۱۳۹۰ آذر ۳, پنجشنبه

Malachy Postlethwayt




Malachy Postlethwayt (1707? – 1767) was a British commercial expert famous for his publication of the commercial dictionary titled The Universal Dictionary of Trade and Commerce in 1757. The dictionary was a translation and adaptation of the Dictionnaire économique of the French Inspector General of the Manufactures for the King, Jacques Savary des Brûlons.



"Ich kann diese wenigen Bemerkungen nicht abschließen, ohne Notiz zu nehmen von der trivialen Redensart in dem Munde zu vieler, daß, wenn der Arbeiter (industrious poor) in 5 Tagen genug erhalten kann, um zu leben, er nicht volle 6 Tage arbeiten will.

Daher schließen sie auf die Notwendigkeit, selbst die notwendigen Lebensmittel durch Steuern oder irgendwelche andre Mittel zu verteuern, um den Handwerker und Manufakturarbeiter zu unausgesetzter sechstägiger Arbeit in der Woche zu zwingen.

Ich muß um die Erlaubnis bitten, andrer Meinung zu sein als diese großen Politiker, welche für die beständige Sklaverei der Arbeiterbevölkerung dieses Königreichs (the perpetual slavery of the working people) die Lanze einlegen; sie vergessen das ; Sprichwort "all work and no play" (nur Arbeit und kein Spiel) macht dumm.

Brüsten sich die Engländer nicht mit der Genialität und Gewandtheit ihrer Handwerker und Manufakturarbeiter, die bisher den britischen Waren allgemeinen Kredit und Ruf verschafft haben? Welchem Umstand war dies geschuldet? Wahrscheinlich keinem andren als der Art und Weise, wie unser Arbeitsvolk, eigenlaunig, sich zu zerstreuen weiß.

Wären sie gezwungen, das ganze Jahr durchzuarbeiten, alle sechs Tage in der Woche, in steter Wiederholung desselben Werkes, würde das nicht ihre Genialität abstumpfen und sie dumm-träg statt munter und gewandt machen; und würden unsre Arbeiter infolge solcher ewigen Sklaverei ihren Ruf nicht verlieren statt erhalten? ... Welche Art Kunstgeschick könnten wir erwarten von solch hart geplackten Tieren (hard driven animals)? ... Viele von ihnen verrichten soviel Arbeit in 4 Tagen als ein Franzose in 5 oder 6. Aber wenn Engländer ewige Schanzarbeiter sein sollen, so steht zu fürchten, daß sie noch unter die Franzosen entarten (degenerate) werden.

Wenn unser Volk wegen seiner Tapferkeit im Krieg berühmt ist, sagen wir nicht, daß dies einerseits dem guten englischen Roastbeef und Pudding in seinem Leibe, andrerseits nicht minder unsrem konstitutionellen Geiste der Freiheit geschuldet ist? Und warum sollte die größere Genialität, Energie und Gewandtheit unsrer Handwerker und Manufakturarbeiter nicht der Freiheit geschuldet sein, womit sie sich in ihrer eignen Art und Weise zerstreuen?


Ich hoffe, sie werden nie wieder diese Privilegien verlieren, noch das gute Leben, woraus ihre Arbeitstüchtigkeit und ihr Mut gleichmäßig herstammen!"

۱۳۹۰ آبان ۳۰, دوشنبه

نقد تئوری ارزش اضافه مارکس-4


در ادامه ما تنها زمانی بطور دقیق متوجه این نکته میشویم که اشتباه مارکس در کجا نهفته است وقتی ما ارزش مبادله ایی دو کار متمایز از هم را یعنی کار انسانی و کار انجام شده را با هم مقایسه کنیم.

در این رابطه از همان مثالی بهره مند میشویم که مارکس از جواهر ساز و نساج آورد.

هنگامی که ما از کار جواهرساز و نساج سخن می گوییم بنایر توضیحاتی که تا کنون داشتیم این کار به دو مفهوم است

  • کارانسانی
  • کارنهفته در کالایی به نام جواهر و یا پارچه

این کار دوم در واقعیت امر همان حرفه و تبحر و هنر و دانش و... پارچه باف و جواهرساز است. اما آن کار اول همان نیروی کار این دو تولید کننده است.

کار اول یعنی کار انسانی دارای دو وجه است. یعنی از یک سو حائز ارزش مصرفی است که همان منبع خلاقیت و ارزش آفرینی آن است و از سوی دیگر دارای ارزش مبادله ایی است.

برای منظور ما به این ارزش مبادله ایی کار انسانی توجه خودمان را معطوف می سازیم.

ارزش کارانسانی از این رو با ارزش کار نهفته در کالایی نظیر پارچه و جواهر فرق دارد چون کالایی نظیر جواهر و پارچه باهم فرق دارند. کاری که در جواهر نهفته است ارزشی دارد که این ارزش بر پایه ارزش کارانسانی جواهر ساز سنجیده نمی شود. ارزش کار انسانی جواهر ساز بر مبنای نیازمندی های یک جواهر ساز محاسبه میشود و از این بابت یک کارگر جواهر ساز به همان میزان یک کارگر است که یک نساج یک کارگر است. در محاسبه این نیروی کار از واحد زمان نظیر ساعت روز هفته و ماه و... استفاده میشود و سر آخر یک زندگی بخور و نمیری است که برای جواهر ساز محاسبه میشود.

حال همین زندگی بخور و نمیر با کمی بالا و پایین را همان کارگر نساج برخورد دار است. با این تفاوت که یکی پارچه تولید می کند و کارگر است و دیگر کارگر است و حرفه اش تراش الماس است.

ما اما اگر به کار ایندو کارگر از زاویه کار نهفته یعنی حرفه شان نگاه کنیم ارزش خلاقیت های ایندو انسان کارگر یکی نیستند.
به این می گویند که ارزش مصرف ایندو انسان برابر نیست.

به عبارت دیگر اگر پزشکی با دو دقیقه کار همان قدر دریافت می کند که یک کارگر ساده با 10 ساعت کار دریافت می کند آنچه تفاوت این دو کار است تفاوت کار به لحاظ حرفه ایی است والا از نظر کار انسانی ایندو همان دو انسانی هستند که برای زنده مانده به ماحیتاج ضروری نیازمندند و همین احتیاجات ضروری است که در محاسبه نیروی کار ملاحظه میشود.

اما در محاسبه کار نهفته نظیر کار نهفته در کاریک معدن چی الماس و یا الماس کار و یا پزشک و.. دیگر مبنای محاسبه نیروی کار صرف شده در هریک از این پروسه های کار نیست.


این که کالا ها ارزش مبادله ایی خود را از کجا دریافت می کنند و چرا الماس گران تر از پارچه است و غیره به یک طرف و در طرف دیگر باید توجه داشت که انسان هایی که هرباره این و یا آن را تولید می کنند خود کالایی هستند که صرف نظر از ارزش مصرف آنها دارای ارزش مبادله ایی می باشند.

از دیر باز ارزش برده را طوری پایین نگه داشته اند که صرف نظر از خاصیت و ارزش مصرفی آن یعنی اینکه صرف نظر از این که این برده جواهر ساز است یا پارچه باف برای کار انسانی او متوسل به معادلات صرف فیزیکی شده اند و سرانجام به یک جمعی بخور و نمیری برای ارضای معیشت او رسیده اند و این را در تاریخ تولید کالایی محکم ثابت نگه داشته اند.و از سوی دیگر همین کار را هم با دیگر کالاها نظیر الماس و طلا و ... انجام داده اند.

می توان به مارکس حق داد که بهای کالا ها که به این نحو تاریخی تعیین میشوند در مکانیسم عرصه و تقاضا بالا و پایین می روند اما به توسط این مکانیسم بطور اساسی تعیین نمی شوند.

اما رد مکانیسم عرصه و تقاضا برای تعیین بهای کالا ها به معنای این نیست که ما به جای آن مکانیسم تعیین ارزش کار فیزیکی و ساده را بنهیم.

مارکس اساس تتوری خود را بر پایه ارزش گذاری کار ساده و فیزیکی می نهد که می دانیم کار از این زاویه در تمام انسان های یکسان است. به عبارت دیگر فرق نمی کند کدام کار خواه الماس تراشی و یا پارچه بافی از حیث قوای فیزیکی به آنها نگریسته شوند هیچ نیستند از اتلاف وقت و انرژی.


این اتلاف زمان و انرژی و... گرچه در محاسبه دستمزد، یا معیشت کارگر و برده و.... لحاظ میشود اما آنچه هرگز به این انسان ها صرف نظر از تبحر و دانش و حرفه شان به آنها پرداخت نمی شود، همان دانش و مهارتشان است که هرباره در کالا پنهان است.

همان گونه که گفته شد هر انسانی که صاحب کار خود باشد صاحب ثروت یعنی صاحب دانش و مهارت نهفته در کالا هاست . قوای فیزیکی یعنی هزینه هایی که کارگر به عنوان انسان دارد و این هزینه ها و مصارف تحت عنوان هزینه های پرسنل وارد بهای کالا می گردد.

سرانجام پس از محاسبه کلیه هزینه ها وقت محاسبه کار نهفته می رسد. در این جا ارزش کارنهفته در الماس و یا پارچه محاسبه میشود. برای محاسبه هیچ مانعی نیست که از واحد های زمان نظیر ساعت و .... استفاده شود. اما با این وجود به هنگام محاسبه ارزش کاری که در الماس است از این زاویه حرکت می شود که الماس پارچه نیست. بل که شئ گرانبهایی است که کار بروی آن هم به همان میزان گرانبهاست و....


پس این بها و گران مایه ایی که الماس یافته و اما کار برده از آن برخوردارنیست، این که بطور مثال کار های خدماتی به مراتب بی ارزش ترند از کارهایی نظیر جاسوسی و.. این ارزش های اعطایی و اجتماعی ما انسان ها به کارها ست و بطور تاریخی و فرهنگی و اجتماعی تعیین میشوند و با محاسبه کار فیزیکی فرق دارند.


ادامه دارد...

نقد تئوری ارزش اضافه مارکس-3


به عنوان نتیجه از آنچه تاکنون آمد می توان چنین گفت: میان کارانسانی- کار فیزیکی - و کار انجام شده و نهفته در کالا فرق وجود دارد و همین فرق است که از دیده مارکس پنهان مانده است.

کاری که خریداری میشود و ما آنرا کارانسانی - کار فیزیکی - می نامیم با کاری که در کالا نهفته شده است وکارانجام شده نامیده می شود فرق دارد. با این وجود این دو کار هردو دارای دو ارزش زیر می باشند

  • ارزش مصرف
  • ارزش مبادله

کار نهفته و انجام شده و کار انسانی با هم در تناسبی قرار دارند. کار نهفته پیوسته صرف نظر از شکل آن ماحصل کار انسانی است. کار که انجام شد از انسان یعنی از فاعل کار مستقل میشود. این کار مستقل شده از کننده آن چون در کالا نهفته است به سان کالا در برابر انسانی قرار می گیرد که یا خود یک کالا است و یا نیروی کار او یک کالا محسوب میشود.

از زاویه کار مستقل و انجام شده به رابطه بنگریم فرقی نمی کند کننده کار، برده یعنی کالا است و یا نیروی کار کالا است یعنی کارگر در مقابل او قرار دارد.

از این زاویه کار مستقل، کار انجام شده و کالا شده است و چون چنین است این کار به عنوان ارزش و کالای جدید خلق شده داری دو ارزش مصرفی و مبادله ایی است.

اما به گونه دیگر است در خصوص کار انسانی. کار انسانی یا کار برده است و یا کار کارگر. در هرصورت هزینه برده و کارگر عبارت است کاری است که دارای دو ارزش مصرفی و مبادله ایی است.

از این زوایه فرقی نمی کند برده و یا کارگر در هر دو حالت هزینه های کار که در حین تولید ارزش جدید مصرف می شود به عنوان هزینه کار وارد بهای کالا می شود.

اما اگر ما به رابطه مذکور باز گردیم و مزد کار را با کار پنهان و انجام شده مقایسه کنیم متوجه میشویم که مزد کار که دارای ارزش مصرفی است از راه همین حلقه ارزش مصرفی با کار انجام شده پیوند می خورد.

به عبارت دیگر کار انسانی چون دارای ارزش مصرف است در حین مصرف در پروسه کار ارزش جدید تولید می کند. ارزش جدید تولید شده که کار انجام شده است چون مستقل است خود کالایی است که هم دارای ارزش مصرف و هم ارزش مبادله ایی است.

پس کارانسانی با کار انجام شده از راه حلقه ارزش مصرفی بهم پیوند می خورد. یعنی اگر کار انسانی دارای ارزش مصرف نمی بود از این راه دارای ارزش مبادله هم نمیشد.

ارزش مبادله کار انسانی در این است که این کار دارای بهایی است. این بها به اشکال گوناگون تبارز می یابد. دستمزد شکلی از بهای کار است.

از سوی دیگر ارزش مصرف کار به کار کیفیت ارزش آفرینی اعطا می کند یعنی در صورت عملی شدن آفریده های جدید خلق میشوند که مستقل از کار انسانی دارای ارزش مصرف و مبادله می باشند و حتی با آفرینندگان انسانی خود قابل رقابت می باشند.

در حقیقت در تئوری ارزش اضافی مارکس تفاوت موجود میان دو کار انسانی و کار انجام شده نادیده و از نظر دور انداخته میشود. از همین روست که مارکس می گوید:



Aber die vergangne Arbeit, die in der Arbeitskraft steckt, und die lebendige Arbeit, die sie leisten kann, ihre täglichen Erhaltungskosten und ihre tägliche Verausgabung, sind zwei ganz verschiedene Größen. Die erstere bestimmt ihren Tauschwert, die andre bildet ihren Gebrauchswert.

کاپیتال جلد اول - نسخه آلمانی

در این جا مارکس دو کار انسانی و کار انجام شده را در هم می ریزد و تفاوت موجود میانشان را از نظر می افکند. شما اگر به عبارت فوق توجه کنید متوجه خواهید شد که مارکس کار انجام شده را فقط به عنوان ارزش مبادله و کار انسانی را فقط به عنوان ارزش مصرفش در نظر دارد.

از سوی دیگر او ایندو ارزش را از انسان جدا نمی کند. یعنی در این جا دو کار در هم می آمیزند آنگاه فقط یک کار می ماند که گذشته از این که دارای دو ارزش مصرف و مبادله است بل که همچنین هم خصوصیات کارانسانی را دارا است و هم دارای ویژه گی های کار انجام شده است.

مارکس بلافاصله در همانجا برای توضیح بیشتر چنین می نویسد:

Daß ein halber Arbeitstag nötig, um ihn während 24 Stunden am Leben zu erhalten, hindert den Arbeiter keineswegs, einen ganzen Tag zu arbeiten. Der Wert der Arbeitskraft und ihre Verwertung im Arbeitsprozeß sind also zwei verschiedne Größen. Diese Wertdifferenz hatte der Kapitalist im Auge, als er die Arbeitskraft kaufte.

ادامه دارد...


۱۳۹۰ آبان ۲۸, شنبه

نقد تئوری ارزش اضافه مارکس - 2


علت این که مارکس کار فیزیکی را همان وجه ارزش مصرفی  کار- نهفته در کالا- میداند در واقع ساده است.

اشتباه مارکس در این است که مارکس تولید کالایی یعنی این نظام ها و جامعه هایی که یکی پس از دیگری در تاریخ ظاهر شده اند را وا می گذارد و وارد آن شکل از آن میشود که در آن برای تولید ثروت و ارزش اضافی وافزوده به دو گروه اجتماعی یکی کارگر و دیگری سرمایه دار احتیاج است.

این درست است که در درون جامعه سرمایه داری و یا بهتر بگوییم در رابطه سرمایه داری تولید کالایی از موجودیت برخوردار است، اما عکس آن یعنی در هر تولید کالایی رابطه سرمایه داری موجود نیست.

از این رو اگر ما به اشکال اولیه جامعه هایی که بر تولید کالایی استوارند باز گردیم آنگاه خواهیم دید که در همین جامعه ها بی آن که سرمایه داری موجود باشد که کارگری را خریداری کند در همین جامعه ها با این وجود ارزش اضافی تولید می شود.

ما اگر به نحوه تولید ارزش اضافی در این جامعه های ماقبل سرمایه داری بنگریم می بینیم که ما برای توضیح تولید ارزش اضافی به کار خریداری شده نیازمند نیستیم.

و این در حالی است که در تئوری مارکس کار خریدار شده یعنی کاری که به صورت کالا در بازار کالا موجود است از جایگاه اساسی برخوردار است.

در تئوری مارکس کاری که کالا است دارای همان اساسی است که در مسیحیت عیسی مسیح از آن برخوردار است.

از همین رو مارکس پس از قدری توضیح از کالا و پول باز می گردد به رابطه کالایی میان کارگر و سرمایه دار.

از نظر او سرمایه دار در بازار کالا و کار کارگر آماده را می یابد. کار اجتماعی در کالا را که همان ارزش مبادله کالایی به نام کار است را می خرد و مزد می پردازد و این کالارا به عنوان ارزش مصرف در طول تولید کالای خود مصرف می کند.

به این حساب کار کارگر همان کالایی است که دارای دو وجه ایی که همه کالا ها ازآن برخوردار می باشند

  • ارزش مصرف
  • ارزش مبادله

ارزش مبادله کار همان کار به شکل یک کالاست و بهایی است که برای این کالا پرداخت میشود. بهای مبادله ایی کار بر پایه ساعت کار در بازار کار بنابر ارزش کالا های دیگر تعیین میشود. اما ارزش مصرف این کالا همان است که سرمایه داری به هنگام مصرف این کالا از آن برخوردار می گردد.

صرف نظر از درستی و نادرستی این مسئله یعنی این که آیا سرمایه داری کالای خریداری شده ایی به نام کار و یا هر کالای دیگری را که در تولید به کار می گیرد و مصرف می کند، به هنگام قیمت گذاری ارزش مصرف را ملحوظ می کند یا ارزش کار پرداخت شده باید دانست که برای تئوری مارکس وجود رابطه کارگر و سرمایه دار برای توضیح تولید ارزش افزوده اساسی است.

به عبارت دیگر در این تئوری باید از یکسو رابطه ایی بنام کارگر و سرمایه دار و از سوی دیگر تولید ارزش افزوده وجود داشته باشد.

براین اساس اگر در این تناسب رابطه کارگر و سرمایه دار را حذف کنید یعنی آن گونه که در دیگر اشکال تولید کالایی این رابطه وجود نداشت آنگاه سر دیگر این تناسب یعنی تولید ارزش اضافی هم از بین خواهد رفت.

به عبارت دیگر این گونه به نظر می آید که تو گویی شرط اساسی تولید ارزش اضافی وجود رابطه کارگر و سرمایه دار است.

در حالیکه تاریخ وجود ارزش افزوده به قدمت تاریخ اقتصاد انسانی است. و به قدمت تاریخ کار و اقتصاد اجتماعی ارزش اضافی وجود دارد و تاریخ ارزش اضافی همان تاریخ تولید و انباشت ثروت انسانی است.

اما در تاریخ تولید ارزش اضافی و تولید ثروت مراحلی وجود دارند. درمرحله تولید کالایی و اقتصاد بازار که تاکنون ادامه دارد جامعه در خدمت ثروت و ارزش اضافی است در ازای این که ارزش اضافی و ثروت در خدمت انسان و جامعه باشد.

از این گذشته در تاریخ تولید ثروت و ارزش اضافی ما به بی عدالتی و استثمار انسان از انسان بر می خوریم. در مرحله هایی از تاریخ تولید ثروت و ارزش اضافی از زمانی که در روابط اجتماعی تقسیم انسان ها به دو گروه صاحب سرمایه و صاحب ثروت از یکسو و از سوی دیگر صاحب کار بوجود آمد از همان زمان هم نابرابر در تقسیم ثروت اجتماعی شکل گرفت.

در این میان این که سرمایه داری به معنای اخص و رایجش پدیدار شد - و از این سرمایه داری تا کنون سه جامعه و نظام به منصه ظهور رسیدند - این سرمایه داری و روابط اجتماعی تغییری اساسی در نحوه تولید ثروت و ارزش اضافی نمی دهد بل که تنها شکل آنرا عوض میکند

براین اساس در سرمایه داری به معنای رایج کلمه وجود کارگر و سرمایه دار برای تولید ارزش اضافی اساسی نیستند. چرا که در همان فئودالیته و برده داری هم ارزش اضافی به همین نحو تولید می شدند بی آن که سر مایه دار های آن زمان الزامی به خرید روزانه کارگر خود داشته باشند چرا که آنها را به شکل رعیت و یا برده تماما در خدمت خود داشتند و از قبلشان به تولید ارزش اضافی و ثروت می پرداختند.

پس نتیجه می گیریم. برای تولید ارزش اضافی به کارگر آزاد که آماده فروش کارش باشد نیست. برده و رعیت هم مولد ارزش افزوده می باشند.

اتقاقا در موارد برده داری و فئودالیته بهتر می توان تولید ارزش افزوده را به توضیح کشید. چرا که در این روابط اجتماعی اصلا مزد از جایگاهی برخوردار نبود و از این رو نیروی کار به شکل کالا خریداری نمی شد اما به شکل کالا در بهای کالا ملحوظ میشد.

در این روابط قبلی این بردگان و رعایا بودند که خود کالا محسوب می شدند. سرمایه د اری به معنای رایج ویژه گی آن در این است که به ظاهر کارگران قدیمی را از کالا بودن آزاد نمود. اما همان گونه که ما می دانیم این آزاد سازی تنها صوری است.

از همین رو هم این آزاد سازی صوری کارگران تغییری اساسی در روند تولید ارزش اضافی و تولید ثروت نمی دهد.

پس برای این که قانون مندی ارزش اضافی کشف شود باید تئوری هایی که این ناظر بر این کشف می باشند از خصیصه جهان شمولی و عام برخوردار باشند و تئوری ارزش اضافه مارکس حائز چنین خصیصه عمومی نیست

ادامه دارد...


نقد تئوری ارزش اضافه مارکس - 1


مارکس می نویسد:

Aber die vergangne Arbeit, die in der Arbeitskraft steckt, und die lebendige Arbeit, die sie leisten kann, ihre täglichen Erhaltungskosten und ihre tägliche Verausgabung, sind zwei ganz verschiedene Größen. Die erstere bestimmt ihren Tauschwert, die andre bildet ihren Gebrauchswert.

کاپیتال جلد اول - نسخه آلمانی

او می گوید کار انجام شده که در نیروی کار نهفته است یعنی همان مهارت و خلاقیت از یکسو و ازسوی دیگر هزینه های مصروفی و روزانه که برای این که این کار انجام شود لازم است یعنی همان کار فنی از حیث صرف انرژی و لذا جبران روزانه این باهم فرق دارند.

تا این جا حق با مارکس است. بر این اساس خواهیم داشت هر کار خلاقانه به دو جهت قابل بررسی است

  • از لحاظ صرف انرژی در مطابقت با قوانین فیزیک که می گوید کار یعنی صرف انرژی نظیر راه رفتن و....
  • از لحاظ خلاقیت و هنری و صنعت
مارکس در ادامه مورد اول یعنی کار به مفهوم ساده آنرا کار به مثابه ارزش مصرف می نامد و کار به منزله خلاقیت را کار به مثابه ارزش مبادله.

مارکس کار ساده و فیزیکی را رها نمی کند و آنرا اساسی برای تئوری ارزش اضافه خود می سازد. از نظر مارکس سرمایه دار از راه کاری که ارزش مبادله است صاحب کاری می گردد که ارزش مصرف است. او این کار را به کالایی تشبیه می کند. هر کالایی دارای دو ارزش مصرف و مبادله است. انسان با خرید کالا به منظور ارزش مصرف وارد مبادله میشود و از راه ارزش مبادله که پرداخت میشود صاحب ارزش مصرف می گردد.

او رابطه سرمایه دار و کارگر را هم به همین نحو می بیند. سرمایه دار یعنی خریدار کار ، کالایی به نام کار را که ارزش مبادله دارد یعنی هنر و مهارت کارگر را از او می خرد تا از این راه صاحب ارزش مصرف شود. ارزش مصرف همان کار ساده و فیزیکی است.

بر طبق مارکس سرمایه دار زمانی که از راه مهارت کارگر صاحب کارفیزیکی کارگر شد آنگاه با استفاده از کارفیزیکی به تولید ارزش مبادله جدید می پردازد که او آنرا کار اضافی نام می نهد.

کار اضافی در واقع همان مهارت ها و خلاقیت هایی هستند که سرمایه دار از راه ارزش مصرف کسب می کند. به این ترتیب از نظر او در این دو رابطه وجود دارد

  • در رابطه اول سرمایه دار از راه ارزش مبادله -کار خلاق- صاحب ارزش مصرف یعنی کار ساده می گردد
  • در رابطه دوم همان سرمایه دار از راه ارزش مصرف صاحب کار خلاق می گردد
او رابطه دوم را که ارزش مصرف کار و ارزش مبادله تولید می کند را همان پروسه تولید بهره می خواند. بهره از نظر مارکس ارزش مبادله و یا کار پرداخت نشده است.

از این رو ما این را مدیون مارکس هستیم که به ما این فرمول را ارائه می دهد که بهره عبارت است از کار پرداخته نشده.

اما همین کار پرداخت نشده که بهره خوانده میشود و در عین حال ارزش مبادله نامیده میشود همان گونه که دیدیم دارای یک وجه دیگر است که همان ارزش مصرف است.

ارزش مصرف کار انجام شده - که وجه دیگرش ارزش مبادله  می باشد - برخلاف پندار مارکس  از آن ، کار ساده و فیزیکی نیست. بل  ارزش مصرف کار انجام شده مانند هر کالای دیگر در واقع همان  مصرف و فایده ایی است که هر کالای دیگر آنرا دارا است.

 در ادامه سعی می کنم این مطلب را قدری توضیح دهم :  ما می دانیم هر کالا در عین حال دارای ارزش مصرف و ارزش مبادله است. در رابطه با کالایی بنام کار این دو ارزش در واقع دو وجه از همان کار انجام شده از سوی کارگر است.

اما این که کارگر در حین خلق کار- که دارای دو ارزش است، ارزش مبادله و ارزش مصرف - کاربه مفهوم ساده و فیزیکی انجام می دهد این کار ساده همان انرژی است که کارگر در حین کار صرف می کند. این کار را که صرف انرژی است را ما برای سهولت کار فیزیکی می نامیم و آنرا از مهارت و دانش و ... کار که این دومی کار با دوارزش مصرفی و مبادله ایی است جدا می کنیم.

ما به ازای کار فیزیکی همان مزد است. مزد برای احیای انرژی از دست رفته کار، برای رفاه کارگر و برای تجدید قوا و برای ... است. انرژی ایی که کارگر در حین کار مصرف می کند و یا رفاه کارگر در حین کار همان هستی کارگری است.

این هستی کارگری همان هستی اجتماعی کارگر است. هستی کارگر موید نظم و مراقبت، نگهداری و سرپرستی نیروهای مولد در کشورند. این نیروهای مولد به غیر از کارگر عبارتند از حیوانات، کارخانه ها، نیروهای طبیعی انرژی زا و...

همان گونه که روبوت ها امروزه به نگهداری و مراقبت محتاجند، حیوانات که به کار گرفته میشوند به تیمار و مراقبت نیازمندند به همان گونه هم برده ها، رعایا و کارگران در حین تولید و برای تولید نیازمند نگهداری و سرپرستی هستند.

هزینه هایی که صرف نگهداری وسایل تولید می شوند معمولا از راه سرمایه گذاری پرداخت و تامین می گردند.

اما کار خلاقانه کارگر که پرداخت نمی شودو دارای دو وجه ارزش مصرفی و مبادله است همان ارزش افزوده و هویت دهنده هر کالایی است.

این ارزش افزوده که در هر کالا به او هویت می بخشد همان بهره سرمایه گذاری است. این بهره به شکل پول انباشت میگردد.

انباشت پول یا ثروت همان منشای جمع آوری ثروت است. ثروت انباشته شده وقتی وارد چرخه سرمایه گذاری شود با تبدیل شدن به سرمایه آماده است که دوباره به پول مبدل گردد. این پول در واقع به دو بخش است

  • سرمایه
  • بهره سرمایه
سرمایه باردیگر در چرخه دیگر وارد کارمیشود و بهره به شکل پول و ثروت از چرخه خارج می گردد.

توسعه سرمایه داری در واقعیت هیچ نیست از احداث سرمایه گذاری جدید در جوار سرمایه گذاری موجود. برای توسعه سرمایه داری باید بهره که به شکل پول و ثروت انباشت شده است به شکل سرمایه گذاری نو وارد سرمایه گذاری موجود گردد.

بنابراین مارکس کاری را که به شکل فیزیکی در پروسه کار مصرف می شود را همان کالایی می بیند که سرمایه دار با خرید آن, به عنوان ارزش مبادله آنرا مصرف می کند.

در حالی که این کار تنها توسط مصرف کننده کالا مصرف میشود و کاری که کارگر به عنوان کار فیزیکی مصرف میکند ارتباطی با ارزش مصرفی کار کارگر ندارد.

کاری که کارگر در پروسه کار مصرف می کند همان انرژی و همان استهلاکی است که وسایل تولید در حین کار دارند.

موادی به سوی کارگر در طول کار سرازیر می شوند در عالم واقع در ردیف همان مواد اولیه ایی می باشند که به عنوان وسایل کار فرعی نظیر موادسوخت و برق و... در پروسه کار الزامی هستند

ادامه دارد...




کارپرداخت نشده


نمی‌توان کتمان کرد که کار نهفته در هر فراورده انسانی در نظام تولید کالایی - یعنی در یک نظام اجتماعی که در آن انسان و جامعه در خدمت نظام اقتصادی است نه نظام اقتصادی در خدمت انسان- از دو وجه قابل مشاهده است


  • 1- از وجه ارزش مصرفی. این وجه برای برآورده کردن یکی از نیاز های انسانی است
  • 2- از وجه ارزش کاری و هنری و صنعتی و خلاقیت و تولید و …


تنها در جامعه هایی که تابع نظام اقتصادی هستند وجه کاری و هنری و …. فراورده های انسان مفهوم می یابد. برعکس در جامعه هایی که نظام اقتصادی تابع است و در خدمت جامعه است یعنی تولید و اقتصاد می‌شود تا جامعه به هستی خود در رفاه ادامه دهد و.... در چنین جامعه هایی وجه ارزشی و کاری و... فراورده های انسانی مطرح نیستند. چون در چنین جامعه هایی مبادله وجود ندارد.

در اینجا من می‌خواهم وضعیت فراوردهای انسانی را در حالت تولید کالایی اش مورد بررسی قرار دهم.

در این حالت گفتیم هر فراورده انسانی همزمان حائز دو وجه است: از یک‌سو دارای ارزش مصرف است و از سوی حائز ارزش مبادله.

مورد بررسی من در اینجا ارزش مبادله کالاهاست.

تئوری من چنین است: ارزش نهفته در کالاها همان کار نهفته ایست که در عین حال ثروت نهفته ما در فراورده هاست. هر کارگر و به این معنا تولید کننده ایی که صاحب کار باشد- کارفرما- در عین حال صاحب این ثروت است. به عبارت ساده بر پایه این تئوری صاحب کار صاحب ثروت است.

بر اساس این تئوری ثروت و یا کار نهفته در کالاها ارزش‌هایی هستند که به هنگام قیمت گذاری کالاها محاسبه می‌شوند و صاحب کار حق خود می‌داند که این ارزش را از آن خود بداند. او این ارزش را بهره می نامد. و بهره نوزادی است که سرمایه اش پس انداخته است. به عبارت ساده‌تر بهره حاصل سرمایه‌گذاری است. و صاحب کار چون صاحب سرمایه است از این راه صاحب بهره میشود. درتحلیل نهایی این بهره سرمایه همان کار نهفته در کالاست.

در ادامه بر شالوده این تئوری تمام مصارفی که در حین روند تولید و کار هزینه می‌شوند در هر چرخه کار و تولید بازتولید شده و به این معنا ثابت باقی می مانند. همان‌گونه می‌دانید این مصارف و هزینه‌های تولیدی اعم از انسانی و غیر انسانی همان سرمایه در گردش هستند.

سرمایه در گردش خواه سرمایه های درازمدت و تاسیساتی و خواه سرمایه های جاری و پولی – که برخی ایندو را سرمایه های ثابت و متغیر می نمامند – همان است که به سرمایه دار و صاحب کار این حق را می‌دهد بهره را به عنوان نوزاد سرمایه از آن خود کند.

سرمایه در گردش تنها زمانی می‌تواند به بهره دست یابد که در هر چرخه اقتصادی بازتولید شود و به این معنا ثابت باقی بماند. به عبارت دیگر تنها زمانی که سرمایه در گردش ثابت بماند است که بهره مفهوم می یابد. پس بدین سان در هر چرخه اقتصادی و سرمایه‌گذاری هدف بازتولید سرمایه اولیه بعلاوه تولید بهره آن است.

همان‌گونه که در بالا گفته شد سرمایه‌گذاری در عمل عبارت است متحمل شدن هزینه‌ها و مصارف یک فرآیند تولیدی و کاری که منجر به تولید و یا خدماتی می شود.

این هزینه‌ها بطور کلی به دو بخش انسانی و غیر انسانی تقسیم می شوند. برای بحث ما همین قدر کافی است که توجه داشت هزینه‌هایی که کارفرما در طول تولید مصرف می‌کند در شمار هزینه‌های پرسنل محسوب شده و به عنوان سرمایه‌گذاری وارد بهای کالا میشود.

مبنای محاسبه هزینه‌های انسانی معمولاً شامل هزینه‌های یک خانوار میشود. به عبارت دیگر مزد و یا حقوقی که آدمی در طول کار دریافت می‌کند که گفتیم این شامل صاحب کار هم می‌شود تنها برای یک کارگر مجرد نیست بل که شامل عیال و فرزندان او هم میشود.

در ارتباط با بحث آنگاه چنین خواهیم داشت: بهره سرمایه، مزد و یا حقوقی نیست که سرمایه گذار به خاطر سرمایه‌گذاری اش دریافت می کند. مزد و حقوقی که سرمایه گذار در طول کار دریافت می‌کند به ازای کاری است که او در طول پروسه کار انجام می دهد. این کار قابل واگذاری به نمایندگان اوست که به عنوان چشم و گوش او در محل کار حضور بهم می رسانند. این مزد و حقوق از محل سرمایه‌گذاری پرداخت شده و به عنوان هزینه‌های محاسبه و در هر چرخه تولید و کار بایدثابت بماند تا سرمایه‌گذاری بهره مند گردد.

پس سرمایه داری که خود کار می‌کند دارای این حسن است که هم دارای حقوق و دستمزد کار خود می‌شود و هم صاحب بهره که نوزاد سرمایه‌گذاری اوست.

سر آخر مایلم این بهره را که نوزاد سرمایه‌گذاری است را کار پرداخت نشده بنامم.

کار پرداخت نشده عبارت است همان ثروت انسانی. انباشت کار پرداخت نشده منجر به انباشت ثروت می شود. ثروت تنها در دست کسانی انباشت می‌شود که از راه سرمایه صاحبکار میشوند.

از نظر این تئوری سرمایه باید خود را در هر چرخه به پول مبدل کند و این پول باید خود را از نو به سرمایه مبدل سازد. در این تئوری این سرمایه است که هرباره در هر چرخش سرمایه به پول و از پول به سرمایه بازتولید می شود.

بر اساس این تئوری سرمایه‌گذاری یعنی تبدیل هرباره سرمایه- پول – سرمایه.

براین اساس تنها آن سرمایه‌گذاری گذاری موفق است که در هر چرخش میزان سرمایه دوم یعنی تبدیل پول به سرمایه ثابت باقی بماند و در هر چرخش مضافا بر این بهره حاصل گردد که از چرخه خارج می گردد.

آن پولی که به صورت بهره از چرخه سرمایه خارج می‌گردد می‌تواند به عنوان سرمایه به چرخه بازگردد. بازگشت پول به سرمایه یعنی تبدیل پول به سرمایه. تبدیل پول به سرمایه یعنی اساس سرمایه‌گذاری. سرمایه‌گذاری را می‌توان در رابطه زیر نشان داد

  • پول – سرمایه – پول

اساس سرمایه‌گذاری همین رابطه پول- سرمایه – پول است. در هر چرخه سرمایه پول به سرمایه مبدل میشود. با تبدیل پول به سرمایه، سرمایه وارد رابطه جدیدی می‌گردد

  • سرمایه – پول – سرمایه.


براین اساس دو رابطه ایی که یکی با پول و دیگری با سرمایه آغاز می‌گردد دو روی یک سکه هستند.

رابطه سرمایه نمی‌تواند عمل کند مگر اینکه رابطه پول عمل کند.. اما این امکان وجود دارد که رابطه پول بدون رابطه سرمایه عمل کند.

هنگامیکه رابطه پول بدون رابطه سرمایه عمل می‌کند به این عمل اکتساب بهره از پول بدون سرمایه‌گذاری می نامند.

به این ترتیب بازگردیم به تئوری بهره سرمایه که کار پرداخت شده نام دارد.

در تئوری که مارکس ارائه می‌دهد بهره سرمایه کار پرداخت نشده به ترتیبی که گفتیم نیست. در تئوری مارکس مزدی که کارگر دریافت می‌کند در ازای کاری است که در یک روز و یا یک ساعت و یا در یک زمان معین انجام می دهد.

او این ساعت کار را به دو دسته تقسیم می‌کند


  • کار پرداخت شده
  • کارپرداخت نشده


از نظر مارکس مزد بهای کار پرداخت شده است و بهره حاصل کار پرداخت نشده. بطور نمونه اگر مزد یک روز کار 1000 تومان باشد و یک روز کار برابر با 12 ساعت محاسبه گردد. از این 12 ساعت کار 6 ساعت کار مفید و پرداخت شده محسوب می‌گردد و 6 ساعت کار اضافی و پرداخت نشده.

از نظر مارکس علت امر در این است که کارگر در 6 ساعت لازم سرمایه در چرخش را بازتولید می‌کند و در 6 ساعت باقی‌مانده بهره سرمایه را تولید می کند.

برخلاف این تئوری، آن تئوری است که در بالا ارائه شد. در تئوری بالا 12 ساعت کاربرابر با مزد کارگر تلقی میشود. مزدی که کارگر دریافت میکند برای این است که کارگر نیروی خود را بازتولید کند. این نیرو در طول 12 ساعت مصرف شده‌اند و آنچه کارگر دریافت میکند اگر بالا و پایین از نیروی مصرف شده است این یک امر تاریخی و مربوط به شرایط اجتماعی است. بر این اساس مبارزه ایی که کارگر بطور خودبخودی انجام می دهد و سندیکاهای امروزی آنرا هم نمایندگی می کنند مبارزه ایی است بر حول و حوش همین دستمزد. در این جا کارگر برای رفاه کارگری و یا برای احقاق حقوقش مبارزه می کند. این مبارزه برای تجدید تقسیم عادلانه ثروت و یا سهیم شدن در بهره سرمایه نیست.

بهره سرمایه اصلا در حوزه ساعات کاری کارگر نیست. بهره سرمایه در‌واقع آن کاری است که کارگر انجام می‌دهد و این مهارت که در کالا پیاده می‌شود هرگز پرداخت نمی گردد و در عوض آنچه پرداخت می‌شود و یا باید پرداخت شود مصارفو هزینه های کارگری در حین کار است. این مصارف به شکل قراردادی تعیین میشوند و ربطی هم به بهره سرمایه ندارند.


۱۳۹۰ آبان ۲۷, جمعه

این همه هیاهویی که پیروان سرمایه داری راه انداخته اند


این هیاهویی که پیروان سرمایه داری راه انداخته اند چنان غرق در هیاهوشان می باشند که هرباره از خاطرمی اندازند که آنچه که سرمایه داری خوانده می‌شود در عمل فقط آن نظام های اجتماعی اند که بدو ا در شهرها و در جدایی صنعت از فلاحت یکی از دل دیگری پدیدار شده‌اند و تا حالا در سراسر گیتی در حال پدیدار شدن می باشند.


این نظام های اجتماعی که تاکنون سه شکل آن موجودند عبارتند از

  • جامعه سرمایه داری قرون میانه با سلطه سرمایه تجاری
  • جامعه سرمایه داری آزاد متکی بر رقابت آزاد با سلطه سرمایه صنعتی
  • جامعه سرمایه داری انحصاری با سلطه سرمایه مالی

جامعه های سرمایه داری صرف نظر از اشکال تاریخی آن‌ها هریک از آن‌ها در تناسب با یک شیوه و نظام اقتصادی می باشند.

و شکلی از نظام اجتماعی می‌باشند که نظر به تولید کالایی مسلط در آن‌ها خود را نظام های اقتصاد بازار می خوانند.

نظام های اقتصاد بازار به چهار شکل کلی وجود دارند

  • 1- اشتراکی – قبیله ایی
  • 2-برده داری
  • 3-فئودالی
  • 4-سرمایه داری


گفتیم این آخری یعنی سرمایه داری خود به سه شکل اجتماعی تقسیم می‌شود که در بالا آورده شد.

این چهار شکل اجتماعی که اقتصاد بازار نام دارند در حقیقت شیوه‌ها و نظام های اقتصادی نیستند بل که همان فرماسیون های اجتماعی ما هستند که در طول تاریخ از دل هم سر بیرون آورده اند.

موتور محرکه این تداوم و تکامل اجتماعی سیر تاریخ تکامل فناوری، اقتصاد و شیوه‌های اقتصادی بوده است که در هر مرحله در تناسب با یک فرماسیون اجتماعی بوده است.

بر این پایه چیزی که از هوادارن سرمایه داری – صرف نظر از شکل آن – پذیرفتنی نیست این است

اولاً جامعه سرمایه داری صرف نظر از شکل آن یک شیوه و نظام اقتصادی نیست. شیوه‌های اقتصادی و تولید همان سطح دستاوری فرهنگی، علمی و.. ما هستند که هرباره در تناسب با آن‌ها این و یا آن فرماسیون اجتماعی شکل می گیرند.

پس هرباره انتقاد به جامعه های سرمایه داری صرف نظر از اشکال تاریخی شان دارای دو بعد می‌باشد

1- متوجه خود نظام اجتماعی است که بر گرده جامعه کارگری استوار است

2-متوجه آن سطح از تکنیک و فناوری است که در جامعه سرمایه داری در هر مر حله تاریخی درتناسب قرار دارد.

بر این اساس اگر خوب دقت شود انتقاد هابه جامعه سرمایه داری در هردوره دارای دو جنبه می‌باشد و نه تنها اقتصادی و فنی بل که هم دارای هویت اجتماعی است.

اگر آنچه که سرمایه داری خوانده می‌شود یک نظام اجتماعی است که در هر دوره در تناسب با سطحی از تکامل اقتصادی کشور است آن گاه باید گفت در حمایت از جامعه سرمایه داری در‌واقع این حمایت هرباره دارای دو جنبه و جهت می‌باشد

از یک‌سو متوجه سطح تکامل اقتصادی کشور است و از سوی دیگر متوجه آن نظام اجتماعی است که با این سطح تکامل اقتصادی متناظر می باشد.

دومااز این‌ها گذشته باید توجه داشت نیروهای مولده و نظام های اجتماعی متناظر با آن‌ها نمی‌توانند به انسان آن حقوقی را اعطا کنند که انسانی و طبیعی است نظیر آزادی.

بی‌شک امحا و یا احیای حقوق طبیعی انسانی متوجه نیروهای مولده و نظام های اجتماعی متناظر می باشد اما خود این حقوق نظر به طبیعی بودنشان محصول این و یا آن نظام اجتماعی نیستند

بر این پایه گرچه در دوره ایی از تکامل اجتماعی سرمایه داری یعنی از جامعه سنتی – سرمایه داری به جامعه آزاد سرمایه داری مبحث حقوق انسانی احیاء می‌شود اما احیای حقوق در عصر نو و توسط جامعه نوین سرمایه داری ارتباطی با این ندارد که آزادی و حقوق انسانی از محصولات عصر نو می باشند.

برای فهم بیشتر باید توجه داشت که جامعه های سرمایه داری و رابطه‌شان با حقوق انسانی و لذا امحا و احیای شان یکی نیست.

آزادی و حقوق انسانی تنها در دوران جامعه سرمایه داری آزاد است که مطرح می‌شود بطوریکه در جامعه سرمایه داری صنفی مطرح نیست و در جامعه مابعد مدرن هم حقوق انسانی و آزادی بدست فراموشی سپرده میشود.

پس بدینسان تنها در ارتباط با جامعه سرمایه داری آزاد است که این جامعه نظر به التزامات خود مبحث آزادی و حقوق انسانی را احیا می‌کند و به این معنا به سود خود به پیش می کشد.

به این معنا پیش کشی آزادی و حقوق انسانی نه از سوی سرمایه داری بطور کلی است بل که از سوی شکلی از جامعه سرمایه داری است که آزاد می باشد.

یعنی بطور یکه که هر گونه سرمایه داری مدافع آزادی و حقوق انسانی نیست. سرمایه داری در مرحله قرون میانه اش مدافع آزادی و حقوق انسانی نیست و در مرحله امپریالیستی هم جامعه سرمایه داری از آزادی و حقوق انسانی پشتیبانی نمی کند.

بر این اساس است که پشتیبانی از آزادی و حقوق انسانی از سوی سرمایه داری نیست بل که شکل آزاد سرمایه داری است که بنابر ضروریات تاریخی و تکاملی اش پشتیبان احیای حقوق ازدست رفته انسان می گردد.

چرا نظام هایی که اقتصاد بازار خوانده می شوند نظام های اجتماعی اند


فرقی نمی‌کند در کدام روابط اجتماعی هم هرباره، برده داری، فئودالی یا سرمایه داری، زمانی که کارگرو تولید کننده مالک کار خود نبود، چون مالک وسایل کار و اقتصاد که سرمایه خوانده می‌شوند نیست، آنگاه مالک محصولات کار خود هم نخواهد بود.

آنچه که این سه فرماسیون اجتماعی یعنی برده‌داری ، فئودالیته و سرمایه داری را از هم جدا می‌کند وضعیت کارگر در این سه دوره تاریخی است.

بنابر این باید توجه داشت آنچه ما برده داری، فئودالیته و سرمایه داری می‌خوانیم تنها بر اساس ویژه گی کارگران در هر دوره تاریخی قابل توضیح است.

به عبارت دیگر مبنای سنجش سه دور تاریخی نامبرده و خصوصیات هر دوره تاریخی تنها بر پایه و میزان وضعیت کارگران در هر دوره تاریخی تعیین میشود.

اهمیت این موضوع به‌قدری است که چنانچه ما ویژه گی کارگران را در هر سه دوره از روابط اجتماعی حذف کنیم آنگاه تنها یک مناسبات اجتماعی واحد و متحدالشکل باقی می‌ماند که هرباره و در همه جا دارای کارکرد یکسان و واحد می باشد.

بر این پایه در برده‌داری و فئودالیته همان چیز عملکرد دارد که در سرمایه داری عمل می کند. همه این اشکال سه شکل از تولید کالایی هستند. در تولید کالایی تولید نه با هدف مصرف شخصی تولید کننده بل که به منظور فروش می باشد.

تاریخ تولید کالایی قدیمی تر از سه شکل از نامبرده می باشد. نخستین شکل از تولید کالایی در شکل نظام ماقبل برده‌داری بود.

در شکل نظام ماقبل برده‌داری ما به نظام های اشتراکی تا نظامات قبیلی و فرا قبیله ایی بر می خوریم.

تولید کالایی در همین فاصله تاریخی پدید آمد و در نظام های برده داری، فئودالی و سرمایه داری تا به امروز تداوم یافت.

امروز ما به تولید کالایی اقتصاد بازار می گوییم.

بنابراین اقتصاد بازار دارای ید طولایی است. و باید بر این اساس از تاریخ اقتصاد بازار نام برد.

همان‌گونه که در بالا آورده شد آنچه ما اقتصاد بازار می‌خوانیم در اساس چهار دوره و چهار فرماسیون اجتماعی هستند که هر یک از این فرماسیون ها متناسب با سطحی از سطوح تکامل نیروهای مولده و به عبارتی دیگر در تناسب با یکی از شیوه های تولیدی می‌باشد که مدام بطور تاریخا تکامل می یابند.

بر این پایه اقتصاد بازار نام مسمایی است برای نظام های اجتماعی در هر دوره تاریخی. هریک از این نظام های اجتماعی که اقتصاد بازار خوانده می‌شوند در تناسب هستند با سطحی از سطوح تکامل اقتصادی انسان.

از این رو وقتی به این تناسب توجه شود در یک طرف تناسب اقتصاد اجتماعی در هر دوره تاریخی قرار دارد که ما در اینجا از آن به نام شیوه‌های تولیدی نام بردیم.

در طرف دیگر این تناسب نظام های اجتماعی قرار دارند که به اقتصاد بازار موسوم شدند.

پس نتیجه می‌گیریم که نظام های اجتماعی که ما آن‌ها را به غلط اقتصاد بازار می‌خوانیم در یک تناسب تاریخی در ارتباط هستند با شیوه‌های اقتصادی که ما آنرا نظام های اقتصاد اجتماعی می خوانیم/.

هر نظام اجتماعی در تناسب تاریخی قرار دارد با یک نظام اقتصادی.

وقتی این فرمول حاصل شد آنگاه بر پایه این فرمول می‌توانیم بگوییم

آندسته از نظام های اجتماعی که خود را به غلط اقتصاد بازار می‌خوانند در‌واقع یک نظام اقتصادی نیستند بل که با یک نظام اقتصادی در ارتباط می باشند.

به این معنا اقتصاد بازار یک نظام اقتصادی نیست بل که یک نظام اجتماعی است که با سطحی از تکامل نظام اقتصادی در ارتباط است.

نظام های اقتصادی همان شیوه‌های تولیدی هستند که هر شیوه تولیدی مؤید سطحی از تکامل نیروهای مولده است. به عبارت دیگر هر شیوه و یا نظام اقتصادی خود در قالب یک تناسب جداگانه در ارتباط قرار دارد با سطحی از تکامل نیروهای مولده .

اگر نظام های اقتصادی و شیوه‌های تولیدی – این‌دو یکی هستند – مؤید دستاوردهای علمی و فناوری ماست آنگاه هر نظام اجتماعی ما در تناسب است با سطحی از تکامل دستاوردهای فنی و علمی ما.

به طریق اولی نطام های اشتراکی اولیه، نظام های برده داری و فئودالی و سرمایه داری این‌ها نظام های اقتصادی و شیوه‌های تولیدی نیستند.

این نظام های اجتماعی در‌واقع در تناسب هستند با یک نظام و یا شیوه اقتصادی در هر دوره تاریخی و تکاملی.

۱۳۹۰ آبان ۲۴, سه‌شنبه

دمکراسی نو و عصر نو

مانیفست دمکراسی نو

دمکراسی نو مبتنی است بر آن روابط اجتماعی که محصول انقلاب صنعتی در کشور بوده و آن نظام سیاسی است که موجودیت و تداوم حیات خود را مدیون آن نیروهای اجتماعی است که روابط نوین اجتماعی را مفهوم بخشیده و هرباره در نتیجه انقلاب صنعتی پدیدار می شوند.

این نیروهای اجتماعی که پایه دمکراسی نو می باشند عبارتند از


1-کارگران

2-سرمایه دارن

3-طبقه متوسط و میانی که میان این دو گروه اصلی می باشد


باید در نظر داشت دمکراسی نو یک نظام سیاسی است. مفهوم دمکراسی نو مرکب از دو مقوله دمکراسی و نو می باشد. دمکراسی نو یک دمکراسی است چرا که این نظام سیاسی مبتنی بر انتخابات بوده و حق انتخاب شدن و اداره سیاست کشور را حقی کثیر و پلورال میان مردم می داند.


دمکراسی نو ، یک نظام سیاسی نوین است چرا که این نظام سیاسی تعریف نوینی از مردم و جمهوری بدست می دهد. پایه دمکراسی نو آن جمهوری و آن مردم هستند که در نتیجه انقلاب صنعتی پا به عرصه وجود و تاریخ کشور نهاده اند یعنی کارگران، سرمایه داران و طبقه میانی.



به این اعتبار دمکراسی نو حقانیت خودرا مدیون آن جمهور مردم و متکی بر آن جمهوری است که در عصر نو و در نتیجه انقلاب صنعتی پدیدار شده است.


دمکراسی نو به این اعتبار نه تنها مظهر اراده آن نیروهای اجتماعی است که در روابط اجتماعی نوین حضور می رسانند بل که در عین حال به این معنا مظهر حاکمیت و اعمال قدرت این نیروهای ترقی خواه و مدرن است.


گفتیم این اعمال حاکمیت یک اعمال حاکمیت تاریخی است و هرباره از راه انتخابات توسط این و یا آن نیروی اجتماعی مترقی اعمال می گردد.


به این معنا دمکراسی نو از حاکمیت در گذشته در ایران به دو وجه جدا می گردد


اولا دمکراسی نو نظام دمکراتیک در کشور پیاده می کند و به حیات ننگین نظام مطلقه و استبدادی پایان می دهد.

دوما در دمکراسی نو حکومت و حاکمیت ملغی نمی گردد و تاریخا و اجتماعا هم نمی تواند ملغی گردد.


نظر به این که دمکراسی نو یک حاکمیت و یک حکومت است لذا دمکراسی نو محدود و محصور به اراده همه ایرانیان نیست و نمی تواند باشد.


دمکراسی نو به منزله یک حاکمیت چنین ادعایی را ندارد و به صراحت هم این موضوع را به ایرانیان و جهانیان اعلام می دارد.


از این رو دمکراسی نو یک نظام دمکراتیک متکی بر جامعه های کهن ایرانی و عامل اجرای و سیاسی آن ها نیست.


به این معنا دمکر اسی نو یک جمهوری موسع نیست. بل که آن نظام سیاسی است که بر جمهوری نو استوار است.


نظر به پایه های جمهوری و اجتماعی دمکراسی نو و این که دمکراسی نو محصول تاریخی, اجتماعی و سیاسی عصر نو و انقلاب صنعتی است، از این رو نظام سیاسی جدید در ایران در تلاش امحای سرمایه داری صنفی، عقب مانده و روابط حقوقی کهن که این سرمایه داری را در قالب حقوقی و اجتماعی احیاء می کند بر خواهد آمد.


جنبه دیگر روابط اجتماعی قرون میانه در نتیجه اصلاحات ارضی و انقلاب سفید امحا شده و یا در حال فروپاشی است. دمکراسی نوین به مثابه عامل اراده جمهوری مردم ترقی خواه امحای تمام و کمال روابط پوسیده شهری که از قرون میانه باقی مانده و خواه در کنار آن فرجام کامل انقلاب سفید در روستا ها را بعهده خواهد گرفت.


راه احیای استقلال کشور در فرجام اهداف تاریخی عصر نو است و این وظیقه را نیروهای ترقی خواه با اعمال اراده سیاسی و اداری خود یعنی برپایی دمکراسی نو به انجام خواهند رساند.


از نظر اجرایی دمکراسی نو آلترناتیو تاریخی جمهوری اسلامی ایران است. با این آلترناتیو تاریخی اعلام می شود که دمکراتیزه کردن نظام جمهوری اسلامی در عمل یعنی حفظ و بقای آن نظام سیاسی در کشور می باشد که متکی بر روابط اجتماعی و حقوقی کهن به ارث رسیده از قرون میانه کشور می باشد.


از دیگر سو پایه های اقتصادی و مولده روابط اجتماعی کهن و قرون وسطایی در کشور مطرح می باشند که متعلق به دوران ماقبل انقلاب صنعتی می باشند. لا کن ما در عمل می بینیم که ابقای نیروهای مولده کهن در کشور و در تناسب با آن سرمایه داری کهن و یا دیگر مناسبات اجتماعی که در تطابق با این نیروهای اقثصادی و مولده کهن هستند در عمل آب به آسیاب سرمایه داری های انحصاری و مالی و بانکی خارجی ریختن می باشد.


به این اعتبار هر نظام سیاسی که متکی بر این روابط اجتماعی کهن و نیروهای اقتصادی آن باشد و به عبارت دیگر هر حکومتی در ایران که مسئولیت سیاسی سرمایه داری عقب مانده و تجاری ایران را بعهده گیرد عملا در خدمت سرمایه داری بانکی و تسلط شان بر حیات کشور و نفی استقلال آن خواهد بود.


به جهت دیگر هر حکومتی در ایران تکالیف نظام سیاسی چنین اقتصاد و روابط اجتماعی و حقوقی به ارث رسیده از قرون میانه کشور در شهر و روستا را بعهده بگیرد در عمل در خدمت امحای حقوق انسانی و طبیعی و رد کنواسیون های جهانی حقوق بشر ، استثمار وحشیانه و .... خواهد بود.


به این ترتیب دمکراسی نو اعلام همبستگی خود را برای اجرای تدریجی اعلامیه های حقوق بشر در ایران اعلام می دارد.


همگیِ انسان ها آزاد و با ارج و جقوق برابر زاده می شوند.


ماده یِ 1 پیمانِ جهانیِ حقوقِ بشر بر این معناست:


«همگیِ انسان ها آزاد و با ارج و جقوق برابر زاده می شوند. همگی دارای خرد و مهر هستند و باید با یکدیگر رفتارِ برادرانه و بی تبعیضی داشته باشند.»





این که باید مسائل حقوقی را از مسائل قومی و به این معنا فرهنگی جدا و خصلت انسان شمولی و طبیعی آنها را هرباره در نظر داشت برای من جای هیچ گونه شک و تردیدی نمی گذارد .


این اما یک طرف مسئله است. طرف دیگر مسئله این است که ما برای عمل و برخوردارسازی انسان ایرانی از حقوق انسانی اش این را باید در نظر داشته باشیم که این امر طی یک روند تاریخی و با تحولات اجتماعی که باید انجام شوند ممکن میشود.


بطور نمونه عرض می کنم. شما به آن روابط اجتماعی نظر بدوزید که در سراسر گیتی انسان ها را به فرودستان و بالادستان تقسیم می کند و حتی در دمکراسی ها پایه های اجتماعی چنین نظام های سیاسی است.بر پایه همین نمونه می بینیم که احیای حقوق طبیعی انسانی نظیر آزادی و فقدان یک نیروی بالادست اجتماعی و به این معنا استقرار برابری اجتماعی ممکن نیست مگر آن روابط اجتماعی که تاریخا پدیدار شده اند و در عصر خود یک ضرورت تاریخی بوده اند ازمیان برداشته شوند و این همان گونه که عرض کردم مستلزم تغییر و تحولات تاریخی و اجتماعی است.


پس بدینسان به مسائل حقوقی کشور و اجرای حقوق انسان باید از زاویه تاریخی و اجتماعی نگریسته شود. تاکید می کنم . احیای حقوق طبیعی امر اجتماعی است و نه خود این حقوق که طبیعی است یعنی به همان گونه امحای حقوق انسانی یک امر اجتماعی و نه طبیعی است. اما عکس آن یعنی یا حرکت از حقوق طبیعی و انسانی و نادیده انگاشتن هرباره ظروف اجتماعی و تاریخی - حقوق گرایی و انسان گرایی - ما به یک افراط گری در می غلطیم و مطالبات حقوقی و انسانی در این افراط گری بدون این که زمینه های اجتماعی و تاریخی آن هنوز در کشور فراهم شده باشند اجرای بلافاصله و بدون شرط و شروط شان خواسته می شود


این افراط گری را من حقوق گرایی نام می نهم و از نظر من حقوق گرایی و انسان گرایی یک رویکرد یک جانبه در حیطه حقوق است که احیای حقوق انسانی و کرامت انسان در ایران را بدون فراهم شدن زمینه های تاریخی و اجتماعی آن خواهان است. از نظر من چپ های افراطی هم از شمار همین حقوق گرایان و انسان گرایان هستند که خود را جزئی از جنبش آزادی خواهی و حقوق مداری و به این معنا لیبرال می دانند. آنارشیست ها هم جزئی از همین حرکت لیبرالی و حقوقی هستند.


در کشور ما این حرکت مطلق گرایانه حقوقی به عللی قوی است. من اما در عوض وقتی به ایران کنونی خودمان نگاه می کنم از نظر حقوقی و انسانی هیچ مسئله ایی با حقوق گرایان وطنی مان ندارم. باید های من همان باید های آنهاست. اما از خود همواره می پرسم چگونه؟ چگونه باید اعدام را حذف کرد؟ جگونه باید استثمار را نابود کرد؟ و .... شما توجه بفرمایید: ما کشوری در حال گذار و کشوری هستیم که از دیر باز در مسیر انقلاب صنعتی و برپایی جامعه صنعتی درجاز زده است. از طرف دیگر از خواسته های برحق انسانی یکیش هم حذف حاکمیت و احیای خود گردانی و خود اداری عمومی اولیه است.


اما از سوی دیگر در چنین کشوری که میان مخالفین انقلاب صنعتی و جامعه نو و دمکراسی نو و موافقین آن تقسیم شده چگونه می توان دمکراسی نو برپانمود لاکن حاکمیت بر مرتجعین نداشت؟ تاکید می کنم بخصوص در آغاز و بخصوص زمانی که دمکراسی نو محبور است با اعمال اراده خود سفت و سخت خاج زین قدرت و حاکمیت را رها نکرده و بسوی مدرنیته و اهداف انقلاب صنعتی بشتابد؟


اما همان گونه که عرض شد هر اعمال حاکمیتی هر قدر هم که دمکراتیک باشد در عمل به معنای محروم سازی عده ایی از ارج و حقوق انسانی شان می باشد. راه دوری نرویم. هر انقلاب صنعتی و انقلاب اجتماعی در عمل محروم ساختن انسان های سنتی و گذشته که در جامعه های کهن سازماندهی شده اند از حق حیات اجتماعی شان می باشد و چون چنین است در مقاومتی که در برابر تحول خواهند کرد اجبارا دمکراسی نو مجبور به محروم سازی این انسان ها از فعالیت سیاسی است.


اما در عوض من می بینم که بر پایه همان حقوق گرایی و انسان گرایی، احیای حقوق طبیعی، نفی حاکمیت، نفی استثمار، نفی نابرابری و نفی اعدام ها، انحلال زندان های، آزادی های بی قید و شرط سیاسی و .. امثالهم طلب می شوند که اینها همه از نظر نوع مطالبه هیچ کم و کسری ندارند اما از نظر اجرایی دارای این کمبود هستند که تاریخی و مرحله به مرحله ایی - گام به گام - نگریسته نمیشوند. به عبارت دیگر حقوق گرایی و انسان گرایی خواهان برپایی جامعه انسانی و جامعه حقوقی است اما در رویکرد خود یعنی در نحوه پیدا کردن آن دچار نقصان و اتوپیایی است.

۱۳۹۰ آبان ۲۱, شنبه

چرا جمهوری انسانی در برابر جمهوری ایرانی شعار درستی نیست؟


از این رو مطالبه جمهوری انسانی در مقطع کنونی انقلاب، مطالبه درستی نیست برای این که هر نظام سیاسی در تحلیل نهایی متکی به این و آن روابط اجتماعی است که در هر مرحله تاریخی ازموجودیت برخورداربوده و حقانیت یعنی لگیتیمیتت خود را هم مرهون همان مرحله تکاملی است. بطوریکه با آغاز مرحله جدید تکاملی حقانیت این و آن روابط اجتماعی هم از بین خواهد رفت.


بر این اساس این پرسش مطرح میشود که جمهوری انسانی که یک نظام سیاسی است حیات خود را مدیون کدام مرحله تکاملی و به این ترتیب کدام روابط اجتماعی است؟


در جواب طراحان شعار جمهوری انسانی به ما می گویند:


۱- اساس سوسیالیسم انسان و بازگرداندن اختیار به انسان است.



۲- جامعه سوسیالیستی، بر خلاف سرمایه داری و دیگر نظامهای طبقاتی در طول تاریخ، نظامی است که بر پاسداری از انسانیت، حفظ حرمت انسان، و تحقق و تامین آزادی، برابری، رفاه، و رهائی فردی و اجتماعی همه افراد جامعه بنا شده و سازمان مییابد. انسان و انسانیت هدف و موضوع اصلی سوسیالیسم کارگری است.


پس پیش زمینه تاریخی و اجتماعی شعار جمهوری انسانی، جامعه آلترناتیو بر جامعه سرمایه داری است. ما برای سهولت کلام به شکل قراردادی نام این جامعه تاریخا و تکاملا آلترناتیو را من بعد جامعه سوسیالیستی می نهیم. نام و نشان مهم نیست.


از نام و نشان که بگذریم این مهم است که بدانیم جامعه آلترناتیو تاریخی برخلاف همه جامعه های تاکنونی دارای چه مشخصات و مولفه هایی است؟


در ارتباط با مبحث ما یعنی شعار جمهوری انسانی باید به این پرسش پاسخ دهیم که رابطه جامعه آلترناتیو تاریخی و جمهوری انسانی چگونه است؟


ما باید در این رابطه بدانیم که آیا آن گونه که پس از نخستین مرحله اشتراکی دیگر مرحله های تاریخی که بدنبال و به تسلسل آمده اند و در هر مرحله به گروهای اجتماعی گاه متخاصم تقسیم میشده اند مرحله جدید وجامعه نوین هم به گروه های متخاصم تقسیم میشود و یا نه؟


اهمیت آگاهی به این مورد آخر در این است که علت وجود حکومت ، جمهوری ها، حکومت های مطلقه و... در همین تقسیم انسان ها به گروه های اجتماعی متخاصم می باشد.


پس برای این که حکومت ها و به عبارت دیگر دولت ها محو شوند باید علل اجتماعی و تاریخی آنها که موجودیت گروه های اجتماعی متخاصم و متضاد است محو گردند.



براین پایه است که گفته می شود جامعه تاریخا آلترناتیو که ما آنرا در این جا به نام جامعه سوسیالیستی می خوانیم برخلاف گذشته های دور و نزدیک تاریخی و برخلاف اسلاف تاریخی خود آن رابطه اجتماعی است که در آن از وجود گروه های اجتماعی متخاصم نظیر کارگر و سرمایه داری خبری نیست.


به عبارت دیگر سطح تکامل اجتماعی انسان بطور جهانی به آن چنان درجاتی از رشد و تکامل خود رسیده که در تعریف جامعه واقعا آلترناتیو، یعنی آلترناتیو بر همه این جامعه های تاکنون موجود، گفته میشود که جامعه تاریخا آلترناتیو آن جامعه واحد جهانی است که بر برابری اجتماعی انسان متکی است.


چون چنین است طبعا در این مرحله تکاملی تاریخ اجتماعی، که قله همه تاریخ انسانی و اجتماعی است، اثری هم از دولت و حکومت، نشانی هم از جمهوری، جمهوری انسانی، جمهوری دمکراتیک ، حکومت مطلقه و ... نخواهد بود.


در این قله و مجسمه همه تکامل اجتماعی انسان قرار بر این است که اختیار انسان در تعیین سرنوشت خود بطور تساوی میان همه انسان ها تقسیم گردد.


یا بهتر بگوییم زمانی که اختیار انسان در اداره امور میان همه انسان ها به تساوی تقسیم گشت، و به این اعتبار نشان های وجودی دولت و حکومت ها از بین رفت در این زمان است که ما می توانیم بگوییم که انسان به قله تکامل انسانی و اجتماعی خود در طول تاریخ نایل گشته است.


در ادامه در رابطه با این عالی ترین مرحله تکامل اجتماعی انسان بطور جهانی گفته میشود که در این مرحله از تاریخ انسان به چنان پیشرفتی نایل می گردد که هستی اجتماعی انسان از یک نظم انسانی تر برخوردار خواهدگشت.


منظور در این جا در ارتباط با این است که در نظام های اجتماعی سلف حیات اجتماعی برای انسان نبوده است بل که این انسان بوده است که در خدمت نظام های اجتماعی اش بوده است.


از این رو در عالی ترین مرحله تاریخ وجود جامعه برای انسان است و نه وجود انسان برای جامعه. شما می توانید این مضمون را در قالب کلمات دیگری بریزید و بگویید هدف جامعه آلترناتیو انسان است


پس نتیجه بگیریم. به این ترتیب گفتیم جامعه تاریخا آلترناتیو نه کارگری است، و نه سرمایه داری، نه فئودالی و نه برده داری. در این مرحله از تاریخ تمام جامعه ها بطور جهانی در یک جامعه واحد جهانی بهم پیوسته اند و در آن نشانی از وجود دولت و حکومت و جمهوری و ... نیست.


یعنی این طور نیست که در این مرحله کارگران صاحب قدرت هستند. یا این که جمهوری انسانی وجود داشته باشد. اداره و نظام سیاسی کشور به چنان مرحله ایی از تکامل خود رسیده است که در آن حاکمیت گروهی از انسان ها بر گروه دیگر از بین رفته است چرا که این گروه های اجتماعی از بین رفته اند.


پس این طور نیست که در این مرحله حکومت کارگری، انسانی و ... است. در این مرحله اصلا و اساسا حکومتی وجود ندارد که کارگری و انسانی باشد و یا نباشد.


این ها را گفتیم.اما این ها همه مطلب نیست. درست و یا نادرست. من کاری به این ندارم. تاکنون چنین اندیشه شده که بر مرحله عالی تکامل اجتماعی و برای مرحله عالی اجتماعی دوران گذاری فرض است که در این دوران گذار وجود یک حکومت کارگری که عامل اجرایی طرح ها و پلان های مرحله عالی اجتماعی باشد الزامی و قابل پیش بینی است.



خواهش می کنم توجه بفرمایید. تکرار می کنم. بر مرحله عالی تکامل اجتماعی که اوصافش آمد دوران گذاری از مرحله سلف- مرحله سرمایه داری - به مرحله عالی و نهایی تکامل اجتماعی انسان فرض شده است که در این دوران گذار کشور ها بطور جداگانه با استقرار حکومت شورای کارگران به استقبال برپایی و سازمان دهی جامعه واحد جهانی میشتابد.


پس حکومت کارگری و به این معنا جمهوری انسانی با اهداف برپایی جامعه سوسیالیستی یعنی جامعه انسانی که در آن جامعه در خدمت انسان است و نه برعکس، تنها در دوران گذار است که اعتبار می یابد.


یعنی در دوران گذار با هدف برپایی و سازماندهی جامعه واحد جهانی است که کارگران کشورهای سرمایه داری متحدانه با برپایی حکومت کارگری و شورایی در کشور های جداگانه به استقبال اجرا و سازماندهی جامعه واحد انسانی می روند.


به این اعتبار حکمت وجودی حکومت کارگری و شورایی در هر کشور بطور مستقل در اتصال بلافاصله آن با اجرای اهداف جهانی انقلاب کارگری قرار دارد.


پس چنان که می بینیم حکمت وجودی چنین جمهوری کارگری و انسانی از جمله نابودی و انحلال دولت است و او تنها زمانی به اهداف خود در نابودی دولت و جمهوری انسانی خواهد رسید که به موجودیت تقسیم گروه های اجتماعی در سطح جهانی پایان دهد.


خوب. اما این مطالبی که ما در ارتباط با جامعه عالی جهانی و عاملین اجرایی شان در سطح کشور ها و قومیت ها و.... مطرح می کنیم به یک طرف و در طرف دیگر ایران ما مطرح است.


ما در ایران در یکی از مراحل تکاملی سرمایه داری و در گذار از مرحله پیشا مدرن به مرحله سرمایه داری صنعتی قرار داریم و در این گذار از قرون میانه به عصر نو است که یک قرن و نیم درجا زده ایم و شدیدا در گل مانده ایم.


این سرمایه داری تاکنون خود را در عرصه جهانی در سه مرحله و در سه نظام سرمایه داری که هریک موید یک مرحله تاریخی نشان داده است.


1-جامعه سرمایه در عصر تاریخی ماقبل مدرن

2- جامعه سرمایه داری عصر مدرن

3- جامعه سرمایه داری در عصر پسا مدرن


باید توجه داشت در این جا سخن از یک رابطه اجتماعی موسوم به سرمایه داری نیست. بل که از نظام و یا جامعه سرمایه داری است. اولی حکم درخت را دارد و دومی حکم جنگل.


از دیگر سو ما در سه عصر تاریخی مواجه با سه نظام و سه جنگل سرمایه داری هستیم. این جنگل ها و نظام ها و یا جامعه ها هرباره به همین سادگی در هر کشور و هر نقطه ایی برپا نمی شوند. فرآیند پیدایش این جنگل ها و جامعه ها در هر کشور مشروط به شروطی است. گذشته از این این سه مرحله از تکامل جامعه های سرمایه داری سه مرحله تسلسلی و زنجیره ایی از یک مکانیسم و از یک رابطه اجتماعی - درخت - هستند که سرمایه داری خوانده میشود.


در واقعیت امر در این تسلسل و تکامل و جابجایی از این جامعه سرمایه داری به جامعه نسبتا عالی تر است که هر باره در هر کشور یک مرحله از تکامل اجتماعی آن جامه عمل می پوشد.


لاکن ایران ما از یک قرن به این سو در گذار از مرحله پیشا مدرن به مرحله مدرن از سرمایه داری و تکامل اجتماعی آن در جا زده است. این که این روند در سایر کشورهای جهان، در آسیا، آفریقا و آمریکا و استرلیا چگونه است سخن من در این جا نیست. اما در ایران کم وبیش چنین است که عرض کردم.


اما همان گونه که می دانیم نوع حکومتی که متناسب با مرحله صنعتی سرمایه داری -که در ایران از یک قرن و نیم به این سو در آن در حال انبساط است-، دمکراسی و نفی حکومت مطلقه یعنی حکومت سلف آن می باشد.


حال و پس در این جا دو نکته مطرح است


1- آن جامعه و یا جامعه هایی که در مرحله نوین در حال پیدا شدن است: جامعه صنعتی کار و جامعه سرمایه داری صنعتی

2- دمکراسی که متکی بر همکاری و تفاق این دو جامعه در حیطه نطام سیاسی کشور مطرح می باشد


وقتی مسئله به این صورت مطرح شد آنگاه نظر به موانع و مشکلات سر راه حل مسئله این پرسش مطرح میشود که شانس موفقیت کشور در فرجام انقلاب صنعتی خود چقدر است؟ آیا ایران قادر است بر موانع سر راه انقلاب صنعتی خود غلبه کند؟


من در جواب عامدانه فرض را بر این می گذارم که پاسخ منفی باشد. به عبارت دیگر فرض می گیریم که کارشناسانه به این نظر باشیم که ایران از جمله کشورهایی است که قادر به فرجام انقلاب صنعتی خود نیست.


خوب آنگاه نتیجه بلافصل این جشم انداز منفی از انقلاب صنعتی در کشور برای ما ایرانیان که به جامعه واحد جهانی و عالی ترین جامعه بشری و به عامل اجرایی آن حکومت شوراها وجمهوری انسانی چشم دوخته چه خواهد بود؟


تکرار می کنم. نتیجه بلافصل یک چشم انداز منفی از انقلاب صنعتی و بورژوایی در ایران برای پیروان جمهوری انسانی و جمهوری کارگری چه خواهد بود؟


از نظر من نتیجه بلافاصله هر چه باشد از سر گیری انقلاب کارگری و برپایی جمهوری انسانی نخواهد بود و آنهم به این علت ساده که کشوری که پیشه زمینه های انقلاب صنعتی و بورژوایی را ندارد، کشوری که در انجام انقلاب صنعتی و بورژوایی وامانده است چنین کشوری به مراتب برای انجام و فرجام یک انقلاب جهانی وامانده تر است.


به عبارت دیگر اگر ما نتوانیم به هر علل انقلاب بورژوایی جاری را به فرجام برسانیم به همان علل و بیشتر نمی توانیم انقلاب عالی تری را در کشور آغاز و به فرجام برسانیم. این دوبا هم دارای یک ارتباط منطقی اند و غیر از آن دور از هر گونه عقل سلیمی است.


فرض کنیم جواب در این چشم انداز منفی در کشور این باشد که آن کشورهای صنعتی که از پیشگامان انقلاب جهانی هستند جلو بیافتند. بطور مثال انگلستان، آمریکا ، ژاپن و....


در این حالت ما پیشگامی انقلاب جهانی را به این کشور ها وامی نهیم. و امید خود را به رفع موانع تکامل اجتماعی خود منوط به پیروزی انقلاب کارگری در کشورهای نامبرده می نماییم.


چنین حالتی این حسن را دارد که ما وامانده ها از انقلاب بورژوایی و انقلاب صنعتی در کشورمان به این صرافت نمی افتیم که بهر ترتیب انقلاب کارگری از انگلیس و آمریکا و... را به کشور خودمان صادر کنیم چرا که می دانیم با این صدور شرایط آن کشور های صنعتی و پیشرفته به کشور مان صادر نخواهد شد. از دیگر سو تمرکز قوا بر روی کشور های پیشرفته صنعتی این حسن را دارا است که از دیگر سو ما به یکی از موانعی در سر راه انقلاب صنعتی اشاره می کنیم که این کشور ها برای ما بوجود آورده اند و دیگر این که با این اندیشه به مبارزه می پردازیم که چشم انداز انقلاب کارگری را در کشورهای صنعتی منفی می بیند.


من به این ترتیب به این نقطه می رسم که اندیشه جمهوری انسانی در ایران مولود نه تنها یک نگرشی است که چشم انداز انقلاب صنعتی در ایران را منفی می بیند بل که مولود آن نگرشی است که به این باور است که کشور های نظیر ایران مهد و کانون انقلاب های کارگری اند.


پایه و اساس این نگرش در واقع فقر فزاینده و به فلاکت رسیده، حکومت مطلقه، عدم رشد یافتگی سرمایه داری و حضور آن در مراحل سنتی و گذار و... می باشد.


این نگرش در دهه های 50 و 60 میلادی به این صرافت افتاده بود که کشورهای صنعتی به علل ارزش افزوده از بهره کشی کشور هایی نظیر ایران عملا انقلاب کارگری را از کشورهایشان به کشورهای نظیر ایران صادر کرده اند و از این رو کانون انقلابات جهانی از کشورهای پیشرفته صنعتی به کشور های در حال انقلاب صنعتی منتقل گشته است.


چنین نگرشی که امروزه به علل بحران فزاینده در کشورهای صنعتی متعادل تر گشته بی آن که پایه های وجود خود را از دست داده باشد کماکان در دایره کشور های در حال انقلاب صنعتی فعال است.


از سوی دیگر در این کشور ها است که آتش انقلاب بورژوا دمکراتیک با هدف رفع موانع انقلاب صنعتی بیش از پیش زبانه می کشد.


چنین حالتی که هم کشورهای پیشرفته صنعتی در آستانه ناآرامی های بزرگ قرار دارند و هم کشور های در حال انقلاب صنعتی چشم انداز های روشنی از انقلاب سیاسی و انقلاب اقتصادی کسب نموده اند وضعیت مضحکی است که این نگرش در ایران به خود دیده است.


در منظر این نگرش ناآرامی های جهانی و از جمله ایران تاییدی هستند در راستای آن انقلاب جهانی که او در ایران در یک چشم انداز منفی که از انقلاب صنعتی و بورژوایی در کشور ترسیم می کرده است ، می باشد.


او برای توجیه بیشتر نگرش خود ناآرامی ها در کشور های صنعتی و پیشرفته را- بحران سرمایه داری در امپریالیسم و سرمایه مالی- را به صورت یک سلسله از فاکت ها برای قریب الوقوع بودن انقلاب کارگری و ضد سرمایه داری در ایران تلقی می کند.


از این روست که این نگرش به این نظر است که جنبش ضد دمکراسی و ضد سرمایه داری عندالقریب در ایران به پیروزی خواهد رسید.

بر این پایه است که از سوی این نگرش در برابر جنبش دمکراسی خواهی و ضد حکومت مطلقه در ایران که بیش از پش قوت می گیرد پرچم جمهوری انسانی و حکومت شورایی و کارگری در ازای حکومت دمکراتیک به اهتزاز در آمده است.


اما این نگرش هر قدر پرچم خود را بیشتر بر علیه حرکت دمکراسی خواهی در ایران به اهتزاز در می آورد به همان میزان هم بیشتر در آغوش حکومت مطلقه، و در آغوش آن نظام های سرمایه داری در می غلطدد که در داخل و خارج در برابر انقلاب صنعتی ایستاده اند و بر این پایه چشم انداز منفی و ناروشنی از فرجام آن را در انظار عمومی ترسیم می کنند.


فراموش نکنیم از همین چشم انداز منفی از فرجام انقلاب صنعتی در ایران است که روزی این نگرش پدیدار گشته است و در ترسیم همین چشم انداز منفی از انقلاب صنعتی در ایران است که او با نظام های سرمایه داری سنتی و انحصاری در داخل و خارج در داخل یک کشتی نشسته است.