رشادت ها، جهاد ها و به عبارت کلی عمل و ظواهر برای تشخیص زهد و تقوا و تدین نهاده شود شکل گرفت.

اما این موضوغ هرگز بیان رسمی نیافت تا این که بعدها تحت عنوان سنت ها و اخبار و حدیث ها ... پیامبر که از سوی متشرعین بعدها مورد استفاده قرار گرفت بیان شد.

دوره امویه در واقع دوره سلطه روحانیت و متشرعین و اسلام فقاهتی و روحانیتی نیست. دوره اموی در واقعیت دوره تدارک چنین اسلامی و دوره استیلای خلافت عباسی است که مشخصه آن همین پیدایش و غلبه روحانیت می باشد.

چون این مبحث عظیم تر از این هاست در مناسبت با مبحث ما اجازه دهید به این نکته اشاره دهیم آن اصطرلابی که در بالا به آن اشاره شد در واقع در همین دوران پیدایش روحانیت- کلروس - و دین خواص و علما پدیدار شد.

در واقع در همین ذوره است که اولا در یک فرآیند طولانی سنت سازی کارخانه های حدیث سازی فعالانه در تشکیل حدیث کوشیده اند و از سوی دیگر در این تلاش ها بود که منابع و مآخذ لازم و کافی برای حقوق دان ها و فقها در اختیارشان قرار نهادند .

از دیگر سو در همین ذوره مراجعات فلسفی و بهره گیری از یونان و روم مورد توجه قرار گرفت.

در واقع در همین گیرو دار است که با تجریدی که بروی فعل عمل انسانی می شود آداب و مناسک دینی به عنوان فعل و عمل اخلاقی و سیاسی وارد حوزه های حقوقی و اجتماعی می گردد و این میشود که عمل به آداب  و مناسک دینی بطور تجریدی به شاخص عملی تدین و تقوا از یکسو و از سوی دیگر مسئولیت اخلاقی و اجتماعی مبدل می گردد.

جالب این است که در دوره گذاریی که در عصر پهلوی اصلاحات بسوی مدرنیته شتاب چشمگیری به خود گرفت، فاصله گیری هرچه بیشتر از جامعه سنتی که با سلطه و ولایت روحانیت همراه بود موجب گردید که این روحانیت در بخش رادیکال آن که از سوی مدرس ها، کاشانی ها، نواب ها، خمینی ها و... رهبری میشدند بیش از پیش به تکاپو بیافتند.

در چارچوب همین تکاپو ها بود که مبحث عمل و جهاد اسلامی به عنوان شاخص ترین جزء دین اسلام مطرح گردید. و طبیعی است با این جهاد وعمل تنها ظواهر و فروعات اسلام متشرعین مطرح نبوده بل که عمل و رفتار اجتماعی و در نهایت مبحث حاکمیت هم بیان می شده است.

اما برخلافی که آنچه که اصطرلاب عمل نمود در حوزه دینی مناسک و اعمال دینی اگر هم به عنوان یک جزء سازنده دین اسلام برای آن دین بی اهمیت نباشند، از ارزش آن چنانی هم برخوردار نیستند  که بخواهیم آنها را فراتر از  فروع دین اسلام ارزش دهی کنیم.

از سوی دیگر جزء دیگر دین اسلام دعوتی برای تظاهر و تشویقی برای  حرافی نیست. این گونه نیست اگر کسی به فروع دین اسلام اگر متعهد نباشد، اسلام را فقط به حرف پذیرفته است. در عوض در این جزء بیشتر تکیه به تقوای باطنی و عرفانی و به این اعتبار گونه عمل به جای تظاهر می باشد. اما این عمل بیشتر به سازندگی شخصی و ایمان قلبی است تا تظاهر به حج و نماز و روزه و....


۱۳۹۱ دی ۷, پنجشنبه

هر جنگی ادامه سیاست نیست!



امروزه ما با شناختی که از یک فرقه داریم بهتر از هر زمانی می دانیم که یک فرقه یک حزب سیاسی نیست لاکن مورخان ما تلاش بسیاری نموده اند تا از فرقه های کشورمان  احزاب سیاسی و از فعالیت های فرقه ایی شان در کشور فعالیت های سیاسی بسازند.

به همین روال فعالیت های  فرقه ایی در شدید ترین حالت آن که منجر به فعالیت های نظامی گردند و با حکومت وقت و یا دیگر فرقه های رقیب در افتند در اصل فعالیت های فرقه ایی باقی می مانند و ماهیت سیاسی به خود نمی گیرند.

برپایه همین اصل اشتباه بزرگ مورخین در برخورد به موسس فرقه اسلام یعنی محمد در همین نکته نهفته است.

محمد بنیان گذار دین و فرقه اسلام می باشد. نفس چنین دین و فرقه ایی با همه فعالیت هایی نظامی که محمد در راه به کرسی نشاندن این این دین و فرقه نمود هرگز به معنای این نبوده و نیست که محمد موسس یک حزب و یا فراتر از آن یک دولت و حکومت بوده است.

همین اشتباه اساسی است که تاکنون بسیاری را به این واداشته که بپندارند که نفس تشکیل انجمن و نفس دست بردن این انجمن به اسلحه و راه اندازی جنگ به مفهوم سیاسی بودن یک فرقه می باشد.

در واقعیت  امر چنین برداشتی از سیاست، حکومت و حزب سیاسی تنها مختص کشورها و جامعه های استبدادی است که هر صدایی را حتی فرقه ایی را رنگ سیاسی به آن بخشیده و به عنوان مخالف سیاسی سرکوب  کنند.

روی دیگر همین سکه در واقعیت باور در خود فرقه است که در یک فضای استبدادی  امر چنان به  او مشتبه می شود که توگویی فعالیت فرقه ایی از ماهیت سیاسی برخورد می باشد.

هیچ شکی نیست آفت فرقه هرگاه به جان حکومت یک کشور بیافت نظام سیاسی آن کشور دچار اختلال فرقه ایی شده و سیاست تابع نظام فرقه ایی میشود.

این آفت و پدیده البته که ما در ایران از دیرباز دچار آن بوده ایم به مفهوم این نیست که در صورت قدرت طلبی فرقه ، ماهیت فرقه هم سیاسی میشود. بل که برعکس ویژیگی فرقه زدگی سیاست و نظام در همین خیز احتمالی یک فرقه به حاکمیت و دچار کردن آن به آفت فرقه می باشد.


مشکل با روحانیت در ایران

خوب ما مشکل داریم با روحانیون کشور خود. خوب البته این مشکل باید مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار گیرد. از زوایای مختلفی میشود به مجموعه ایی بنام روحانیت در ایران نگاه کرد.

از نظر من بهتر این است ما برای این که به نتیجه عمومی و سیاسی از این مشکل در ایران نایل شویم از زاویه سیاسی و عمومی به روحانیت در ایران برخورد کنیم.

البته میشود از زاویه دانشگاهی و علمی به هم به این مسئله برخورد کرد که کما این که برخورد هم می شود.

لاکن برخورد علمی و دانشگاهی با برخورد سیاسی و عمومی برابر نیست.

از برخورد های علمی به مسئله دین و روحانیت و اسلام در ایران بگذریم که اعتبار ویژه خود را دارند در سطح سیاسی و عمومی - اجتماعی باید سعی شود با مسئله روحانیت امروز برخورد شود و متعاقبا بدنبال یک راه حل عمومی و اجتماعی در قبال آن بود.

مشکل کنونی ما با روحانیت در سطح سیاسی عبارت میشود  نه با نفس وجود روحانیت در  کشور- نظریه دانشگاهی و علمی - بلکه با داعیه این روحانیت

اولا برای حاکمیت  از راه ولایت شرعی بر پایه احکام فرعی دین

دوما برای این ادعای خمینی که ولایت شرغی فقیه که دایره اعتبارش در حوزه های دینی است اسباب نه تنها حاکمیت حقوقی بل که حاکمیت مطلقه فقیه را فراهم می کند.

این دو مورد حاکمیت شرعی و حاکمیت مطلقه از مسائلی اند که با نظام حکومتی در قرون وسطی مطابقت داشته اند.
ما امروزه برای پشت سر نهادن عصر قرون وسطی و دایره اعتبارات آن دوره تاریخی بر پایه جامعه صنعتی نوین به نظام حکومتی نوینی نیازمندیم که در آن دیگر اعتبارات قرون وسطی کارساز نیستند.

همان گونه که کشورهای دیگر که رو به تشکیل جامعه صنعتی نهادند و در روند این تشکیل بود که تحولی در نظام حکومتی خود جهت مدرن سازی انجام دادند به ما نشان می دهند از زمان فاصله گیری از دوره تاریخی قرون وسطی تا تشکیل جامعه مدرن صنعتی و به تبع آن نظام حکومتی مدرن یک فاصله تاریخی کم و بیش طولانی طی شد که سه مولفه اساسی آن عبارتند از

-رنسانس- عصر احیا دوران باستان
-عصر روشنگری
-عصر انقلاب صنعتی و ماشین

لاکن ما وقتی به کشور خود بازنگری می کنیم می بینیم در این ذوران طولانی جدایی از قرون وسطی و نیل به عصر جدید که ما آنرا به دوران گذار به مدرنیته می نامیم، کشور ما زیر سلطه آغاز مغولان و سپس تیموریان و سپس صفویان وقاجاریه بوده است و فرصت های طلایی سپس در دوران استیلای اروپاییان یکی پس از دیگری از دست داد.

اما با این وجود از همان صفویه به این طرف اصلاحات جهت مدرنیته در کشور شروع به آغازیدن نهاد و تا به دوران پهلوی ادامه یافت و در رژیم کنونی روحانیت پیرو خمینی خصمانه به جان این اصلاحات افتاد و سعنی نمود چرخ تاریخ را به عقب بازگرداند و در بسیاری جهات هم موفق بوده است.

نظر به این مسائل ما با مشکلی به نام روحانیت در ایران مواجهه ایم که با ادعای مطلقه بر حاکمیت عملا سد راه  گذار ایران بسوی مدرنیته شده است.

در همان دوران گذار تجربه کشورهای مسیحی با دین مسیجیت یا از راه رفرم دینی و پروتستانیسم بوده است - ایجاد دینی عام از دین خواص - و یا برخوردی که کشورهای نظیر اسپانیا و فرانسه با پاپ در محدود کردن دایره اعتبار وقدرت اجتماعی و سیاسی اش پیش گرفتند.

بنابراین باید توجه داشت ایران در دوران گذار به مدرنیته به همین اقدامات و تدابیر در برخورد با دین اسلام نیازمند است

- یا باید در دین رفرم شود - ایجاد دین عوام در ازای دین خواص و علما و مجتهدین

- یا باید به تدابیر سیاسی و حکومتی دایره قدرت اجتماعی روحانیون و مجتهدین محدود گردد

البته همان گونه که می دانیم همه این اقدامات اروپاییان تا به امروز ادامه داشته بگونه ایی که ما می توانیم از سکولاریته و لائیسیته به عنوان یک پروسه کمابیش کشدار سخن رانیم.

لاکن در مورد ایران این پروسه کشدار متاسفانه با انقلاب اسلامی دچار پسرفت شده و ملایان قدرت طلب با انحصار مطلقه قدرت رشته بسیاری از اصلاحات علیه خود را پنبه کرده اند.

در همین  انحصار طلبی است که مشکل امروزی و سیاسی ما با روحانیت شکل می گیرد  و برای این مشکل قدرت بسود دموکراسی و مشارکت عمومی بر پایه یک جامعه مدرن صنعتی است که باید در جستجوی راه حل هایی برای خلع ید روحانیت کشور از مراکز قدرت سیاسی کشور بود.

احزاب سنتی و نحوه برخوردهای استبدادی




در واقع بر بستر زمینه سنتی از جامعه است که این اندیشه و راه حل سیاسی و یا بهتر بگوییم این تفکر حزبی رایج شده است که فرد در قالب و هئیت سیاسی شاه، ولی فقیه، رهبر فرقه، ناجی خلق ، حزب، شورا و... در آمده و بدنبال این روان است که  همیشه چیزیی را بنام های نظیر آزادی، عدالت، رفاه و دموکراسی و.. به اهالی اعطا کند.

نمونه بارز آن شاید نمونه خمینی است. حال در تشریح این مطلب وعده های خمینی مهم نیستند و این هم مهم نیست که فردا بجای خمینی فرد دیگر، حزب ویا شورا نشسته است بل همواره و هرباره   این جریان  اساسی است که آدمی در اندیشه این است مطالبات اجتماعی خود نظیر آزادی، دموکراسی، رفاه و غیره و ذالک را از فردی، حزبی و شورایی انتظار داشته باشد و یا برعکس همان فرد و حزب و یا شور این اندیشه را در عموم الغا کند که توگویی اوست که برهر قیمت درپی استحقاق حقوق ملی است.

این اندیشه در هر سویه آن خواه از سوی مردم و خواه از سوی افراد و احزاب و شوراها و... در واقعیت خود یک اندیشه سنتی و برخاسته از جامعه و شرایط اجتماعی سنتی  کشوراست.

بر   پایه اندیشه سنتی است اکنون درست یا نادرست - کاری به آن نداریم - رجوی پیداشده است و در راستای مشی چریکی باقی مانده از نسل پیشین تحت عنوان مجاهدین خلق به مردم ایران وعده راستی، امانت داری و  برخلاف خمینی عدم خلف وعده و غیره می دهد و ...

مسلما بیشتر شما این را از او اخیر شنیده و یا خوانده اید که برخلاف خمینی و به عنوان ریاست شورای ملی مقاومت حتی به رضا پهلوی وعده مشارکت آزادانه در انتخابات ریاست جمهوری آینده می دهد.

در این جا در راستای مطلبی که داریم باید خاطر نشان سازیم چیزی که در این جا از اساس وارونه و از اساس استبدادی و به ازث رسیده از همان زمینه های سنتی جامعه کشور است این اندیشه است که فردی، حزبی، شورایی و... به خود حق اجازه تاسیس حکومت و تعیین نوع حکومت - حتی دموکراتیک و آزاد -  و  بر این اساس به عنوان تنها حاکم و حکومت قانونی  حق تعیین تکلیف برای مردم را  می دهد و لذا در این مناسبت مهم نیست که این منبع قدرت و  حاکمیت و این حاکم چقدر عادل و چقدر به وعده های خود در اعطای آزادی و دموکراسی بزای "خلق قهرمان ایران" وفادار است و یا نیست  بل که همواره و هرباره مهم و اساسی در این مناسبت خود این اندیشه خودمحورانه است که در کشور گاه در هیئت شاه، باردیگر در هئیت ولی فقیه و دیگر بار در قالب روشنفکر و چریک و قهرمان خلق و... ابراز می شود که گفتیم جملگی دارای ریشه ها و بار سنتی می باشند.

برای این که اشتباه نشود تاکید می شود در این جا سخن بر سر مخالفت با احزاب و شوراها و.. نیست بل که مخالفت با ماهیت سنتی و عقب مانده و لذا استبدادی تحزب در کشور است

متاسفانه برخوردی که از این احزاب برغم وعده های اخلاقی که می دهند مشاهده میشود درتناقض آشکار با اصول آزادی خواهانه و دموکراتیک می باشد.

در این مناسبت چیزی که با اندیشه اصلی این احزاب سنتی فرسنگها فاصله تاریخی دارد این اندیشه است که کانون تغییرات کشور ایران است و برای این تغییرات داخلی و تاریخی و اجتماعی طبقات و گروه های اجتماعی بخصوصی مطرح می باشند که از این تغییر و تحولات سودمند خواهند شد و برعکس طبقات و گروه های اجتماعی مطرحند که متضرر خواهند شد و لذا از دیرباز در برابر تغییر و تحولات ایستادگی کرده اند.

این که طبقات اجتماعی موافق و مخالف تغییر حق تحزب و حق تشکل و حق فعالیت سیاسی دارند و یا ندارند و این که این طبقات در آینه احزاب و سازمان ها و.. چگونه خواهند بود در این جا مطرح نیستند .

در این جا این نکته مطرح است که نحوه سنتی برخورد احزاب به مسائل اجتماعی و تاسیس حکومت و.. قرابتی با اصول دموکراتیک و آزاد مردم ندارد که مطابق آنها احزاب و سازمان ها پیوسته ثانونی و طبقات اجتماعی اساسی و پایه ایی برای تعیین امور می باشند.

از کجا باید آغاز کرد؟



از مشخصات برجسته انقلاب آخوندی به قدرت رسیدن ملایان است که کنون با در اختیار داشتن قوای تا به دندان مسلح دارند زورگویانه حکومت می کنند. در عوض از شرایط اصلی بهینه سازی شرایط و سطح زندگانی مردم این است که به حکومت مطلقه و نظامی آخوندی پایان داده شده و مشارکت مردمی و نیروهای ترقی خواه در سطح وسیع انجام پذیر گردد.

این ها مطالبی اند اعماق بیشتری دارند و ما داریم در این مکان به اختصار از کنارشان گذرمیکنیم.
در همین رابطه می دانیم تغییراتی که نظام حکومتی باید به خود ببیند تا مشارکت وسیع طبقات اجتماعی را فراهم کند تغییراتی نیستند که با پا درمیانی فرد و افرادی، حزب و احزابی ایجاد گردند.
پس در این جا دو نکته مطرح است

-اولا تغییر در نظام حکومتی بسود دموکراتیزه کردن الزامی است
-ودوما این تغییرات وابسته به همان هایی هستند که تحت عنوان بسیاری از ما در بالا ازآن یاد شد و از بازندگان انقلاب آخوندی می باشند.

ما این دو نکته را بارها به شکل دیگر داشته ایم و مطالب تازه ایی نیستند:

این که تغییرات نه تنها متوجه تغییرات در نظام حکومتی و در داخل کشور می باشند بلکه این تغییرات باید توسط همان کسانی صورت پذیر گردند که خواهان آن هستند.

در این رابطه اشتباه است اگر پنداریم به این منظور تنها ایرانیان داخل کشور مطرحند. چراکه طرح تقسیماتی  داخل و خارج آنهم در رابطه با تغییراتی که کشور در داخل باید به خود ببییند و از این تغییرات داخلی آن بسیاری از ما که در بالا قبلا از آن  سخن به میان آمد در داخل و خارج از آن بهره مند خواهند شد از اساس تفرقه افکنانه و بی پایه است.

اتفاقا بسیاری از ما که بازندگان انقلابند و کشور را ترک کرده اند به همین تغییرات داخلی بسود خود چشم دوخته که روزی دوباره به کشور بازگردند.

پس نتیجتا آنچه در این جا محوری است تغییرات داخلی است. و آنچه یاری دهنده به این تغییرات داخلی برای بسیاری از ماست همت همگانی این بسیاری از ما در داخل و خارج کشور می باشد.

بنابراین ناگفته روشن است وقتی سخن از تغییرات داخلی و بویژه تغییرات در داخل نظام حکومتی داخل کشور است

-اولا مد نظر اصلاح رژیم جمهوری اسلامی نیست
-دوما برای این منظور مدنظر ما افراد و احزاب داخل حکومتی نیستند.

این مدل و به این شکل در حقیقت امر همان  خوانشی است که اصلاح طلبان حکومتی از مطالبی دارند که در این جستار مطرح است.

بنابراین ما نمی توانیم مطالب این جستار را به پایان برسانیم مگر این که مرزبندی قاطع از خوانشی داشته باشیم که در حقیقت کاریکاتوری اصلاح طلبانه از مطالب ماست.

در این کاریکاتور همان گونه که می بینید مفاهیم مطابق معمول در هم آمیخته شده اند. برای این منظور به دو نکته اشاره می کنیم:

-اولا سخن از تغییر در نظام حکومتی کشور انچام تغییرات در نهاد ها و ارگان ها ادرای کشور در سطح کلان می باشد و برای این تغییرات اتفاقا رژیم جمهوری اسلامی یک مانع عظیمی را تشکیل می دهد. بنابراین در این جا سخن بر حول برداشتن این مانع عظیم که جمهوری اسلامی نام داردبسود دموکراتیزه کردن نهاد ها و ارگان های سیاسی کشور است نه آنگونه که اصلاح طلبان جمهوری اسلامی می گویند اصلاح این مانع عظیم موسوم به رژیم جمهوی اسلامی ایران.

- دوما برای این تغییرات داخلی بسیاری از مردم ایران مطرحند که چه در داخل و چه در خارج از بازندگان این انقلاب آخوندی و لذا دارای نفع در ایجاد تغییرات در سطح داخل کشورند. این بسیاری از مردم که خواهان تعییرات داخلی در سطوح مختلف می باشند صرف نظر از این که کجا می باشند دلشان در گرو ایجاد تغییرات داخلی است. بنابراین چنین مطالبی را بسود احزاب و افراد اصلاح طلب داخل کشور عوض نمودند  تنها حقه ایی است که اصلاح طلبان سوار نموده اند تا بسود رژیم شیرازه امور را در دست داشته باشند.

ثانیا محور پیوسته برکناری آخوندها و نیروهای مسلح شان، ایجاد فضای باز سیاسی، دموکراتیره کردن نظام سیاسی کشور، ارجعیت دادن به مجلس شورای ملی و عدم تابعیت آن از مراجع شخصی، تفکیک قوا، استقلال دانشگاه ها و... می باشد

۱۳۹۱ دی ۴, دوشنبه

آلترناتیو!



آلترناتیوسازی  فرد و افراد، گروه و احزاب سیاسی، و یک طبقه اجتماعی هرقدر هم دموکرات و آزادی خواه باشد منافی 
آلترناتیو دموکراسی سازی  نظام حکومتی است که تنها با مشارکت وسیع طبقات مترقی کشور  به اجرا در می آید..

مدل اولی یعنی همان مدلی است که اکنون جاری است. در این مدل، آلترناتیوسازان بدنبال یک موسس حکومتی در قالب یک شورا، فرد و گروه سیاسی و یا مجموعه ایی از افراد و گروه های سیاسی می باشند که یک آلترناتیو حکومتی را در تبعید  و بطور پنهانی در داخل آماده  و بجای نظام حکومتی  موجود بنشانند.

مدل دومی در عوض و برخلاف مدل اولی است. در این مدل گروه موسسی وجود ندارد. نباید سراغ فردی و یا افرادی، شورایی و احزابی رفت. در این مدل سخن از تعویض ترکیب طبقاتی نظام حکومتی موجود و دموکراتیزه کردن آن بسود طبقات مترقی کشور است.

در مدل دوم این افراد، گروه ها و احزاب سیاسی و.. هستند که باید خود را با ترکیب طبقاتی جدید حکومت مطابقت دهند. در این مدل عزم و اراده عمومی و دموکراتیک و آزادی خواهانه مردم ایران در سطح طبقات اجتماعی محور میباشد و گروه و احزاب داخل و خارج متعهد می شوند که بر این اراده عمومی و دموکراتیک و آزاد مردم ایران گردن نهند.

در مورد اول در عوض افراد و گروه ها به تنهایی و یاباهم به تشکیل یک رژیم آلترناتیو متهد میشوند. در این مدل از آغاز باید بدنبال افراد و گروه های موسس و تعهدشان به تشکیل یک رژیم بود . و یابرعکس گروه هایی از پیش با تعهد با یکدیگر به یک پیمان برای تشکیل یک رژیم الترناتیو رسیده اند.

در مدل اول این افراد هستند که وعده می دهند و این طبقات اجتماعی هستند که باید خود را با تعهد و اراده افراد و گروه های موسس مطابقت دهند.

مدل اول از نوع آلترناتیوهایی است که بطور نمونه ما در مدل تاسیس حکومت ازسوی خمینی داشتیم و اکنون شورای ملی مقاومت - رجوی - و یا شورای ملی پادشاهی در پی آن روان می باشند. در این مدل معمولا قشون های نظامی غربی و آمریکایی حکومت های مورد نظر خود را با توافق گروه ها و افراد و.. بر سر کار می آورند که در نمونه های افغانستان، عراق، لیبی و... مشاهده نمودیم.

مدل دوم در عوض حرکت های مردمی و ترقی خواهان کشور هستند که در پی دموکراتیزه کردن و ترقی سازی نظام استبدادی کشور از راه ایجاد فضای باز سیاسی برای منظور مشارکت خود در ارگان های حکومتی می باشند.

در این مدل این که افراد و گروه ها بر پایه حرکت های مردمی تسهیلات را برای دموکراتیزه کردن نظام حکومتی فراهم سازند مخالفتی با اصل این مدل ایجاد نمی کند. در واقعیت امر در این مدل افراد و گروه ها تنها واسطه هایی بیش نیستند.


در مدل دوم این مطالبه مطرح است:

حذف هر گونه نهادرهبری و یا شورای رهبری،
 حذف هرگونه قوه نظامی موازی با ارتش نظیر ملیشیا و یا سپاه و..،
اعلام مجلس به بالاترین مرجعیت قانون گذاری و عدم تابعیت از احکام اسلام،
 تفکیک قوه قضایه از اجراییه...




۱۳۹۱ آذر ۲۵, شنبه

آیا نمی شود پیشامدرن، گذار به مدرنیته و مدرنیته را دولتی کرد؟

عنوان این جستاررا از این رو چنین گسترده برگزیده ام چرا که سه مقوله پیشامدرن، گذار از پیشامدرن به مدرنیته و سرانجام مدرنیته از سری مفاهیم دیرآشنا و بهم پیوسته ایی برای ما در کشوری  میباشند که از دیر باز دولتی کردن و به این اعتبار اقتصاد غیر آزاد و دولتی در آن بسیار رایج بوده است.


من در پاسخ به پرسش فوق  به این نظرمدر چنین کشوری نظربه سابقه دیرینه دولتی بودن عملا دولتی کردن و دولتی شدن هریک از سه عرصه پیشامدرن، گذار و مدرنیته کار چندان بدون پیشینه تاریخی  و به این اعتبار اقدام چندان دشواری نیست.

از دیگر سو در گستردگی گزینش عنوان جستار انگیزه دیگری نیز من را یاری کرده است. از نظر من امر دولتی کردن نه فقط امری منوط به دوران گذار به مدرنیته و یا مدرنیته بل که و درواقع پیش از   این امور هم یک امر مربوط به دوران پیشا مدرن می باشد.

چون تشکیل دولت و دولتی کردن اقتصاد یک میراث پیشینیان است از همین رو دولتی کردن بیش از همه در اقتصاد پیشین و پیشا مدرن مطرح وعملی می شده است. درست همین نکته انگیزه ایی است که این مسئله را عنوان کنیم آیا در همان گذشته دولتی کردن و دولتی شدن ارتباطی با اجرای عدالت اجتماعی در عرصه اقتصادی داشته است؟

من پیش از پاسخ به این پرسش مایلم توجه تان را متوجه یک نکته کنم. در متون اروپایی و بخصوص در قالب اقتصاد و حقوق ژرمن از تداول نوعی مالکیت اجتماعی بر زمین های مزرعی سخن به میان است که ارث رسیده از نخستین اقتصاد طبیعی و قبیله ایی در میان اقوام ژرمن رایج بوده است. علی الظاهر این اقوام که بعدها به غرب اروپا سراسر زیر می شوند  این سنت را باخود بهمراه می آورند. بعدها در دوره کلاسیک از فئودالیته و بزرگ زمین داری زمین های اجتماعی و عمومی به بقای خود ادامه می دهند وتازه پس از رونق روزافزون تجارت و تولید کالایی و آغاز رشد و توسعه پروسه صنعتی شدن - نه پروسه انقلاب در صنعت - بوده است که موجودیت این زمین های عمومی به زیر سوال می رود ودر مالکیت فئودالی قرار می گیرد.

شما توجه داشته باشید وقتی سخن از دولتی کردن در این مکان می شود سخن از این زمین های در مالکیت عمومی در میان قبایل ژرمن نیست که تا نیمه های فرایند صنعتی کردن ژرمن ها موجودیت داشته اند.

در این مکان وقتی سخن از دولتی کردن است دولتی بودن زمین های مزروعی، مراتع  وصنایعی است که در دست دربار و پادشاهی و.. بوده اند و به عنوان املاک و صنایع دولتی خوانده میشدند و در اروپا هم از موجودیت برخورداربوده اند.

همان گونه که گفته شد ریشه این پدیده برخلاف زمین های عمومی باز می گردد به تاریخ پس از پیدایش دولت در باستان. دولتی کردن پیوسته عوامل متعددی داشته است و بطور مثال رابطه با شیوه تولید آسیایی به مسئله آب و آبیاری در پیدایش مالکیت های دولتی اشاره میشود.

برحال در آن نقاطی هم که چنین ضرورت اقتصادی موجود نبودند ما به پدیده دولتی کردن برمی خوریم و بخصوص عصر فئودالیته شاخص ظهور و توسعه چنین پدیده ایی است.

این شاخص اصلی فئودالیته که اکنون در کشور ما کماکان از موجودیت برخوردار است در دوران صنعتی شدن  - نه دوران انقلاب صنعتی - عملا در خدمت روند صنعتی شدن کشورهای اروپایی قرار گرفت با این توضیح که به سهم خود مانعی در جهت روند رشد آزادنه صنعتی شدن  کشور بطور مثال در اسپانیا و فرانسه گشت.

در زمانه ما که لاکن این پرسش مطرح است ک آیا نمی شود گذار به مدرنیته و یا حتی مدرنیته را با دولتی کردن به فرجام رساند؟

پاسخ به این پرسش هرچه باشد لاکن در سایه دولتی کردن  به ارث رسیده از عصر فئودالیته یک نکته پیرامون آن از پیش  روشن است:


 صرف نظر از علل و ضرورت های   دولتی کردن در مرحله گذار و یا در دوران  مدرنیته در کشور باید در نظر داشت ماهیتا دولتی کردن   ارتباطی با امر عدالت اجتماعی ندارد. به عبارت دیگر امر دولتی کردن در دوران گذار و دوران مدرنیته شاید یک الزام اقتصادی باشد و باید یعضا و یا وسیعا اجرا گردد لاکن با این وجود دولتی کردن در هیچ عصر و دوره ایی یک امر مربوط به عدالت  اجتماعی نبوده است.

بنابراین برقراری پیوند میان حرکت ضد سرمایه داری در کشور از یکسو و از سوی دیگر حرکت دولتی کردن ارتباط بی موردی نیست.

در همین رابطه بی مورد است این را به جنبش ضد سرمایه داری در مدرنیته نسبت دادن که در دولتی کردن مطالبات ضد سرمایه داری این جنبش به واقعیت می پیوندند.
به عبارت اولی شاخص اصلی و هرباره پست مدرنیته در سراسر گیتی در الغاء و محو دولت در کشور و نه در دولتی کردن اقتصاد و.. بوده است.




موقعیت سرمایه داری در گذار از پیشا مدرن به مدرنیته

من همان گونه که در بخش مقدماتی این نوشته تحت  عنوان آیا چیزی به نام سرمایه داری وابسته وجود دارد؟ بیان داشتم سیستماتیزه کردن و نظام بخشی - نظام سازی -  از حالت گذار از پیشامدرن به مدرنیته صنعتی کار اشتباهی است.
حالت گذار از پیشامدرن به مدرنیته صنعتی یک دوران تاریخی جداگانه در کنار پیشامدرن و مدرنیته نیست بل که در واقعیت امر جمعبستی از ایندو دوران های تاریخی است و لذا از این رو حائز مشخصات هر دو این دوران های تاریخی در یک قالب یگانه می باشد.

حالت گذار از پیشامدرن به مدرنیته صنعتی همان گونه که ما در کشور خودمان این مسئله را بخوبی مشاهده می کنیم نبردگاه دو تاریخ و دو دوران تاریخی یعنی پیشامدرنیته و مدرنیته صنعتی در یک کشور تحت سلطه سرمایه های خارجی است.

بنابراین سرنوشت نبردهای که در کارزار یک کشور در حال گذار انجام می گیرند  هرباره ازسوی سه نیرو اجتماعی  تعیین می شوند:

-پیشامدرن در اشکال گوناگون آن، روستایی، عشایری، شهری و قومی
- مدرنیته صنعتی که در پی یگانه سازی و حذف تنوعات اجتماعی و قومی و.. می باشد
-سرمایه های عظیم خارجی که بار گرانی بر سرمایه های داخلی می افکنند.


در این جا می خواهم از این فرصت استفاده نموده و به این پرسش بپردازم: موقعیت سرمایه داری- کاپیتالیسم - در این گذار از پیشا مدرن به مدرنیته صنعتی چگونه است؟

همان گونه که می دانیم بسیاری در ایران نظربه موقعیت اجتماعی شان  بیشتر مایلند مسئله گذار از پیشا مدرن به مدرنیته صنعتی را در قالب موقعیت و سرنوشت سرمایه داری در ایران تبیین کنند.

در این رابطه بزرگترین اشتباه و تحریفی که از این گذار می شود این است که چنین وانمود می شود که توگویی گذار از پیشا مدرن به مدرنیته صنعتی گذار کشور از شرایطه ماقبل کاپیتالیسم به شرایط کاپیتالیسم می باشد. برشالوده همین اشتباه - که بسیار متداول می باشد - در ادامه چنین وانمود شده که دوران مدرنیته صنعتی همان دوران تاریخی سرمایه داری است. این دوران تاریخی سرمایه داری به اختصار به عنوان کاپیتالیسم وارد و در کنار برده داری، فئودالیته به منزله یک دوران تاریخی نهاد شده است.

پیش از همه اجازه می خواهم این نکته را یادآورشوم این که ما یک دوران تاریخی - مدرنیته صنعتی را - که در آن سرمایه داری غلبه دارد با دوران تاریخی سرمایه داری موسوم کنیم موردی نیست که من به آن اعتراض دارم. حرفی نیست ما می توانیم دوران مدرنیته صنعتی را به دوران تاریخی سرمایه داری موسوم کنیم لاکن باید پس از این نام گذاری منتظر سوء عواقبی که این تسمیه بدنبال دارد هم باشیم که حالا عرض می کنم.  

برای روشن مطلب توجه تان را به این نکته جلب می کنم که در این رابطه دو موضوع وجود دارند:

- گذار از سرمایه داری در پیشا مدرنیته به سرمایه داری در مدرنیته. این گذار و تبدیل ابدا یک تحول اجتماعی نیست و لذا گذار از پیشا مدرن به مدرنیته صنعتی از نظر تحول اجتماعی حائز ارزش نیست.

-گذار از پیشامدرن به مدرنیته صنعتی. در این مورد دو دوره تاریخی مطرحند که تبدیلی یکی به دیگری مطرح است. منظور از دوره تاریخی پیشامدرنیته یک دوره تاریخی می باشد که در آن همچنین سرمایه داری وجود دارد. لاکن این سرمایه داری نظیر دیگر جامعه ها و نظامی از روابط اجتماعی این دوران تاریخی با سطحی از نیروی مولده مطابقت دارد که در عصر پیشا مدرن متداول است.

تازه از زمانی که انقلابی در سطح نیروی مولده کشور روی میدهد نظر به اهمیت دوران سازی این انقلاب فنی است که گذار از پیشا مدرنیته به مدرنیته و همراه با آن گذار از سرمایه داری پیشا مدرن به سرمایه داری مدرن ممکن می شود.

نتیجتا می توان چنین گفت گذار از پیشامدرن به عصر مدرنیته در واقعیت امر گذار از شرایط غیر سرمایه داری به شرایط سرمایه داری نیست. در این گذار اصلا چنین جابجایی و تحولی مطرح نیست.
از نگاه موقعیت سرمایه داری اگر بخواهیم این گذار را تبیین کنیم: در چنین گذاری این سرمایه داری نیست که برای نخستین بار پیدا می شود و روبه توسعه می نهد و برای همین هم مسئله سرمایه داری آری یا نه مطرح نیست. همان گونه که گفته شد و تکرار می شود این گذار به این مفهوم است که از گذشته در سطح کشور سرمایه داری از موجودیت برخوردار بوده و اکنون در سایه یک انجام یک انقلاب در صنعت و فنون کشور در حال گذار به یک دوران تاریخی نوین است که مدرنیته خوانده می شود. پیدایش مدرنیته صنعتی و رواج انقلاب صنعتی و فنی وقوع یک انقلاب علیه سرمایه داری و به این اعتبار یک انقلاب اجتماعی نیست و نمی تواند هم باشد.

از نگاه موقعیت سرمایه داری در چنین گذاری، سرمایه داری باقی می ماند و راه رشد و توسعه فنی و صنعتی که کشور طی می کند یک راه رشد و توسعه ضد سرمایه داری نیست.

اما چه عواملی دست بدست هم داده اند و منجر به این آشفتگی در مفاهیم و افقها شده اند؟

شاید نقطه آغاز برداشتی باشد که نسبت به دوران پیشا مدرن بطور کلی وجود دارد. معمولا وقتی از دوران پیشا مدرن سخن بمیان است آن دوران کلاسیک از این دوران که موسوم به فئودالیته و عصر زراعی است مد نظر می باشد که در آن دوره صنعت و تجارت مستقل نبوده و شهرهای صنعتی و تجاری که بعدها در این عصر کلاسیک پیداشده اند از موجودیت برخوردارنیستند. بسیاری  تنها همین مرحله کلاسیک و اولیه را دوران فئودالیته می شناسند.
هیچ شکی نیست که تجارت و تولید کالایی در این مرحله کلاسیک به رشد یافتگی مراحل بعدی آن نیست اما به آن مدارج نازل هم برخی می پندارند نبوده است.
در دوره های بعدی ما مشاهده می کنیم که بنابر رونق تجارت و تولید کالایی فئودالیته وارد مرحله جدیدی میشود. در این مرحله جدید صنعت وتجارت از زارعت و فئودالیسم جدا می گردند و شهرهای صنعتی وتجاری قرون وسطایی پدیدار می گردند.
تاریخ پیدایش چنین جدایی و پیدایشی در فلات ایران باز می گردد به دوران ها بسیار قدیمی و از نظر من حتی پیش از سلطه اعراب بر فلات ایران زمین. این پدیده یعنی فئودالیسم غیر کلاسیک و صنعتی در اروپای غربی در موارد بسیار تاریخ جدیدی دارد و همین امر شاید بسیاری از محققین اروپایی را به اشتباه افکنده باشد. بهر حال این محققین بیشتر مایلند مرحله جدید و صنعتی در فئودالیته را به یک دوران گذاری یاد کنند که البته در این دوران گذار سرمایه داری مطرح است و این گونه نیست که سرمایه داری تازه با انقلاب در صنعت پدیدار شده باشد. لاکن این دوران گذار به منزله یک مرحله از فئودالیته و به عنوان دوران پیشا مدرن تلقی نمیشود و از این رو دارای خصوصیات دوران پیشا مدرن نیست. بنابراین هم از این منظر دوران پیشا مدرن همانگونه باقی می ماند که سابقا بوده است یعنی یک دوران کلاسیک از عصر زراعت با فقدان صنایع مستقل با سطح کم و بیش نازلی از تجارت و تولید کالایی. از این منظر فرایند صنعتی شدن در واقعیت امر فرایند گذار از پیشا مدرن به مدرنیته است. در این دوران گذار و صنعتی شدن است که در فرجامش انقلاب صنعتی به وقوع می پیوندد.

باید در نظر داشت این دوران گذار همان دوران گذاری که ما در آغاز از آن سخن راندیم نیست. در دوران گذاری که ما در آغاز از آن سخن راندیم و کشور کنون در آن هست  فرآیند گذار کشور از سطح عالی تری در پیشا مدرن به مدرنیته مطرح می باشد و در حقیقت امر از این دوران گذار همان پروسه انقلاب صنعتی و فنی مدنظر است. اما در دوران گذاری که مدنظر برخی محققین اروپایی می باشد درعوض یک فرآیند گذار از مرحله کلاسیک در فئودالیته تا انقلاب صنعتی مد نظر می باشد که به آن می توان فرآیند صنعتی شدن و جدایی صنعت از روستا و زراعت نامید که گفتیم در ایران قرن ها پیش از اروپا به وقوع پیوست.


در پروسه صنعتی شدن - نه پروسه انقلاب صنعتی - است که در مقطعی از سرمایه داری برای نخستین بار در شهرها روبه پیدایش می نهند. این سرمایه داری با سطح نیروی مولده و فنی کشور در عصر فئودالیته همخوانی و تطابق دارد. از این رو این سرمایه داری که می توان آن را سرمایه داری سنتی، سرمایه داری فئودالی، سرمایه داری پیشا مدرن، سرمایه داری مرکانتلیستی، سرمایه داری سوداگر، سرمایه داری عقب مانده و... نامید در پیشا دوران مدرنیته روبه پیدایش و توسعه نهاد و به سهم خود مقدمه ایی برای سرمایه داری در عصر مدرنیته گشت.

این که ما به هر علتی این سرمایه داری عقب مانده و فئودالی و... را سرمایه داری ندانیم و تاریخ پیدایش سرمایه داری را با تاریخ یک دوران تاریخی برابر کنیم که خودمان عمدا آنرا دوران تاریخی سرمایه داری نامیده ایم به سهم خود و به جای خویش  بدون نتایج سوء باقی نمی ماند.

برای نمونه به تئوری هایی نگاه کنید که امروزه بر اساس همین اشتباه در برداشت تاریخی مطرحند و یا وجودشان را مدیون همین سوء برداشت می باشند.

بدون هر گونه تریدید تاریخ ضدیت با سرمایه داری به قدمت خود سرمایه داری است. و از همان اوان پیدایش سرمایه داری - که گفتیم در روند صنعتی شدن و نه در روند انقلاب در صنعت روی داد - دیگر نیروهایی که از سرمایه داری منتفع نبودند و متضرر میشدند به مخالفت با آن پرداختند. این مخالفت خوانی در تمام طول پیدایش و توسعه این سرمایه داری ادامه یافت تا این که این سرمایه داری با انقلاب در صنعت و شهر وارد مرحله جدید خود شد.

در این مرحله جدید از سرمایه داری که با پروسه گذار انقلاب صنعتی همراه است و ما اکنون در ایران در آن واقع ایم اعتراض علیه سرمایه داری وارد مرحله جدیدی میشود.

نکته ایی که در رابطه با این اعتراضات جدید مطرح می باشد در این است

- اولا این اعتراضات علیه سرمایه داری در راستای اعتراضات پیشین علیه سرمایه داری  می باشند
-دوما این اعتراضات علیه سرمایه داری اینبار در یک دوران جدید تاریخی یعنی مدرنیته علیه سرمایه داری نشانه رفته اند.
-ثانیا و به عنوان جمع بست اعتراضات علیه سرمایه داری از پیشامدرنیته آغاز گشته و در سراسر دوران مدرنیته ادامه خواهد داشت. پیدایش وزوال سرمایه داری منوط به پیدایش و زوال ماشین نیست. به این اعتبار سرمایه داری هستی اش را مدیون پیدایش ماشین و کارخانه ها نیست و زوالش هم در نتیجه زوال کارخانه ها و ماشین نخواهد بود. مسلما با انقلاب فنی دیگر که اکنون برای آن زمینه سازی می شود دوران تاریخی جدیدی آغاز خواهد شد . این که در این دوران نوین تاریخی باز سرمایه داری به حیات خود ادامه خواهد داد مورد تردید فراوان است.

بنابراین این که در کشور ما جنبش اعتراضیه علیه سرمایه داری سابقه دیرین دارد جای شگفتی نیست. لاکن هرباره این سخن مطرح بوده آیا در در دوران گذار از پیشا مدرن به مدرنیته این جنبش به اهداف خود نایل خواهد گردید و می توانید نایل گردد؟

از نظر من. خیر. در دوران گذار از پیشامدرن به مدرنیته صنعتی جنش اعتراض علیه سرمایه داری به اهداف عدالت جویانه خود نخواهد رسید. از نظر من تحقق این جنبش  مترادف است با دوران پس از مدرنیته - پست مدرنیته- یعنی به دورانی که برای آن اکنون زمینه سازی می شود. در دوران پس از مدرنیته است که مولفه های اصلی پست مدرنیته جامه عمل خواهند پوشید:

-رهایی از کار و استقرار عدالت اجتماعی
-جهان وطنی
-محو دولت و استقرار بی قید و شرط آزادی های اجتماعی






۱۳۹۱ آذر ۲۴, جمعه

آیا چیزی بنام سیستم سرمایه داری وابسته وجود دارد؟

آیا چیزی بنام سیستم سرمایه داری وابسته وجود دارد؟ همین پرسش را هم می توان  در رابطه با این نمود که آیا می توان گفت  ایران کشوری است با سیستم اقتصاد غیر آزاد مبتنی بر رانت خواری که با دیکتاتوری اداره می شود؟ و از سوی دیگردر غرب سیستم دموکراتیک با سیستم اقتصاد آزاد سلطه دارد؟


صرف نظر از این که این توصیفات چقدر با واقعیت اقتصاد و دولت در ایران و غرب تطابق دارند و یا ندارند این ها بهر حال مقولات و اصطلاحات رایجی اند که ما از آنها برای رساندن منظور خود پیرامون اختلاف غرب و ایران استفاده می کنیم.

اما براستی منظور از سیستم اقتصاد آزاد و یا غیر آزاد، سیستم اقتصاد غیر آزاد مبتنی بر رانت خواری، سیستم سرمایه داری وابسته، سیستم اقتصاد تک محصولی و... چیست؟

هیچ شکی نیست که ما آن سیستم هایی که در بالا از آن نام آورده شده را دارا هستیم و به وجودشان نمی توان شک کرد.  از نظر اقتصاد سیاسی وجود چنین سیستم های بلاتردید می باشند.


بهر حال سیستم های دیکتاتوری و مستبدی وجود دارند که  از نظر اقتصاد سیاسی پیرو سیستم اقتصاد غیر آزاد، می باشند و یا این سیستم اقتصاد غیر آزاد را با سیستم رانت خواری آمیخته اند.

اما از سوی دیگر دولت های دموکراتیک و آزادی وجود دارند که از نظر اقتصاد سیاسی تابع سیستم اقتصاد آزاد می باشند و از سوی دیگر این کشورها بطور اتفاقی دارای سیستم اقتصاد غیر رانتی بلکه مولد و پیشرفته ای می باشند.

اما با وجودی این که در کاربرد چنین توصیفاتی از ماواقع  شکی نیست لاکن براستی چقدر این مفاهیم رساننده واقعیت های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی در غرب و شرق و در ایران و غرب صنعتی می باشند؟

این که از نظر اقتصاد سیاسی دولت ها تابع این و یا آن سیستم ها  می باشند یک سوی مطلب است. سوی دیگر مطلب اما این می باشد که آیا این سیستم ها که از نظر اقتصاد سیاسی مطرحند را می توان در عین حال برای سیستماتیزه کردن  و نظام بخشی در این کشورها بهره برداری نمود؟

بطور مشخص در یک کشور در حال توسعه و گذاری مانند ایران آیا ما مجازیم از اقتصاد سیاسی چنین برداشت کنیم که توگویی  ایران که اکنون در حال گذار به مدرنیته صنعتی است لاکن در حین حال تحت سلطه سرمایه های خارجی واقع است، این حالت ها به منزله یک سیستم و نظام برای این کشور تلقی می شوند؟

آیا اصلا سیستم و نظامی موسوم به سیستم و نظام کشورهای در حال گذار و توسعه وجود دارد؟ آیا می شود این حالت گذار و آن حالت تحت سلطه گی را به یک سیستم اجتماعی، اقتصادی و سیاسی و در یک کلام تاریخی مبدل ساخت؟

اگر می شود براستی کشورهای در حال گذار و برزخی دارای چگونه مرحله تاریخی می باشند؟

مرحله تاریخی پیشا مدرنیته، مدرنیته؟

در پاسخ به این پرسشها و نظایر این است که من به این نظرم مرحله گذار در یک کشور و در این مورد مشخص گذار از پیشا مدرنتیه به مدرنیته را به یک دوران مستقل تاریخی و بر این شالوده به یک سیستم اجتماعی و تاریخی مبدل نمودن اشتباه بزرگی است.

بطور نمونه ما در ایران چیزی بنام سیستم و نظام گذار از پیشا مدرنیته به مدرنیته در یک کشور تحت سلطه سرمایه های خارجی نداریم.

برعکس. چیزی که در کشور وجود ندارد همین نظام و سیستم است و در واقع نمی تواند هم وجود داشته باشد چون کشور در حال گذار از یک سیستم و نظام به یک سیستم و نظام دیگری است.

و درست به همین خاطر این حالت گذار از یک سیستم و نظام را به سیستم و نظام دیگری به یک سیستم و نظام مبدل کردن و بر آن اساس با غربی که این مرحله گذار را قبل از ما به علل کم وبیش آشکار بطور موفقیت آمیز پشت سر گذارده است مقایسه کردن، اشتباه بزرگی است.

ما چنانچه بخواهیم بطور نمونه کشوری مانند ایران را با کشوری توسعه یافته مقایسه کنیم در واقع می توانیم بگوییم ما در حال یک تحول نظامی و سیستمی هستیم و آنها نظر به گذشت این گذار و تحول از پیش دارای چنین نظام و سیستمی می باشند و ما نه.

حال براستی در کشورهای در حال گذار و تحت سلطه مابه چه صفات و حالاتی برمی خوریم؟

-حاشیه نشینی کشورهای سلطه گر
-رانت خواری نفت و دیگر مواد خام
-مونتاژ و وابستگی
-واردات بی رویه
-عقب ماندگی اقتصادی اجتماعی و سیاسی که از نظام ها و سیستم های پشا مدرن و در حال فروپاشی باقی مانده اند
- دیکتاتوری و مافیا گری
- نظام و سیستم پیشا مدرنی که در حال فروپاشی و نظام وسیستم مدرنی که در تمام ابعاد در حال شکل گیری است
-...

بهرحال با این توصیفات  هیچ یک از این حالات و اوصاف مشخصه یک نظام و سیستم تحت عنوان نظام سرمایه داری وابسته و یا نظام و سیستم اقتصاد غیر آزاد با یک دیکتاتوری آویخته به آن نیست.

بل که توصیف حالات گذار یک کشور از نظام و سیستم پیشا مدرن به سیستم و نظام مدرنیته است که بزرگترین دردش هم بی نظامی و بی سیستمی و به عبارت دیگر حالت برزخی و آبستنی است.







اسلام گرایی و خردگرایی در ایران





تاریخ را غالبا طبقات مسلط بر جامعه هایی نوشته اند
 که قدرت را بدست داشته اند و به این معنا فاتح بوده اند.
 از این رو تنها تاریخی قابل استناد است که از راه علمی
کشف شود و بدور از سلطه های اجتماعی و فتوحات نظامی، متکی بر 
واقعیت های اقتصادی- اجتماعی و سیاسی باشد.


فرهاد واکف





نظر به این که در ایران خرد گرایی یعنی اولیت اندیشه بر جامعه   و اسلام گرایی یعنی الویت دین اسلام بر جامعه  هستند که در حیطه امور اجتماعی از تسلط برخوردارند از این رو در این کشور امور اجتماعی پیوسته تابعی گشته اند برای  منازعات هرباره میان خردگرایان و اسلام گرایان.دسته اول را در کشور روشنفکران می خوانند و دومی را روحانیون.


گرچه این دو هیچ یک از سیاسیون و مردان عمل نبوده اند اما در  واقعیت  این دو هر  باره   در عمل و سیاست  مداخله داشته اند و کار را از حدود اظهار نظر در امور اجتماعی به مداخله عملی در آنها و گاه کسب قدرت سیاسی رسانده اند.


در چنین کشوری از این رو غالبا امور اجتماعی در قالب اندیشه و دین مطرح می شوند و هرباره یا تابعی می گردند از جریانات فکری و یا جریانات دینی.
 در مقابل و در واکنش نهضت استقلال خواهی جامعه از خرد و دین شکل گرفته است. این نهضت خواهی را نهضت ایمانسیپاسیون اجتماعی می گویند که سکولاریراسیون تنها شاخه ایی از کلیت ایمانسیپاسیون اجتماعی است.

 اشتباهی که  صورت می گیرد معمولا در این است که پنداشته میشود جامعه گرایی یا سوسیالیسم همان نهضت ایمانسیپاسیون  اجتماعی است و هردو این که  با جامعه شناختی که این آخری یک علم است برابر می باشد.

 لاکن در واقعیت امر سوسیالیستها و جامعه شناسان - هر دو - گرچه در ایمانسیپاسیون اجتماعی و بخصوص در شاخه سکولاریزاسیون - یعنی جدایی جامعه از سلطه دین - تلاش بسیار نموده اند و سهم بسزایی داشته اند لاکن با این وجود اشتباه خواهد بود هرگاه ما ایندو را با نهضت استقلال خواهی جامعه از خرد و دین برابر نشانیم.

اما در مورد جامعه شناسی که یک علم است کمتر می توان سخن گفت چرا مواضع روشنی دارد  لاکن در عوض سوسیالیسم یک علم نیست . جامعه گرایی یا سوسیالیسم یعنی برخلاف خرد گرایی و دین گرایی مکتبی است که بر اولیت جامعه بر خرد و دین بنا نهاده شده است.

از این رو سوسیالیستها پیوسته سعی نموده اند نهضت های فکری و جریانات دینی را بی چون چرا  بر شالوده  مطلقیت جامعه توضیح دهند یعنی عکس رابطه ایی که هرباره در خردگرایی و دین گرایی مطرح می باشند.

در مباحثه با اسلام گرایان در ایران غالبا اسلام گرایان در واکنش استقلال خواهی جامعه از مکاتب دینی مطالبه برحقی را مطرح می کنند و آن این که

استقلال جامعه از مکاتب دینی - سکولاریزاسیون - نمی تواند حرکتی محدود به مکاتب دینی باشد. این ها می گویند استقلال اجتماعی نمی تواند در کلیتش تضمین شود مگر این که استقلال جامع و مانع از کلیه مکاتب و نه تنها دینی بل که همچنین فکری و حتی اجتماعی نظیر سوسیالیسم و لیبرالیسم باشد.

و این به نظر من مطالبه برحقی است.لاکن در این جا ضمن تایید این نکته باید به محدودیت های سکولاریزاسیون توجه نمود.

مبحث جریان استقلال اجتماعی فراتر از مبحث سکولاریزاسیون می باشد.

چرا که در مبجث سکولاریزاسیون جریان استقلال خواهی اجتماعی در پی استقلال جامعه از مکاتب دینی است و لذا از این رو در مبحث  سکولاریزاسیون که با وجود رژیم آخوندی در کشور مبحث عمده ای گشته نمی توان مباحث استقلال جامعه از مکاتب فکری و مکاتب اجتماعی را مطرح کرد و در آن گنجاند.

برای پی بردن هرچه بیشتر مطلب نگاه کوتاهی بیاندازیم به تاریخچه خردگرایی و اسلام گرایی در ایران.


از صدر مشروطه به این طرف در مقابل «روحانیون» - که برخواسته از نظام عشایری و فئودالی و یک جامعه شهری متناسب با آن ها بودند - و در برابر تشکیل دولت مرکزی مقابله می کردند و آنها را «معممین » می خواندند، «مکلایان» مطرح بودند که به آنها «روشنفکران» می گفتند

از دیده آن دسته از دولت مردان که راه تشکیل حکومت مرکزی را در سر داشتند معمین و مکلایان دو جریان مخالف یکدیگری بودند که از دو قطب مختلف هرباره در تلاش این بوده اند که بر دولت و دولت مردان موثر باشند.

در چنین اوضاع اقتصادی و اجتماعی باید دانست نه معممین و نه روشنفکران بافته ایی جدا بافته از نظام عشایری، فئودالی و شهری موجود نبودند. انسان هایی بودند نظیر بقیه که از این موقعیت های اجتماعی برمی خاسته اند .

این که گفته می شود از غرب یکریز مکاتب دینی، مکاتب فکری - فلسفی و مکاتب اجتماعی نظیر لیبرالیسم و سوسیالیسم به موازات واردات کالاهای غربی وارد کشور می شد و مکلایان بخصوص ناقلان آن بوده اند حرف ناشایسته ایی نیست.

در راستای همین واردات بی رویه نه تنها اقتصاد عشایری، روستایی و صنعتی کشور نابود و یا وابسته گردید بل که همچنین از راه واردات و انتقال مکاتب گوناگون غربی به کشور عادت و وابستگی ایی در میان ایرانیان به مصرف مصنوعات مادی و معنوی غربی ها ایجاد شد که بنابر سهولت به آن غرب گرایی و غرب زدگی نام نهادند که به این نحو که می بینید جزیی از هستی اجتماعی، و معنوی ما ایرانیان شده است.

اما واکنش ملایان در قبال این ناقلان مکاتب غربی یعنی روشنفکران چیزی جدا از همان قانون مندی های اختلافی که میان دو دسته و رسته اجتماعی از پیش حاکم بود، نبود.

از دید و واکنش منفی ملایان به مصنوعاتی که مکلایان وارد کشور می کردند و به قولی به این نحو با اندیشه و مکاتب گوناگون سوداگری می کردند،- تجار مکاتب - گذر کنیم،

از حق نباید گذشت با انتقال ساده هرباره این مکاتب فکری و مکاتب اجتماعی که این تجار مکاتب از شرایط غربی - که در آن این مصنوعات تولید شده اند، وارد کشور می کردند، خود این شرایط مولد وارد کشور نمی گردند.

این حقیقت نه تنها در مورد مصنوعات مادی غربی ها صادق است بل که همچنین در رابطه با مصنوعات فکری و معنوی شان مصداق می یابد.


معضلی که  از زمانی که با سوداگری مصنوعات غربی کشور را وابسته کرده اند و این امر متاسفانه تاریخ چندین قرن را پشت سر خود پنهان دارد و به یک جریان مبدل شده است، ما با آن مواجه ایم این است

که همراه با انتقال ساده مصنوعات و فراورده های مادی و معنوی غربی به کشور  آن شرایط مولدی در غرب که  این مصنوعات هرباره محصول آن می باشند، وارد کشور نمی گردند.

و این حقیقت ساده معضل کمی نیست.

و آنچه این معضل را به معضل مضاعف مبدل می کند این است که

وابستگی در کشور از آنجاییکه به یک جریان مبدل شده است این جریان برای توجیه هرباره خود نه تنها عمله و اکره های خود را دارا می باشد بل که همچنین تئوری های را برای این توجیه خلق کرده است و مهمترین آن ایجاد این اندیشه در مخیله هر ایرانی است که ضرورتی برای ایجاد فرصت مولد بودن ما ایرانیان وجود ندارد و اگر هم وجود دارد نظر به موانع داخلی و خارجی تا آن حد ناممکن شده است که باید از سر آن گذشت و به اندیشه دیگر مسائل بود نظیر عدالت و لیبرالیسم، سوسیالیسم و. ... که در بسته های وارداتی از مکاتب غربی موجود می باشند.


ما برای این که ابعاد معضل وابستگی و سوداگری با مکاتب اجتماعی و فکری غربی در ایران پی ببریم و از این حقیقت ساده اطلاع حاصل کنیم که با انتقال هرباره و ساده مکاتب اجتماعی و فکری غربی به کشور - نظیر واردات کالاها - شرایط مولدی- خواه اقتصادی و خواه اجتماعی - که در عرب منجر به تولید این فراوردهای معنوی شده اند به کشور منتقل نمی گردند

نمونه ایی می آورم.

کمتر کسی است که امروز نداند کار و تولید- در یک کلام اقتصاد اجتماعی و شرایط مولد- هرباره در جارچوب یک ظرف اجتماعی معین صورت پذیر می گردد.

شرایط مولد از یکسو و از سوی دیگر شرایط اجتماعی پیوسته در یک رابطه متقابل با هم بوده و هستند. به گونه ایی که تغییرات یکی بر تغییرات دیگری موثر واقع گشته است.

با تحولی که ذر غرب در راستای کار و تولید ایجاد گشت که بی ارتباط با استعمار و تحت سلطه قرار دادن کشورهای نظیر ما نبود، جامعه نوینی در غرب بر پایه شرایط کاری و تولیدی نوین پدیدار گشت. اما در ایران چه؟



در ایران در عوض  ما فقط هزینه های آن پیشرفت اقتصادی و اجتماعی را پرداخته ایم که غرب بعضا با انداختن غلاده استعمار به گردن کشورهایی نظیر ما به خود دید. چرا چنین شد و چرا ما ماشدیم و آنها آنها شدند. سخن من در این جا نیست. به حاصل کار نگاه کنید.

حاصل این شد که تا به امروز ما داریم مدام هزینه پیشرفت و تحول دیگران را با حساب عقب ماندگی ها و بازیچه شدن هایمان را می پردازیم. این مناسبات که از قرن ها پیش بوجود آمده برغم همه تغییرات جزیی و رنگ عوض کردن ها تغییر اساسی درش بوجود نیامد.اما سهم ما؟

اما سهم مانند گذشته نفی آن شرایط های نوین اقتصادی و اجتماعی در غرب و ابراز آشکار و پنهان برای باقی ماندن در موقعیت های پیشین - که هرباره منجر به سواری دادن شده است - بوده است با این توضیح که روشنفکران ما که سوداگران مکاتب غربی بودند مبدل به مصرف کنندگان خوب نقدهایی گشته اند که بلافاصله در غرب در پس شرایط نوین اقتصادی و اجتماعی در جامعه روشنفکری و یا جامعه سیاسی شان پدیدار گشت.

به عبارت روشن تر روشنفکران ما نظر به شیفتگی شان به عقب ماندگی و لذا جلوگیری از تغییر و تحولات اجتماعی بیشتر شیفته آن انتقادهایی شدند که در غرب بلافاصله پس از پیداش شرابط نوین اقتصادی و اجتماعی هویدا شد تا در عوض ابراز علاقه به خود آن شرایط نوین اقتصادی و اجتماعی که در تضاد با شرایط عقب مانده اقتصادی و اجتماعی خودمان بود که روشنفکران ریشه های اجتماعی شان را مدیون آن بودند.چرا چنین شد؟

چون این هم با حفظ شرایط موجود خودمان تطابق داشت و هم با شرایط جدید وابستگی و مصرف زدگی مان. سعی می کنم این مورد در پایین در قالب کلمات دیگر بیشتر توضیح دهم.

شما نمی توانید کار را از آن شرایط اجتماعی که کاردر قالب آن انجام می گیرد جدا کنید. این ممکن نیست. در این گفتمان دو مولفه مطرح است:

اول اقتصاد اجتماعی و دوم جامعه.

این گفتمان حقانیت خود را مدیون این است که

انسان از آغاز که موجود اجتماعی بوده بدنبال کار رفته است.

اما انسان در حین کار شرایط کارش را هم- موسوم به شیوه تولید - بهبود بخشیده است در ضمن بهبود شرایط کار ، جامعه اش را هم -یعنی شرایط اجتماعی اش را هم - به تغییر کشیده است.

بهبود شرایط کار در آغاز این امید را در انسان ایجاد کرد پس می توان از کار رهایی یافت.لاکن او بدنبال عملی سازی این آرزو دیرینه اش یعنی رهایی از کار هرباره ابزار کار، حیوان و استثمار انسان های دیگر را به خدمت گرفت.

اما امروزه بهبود سازی شرایط کار - شیوه تولید - به چنان درجاتی رسیده است که منجر به ایجاد امید رهایی از کار در میان وسیع ترین انسان های گشته است و این گونه است که امروزه رهایی از کار با امر عدالت اجتماعی پیوند ناگسستنی خورده است.

رهایی از کار- عدالت اجتماعی ،
جامعه واحد جهانی - جهان وطنی
رهایی از دولت، اقتدار ، آزادی بی قید و شرط اجتماعی

این ها مولفه های اصلی پست مدرنیته اند.

برای ایرانیانی که در فاز گذار به مدرنیته مانده اند و پیشا مدرنیته وبال گردنشان شده است پست مدرنیته قطعا بیشتر به یک شوخی شبیه می ماند، یک خیال پردازی ، یک وهم که حاصل فلسفه بافی روشنفکرانه مصلحان غربی می باشد.

از اوهامی که نظیر آن در جهان تخیلات مذهبی و عقیدتی شرقیان به شکل پایان دنیا از آن سخن به میان آمده است...

اما این که در این رابطه گفته میشودبرده داری، فئوالتیه و کاپیتالیسم دوران ساز بوده اند. بطور مشخص در قالب  کاپتیالیسم مقصود خودرا  بیان کنیم که بیشتر موضوعیت دارد : کاپیتالیسم هرگز دوران ساز نبوده. دوران سازی کاپیتالیسم سوء تفاهمی است که با نادیده انگاشتن فرق موجود میان شیوه تولید و نظام اجتماعی پیش آمده است.

والا کاپیتالیسم در قبل از انقلاب صنعتی هم موحود بوده است. اتفاقا انباشت سرمایه همین کاپیتالیسم- مانوفاکتور - است که کاپیتالیسم در دوره ماشین وفابریک ها را رقم زده است.

شما می توانید زمانی به خوبی ببینید که چرا کاپیتالیسم هرگز دوران ساز نبوده وقتی است که به عصر پس از ماشین نگاه کنید!

پس از ماشین و فابریک ها یعنی عصری که آغاز شده باز کاپیتالیسم باقی است.

یعنی کاپیتالیسم قبل از عصر ماشین وجود داشته و پس از عصر ماشین هم وجود دارد!  از این رو اساس پیدایش و زوال کاپیتالیسم را  به پیدایش و زوال ماشین و فابریک منوط و وابسته کردن برداشت غلطی بوده است که امروزه اشتباه بودن آن آشکار شده است.

پس اگر این نظام های اجتماعی نظیر برده داری، فئودالی و کاپیتالیسم نیستند که دوران سازند- یعنی این اشتباه پیشین - پس آنگاه چه عاملی و شرایطی دوران ساز می باشند؟

شرایط اقتصادی - موسوم به شیوه تولید و کار.این شیوه های کار و تولید هستند که دوران ساز می باشند. در گذشته این کاپیتالیسم نبود که کلیت عصر پیشا مدرن را در هم فروپاشاند. در گذشته خود کاپیتالیسم متکی به همان شیوه های کار و تولید بود که بطور نمونه فئودالیته بر آن استوار بود. تا این حد و به این علت چنین کاپیتالیسمی هرگز خطری برای فئودالیته نبود همان گونه که بورژوازی و ارباب باهم متحد بودند و ایندو در گذشته دست بردست هم با یکدیگر همکاری کم وبیش وسیعی داشتند. همان گونه که در کشور ما قرن ها چنین بوده است.

موردی را که ایندو نظام اجتماعی پذیرا نبودند آن شیوه مدرن تولید بود که محصول انقلاب در صنعت بود یعنی مخالفت با تداول ماشین و فابریک ها و نه با کاپیتالیسم و از این حرف ها.

ما همین مخالفت و توافق بر علیه ماشین و فابریک - علیه انقلاب صنعتی - را در ایران در تمام دورانی که انقلاب صنعتی در جهان در تداول بود داشته ایم تا این که انقلاب صنعتی وارد فاز جدید و امروزین خود شد و روسیاهی برای مخالفین انقلاب صنعتی در کشور و فرصت های از دست رفته برای همه ما باقی ماند.



 امروزه برکمتر کسی پوشیده است که مدرنیته یک پست مدرنیته ایی را ایجاد نمود.اما ما در ایران که در فاز گذار به مدرنیته ماندیم هم از این مدرنیته شبحی را ما دریافت کردیم و هم از آن پست مدرنیته که در همه جا اعتبارش را مدیون بی اعتباری مدرنیته و روال تاریخی اش می باشد.

پیشا مدرنیته در ایران تنها از حجاب اسلامی و دین در مقابله با حریف تاریخی اش یعنی مدرنیته بهره برداری ابزاری ننمود یعنی معضل روحانیون و اسلام گرایان .این مدل را که اسلام گرایی است می شناسیم و لازم به توضیح بیشتر نیست.

مدل دیگری که پیشا مدرنیته از همان آغاز در هیئتش درآمد بهره برداری ابزازی از پست مدرنیته بود. و این را خردگرایان و روشنفکران ایجاد کرده اند. بسیاری از آقا زاده ها، از عشایر، ارباب زادگان و تجار زادگان و.. همان گونه که یکشبه دیگر مسلمان نبودند و روشنفکر شده بودند در جامه پست مدرنیته در آمدند و یکشبه به اصصلاخ کمونیست و سوسیالست شدند و این عملیات اکروباتیک ممکن نبود مگر این که با دست مبارک این آقازادگان از همان آغاز سنت زشتی در کشور بنا نهاده شد و آن این کهپست مدرنیته در هیئت یک مکتب و یک ایدئولوژی ، یک جهان بینی و از این قبیل اما نه به عنوان یک حرکت اجتماعی که زاده مدرنیته و زوال مدرنیته است وارد کشور شد.

چرا همه به این گونه از هر سو به جان مدرنیته افتاده اند و از دین و پسا مدرنیته و ... بهره برداری ابزاری می کنند تا جلو حرکت و تحول مدرنیته ذر ایران را سد کنند؟

خدا و محمد و ... که سهل است پای مارکس را هم به میان می کشند تا این بشود که اکنون است یعنی :

در حین این که عصر مدرنیته ماشینی در اروپای غربی و ... به سر آمده ما هنوز در ضرورت الزام عصر ماشین و فابریک ها مانده ایم و سرانجام کار ما چه میشود؟

این میشود که حالا فابریک های از کار افتاده و بی مصرف اروپایی را که مدت ها در باد و بوران مانده و مصرفی ندارند را کمپلت خریداری کنیم و وارد ایران سازیم. یعنی چیزی که برای اروپایی مفت هم نمی ارزد ما شدیم مصرف کنندگان آن و بابدش هم پول هم می پردازیم.این نتیجه چه چیزی است؟

نتیجه درجا زدن و به موقعش عمل نکردن و پیوسته ریزه خوار خوان مدرنیته بودن و در حاشیه اش زندگی کردن.یعنی آنزمانی که باید عمل می کردیم و باید همگام مدرنیته و ماشین پیش می رفتیم عمل نکردیم و در عوض رو به انتقاد از مدرنیته آوردیم ملابازی و مارکس بازی و هزار شکلک دیگز درآوردیم...تا چه شود؟

تا این نظامات اجتماعی مان در ایلات، در روستاها و در شهر ها دست نخورده باقی بمانند.بسود چه کسانی دست نخورده باقی بمانند؟

بسود سران این نظام های اجتماعی که بهره بران از آنها بودند...

 امروزه کیست که نداند این دموکراسی و آزادی که در غرب اکنون مطرح است و آنهم نه در همه جای اروپا-محصول جامعه صنعتی بوده است و نه محصول جامعه کاپیتالیستی. والا اگر محصول جامعه کاپیتالیستی بوده مگر ما در شرق جامعه کاپیتالیستی نداشته ایم؟

این غربی ها بودند که آمدند تا به ما ی شرقی در عمل نشان دادند کاپیتال چیست و چگونه عمل می کند و چگونه سود می دهد و....؟

آری. دموکراسی و آزادی محصول انقلاب صنعتی و پیدایش جامعه صنعتی بوده و الا در اینجا نه پیدایش صنعت مطرح است و نه پیدایش  کاپیتالیسم.چون ما در ایران خودمان پیش از اروپایی هم این صنعت را  داشتیم و هم  آن کاپیتالیسم را.

پس این غربی ها به این دموکراسی و آزادی پس از تداول ماشین و انکشاف انقلاب صنعتی بوده است که دست یافت و این هم نه یکشبه بل که در طی یک پروسه طولانی بهش رسیده اند و اتفاقا در ایران در اساس درست در تداول همین ماشین و انقلاب صنعتی بود که آشوب براه افتاد و انقلاب شد.

بله شما درست می فرمایید:از فقدان آزادی و دمکراسی ، فقدان استقلال مانند حربه دین، حربه عدالت اجتماعی بهره برداری ابزاری شد.

برای روشن تر شدن مطلب عرض می کنم. این دموکراسی و آزادی که اینقدر از آن امروزه صحبت میشود اگر بشود در قالب یک خانه از آن توصیفی به میان آورد در قبال کل خانه که مدرنیته است چیزی شبیه شیروانی ها و سقف آن می باشد.

ما لاکن در ایران هنوز در مرحله پی ریزی بنا مانده ایم و در وقتش هم درست و یا نادرست پروژه های شتابان پی ریزی بنا در عمل بود دیدیم ترمزها از هر سو کشیده شد و حال همه بهم خورد و همه یکهو در جامه امت اسلامی بالا آوردند و 

حالا همان امت می بیند کفگیرش به ته دیگ خورده به یاد دموکراسی افتاده است. دیروز که مسلمان بود حالا دموکرات شده است . و یا به قولی دموکرات اسلامی شده است. - مطابق نسخه دموکرات مسیحی-چرا جنین است؟چرا مرتب به این درو به آن در می زنیم تا از اصل مدرنیته طفره رویم؟و اصلش وقتی که در جریان است علیه انقلاب راه می اندازیم؟چرا؟