علت این که مارکس کار فیزیکی را همان وجه ارزش مصرفی کار- نهفته در کالا- میداند در واقع ساده است.
اشتباه مارکس در این است که مارکس تولید کالایی یعنی این نظام ها و جامعه هایی که یکی پس از دیگری در تاریخ ظاهر شده اند را وا می گذارد و وارد آن شکل از آن میشود که در آن برای تولید ثروت و ارزش اضافی وافزوده به دو گروه اجتماعی یکی کارگر و دیگری سرمایه دار احتیاج است.
این درست است که در درون جامعه سرمایه داری و یا بهتر بگوییم در رابطه سرمایه داری تولید کالایی از موجودیت برخوردار است، اما عکس آن یعنی در هر تولید کالایی رابطه سرمایه داری موجود نیست.
از این رو اگر ما به اشکال اولیه جامعه هایی که بر تولید کالایی استوارند باز گردیم آنگاه خواهیم دید که در همین جامعه ها بی آن که سرمایه داری موجود باشد که کارگری را خریداری کند در همین جامعه ها با این وجود ارزش اضافی تولید می شود.
ما اگر به نحوه تولید ارزش اضافی در این جامعه های ماقبل سرمایه داری بنگریم می بینیم که ما برای توضیح تولید ارزش اضافی به کار خریداری شده نیازمند نیستیم.
و این در حالی است که در تئوری مارکس کار خریدار شده یعنی کاری که به صورت کالا در بازار کالا موجود است از جایگاه اساسی برخوردار است.
در تئوری مارکس کاری که کالا است دارای همان اساسی است که در مسیحیت عیسی مسیح از آن برخوردار است.
از همین رو مارکس پس از قدری توضیح از کالا و پول باز می گردد به رابطه کالایی میان کارگر و سرمایه دار.
از نظر او سرمایه دار در بازار کالا و کار کارگر آماده را می یابد. کار اجتماعی در کالا را که همان ارزش مبادله کالایی به نام کار است را می خرد و مزد می پردازد و این کالارا به عنوان ارزش مصرف در طول تولید کالای خود مصرف می کند.
به این حساب کار کارگر همان کالایی است که دارای دو وجه ایی که همه کالا ها ازآن برخوردار می باشند
- ارزش مصرف
- ارزش مبادله
ارزش مبادله کار همان کار به شکل یک کالاست و بهایی است که برای این کالا پرداخت میشود. بهای مبادله ایی کار بر پایه ساعت کار در بازار کار بنابر ارزش کالا های دیگر تعیین میشود. اما ارزش مصرف این کالا همان است که سرمایه داری به هنگام مصرف این کالا از آن برخوردار می گردد.
صرف نظر از درستی و نادرستی این مسئله یعنی این که آیا سرمایه داری کالای خریداری شده ایی به نام کار و یا هر کالای دیگری را که در تولید به کار می گیرد و مصرف می کند، به هنگام قیمت گذاری ارزش مصرف را ملحوظ می کند یا ارزش کار پرداخت شده باید دانست که برای تئوری مارکس وجود رابطه کارگر و سرمایه دار برای توضیح تولید ارزش افزوده اساسی است.
به عبارت دیگر در این تئوری باید از یکسو رابطه ایی بنام کارگر و سرمایه دار و از سوی دیگر تولید ارزش افزوده وجود داشته باشد.
براین اساس اگر در این تناسب رابطه کارگر و سرمایه دار را حذف کنید یعنی آن گونه که در دیگر اشکال تولید کالایی این رابطه وجود نداشت آنگاه سر دیگر این تناسب یعنی تولید ارزش اضافی هم از بین خواهد رفت.
به عبارت دیگر این گونه به نظر می آید که تو گویی شرط اساسی تولید ارزش اضافی وجود رابطه کارگر و سرمایه دار است.
در حالیکه تاریخ وجود ارزش افزوده به قدمت تاریخ اقتصاد انسانی است. و به قدمت تاریخ کار و اقتصاد اجتماعی ارزش اضافی وجود دارد و تاریخ ارزش اضافی همان تاریخ تولید و انباشت ثروت انسانی است.
اما در تاریخ تولید ارزش اضافی و تولید ثروت مراحلی وجود دارند. درمرحله تولید کالایی و اقتصاد بازار که تاکنون ادامه دارد جامعه در خدمت ثروت و ارزش اضافی است در ازای این که ارزش اضافی و ثروت در خدمت انسان و جامعه باشد.
از این گذشته در تاریخ تولید ثروت و ارزش اضافی ما به بی عدالتی و استثمار انسان از انسان بر می خوریم. در مرحله هایی از تاریخ تولید ثروت و ارزش اضافی از زمانی که در روابط اجتماعی تقسیم انسان ها به دو گروه صاحب سرمایه و صاحب ثروت از یکسو و از سوی دیگر صاحب کار بوجود آمد از همان زمان هم نابرابر در تقسیم ثروت اجتماعی شکل گرفت.
در این میان این که سرمایه داری به معنای اخص و رایجش پدیدار شد - و از این سرمایه داری تا کنون سه جامعه و نظام به منصه ظهور رسیدند - این سرمایه داری و روابط اجتماعی تغییری اساسی در نحوه تولید ثروت و ارزش اضافی نمی دهد بل که تنها شکل آنرا عوض میکند
براین اساس در سرمایه داری به معنای رایج کلمه وجود کارگر و سرمایه دار برای تولید ارزش اضافی اساسی نیستند. چرا که در همان فئودالیته و برده داری هم ارزش اضافی به همین نحو تولید می شدند بی آن که سر مایه دار های آن زمان الزامی به خرید روزانه کارگر خود داشته باشند چرا که آنها را به شکل رعیت و یا برده تماما در خدمت خود داشتند و از قبلشان به تولید ارزش اضافی و ثروت می پرداختند.
پس نتیجه می گیریم. برای تولید ارزش اضافی به کارگر آزاد که آماده فروش کارش باشد نیست. برده و رعیت هم مولد ارزش افزوده می باشند.
اتقاقا در موارد برده داری و فئودالیته بهتر می توان تولید ارزش افزوده را به توضیح کشید. چرا که در این روابط اجتماعی اصلا مزد از جایگاهی برخوردار نبود و از این رو نیروی کار به شکل کالا خریداری نمی شد اما به شکل کالا در بهای کالا ملحوظ میشد.
در این روابط قبلی این بردگان و رعایا بودند که خود کالا محسوب می شدند. سرمایه د اری به معنای رایج ویژه گی آن در این است که به ظاهر کارگران قدیمی را از کالا بودن آزاد نمود. اما همان گونه که ما می دانیم این آزاد سازی تنها صوری است.
از همین رو هم این آزاد سازی صوری کارگران تغییری اساسی در روند تولید ارزش اضافی و تولید ثروت نمی دهد.
پس برای این که قانون مندی ارزش اضافی کشف شود باید تئوری هایی که این ناظر بر این کشف می باشند از خصیصه جهان شمولی و عام برخوردار باشند و تئوری ارزش اضافه مارکس حائز چنین خصیصه عمومی نیست
ادامه دارد...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر