۱۳۹۰ آبان ۴, چهارشنبه

ما دمکرات نیستیم. ما آزادی خواهیم - قسمت چهارم


شاید ساده ترین - وبه همان میزان با کاربرد و تاثیر بیشتر در میان ما - پاسخ زیر به همه این پرسشهای - به هم مربوط - این باشد:

ما کارگران آغاز مرحله تاریخی مان را تعیین میکنیم. این آغاز بستگی به ما و اراده ما دارد. ما از بورژواها، جامعه بورژوایی و به تبع آن مرحله بورژوایی تاریخ تکامل اجتماعی انسان خسته شده ایم و گذشته از این، ازآن طرفی نمی بندیم. نفع اجتماعی ما در انقلاب کارگری، در آغاز مرحله تاریخی مان و در رهایی کار از سلطه اجتماعی سرمایه است و...

این رویکرد و جواب عامیانه همان گونه که گفته شد ساده ترین واکنش ما به ستم اجتماعی مان یعنی ستمی است که در طول تاریخ ستمدیدگان و در طول تاریخ مشخص مان ، ما را در هر مرحله از تاریخ و در هر مکان همراهی می کند و راستش را بخواهید این پاسخ یک رویکرد تاریخی و با عزیمت از این نقطه که ما یک نیروی تاریخی نوین اجتماعی و یک نیروی دوران ساز تاریخی و غیره می باشیم نیست.

این رویکرد عامیانه است. اما تاریخی نیست. ساده است و استدلال نمی خواهد. نقطه عزیمت آن رنج است و ستم و برآن پایه اراده و عزم اجتماعی برای رفع ستم اجتماعی و استقرار عدالت اجتماعی.

از این منظر ساده مابقی جملگی مکتبی است. متعلق به درس خوانده ها و به مکتب رفته هاست. جمله ایی کم و بیش طولانی بر این اساس رفیق عزیزمان منصور حکمت دارد که خواندنی است:

  • "منصور حکمت": بنظر من از اين لحاظ انتقاد ما به ليبراليسم و دموکراسى از نوع انتقاد ما به خود شيوه توليد سرمايه دارى است. وقتى توليد کننده از وابستگى به زمين و از کنترل ارباب فئودال خارج ميشود و به يک " کارگر آزاد" تبديل ميشود که ميتواند نيروى کارش را آزادانه بفروشد، اين يک پيشرفت تاريخى است. اما هيچکس مفهوم " کارگر آزاد" را، که در واقع به معنى انسان فاقد مالکيتى است که ناگزير به فروش نيروى کار خويش است، با آزادى واقعى انسانها در قلمرو اقتصادى اشتباه نميگيرد. پيدايش دموکراسى و برقرارى حقوق مدنى اى در راستاى اصول ليبرالى، و پيدايش مقوله فرد و شهروند بعنوان مبناى فرمال کسب مشروعيت حکومت، يک پيشرفت تاريخى در برابر حکومتهاى مطلقه بود، اما اين در قياس با آزادى واقعى، و تصويرى که جنبش سوسياليستى، با همه توهمات و ناروشنى هايش، همزمان با آن از آزادى واقعى ميدهد، عقب مانده است. سوسياليسم و دموکراسى ايده هايى بوده اند که در طول تاريخ سرمايه دارى دوشادوش هم وجود داشته اند و رشد کرده اند. دو جنبش در کنار هم و رقيب با هم و البته در بسيارى موارد در امتراج با هم. به اين اعتبار انتقاد سوسياليستى از دموکراسى و آلترناتيو سوسياليستى به دموکراسى به اندازه خود دموکراسى قدمت دارد. انتقادات محتوايى سوسياليسم به دموکراسى، که در واقع انتقاد به تلقى و تعريف بورژوايى از آزادى و از دولت و روبناى سياسى در سرمايه دارى است، صد و پنجاه سال قبل همانقدر موضوعيت داشت که امروز. اين تصور که برقرارى دمکراسى، با تعبيرى که من در اين بحث از آن دارم، در برخى جوامع امروز هنوز ميتواند محملى براى گسترش آزادى انسانها باشد، بنظر من خام انديشانه و غير انتقادى است. به اين معنى که آزاديخواهى در اين کشورها را دنبال نخود سياه ميفرستد. دموکراسى امروز يک سلسله حکم راجع به آزادى مطبوعات و عقيده و خوشرفتارى با اقليت ها نيست (حتى اگر روزى اين بوده باشد)، مدلى نيست که بتوان آن را دلبخواهى هرجا پياده کردـ بلکه عنوانى است براى رژيم سياسى بورژوازى امروز. نميشود دموکراسى را بعنوان يک نهاد و يک روبناى سياسى استوار خواست و حکومت بورژوازى را نخواست. و لذا اين بورژوازى و منافع اوست که معنى عملى دموکراسى و سهم اتباع جامعه از آزادى را در هر مورد و در هر دوره تعيين ميکند. اگر جايى بورژوازى مستبد باشد و به حقوق فردى و مدنى بى اعتنا، که در انتهاى قرن بيستم اين کم کم يعنى همه دنيا، آنوقت گسترش آزادى را از دموکراسى انتظار داشتن گول زدن خود و مردم است. دموکراسى امروز ديگر خود را بعنوان آنتى تز فئوداليسم و سلطنت مطلقه و حکومت مذهبى تعريف نميکند، بلکه صاف و ساده سد دفاعى بورژوازى در برابر آزادى خواهى کارگرى و انتظارات آزاديخواهانه ملهم از سوسياليسم در جهان امروز است.

ادامه دارد...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر