۱۳۹۰ خرداد ۲۵, چهارشنبه

بخش دوم-نگاهی به سکولاریسم نو و خدمت ناخواسته ولایت فقیه به آقای نوری علا


چنانکه هم در بخش نخست آورده شد آقای اسماعیل نوری علای عزیز برداشت قابل توجه ایی پیرامون رویدادهای چند قرن اخیر تاریخ کشور پیرامون روحانیت شیعه امامی دارند. از این گذشته ایشان برداشت نویی از سکولاریته دارند که مبتنی بر برداشت ایشان درباره دین بطور کلی و دین اسلام و مذهب شیعه علی الخصوص می باشد.


ایشان می نویسند


در واقع، اگر بگوئيم که «اسلام يک دين سياسی است»، لااقل از نظر جامعه شناسی سياسی، سخنی استثنائی و فوق‌العاده نگفته‌ايم، چه، هر دينی، به خاطر قرار گرفتن در شبکهء روابط اجتماعی، ايجاد «جماعت» و گروهی منسجم و اجتماعی از دينداران و باورمندان بخود، و نيز به دليل «علت وجودی» خويش، که همانا تنظيم روابط بين مؤمنان و کنترل و هدايت اعمال و رفتار و انديشه‌های آنها است، خود بخود پديده‌ای سياسی محسوب می‌شود و، لذا، سمت و سوی حرکت اش، صرفنظر از نتايج نهائی اين حرکت، همواره به جانب احراز قدرت و سلطهء بر جامعه است.

شايد جنبهء «باطنی» اديان و کارکرد آنان، در راستای اتصال انسان به عالم غيب و ملکوت خداوند، اين تصوّر را پيش آورد که «دين واقعی» می‌تواند کاری به کار اين دنيا نداشته و صرفاً در خدمت ايجاد اتصال بين خالق و مخلوق باشد و، در نتيجه، نتوان لزوماً از رانش‌های قدرت طلبانه در آن خبری جست. اما اين خوش خيالی بی‌پايه‌ای بيش نيست که اگر هم بخواهد تحقّق يابد تجلی‌اش می‌تواند يا در حوزهء زندگی باطنی تک تک افرادی اتفاق افتد که می‌کوشند با آفريدگار خود در تماس باشند و با نظر او زندگی کنند، و يا در گروه‌های کوچکی که اعضاء شان بپندارند که می‌توانند از طريق همدلی با يکديگر به چنين مقاصدی دست يابند؛ که البته در مورد سياسی نبودن اين شق دوم نيز جای شک باقی است زیرا، وقتی تمايلات باطنی افراد به هم گره می‌خورد و کاری گروهی شکل می‌گيرد، ديگر نمی‌توان حوزهء عملکرد و نفوذ آن گروه را به مرزهائی مشخص و معين محدود ساخت. مثل آب که چون جاری شد پخش می‌شود و به هر گوشه رسوخ می‌کند و دايرهء کوچک آن، بسته به شرايط، هر دم گسترده‌تر می‌گردد.

پس، چندان لزومی‌ندارد گوش به کسانی بسپاريم که می‌کوشند ثابت کنند اسلام «دين آن دنيائی» و راهنمای باطنی آدميان برای سفر به ملکوت آفريدگار است. اين امر نه تنها در مورد اسلام بلکه در مورد هیچ یک از ادیان دیگر ـ حتی آنان که به صراحت از درآميختن با سياست و قدرت پرهيز می‌کنند ـ صدق نمی‌کند. به همين ترتيب، و در جهت مخالف، تلاش برای يافتن و سپس تأکيد بر آيات و احاديثی که ساختار بلاترديد سياسی دين اسلام را توضيح می‌دهند نيز، در محدودهء نوشتهء حاضر، کاری تکراری و موجب اتلاف وقت است. هرکس بخواهد در اين زمينه تحقيق کند بی‌شمار منابع مراجعه و مواد خواندنی در اختيارش هست. (2)

البته که چندان لزومی ندارد گوش به کسانی بسپاریم که می کوشند یک دین را بنام اسلام که چون دین و لذا متوجه آنجهان و راهنمای باطنی و معنوی آدمیان برای سفر به ملکوت اعلی است از سیاست و دنیا و به این معنا از سکولاریزه شدن آن پالایش دهند.

فراموش نباید کرد سکولاریزه شدن دین روی دیگر سکه ایی است که ما آنرا ساکرالیزه شدن دولت و سیاست می خوانیم.. در رابطه میان دین و سیاست سکولاریزه شدن دین نقطه مقابل ساکراله شدن دولت است. سکولاریزاسیون دولت و سیاست معنایی ندارد جز این که دولت پیشتر ساکراله و دینی و قذوسی گشته است.

درخواست سکولاریته به این اعتبار یک خواهش برای پالایش دولت و سیاست از دین است. اما چگونه می توان سیاست و دولت را مطابق با خواست سکولاریته حتی اگر این سکولاریته نو باشد از دین پالایش داد وقتی دین از پیش سیاسی است و میان دین و سیاست به قول آیت الله خمینی بنیان گذار بدعت ولایت فقیه مطلقه فرقی وجود ندارد؟

آقای اسماعیل نوری علی هم همان ادعای آیت الله حمینی را به نوعی و از زاویه دیکر تکرار می کنند.

اما پرسش تکراری این است

چنانچه دین همان سیاست است پس جدای دین یعنی سیاست از سیاست و دولت یعنی امر سکولاریته به چه معناست؟

پس چرا این خواست سکولاریته یعنی جدایی دین از سیاست شکل گرفته و آنهم در حالیکه دین خود سیاست است و از سیاست چدا نیست؟ چطور می توان سیاست را از سیاست یعنی دین جداکرد؟ آیا فکر نمی کنید به این ترتیب این سکولاریته نو آقای اسماعیل نوری علا که در پی چدایی سیاست از سیاست است واقعا چیز نویی یعنی چیز بی ربطی باشد؟

اما قبل از پایان این بخش اجازه دهید نکته دیگری راکه در بالا به آن اشاره شد با تذکر آن برجسته کنم.

فرق است میان امرسکولاریزه کردن دولت یعنی جدایی دولت از دین از یکسو و از سوی دیگر جدایی دین از سیاست که این دومی به معنای پالایش دین از امر سکولاریزه کردن است. به عبارت دیگر اگر خواست سیاسی دولت دایر بر سکولاریزه کردن دولت و سیاست از دین و قدوسیت و ملکوت اعلی و... است برعکس خواست دین در جهت مخالف برای جدایی دین ازسیاست و پالایش دین از سکولاریزه شدن دین و ملکوت اعلی است.

براین اساس تا مادامیکه خواست سکولاریته وجود دارد دولت مردان و دولت کاران علاقه ایی به خواست دینی مشعر بر پالایش دین از امر سکولاریزاسیون ندارند. این خواست آخری خواهش دینی و مختص دین کاران است و نه خواهش سیاسی و ویژه دولت کاران.

ما از این جا به دو قلمروی جداگانه ایی بر می خوریم که در مقابل هم ایستاده اند

  1. دین کاری
  2. دولت کاری

بر این اساس یعنی بر پایه این تضاد قلمروها و فعالیت های اجتماعی است که از دیرباز تداخل ایندو در هم بصورت یک معضل اجتماعی مطرح بوده است. درک این معضل اجتماعی و جستجوی راهکردهایی در برابر آن منحر به پیذایش مصلحانی در هر دو سوی این تضاد شده است. خواه دین کارانی پیداشده اند و خواه دولت کارانی که از هر سو کوشیده اند تا دین و دولت را از هم جدا کنند. و برای این هدف کوشش نمودند که مردم به آنها گوش بسپارند که اجرای یک رفرم خواه در عرصه دین و خواه در عرصه دولت به عنوان یک اقدام عام المنفعه الزامی است.

به این اعتبار مایه اندوه فراوان است که آقای نوری علی بدون توحه به آن زیر نام سکولاریسم نو با پاشیدن آب سرد و یاس بر روی این تلاشهای دوجانبه اعلام می دارند

پس، چندان لزومی‌ندارد گوش به کسانی بسپاريم که می‌کوشند ثابت کنند اسلام «دين آن دنيائی» و راهنمای باطنی آدميان برای سفر به ملکوت آفريدگار است.چه، هر دينی، به خاطر قرار گرفتن در شبکهء روابط اجتماعی، ايجاد «جماعت» و گروهی منسجم و اجتماعی از دينداران و باورمندان بخود، و نيز به دليل «علت وجودی» خويش، که همانا تنظيم روابط بين مؤمنان و کنترل و هدايت اعمال و رفتار و انديشه‌های آنها است، خود بخود پديده‌ای سياسی محسوب می‌شود و، لذا، سمت و سوی حرکت اش، صرفنظر از نتايج نهائی اين حرکت، همواره به جانب احراز قدرت و سلطهء بر جامعه است

اتفاقا چنین نیست. اتفاقا آنچه را که ما در زبان فارسی جماعت و جامعه دینی و مذهبی و یا امت می خوانیم و گروهی منسجم از دینداران و باورمندان را در خود جای می دهد بنابر بر علت وجودی آن که همانا تنظیم روابط بین مومنان است خودبخود پدیده ایی و تشکیلاتی سیاسی نیست و لذا مشمول قانون احزاب سیاسی نمی شود. اتفاقا این اشتباه است که صرف وجودی چنین امتی که ما آنرا برای سهولت کلام نهاد کلیسا می خوانیم همواره حرکتی به جانب احراز قدرت و سلطه سیاسی و دولتی بر جامعه طبیعی و سکولار و مدنی نیست.

در یک کلام بنابر علت وجودی آن نهاد کلیسا نهاد دولت نیست. و خواست مبتنی بر جدایی نهاد کلیسا از نهاد دولت یعنی سکولاریته. سکولاریته هرقدر هم نو باشد باید مبتنی بر خواست این جدایی باشد والا این سکولاریته نو دیگر سکولاریته نیست و بل که ترفندی برای فریب مردم زیر نام جدایی نهاد کلیسا و نهاد دولت است.



ادامه دارد...


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر