۱۳۹۰ آذر ۳, پنجشنبه
Malachy Postlethwayt
۱۳۹۰ آبان ۳۰, دوشنبه
نقد تئوری ارزش اضافه مارکس-4
در ادامه ما تنها زمانی بطور دقیق متوجه این نکته میشویم که اشتباه مارکس در کجا نهفته است وقتی ما ارزش مبادله ایی دو کار متمایز از هم را یعنی کار انسانی و کار انجام شده را با هم مقایسه کنیم.
- کارانسانی
- کارنهفته در کالایی به نام جواهر و یا پارچه
نقد تئوری ارزش اضافه مارکس-3
به عنوان نتیجه از آنچه تاکنون آمد می توان چنین گفت: میان کارانسانی- کار فیزیکی - و کار انجام شده و نهفته در کالا فرق وجود دارد و همین فرق است که از دیده مارکس پنهان مانده است.
- ارزش مصرف
- ارزش مبادله
۱۳۹۰ آبان ۲۸, شنبه
نقد تئوری ارزش اضافه مارکس - 2
علت این که مارکس کار فیزیکی را همان وجه ارزش مصرفی کار- نهفته در کالا- میداند در واقع ساده است.
- ارزش مصرف
- ارزش مبادله
نقد تئوری ارزش اضافه مارکس - 1
مارکس می نویسد:
- از لحاظ صرف انرژی در مطابقت با قوانین فیزیک که می گوید کار یعنی صرف انرژی نظیر راه رفتن و....
- از لحاظ خلاقیت و هنری و صنعت
- در رابطه اول سرمایه دار از راه ارزش مبادله -کار خلاق- صاحب ارزش مصرف یعنی کار ساده می گردد
- در رابطه دوم همان سرمایه دار از راه ارزش مصرف صاحب کار خلاق می گردد
- سرمایه
- بهره سرمایه
کارپرداخت نشده
نمیتوان کتمان کرد که کار نهفته در هر فراورده انسانی در نظام تولید کالایی - یعنی در یک نظام اجتماعی که در آن انسان و جامعه در خدمت نظام اقتصادی است نه نظام اقتصادی در خدمت انسان- از دو وجه قابل مشاهده است
- 1- از وجه ارزش مصرفی. این وجه برای برآورده کردن یکی از نیاز های انسانی است
- 2- از وجه ارزش کاری و هنری و صنعتی و خلاقیت و تولید و …
تنها در جامعه هایی که تابع نظام اقتصادی هستند وجه کاری و هنری و …. فراورده های انسان مفهوم می یابد. برعکس در جامعه هایی که نظام اقتصادی تابع است و در خدمت جامعه است یعنی تولید و اقتصاد میشود تا جامعه به هستی خود در رفاه ادامه دهد و.... در چنین جامعه هایی وجه ارزشی و کاری و... فراورده های انسانی مطرح نیستند. چون در چنین جامعه هایی مبادله وجود ندارد.
در اینجا من میخواهم وضعیت فراوردهای انسانی را در حالت تولید کالایی اش مورد بررسی قرار دهم.
در این حالت گفتیم هر فراورده انسانی همزمان حائز دو وجه است: از یکسو دارای ارزش مصرف است و از سوی حائز ارزش مبادله.
مورد بررسی من در اینجا ارزش مبادله کالاهاست.
تئوری من چنین است: ارزش نهفته در کالاها همان کار نهفته ایست که در عین حال ثروت نهفته ما در فراورده هاست. هر کارگر و به این معنا تولید کننده ایی که صاحب کار باشد- کارفرما- در عین حال صاحب این ثروت است. به عبارت ساده بر پایه این تئوری صاحب کار صاحب ثروت است.
بر اساس این تئوری ثروت و یا کار نهفته در کالاها ارزشهایی هستند که به هنگام قیمت گذاری کالاها محاسبه میشوند و صاحب کار حق خود میداند که این ارزش را از آن خود بداند. او این ارزش را بهره می نامد. و بهره نوزادی است که سرمایه اش پس انداخته است. به عبارت سادهتر بهره حاصل سرمایهگذاری است. و صاحب کار چون صاحب سرمایه است از این راه صاحب بهره میشود. درتحلیل نهایی این بهره سرمایه همان کار نهفته در کالاست.
در ادامه بر شالوده این تئوری تمام مصارفی که در حین روند تولید و کار هزینه میشوند در هر چرخه کار و تولید بازتولید شده و به این معنا ثابت باقی می مانند. همانگونه میدانید این مصارف و هزینههای تولیدی اعم از انسانی و غیر انسانی همان سرمایه در گردش هستند.
سرمایه در گردش خواه سرمایه های درازمدت و تاسیساتی و خواه سرمایه های جاری و پولی – که برخی ایندو را سرمایه های ثابت و متغیر می نمامند – همان است که به سرمایه دار و صاحب کار این حق را میدهد بهره را به عنوان نوزاد سرمایه از آن خود کند.
سرمایه در گردش تنها زمانی میتواند به بهره دست یابد که در هر چرخه اقتصادی بازتولید شود و به این معنا ثابت باقی بماند. به عبارت دیگر تنها زمانی که سرمایه در گردش ثابت بماند است که بهره مفهوم می یابد. پس بدین سان در هر چرخه اقتصادی و سرمایهگذاری هدف بازتولید سرمایه اولیه بعلاوه تولید بهره آن است.
همانگونه که در بالا گفته شد سرمایهگذاری در عمل عبارت است متحمل شدن هزینهها و مصارف یک فرآیند تولیدی و کاری که منجر به تولید و یا خدماتی می شود.
این هزینهها بطور کلی به دو بخش انسانی و غیر انسانی تقسیم می شوند. برای بحث ما همین قدر کافی است که توجه داشت هزینههایی که کارفرما در طول تولید مصرف میکند در شمار هزینههای پرسنل محسوب شده و به عنوان سرمایهگذاری وارد بهای کالا میشود.
مبنای محاسبه هزینههای انسانی معمولاً شامل هزینههای یک خانوار میشود. به عبارت دیگر مزد و یا حقوقی که آدمی در طول کار دریافت میکند که گفتیم این شامل صاحب کار هم میشود تنها برای یک کارگر مجرد نیست بل که شامل عیال و فرزندان او هم میشود.
در ارتباط با بحث آنگاه چنین خواهیم داشت: بهره سرمایه، مزد و یا حقوقی نیست که سرمایه گذار به خاطر سرمایهگذاری اش دریافت می کند. مزد و حقوقی که سرمایه گذار در طول کار دریافت میکند به ازای کاری است که او در طول پروسه کار انجام می دهد. این کار قابل واگذاری به نمایندگان اوست که به عنوان چشم و گوش او در محل کار حضور بهم می رسانند. این مزد و حقوق از محل سرمایهگذاری پرداخت شده و به عنوان هزینههای محاسبه و در هر چرخه تولید و کار بایدثابت بماند تا سرمایهگذاری بهره مند گردد.
پس سرمایه داری که خود کار میکند دارای این حسن است که هم دارای حقوق و دستمزد کار خود میشود و هم صاحب بهره که نوزاد سرمایهگذاری اوست.
سر آخر مایلم این بهره را که نوزاد سرمایهگذاری است را کار پرداخت نشده بنامم.
کار پرداخت نشده عبارت است همان ثروت انسانی. انباشت کار پرداخت نشده منجر به انباشت ثروت می شود. ثروت تنها در دست کسانی انباشت میشود که از راه سرمایه صاحبکار میشوند.
از نظر این تئوری سرمایه باید خود را در هر چرخه به پول مبدل کند و این پول باید خود را از نو به سرمایه مبدل سازد. در این تئوری این سرمایه است که هرباره در هر چرخش سرمایه به پول و از پول به سرمایه بازتولید می شود.
بر اساس این تئوری سرمایهگذاری یعنی تبدیل هرباره سرمایه- پول – سرمایه.
براین اساس تنها آن سرمایهگذاری گذاری موفق است که در هر چرخش میزان سرمایه دوم یعنی تبدیل پول به سرمایه ثابت باقی بماند و در هر چرخش مضافا بر این بهره حاصل گردد که از چرخه خارج می گردد.
آن پولی که به صورت بهره از چرخه سرمایه خارج میگردد میتواند به عنوان سرمایه به چرخه بازگردد. بازگشت پول به سرمایه یعنی تبدیل پول به سرمایه. تبدیل پول به سرمایه یعنی اساس سرمایهگذاری. سرمایهگذاری را میتوان در رابطه زیر نشان داد
- پول – سرمایه – پول
اساس سرمایهگذاری همین رابطه پول- سرمایه – پول است. در هر چرخه سرمایه پول به سرمایه مبدل میشود. با تبدیل پول به سرمایه، سرمایه وارد رابطه جدیدی میگردد
- سرمایه – پول – سرمایه.
براین اساس دو رابطه ایی که یکی با پول و دیگری با سرمایه آغاز میگردد دو روی یک سکه هستند.
رابطه سرمایه نمیتواند عمل کند مگر اینکه رابطه پول عمل کند.. اما این امکان وجود دارد که رابطه پول بدون رابطه سرمایه عمل کند.
هنگامیکه رابطه پول بدون رابطه سرمایه عمل میکند به این عمل اکتساب بهره از پول بدون سرمایهگذاری می نامند.
به این ترتیب بازگردیم به تئوری بهره سرمایه که کار پرداخت شده نام دارد.
در تئوری که مارکس ارائه میدهد بهره سرمایه کار پرداخت نشده به ترتیبی که گفتیم نیست. در تئوری مارکس مزدی که کارگر دریافت میکند در ازای کاری است که در یک روز و یا یک ساعت و یا در یک زمان معین انجام می دهد.
او این ساعت کار را به دو دسته تقسیم میکند
- کار پرداخت شده
- کارپرداخت نشده
از نظر مارکس مزد بهای کار پرداخت شده است و بهره حاصل کار پرداخت نشده. بطور نمونه اگر مزد یک روز کار 1000 تومان باشد و یک روز کار برابر با 12 ساعت محاسبه گردد. از این 12 ساعت کار 6 ساعت کار مفید و پرداخت شده محسوب میگردد و 6 ساعت کار اضافی و پرداخت نشده.
از نظر مارکس علت امر در این است که کارگر در 6 ساعت لازم سرمایه در چرخش را بازتولید میکند و در 6 ساعت باقیمانده بهره سرمایه را تولید می کند.
برخلاف این تئوری، آن تئوری است که در بالا ارائه شد. در تئوری بالا 12 ساعت کاربرابر با مزد کارگر تلقی میشود. مزدی که کارگر دریافت میکند برای این است که کارگر نیروی خود را بازتولید کند. این نیرو در طول 12 ساعت مصرف شدهاند و آنچه کارگر دریافت میکند اگر بالا و پایین از نیروی مصرف شده است این یک امر تاریخی و مربوط به شرایط اجتماعی است. بر این اساس مبارزه ایی که کارگر بطور خودبخودی انجام می دهد و سندیکاهای امروزی آنرا هم نمایندگی می کنند مبارزه ایی است بر حول و حوش همین دستمزد. در این جا کارگر برای رفاه کارگری و یا برای احقاق حقوقش مبارزه می کند. این مبارزه برای تجدید تقسیم عادلانه ثروت و یا سهیم شدن در بهره سرمایه نیست.
بهره سرمایه اصلا در حوزه ساعات کاری کارگر نیست. بهره سرمایه درواقع آن کاری است که کارگر انجام میدهد و این مهارت که در کالا پیاده میشود هرگز پرداخت نمی گردد و در عوض آنچه پرداخت میشود و یا باید پرداخت شود مصارفو هزینه های کارگری در حین کار است. این مصارف به شکل قراردادی تعیین میشوند و ربطی هم به بهره سرمایه ندارند.
۱۳۹۰ آبان ۲۷, جمعه
این همه هیاهویی که پیروان سرمایه داری راه انداخته اند
این هیاهویی که پیروان سرمایه داری راه انداخته اند چنان غرق در هیاهوشان می باشند که هرباره از خاطرمی اندازند که آنچه که سرمایه داری خوانده میشود در عمل فقط آن نظام های اجتماعی اند که بدو ا در شهرها و در جدایی صنعت از فلاحت یکی از دل دیگری پدیدار شدهاند و تا حالا در سراسر گیتی در حال پدیدار شدن می باشند.
این نظام های اجتماعی که تاکنون سه شکل آن موجودند عبارتند از
- جامعه سرمایه داری قرون میانه با سلطه سرمایه تجاری
- جامعه سرمایه داری آزاد متکی بر رقابت آزاد با سلطه سرمایه صنعتی
- جامعه سرمایه داری انحصاری با سلطه سرمایه مالی
جامعه های سرمایه داری صرف نظر از اشکال تاریخی آنها هریک از آنها در تناسب با یک شیوه و نظام اقتصادی می باشند.
و شکلی از نظام اجتماعی میباشند که نظر به تولید کالایی مسلط در آنها خود را نظام های اقتصاد بازار می خوانند.
نظام های اقتصاد بازار به چهار شکل کلی وجود دارند
- 1- اشتراکی – قبیله ایی
- 2-برده داری
- 3-فئودالی
- 4-سرمایه داری
گفتیم این آخری یعنی سرمایه داری خود به سه شکل اجتماعی تقسیم میشود که در بالا آورده شد.
این چهار شکل اجتماعی که اقتصاد بازار نام دارند در حقیقت شیوهها و نظام های اقتصادی نیستند بل که همان فرماسیون های اجتماعی ما هستند که در طول تاریخ از دل هم سر بیرون آورده اند.
موتور محرکه این تداوم و تکامل اجتماعی سیر تاریخ تکامل فناوری، اقتصاد و شیوههای اقتصادی بوده است که در هر مرحله در تناسب با یک فرماسیون اجتماعی بوده است.
بر این پایه چیزی که از هوادارن سرمایه داری – صرف نظر از شکل آن – پذیرفتنی نیست این است
اولاً جامعه سرمایه داری صرف نظر از شکل آن یک شیوه و نظام اقتصادی نیست. شیوههای اقتصادی و تولید همان سطح دستاوری فرهنگی، علمی و.. ما هستند که هرباره در تناسب با آنها این و یا آن فرماسیون اجتماعی شکل می گیرند.
پس هرباره انتقاد به جامعه های سرمایه داری صرف نظر از اشکال تاریخی شان دارای دو بعد میباشد
1- متوجه خود نظام اجتماعی است که بر گرده جامعه کارگری استوار است
2-متوجه آن سطح از تکنیک و فناوری است که در جامعه سرمایه داری در هر مر حله تاریخی درتناسب قرار دارد.
بر این اساس اگر خوب دقت شود انتقاد هابه جامعه سرمایه داری در هردوره دارای دو جنبه میباشد و نه تنها اقتصادی و فنی بل که هم دارای هویت اجتماعی است.
اگر آنچه که سرمایه داری خوانده میشود یک نظام اجتماعی است که در هر دوره در تناسب با سطحی از تکامل اقتصادی کشور است آن گاه باید گفت در حمایت از جامعه سرمایه داری درواقع این حمایت هرباره دارای دو جنبه و جهت میباشد
از یکسو متوجه سطح تکامل اقتصادی کشور است و از سوی دیگر متوجه آن نظام اجتماعی است که با این سطح تکامل اقتصادی متناظر می باشد.
دومااز اینها گذشته باید توجه داشت نیروهای مولده و نظام های اجتماعی متناظر با آنها نمیتوانند به انسان آن حقوقی را اعطا کنند که انسانی و طبیعی است نظیر آزادی.
بیشک امحا و یا احیای حقوق طبیعی انسانی متوجه نیروهای مولده و نظام های اجتماعی متناظر می باشد اما خود این حقوق نظر به طبیعی بودنشان محصول این و یا آن نظام اجتماعی نیستند
بر این پایه گرچه در دوره ایی از تکامل اجتماعی سرمایه داری یعنی از جامعه سنتی – سرمایه داری به جامعه آزاد سرمایه داری مبحث حقوق انسانی احیاء میشود اما احیای حقوق در عصر نو و توسط جامعه نوین سرمایه داری ارتباطی با این ندارد که آزادی و حقوق انسانی از محصولات عصر نو می باشند.
برای فهم بیشتر باید توجه داشت که جامعه های سرمایه داری و رابطهشان با حقوق انسانی و لذا امحا و احیای شان یکی نیست.
آزادی و حقوق انسانی تنها در دوران جامعه سرمایه داری آزاد است که مطرح میشود بطوریکه در جامعه سرمایه داری صنفی مطرح نیست و در جامعه مابعد مدرن هم حقوق انسانی و آزادی بدست فراموشی سپرده میشود.
پس بدینسان تنها در ارتباط با جامعه سرمایه داری آزاد است که این جامعه نظر به التزامات خود مبحث آزادی و حقوق انسانی را احیا میکند و به این معنا به سود خود به پیش می کشد.
به این معنا پیش کشی آزادی و حقوق انسانی نه از سوی سرمایه داری بطور کلی است بل که از سوی شکلی از جامعه سرمایه داری است که آزاد می باشد.
یعنی بطور یکه که هر گونه سرمایه داری مدافع آزادی و حقوق انسانی نیست. سرمایه داری در مرحله قرون میانه اش مدافع آزادی و حقوق انسانی نیست و در مرحله امپریالیستی هم جامعه سرمایه داری از آزادی و حقوق انسانی پشتیبانی نمی کند.
بر این اساس است که پشتیبانی از آزادی و حقوق انسانی از سوی سرمایه داری نیست بل که شکل آزاد سرمایه داری است که بنابر ضروریات تاریخی و تکاملی اش پشتیبان احیای حقوق ازدست رفته انسان می گردد.
چرا نظام هایی که اقتصاد بازار خوانده می شوند نظام های اجتماعی اند
فرقی نمیکند در کدام روابط اجتماعی هم هرباره، برده داری، فئودالی یا سرمایه داری، زمانی که کارگرو تولید کننده مالک کار خود نبود، چون مالک وسایل کار و اقتصاد که سرمایه خوانده میشوند نیست، آنگاه مالک محصولات کار خود هم نخواهد بود.
آنچه که این سه فرماسیون اجتماعی یعنی بردهداری ، فئودالیته و سرمایه داری را از هم جدا میکند وضعیت کارگر در این سه دوره تاریخی است.
بنابر این باید توجه داشت آنچه ما برده داری، فئودالیته و سرمایه داری میخوانیم تنها بر اساس ویژه گی کارگران در هر دوره تاریخی قابل توضیح است.
به عبارت دیگر مبنای سنجش سه دور تاریخی نامبرده و خصوصیات هر دوره تاریخی تنها بر پایه و میزان وضعیت کارگران در هر دوره تاریخی تعیین میشود.
اهمیت این موضوع بهقدری است که چنانچه ما ویژه گی کارگران را در هر سه دوره از روابط اجتماعی حذف کنیم آنگاه تنها یک مناسبات اجتماعی واحد و متحدالشکل باقی میماند که هرباره و در همه جا دارای کارکرد یکسان و واحد می باشد.
بر این پایه در بردهداری و فئودالیته همان چیز عملکرد دارد که در سرمایه داری عمل می کند. همه این اشکال سه شکل از تولید کالایی هستند. در تولید کالایی تولید نه با هدف مصرف شخصی تولید کننده بل که به منظور فروش می باشد.
تاریخ تولید کالایی قدیمی تر از سه شکل از نامبرده می باشد. نخستین شکل از تولید کالایی در شکل نظام ماقبل بردهداری بود.
در شکل نظام ماقبل بردهداری ما به نظام های اشتراکی تا نظامات قبیلی و فرا قبیله ایی بر می خوریم.
تولید کالایی در همین فاصله تاریخی پدید آمد و در نظام های برده داری، فئودالی و سرمایه داری تا به امروز تداوم یافت.
امروز ما به تولید کالایی اقتصاد بازار می گوییم.
بنابراین اقتصاد بازار دارای ید طولایی است. و باید بر این اساس از تاریخ اقتصاد بازار نام برد.
همانگونه که در بالا آورده شد آنچه ما اقتصاد بازار میخوانیم در اساس چهار دوره و چهار فرماسیون اجتماعی هستند که هر یک از این فرماسیون ها متناسب با سطحی از سطوح تکامل نیروهای مولده و به عبارتی دیگر در تناسب با یکی از شیوه های تولیدی میباشد که مدام بطور تاریخا تکامل می یابند.
بر این پایه اقتصاد بازار نام مسمایی است برای نظام های اجتماعی در هر دوره تاریخی. هریک از این نظام های اجتماعی که اقتصاد بازار خوانده میشوند در تناسب هستند با سطحی از سطوح تکامل اقتصادی انسان.
از این رو وقتی به این تناسب توجه شود در یک طرف تناسب اقتصاد اجتماعی در هر دوره تاریخی قرار دارد که ما در اینجا از آن به نام شیوههای تولیدی نام بردیم.
در طرف دیگر این تناسب نظام های اجتماعی قرار دارند که به اقتصاد بازار موسوم شدند.
پس نتیجه میگیریم که نظام های اجتماعی که ما آنها را به غلط اقتصاد بازار میخوانیم در یک تناسب تاریخی در ارتباط هستند با شیوههای اقتصادی که ما آنرا نظام های اقتصاد اجتماعی می خوانیم/.
هر نظام اجتماعی در تناسب تاریخی قرار دارد با یک نظام اقتصادی.
وقتی این فرمول حاصل شد آنگاه بر پایه این فرمول میتوانیم بگوییم
آندسته از نظام های اجتماعی که خود را به غلط اقتصاد بازار میخوانند درواقع یک نظام اقتصادی نیستند بل که با یک نظام اقتصادی در ارتباط می باشند.
به این معنا اقتصاد بازار یک نظام اقتصادی نیست بل که یک نظام اجتماعی است که با سطحی از تکامل نظام اقتصادی در ارتباط است.
نظام های اقتصادی همان شیوههای تولیدی هستند که هر شیوه تولیدی مؤید سطحی از تکامل نیروهای مولده است. به عبارت دیگر هر شیوه و یا نظام اقتصادی خود در قالب یک تناسب جداگانه در ارتباط قرار دارد با سطحی از تکامل نیروهای مولده .
اگر نظام های اقتصادی و شیوههای تولیدی – ایندو یکی هستند – مؤید دستاوردهای علمی و فناوری ماست آنگاه هر نظام اجتماعی ما در تناسب است با سطحی از تکامل دستاوردهای فنی و علمی ما.
به طریق اولی نطام های اشتراکی اولیه، نظام های برده داری و فئودالی و سرمایه داری اینها نظام های اقتصادی و شیوههای تولیدی نیستند.
این نظام های اجتماعی درواقع در تناسب هستند با یک نظام و یا شیوه اقتصادی در هر دوره تاریخی و تکاملی.
۱۳۹۰ آبان ۲۴, سهشنبه
دمکراسی نو و عصر نو
دمکراسی نو مبتنی است بر آن روابط اجتماعی که محصول انقلاب صنعتی در کشور بوده و آن نظام سیاسی است که موجودیت و تداوم حیات خود را مدیون آن نیروهای اجتماعی است که روابط نوین اجتماعی را مفهوم بخشیده و هرباره در نتیجه انقلاب صنعتی پدیدار می شوند.
این نیروهای اجتماعی که پایه دمکراسی نو می باشند عبارتند از
1-کارگران
2-سرمایه دارن
3-طبقه متوسط و میانی که میان این دو گروه اصلی می باشد
باید در نظر داشت دمکراسی نو یک نظام سیاسی است. مفهوم دمکراسی نو مرکب از دو مقوله دمکراسی و نو می باشد. دمکراسی نو یک دمکراسی است چرا که این نظام سیاسی مبتنی بر انتخابات بوده و حق انتخاب شدن و اداره سیاست کشور را حقی کثیر و پلورال میان مردم می داند.
دمکراسی نو ، یک نظام سیاسی نوین است چرا که این نظام سیاسی تعریف نوینی از مردم و جمهوری بدست می دهد. پایه دمکراسی نو آن جمهوری و آن مردم هستند که در نتیجه انقلاب صنعتی پا به عرصه وجود و تاریخ کشور نهاده اند یعنی کارگران، سرمایه داران و طبقه میانی.
به این اعتبار دمکراسی نو حقانیت خودرا مدیون آن جمهور مردم و متکی بر آن جمهوری است که در عصر نو و در نتیجه انقلاب صنعتی پدیدار شده است.
دمکراسی نو به این اعتبار نه تنها مظهر اراده آن نیروهای اجتماعی است که در روابط اجتماعی نوین حضور می رسانند بل که در عین حال به این معنا مظهر حاکمیت و اعمال قدرت این نیروهای ترقی خواه و مدرن است.
گفتیم این اعمال حاکمیت یک اعمال حاکمیت تاریخی است و هرباره از راه انتخابات توسط این و یا آن نیروی اجتماعی مترقی اعمال می گردد.
به این معنا دمکراسی نو از حاکمیت در گذشته در ایران به دو وجه جدا می گردد
اولا دمکراسی نو نظام دمکراتیک در کشور پیاده می کند و به حیات ننگین نظام مطلقه و استبدادی پایان می دهد.
دوما در دمکراسی نو حکومت و حاکمیت ملغی نمی گردد و تاریخا و اجتماعا هم نمی تواند ملغی گردد.
نظر به این که دمکراسی نو یک حاکمیت و یک حکومت است لذا دمکراسی نو محدود و محصور به اراده همه ایرانیان نیست و نمی تواند باشد.
دمکراسی نو به منزله یک حاکمیت چنین ادعایی را ندارد و به صراحت هم این موضوع را به ایرانیان و جهانیان اعلام می دارد.
از این رو دمکراسی نو یک نظام دمکراتیک متکی بر جامعه های کهن ایرانی و عامل اجرای و سیاسی آن ها نیست.
به این معنا دمکر اسی نو یک جمهوری موسع نیست. بل که آن نظام سیاسی است که بر جمهوری نو استوار است.
نظر به پایه های جمهوری و اجتماعی دمکراسی نو و این که دمکراسی نو محصول تاریخی, اجتماعی و سیاسی عصر نو و انقلاب صنعتی است، از این رو نظام سیاسی جدید در ایران در تلاش امحای سرمایه داری صنفی، عقب مانده و روابط حقوقی کهن که این سرمایه داری را در قالب حقوقی و اجتماعی احیاء می کند بر خواهد آمد.
جنبه دیگر روابط اجتماعی قرون میانه در نتیجه اصلاحات ارضی و انقلاب سفید امحا شده و یا در حال فروپاشی است. دمکراسی نوین به مثابه عامل اراده جمهوری مردم ترقی خواه امحای تمام و کمال روابط پوسیده شهری که از قرون میانه باقی مانده و خواه در کنار آن فرجام کامل انقلاب سفید در روستا ها را بعهده خواهد گرفت.
راه احیای استقلال کشور در فرجام اهداف تاریخی عصر نو است و این وظیقه را نیروهای ترقی خواه با اعمال اراده سیاسی و اداری خود یعنی برپایی دمکراسی نو به انجام خواهند رساند.
از نظر اجرایی دمکراسی نو آلترناتیو تاریخی جمهوری اسلامی ایران است. با این آلترناتیو تاریخی اعلام می شود که دمکراتیزه کردن نظام جمهوری اسلامی در عمل یعنی حفظ و بقای آن نظام سیاسی در کشور می باشد که متکی بر روابط اجتماعی و حقوقی کهن به ارث رسیده از قرون میانه کشور می باشد.
از دیگر سو پایه های اقتصادی و مولده روابط اجتماعی کهن و قرون وسطایی در کشور مطرح می باشند که متعلق به دوران ماقبل انقلاب صنعتی می باشند. لا کن ما در عمل می بینیم که ابقای نیروهای مولده کهن در کشور و در تناسب با آن سرمایه داری کهن و یا دیگر مناسبات اجتماعی که در تطابق با این نیروهای اقثصادی و مولده کهن هستند در عمل آب به آسیاب سرمایه داری های انحصاری و مالی و بانکی خارجی ریختن می باشد.
به این اعتبار هر نظام سیاسی که متکی بر این روابط اجتماعی کهن و نیروهای اقتصادی آن باشد و به عبارت دیگر هر حکومتی در ایران که مسئولیت سیاسی سرمایه داری عقب مانده و تجاری ایران را بعهده گیرد عملا در خدمت سرمایه داری بانکی و تسلط شان بر حیات کشور و نفی استقلال آن خواهد بود.
به جهت دیگر هر حکومتی در ایران تکالیف نظام سیاسی چنین اقتصاد و روابط اجتماعی و حقوقی به ارث رسیده از قرون میانه کشور در شهر و روستا را بعهده بگیرد در عمل در خدمت امحای حقوق انسانی و طبیعی و رد کنواسیون های جهانی حقوق بشر ، استثمار وحشیانه و .... خواهد بود.
به این ترتیب دمکراسی نو اعلام همبستگی خود را برای اجرای تدریجی اعلامیه های حقوق بشر در ایران اعلام می دارد.
همگیِ انسان ها آزاد و با ارج و جقوق برابر زاده می شوند.
ماده یِ 1 پیمانِ جهانیِ حقوقِ بشر بر این معناست:
«همگیِ انسان ها آزاد و با ارج و جقوق برابر زاده می شوند. همگی دارای خرد و مهر هستند و باید با یکدیگر رفتارِ برادرانه و بی تبعیضی داشته باشند.»
این که باید مسائل حقوقی را از مسائل قومی و به این معنا فرهنگی جدا و خصلت انسان شمولی و طبیعی آنها را هرباره در نظر داشت برای من جای هیچ گونه شک و تردیدی نمی گذارد .
این اما یک طرف مسئله است. طرف دیگر مسئله این است که ما برای عمل و برخوردارسازی انسان ایرانی از حقوق انسانی اش این را باید در نظر داشته باشیم که این امر طی یک روند تاریخی و با تحولات اجتماعی که باید انجام شوند ممکن میشود.
بطور نمونه عرض می کنم. شما به آن روابط اجتماعی نظر بدوزید که در سراسر گیتی انسان ها را به فرودستان و بالادستان تقسیم می کند و حتی در دمکراسی ها پایه های اجتماعی چنین نظام های سیاسی است.بر پایه همین نمونه می بینیم که احیای حقوق طبیعی انسانی نظیر آزادی و فقدان یک نیروی بالادست اجتماعی و به این معنا استقرار برابری اجتماعی ممکن نیست مگر آن روابط اجتماعی که تاریخا پدیدار شده اند و در عصر خود یک ضرورت تاریخی بوده اند ازمیان برداشته شوند و این همان گونه که عرض کردم مستلزم تغییر و تحولات تاریخی و اجتماعی است.
پس بدینسان به مسائل حقوقی کشور و اجرای حقوق انسان باید از زاویه تاریخی و اجتماعی نگریسته شود. تاکید می کنم . احیای حقوق طبیعی امر اجتماعی است و نه خود این حقوق که طبیعی است یعنی به همان گونه امحای حقوق انسانی یک امر اجتماعی و نه طبیعی است. اما عکس آن یعنی یا حرکت از حقوق طبیعی و انسانی و نادیده انگاشتن هرباره ظروف اجتماعی و تاریخی - حقوق گرایی و انسان گرایی - ما به یک افراط گری در می غلطیم و مطالبات حقوقی و انسانی در این افراط گری بدون این که زمینه های اجتماعی و تاریخی آن هنوز در کشور فراهم شده باشند اجرای بلافاصله و بدون شرط و شروط شان خواسته می شود
این افراط گری را من حقوق گرایی نام می نهم و از نظر من حقوق گرایی و انسان گرایی یک رویکرد یک جانبه در حیطه حقوق است که احیای حقوق انسانی و کرامت انسان در ایران را بدون فراهم شدن زمینه های تاریخی و اجتماعی آن خواهان است. از نظر من چپ های افراطی هم از شمار همین حقوق گرایان و انسان گرایان هستند که خود را جزئی از جنبش آزادی خواهی و حقوق مداری و به این معنا لیبرال می دانند. آنارشیست ها هم جزئی از همین حرکت لیبرالی و حقوقی هستند.
در کشور ما این حرکت مطلق گرایانه حقوقی به عللی قوی است. من اما در عوض وقتی به ایران کنونی خودمان نگاه می کنم از نظر حقوقی و انسانی هیچ مسئله ایی با حقوق گرایان وطنی مان ندارم. باید های من همان باید های آنهاست. اما از خود همواره می پرسم چگونه؟ چگونه باید اعدام را حذف کرد؟ جگونه باید استثمار را نابود کرد؟ و .... شما توجه بفرمایید: ما کشوری در حال گذار و کشوری هستیم که از دیر باز در مسیر انقلاب صنعتی و برپایی جامعه صنعتی درجاز زده است. از طرف دیگر از خواسته های برحق انسانی یکیش هم حذف حاکمیت و احیای خود گردانی و خود اداری عمومی اولیه است.
اما از سوی دیگر در چنین کشوری که میان مخالفین انقلاب صنعتی و جامعه نو و دمکراسی نو و موافقین آن تقسیم شده چگونه می توان دمکراسی نو برپانمود لاکن حاکمیت بر مرتجعین نداشت؟ تاکید می کنم بخصوص در آغاز و بخصوص زمانی که دمکراسی نو محبور است با اعمال اراده خود سفت و سخت خاج زین قدرت و حاکمیت را رها نکرده و بسوی مدرنیته و اهداف انقلاب صنعتی بشتابد؟
اما همان گونه که عرض شد هر اعمال حاکمیتی هر قدر هم که دمکراتیک باشد در عمل به معنای محروم سازی عده ایی از ارج و حقوق انسانی شان می باشد. راه دوری نرویم. هر انقلاب صنعتی و انقلاب اجتماعی در عمل محروم ساختن انسان های سنتی و گذشته که در جامعه های کهن سازماندهی شده اند از حق حیات اجتماعی شان می باشد و چون چنین است در مقاومتی که در برابر تحول خواهند کرد اجبارا دمکراسی نو مجبور به محروم سازی این انسان ها از فعالیت سیاسی است.
اما در عوض من می بینم که بر پایه همان حقوق گرایی و انسان گرایی، احیای حقوق طبیعی، نفی حاکمیت، نفی استثمار، نفی نابرابری و نفی اعدام ها، انحلال زندان های، آزادی های بی قید و شرط سیاسی و .. امثالهم طلب می شوند که اینها همه از نظر نوع مطالبه هیچ کم و کسری ندارند اما از نظر اجرایی دارای این کمبود هستند که تاریخی و مرحله به مرحله ایی - گام به گام - نگریسته نمیشوند. به عبارت دیگر حقوق گرایی و انسان گرایی خواهان برپایی جامعه انسانی و جامعه حقوقی است اما در رویکرد خود یعنی در نحوه پیدا کردن آن دچار نقصان و اتوپیایی است.
۱۳۹۰ آبان ۲۱, شنبه
چرا جمهوری انسانی در برابر جمهوری ایرانی شعار درستی نیست؟
از این رو مطالبه جمهوری انسانی در مقطع کنونی انقلاب، مطالبه درستی نیست برای این که هر نظام سیاسی در تحلیل نهایی متکی به این و آن روابط اجتماعی است که در هر مرحله تاریخی ازموجودیت برخورداربوده و حقانیت یعنی لگیتیمیتت خود را هم مرهون همان مرحله تکاملی است. بطوریکه با آغاز مرحله جدید تکاملی حقانیت این و آن روابط اجتماعی هم از بین خواهد رفت.
بر این اساس این پرسش مطرح میشود که جمهوری انسانی که یک نظام سیاسی است حیات خود را مدیون کدام مرحله تکاملی و به این ترتیب کدام روابط اجتماعی است؟
در جواب طراحان شعار جمهوری انسانی به ما می گویند:
۱- اساس سوسیالیسم انسان و بازگرداندن اختیار به انسان است.
۲- جامعه سوسیالیستی، بر خلاف سرمایه داری و دیگر نظامهای طبقاتی در طول تاریخ، نظامی است که بر پاسداری از انسانیت، حفظ حرمت انسان، و تحقق و تامین آزادی، برابری، رفاه، و رهائی فردی و اجتماعی همه افراد جامعه بنا شده و سازمان مییابد. انسان و انسانیت هدف و موضوع اصلی سوسیالیسم کارگری است.
پس پیش زمینه تاریخی و اجتماعی شعار جمهوری انسانی، جامعه آلترناتیو بر جامعه سرمایه داری است. ما برای سهولت کلام به شکل قراردادی نام این جامعه تاریخا و تکاملا آلترناتیو را من بعد جامعه سوسیالیستی می نهیم. نام و نشان مهم نیست.
از نام و نشان که بگذریم این مهم است که بدانیم جامعه آلترناتیو تاریخی برخلاف همه جامعه های تاکنونی دارای چه مشخصات و مولفه هایی است؟
در ارتباط با مبحث ما یعنی شعار جمهوری انسانی باید به این پرسش پاسخ دهیم که رابطه جامعه آلترناتیو تاریخی و جمهوری انسانی چگونه است؟
ما باید در این رابطه بدانیم که آیا آن گونه که پس از نخستین مرحله اشتراکی دیگر مرحله های تاریخی که بدنبال و به تسلسل آمده اند و در هر مرحله به گروهای اجتماعی گاه متخاصم تقسیم میشده اند مرحله جدید وجامعه نوین هم به گروه های متخاصم تقسیم میشود و یا نه؟
اهمیت آگاهی به این مورد آخر در این است که علت وجود حکومت ، جمهوری ها، حکومت های مطلقه و... در همین تقسیم انسان ها به گروه های اجتماعی متخاصم می باشد.
پس برای این که حکومت ها و به عبارت دیگر دولت ها محو شوند باید علل اجتماعی و تاریخی آنها که موجودیت گروه های اجتماعی متخاصم و متضاد است محو گردند.
براین پایه است که گفته می شود جامعه تاریخا آلترناتیو که ما آنرا در این جا به نام جامعه سوسیالیستی می خوانیم برخلاف گذشته های دور و نزدیک تاریخی و برخلاف اسلاف تاریخی خود آن رابطه اجتماعی است که در آن از وجود گروه های اجتماعی متخاصم نظیر کارگر و سرمایه داری خبری نیست.
به عبارت دیگر سطح تکامل اجتماعی انسان بطور جهانی به آن چنان درجاتی از رشد و تکامل خود رسیده که در تعریف جامعه واقعا آلترناتیو، یعنی آلترناتیو بر همه این جامعه های تاکنون موجود، گفته میشود که جامعه تاریخا آلترناتیو آن جامعه واحد جهانی است که بر برابری اجتماعی انسان متکی است.
چون چنین است طبعا در این مرحله تکاملی تاریخ اجتماعی، که قله همه تاریخ انسانی و اجتماعی است، اثری هم از دولت و حکومت، نشانی هم از جمهوری، جمهوری انسانی، جمهوری دمکراتیک ، حکومت مطلقه و ... نخواهد بود.
در این قله و مجسمه همه تکامل اجتماعی انسان قرار بر این است که اختیار انسان در تعیین سرنوشت خود بطور تساوی میان همه انسان ها تقسیم گردد.
یا بهتر بگوییم زمانی که اختیار انسان در اداره امور میان همه انسان ها به تساوی تقسیم گشت، و به این اعتبار نشان های وجودی دولت و حکومت ها از بین رفت در این زمان است که ما می توانیم بگوییم که انسان به قله تکامل انسانی و اجتماعی خود در طول تاریخ نایل گشته است.
در ادامه در رابطه با این عالی ترین مرحله تکامل اجتماعی انسان بطور جهانی گفته میشود که در این مرحله از تاریخ انسان به چنان پیشرفتی نایل می گردد که هستی اجتماعی انسان از یک نظم انسانی تر برخوردار خواهدگشت.
منظور در این جا در ارتباط با این است که در نظام های اجتماعی سلف حیات اجتماعی برای انسان نبوده است بل که این انسان بوده است که در خدمت نظام های اجتماعی اش بوده است.
از این رو در عالی ترین مرحله تاریخ وجود جامعه برای انسان است و نه وجود انسان برای جامعه. شما می توانید این مضمون را در قالب کلمات دیگری بریزید و بگویید هدف جامعه آلترناتیو انسان است
پس نتیجه بگیریم. به این ترتیب گفتیم جامعه تاریخا آلترناتیو نه کارگری است، و نه سرمایه داری، نه فئودالی و نه برده داری. در این مرحله از تاریخ تمام جامعه ها بطور جهانی در یک جامعه واحد جهانی بهم پیوسته اند و در آن نشانی از وجود دولت و حکومت و جمهوری و ... نیست.
یعنی این طور نیست که در این مرحله کارگران صاحب قدرت هستند. یا این که جمهوری انسانی وجود داشته باشد. اداره و نظام سیاسی کشور به چنان مرحله ایی از تکامل خود رسیده است که در آن حاکمیت گروهی از انسان ها بر گروه دیگر از بین رفته است چرا که این گروه های اجتماعی از بین رفته اند.
پس این طور نیست که در این مرحله حکومت کارگری، انسانی و ... است. در این مرحله اصلا و اساسا حکومتی وجود ندارد که کارگری و انسانی باشد و یا نباشد.
این ها را گفتیم.اما این ها همه مطلب نیست. درست و یا نادرست. من کاری به این ندارم. تاکنون چنین اندیشه شده که بر مرحله عالی تکامل اجتماعی و برای مرحله عالی اجتماعی دوران گذاری فرض است که در این دوران گذار وجود یک حکومت کارگری که عامل اجرایی طرح ها و پلان های مرحله عالی اجتماعی باشد الزامی و قابل پیش بینی است.
خواهش می کنم توجه بفرمایید. تکرار می کنم. بر مرحله عالی تکامل اجتماعی که اوصافش آمد دوران گذاری از مرحله سلف- مرحله سرمایه داری - به مرحله عالی و نهایی تکامل اجتماعی انسان فرض شده است که در این دوران گذار کشور ها بطور جداگانه با استقرار حکومت شورای کارگران به استقبال برپایی و سازمان دهی جامعه واحد جهانی میشتابد.
پس حکومت کارگری و به این معنا جمهوری انسانی با اهداف برپایی جامعه سوسیالیستی یعنی جامعه انسانی که در آن جامعه در خدمت انسان است و نه برعکس، تنها در دوران گذار است که اعتبار می یابد.
یعنی در دوران گذار با هدف برپایی و سازماندهی جامعه واحد جهانی است که کارگران کشورهای سرمایه داری متحدانه با برپایی حکومت کارگری و شورایی در کشور های جداگانه به استقبال اجرا و سازماندهی جامعه واحد انسانی می روند.
به این اعتبار حکمت وجودی حکومت کارگری و شورایی در هر کشور بطور مستقل در اتصال بلافاصله آن با اجرای اهداف جهانی انقلاب کارگری قرار دارد.
پس چنان که می بینیم حکمت وجودی چنین جمهوری کارگری و انسانی از جمله نابودی و انحلال دولت است و او تنها زمانی به اهداف خود در نابودی دولت و جمهوری انسانی خواهد رسید که به موجودیت تقسیم گروه های اجتماعی در سطح جهانی پایان دهد.
خوب. اما این مطالبی که ما در ارتباط با جامعه عالی جهانی و عاملین اجرایی شان در سطح کشور ها و قومیت ها و.... مطرح می کنیم به یک طرف و در طرف دیگر ایران ما مطرح است.
ما در ایران در یکی از مراحل تکاملی سرمایه داری و در گذار از مرحله پیشا مدرن به مرحله سرمایه داری صنعتی قرار داریم و در این گذار از قرون میانه به عصر نو است که یک قرن و نیم درجا زده ایم و شدیدا در گل مانده ایم.
این سرمایه داری تاکنون خود را در عرصه جهانی در سه مرحله و در سه نظام سرمایه داری که هریک موید یک مرحله تاریخی نشان داده است.
1-جامعه سرمایه در عصر تاریخی ماقبل مدرن
2- جامعه سرمایه داری عصر مدرن
3- جامعه سرمایه داری در عصر پسا مدرن
باید توجه داشت در این جا سخن از یک رابطه اجتماعی موسوم به سرمایه داری نیست. بل که از نظام و یا جامعه سرمایه داری است. اولی حکم درخت را دارد و دومی حکم جنگل.
از دیگر سو ما در سه عصر تاریخی مواجه با سه نظام و سه جنگل سرمایه داری هستیم. این جنگل ها و نظام ها و یا جامعه ها هرباره به همین سادگی در هر کشور و هر نقطه ایی برپا نمی شوند. فرآیند پیدایش این جنگل ها و جامعه ها در هر کشور مشروط به شروطی است. گذشته از این این سه مرحله از تکامل جامعه های سرمایه داری سه مرحله تسلسلی و زنجیره ایی از یک مکانیسم و از یک رابطه اجتماعی - درخت - هستند که سرمایه داری خوانده میشود.
در واقعیت امر در این تسلسل و تکامل و جابجایی از این جامعه سرمایه داری به جامعه نسبتا عالی تر است که هر باره در هر کشور یک مرحله از تکامل اجتماعی آن جامه عمل می پوشد.
لاکن ایران ما از یک قرن به این سو در گذار از مرحله پیشا مدرن به مرحله مدرن از سرمایه داری و تکامل اجتماعی آن در جا زده است. این که این روند در سایر کشورهای جهان، در آسیا، آفریقا و آمریکا و استرلیا چگونه است سخن من در این جا نیست. اما در ایران کم وبیش چنین است که عرض کردم.
اما همان گونه که می دانیم نوع حکومتی که متناسب با مرحله صنعتی سرمایه داری -که در ایران از یک قرن و نیم به این سو در آن در حال انبساط است-، دمکراسی و نفی حکومت مطلقه یعنی حکومت سلف آن می باشد.
حال و پس در این جا دو نکته مطرح است
1- آن جامعه و یا جامعه هایی که در مرحله نوین در حال پیدا شدن است: جامعه صنعتی کار و جامعه سرمایه داری صنعتی
2- دمکراسی که متکی بر همکاری و تفاق این دو جامعه در حیطه نطام سیاسی کشور مطرح می باشد
وقتی مسئله به این صورت مطرح شد آنگاه نظر به موانع و مشکلات سر راه حل مسئله این پرسش مطرح میشود که شانس موفقیت کشور در فرجام انقلاب صنعتی خود چقدر است؟ آیا ایران قادر است بر موانع سر راه انقلاب صنعتی خود غلبه کند؟
من در جواب عامدانه فرض را بر این می گذارم که پاسخ منفی باشد. به عبارت دیگر فرض می گیریم که کارشناسانه به این نظر باشیم که ایران از جمله کشورهایی است که قادر به فرجام انقلاب صنعتی خود نیست.
خوب آنگاه نتیجه بلافصل این جشم انداز منفی از انقلاب صنعتی در کشور برای ما ایرانیان که به جامعه واحد جهانی و عالی ترین جامعه بشری و به عامل اجرایی آن حکومت شوراها وجمهوری انسانی چشم دوخته چه خواهد بود؟
تکرار می کنم. نتیجه بلافصل یک چشم انداز منفی از انقلاب صنعتی و بورژوایی در ایران برای پیروان جمهوری انسانی و جمهوری کارگری چه خواهد بود؟
از نظر من نتیجه بلافاصله هر چه باشد از سر گیری انقلاب کارگری و برپایی جمهوری انسانی نخواهد بود و آنهم به این علت ساده که کشوری که پیشه زمینه های انقلاب صنعتی و بورژوایی را ندارد، کشوری که در انجام انقلاب صنعتی و بورژوایی وامانده است چنین کشوری به مراتب برای انجام و فرجام یک انقلاب جهانی وامانده تر است.
به عبارت دیگر اگر ما نتوانیم به هر علل انقلاب بورژوایی جاری را به فرجام برسانیم به همان علل و بیشتر نمی توانیم انقلاب عالی تری را در کشور آغاز و به فرجام برسانیم. این دوبا هم دارای یک ارتباط منطقی اند و غیر از آن دور از هر گونه عقل سلیمی است.
فرض کنیم جواب در این چشم انداز منفی در کشور این باشد که آن کشورهای صنعتی که از پیشگامان انقلاب جهانی هستند جلو بیافتند. بطور مثال انگلستان، آمریکا ، ژاپن و....
در این حالت ما پیشگامی انقلاب جهانی را به این کشور ها وامی نهیم. و امید خود را به رفع موانع تکامل اجتماعی خود منوط به پیروزی انقلاب کارگری در کشورهای نامبرده می نماییم.
چنین حالتی این حسن را دارد که ما وامانده ها از انقلاب بورژوایی و انقلاب صنعتی در کشورمان به این صرافت نمی افتیم که بهر ترتیب انقلاب کارگری از انگلیس و آمریکا و... را به کشور خودمان صادر کنیم چرا که می دانیم با این صدور شرایط آن کشور های صنعتی و پیشرفته به کشور مان صادر نخواهد شد. از دیگر سو تمرکز قوا بر روی کشور های پیشرفته صنعتی این حسن را دارا است که از دیگر سو ما به یکی از موانعی در سر راه انقلاب صنعتی اشاره می کنیم که این کشور ها برای ما بوجود آورده اند و دیگر این که با این اندیشه به مبارزه می پردازیم که چشم انداز انقلاب کارگری را در کشورهای صنعتی منفی می بیند.
من به این ترتیب به این نقطه می رسم که اندیشه جمهوری انسانی در ایران مولود نه تنها یک نگرشی است که چشم انداز انقلاب صنعتی در ایران را منفی می بیند بل که مولود آن نگرشی است که به این باور است که کشور های نظیر ایران مهد و کانون انقلاب های کارگری اند.
پایه و اساس این نگرش در واقع فقر فزاینده و به فلاکت رسیده، حکومت مطلقه، عدم رشد یافتگی سرمایه داری و حضور آن در مراحل سنتی و گذار و... می باشد.
این نگرش در دهه های 50 و 60 میلادی به این صرافت افتاده بود که کشورهای صنعتی به علل ارزش افزوده از بهره کشی کشور هایی نظیر ایران عملا انقلاب کارگری را از کشورهایشان به کشورهای نظیر ایران صادر کرده اند و از این رو کانون انقلابات جهانی از کشورهای پیشرفته صنعتی به کشور های در حال انقلاب صنعتی منتقل گشته است.
چنین نگرشی که امروزه به علل بحران فزاینده در کشورهای صنعتی متعادل تر گشته بی آن که پایه های وجود خود را از دست داده باشد کماکان در دایره کشور های در حال انقلاب صنعتی فعال است.
از سوی دیگر در این کشور ها است که آتش انقلاب بورژوا دمکراتیک با هدف رفع موانع انقلاب صنعتی بیش از پیش زبانه می کشد.
چنین حالتی که هم کشورهای پیشرفته صنعتی در آستانه ناآرامی های بزرگ قرار دارند و هم کشور های در حال انقلاب صنعتی چشم انداز های روشنی از انقلاب سیاسی و انقلاب اقتصادی کسب نموده اند وضعیت مضحکی است که این نگرش در ایران به خود دیده است.
در منظر این نگرش ناآرامی های جهانی و از جمله ایران تاییدی هستند در راستای آن انقلاب جهانی که او در ایران در یک چشم انداز منفی که از انقلاب صنعتی و بورژوایی در کشور ترسیم می کرده است ، می باشد.
او برای توجیه بیشتر نگرش خود ناآرامی ها در کشور های صنعتی و پیشرفته را- بحران سرمایه داری در امپریالیسم و سرمایه مالی- را به صورت یک سلسله از فاکت ها برای قریب الوقوع بودن انقلاب کارگری و ضد سرمایه داری در ایران تلقی می کند.
از این روست که این نگرش به این نظر است که جنبش ضد دمکراسی و ضد سرمایه داری عندالقریب در ایران به پیروزی خواهد رسید.
بر این پایه است که از سوی این نگرش در برابر جنبش دمکراسی خواهی و ضد حکومت مطلقه در ایران که بیش از پش قوت می گیرد پرچم جمهوری انسانی و حکومت شورایی و کارگری در ازای حکومت دمکراتیک به اهتزاز در آمده است.
اما این نگرش هر قدر پرچم خود را بیشتر بر علیه حرکت دمکراسی خواهی در ایران به اهتزاز در می آورد به همان میزان هم بیشتر در آغوش حکومت مطلقه، و در آغوش آن نظام های سرمایه داری در می غلطدد که در داخل و خارج در برابر انقلاب صنعتی ایستاده اند و بر این پایه چشم انداز منفی و ناروشنی از فرجام آن را در انظار عمومی ترسیم می کنند.
فراموش نکنیم از همین چشم انداز منفی از فرجام انقلاب صنعتی در ایران است که روزی این نگرش پدیدار گشته است و در ترسیم همین چشم انداز منفی از انقلاب صنعتی در ایران است که او با نظام های سرمایه داری سنتی و انحصاری در داخل و خارج در داخل یک کشتی نشسته است.