۱۳۹۰ خرداد ۲۵, چهارشنبه

بخش چهارم - نگاهی به سکولاریسم نو و خدمت ناخواسته ولایت فقیه به آقای نوری علا


برای روشن گردانیدن آن تضادی که در این عبارت نقلی از دوست اندیشمند و عزیزمان آقای اسماعیل نوری علا پنهان است توجه گرامی تان را به ترکیب یکایک عبارتشان در یک تجزیه و تحلیل ادبی آن جلب می کنم.

ایشان می نویسند

همچنين، وجه سياسی يا سياست زدهء اسلام را می‌توان، هم در سطح کل اين دين و هم در سطح مذاهب (سنی و شيعه) و فرق آنها (مثلاً، شيعهء زيدی، شيعهء اسماعيلی و شيعهء دوازده امامی) و خرده مکاتب اين فرق (مثل مکاتب اجتهادی/ اصولی و اخباری، و شيخی و بابی)، مشاهده و تعقيب کرد.

راستی در این نوشتار وجه سیاسی یا سیاست زدگی به چه معناست؟ این اسلامی که ایشان مطرح میکنند مسلما اشاره به همان کلیت پر جنبه اسلامی است. پس می توان نتیجه گرفت منظور نظر ایشان این است که اسلام در کلیت دارای وجه سیاسی است. به عبارت دیگر دین اسلام چند وجهی است و یک وجه آن همان وجه سیاسی اسلام است. که ما آنرا برای سهولت کلام اسلام سیاسی می خوانیم. آقای نوری علا بر این نظرند که اسلام سیاسی ماحصل سیاست زدگی اسلام است.

ما از سیاست زدگی نظیر هر نوع "زدگی" دیگر مانند غرب زدگی و یا آفتاب زدگی و... چنین متوجه می شویم که ابتدا ساکن باید پدیده ایی وجود داشته باشد تا بر آن اساس سپس آن پدیده موجود و دارای هویت دچار آن " زدگی " و بدعت شود. این پدیده از قبل موجود اسلامی راستی گویای چه نوع هویت و موجودی است؟ دینی یا سیاسی؟

ایشان می گویند اسلام داری وجه سیاسی در نتیجه سیاست زدگی می باشد. من می گویم در نتیجه پس این دین اسلام بوده است که دچار سیاست زدگی شده است. و دینی که از راه سیاست زدگی دارای وجه سیاسی و وجه دنیوی می شود در تحلیل نهایی فقط دارای یک وجه یعنی وجه دینی نیست بلکه از راه سکولاریزاسیون دینی دارای وجه سیاسی و سکولار هم می شود. اما از دیگر سو خود این امر مصداقی است بر اینکه وجه دینی از وجه سیاسی و سکولار جداست.. به عبارت دیگر مصداقی برای این است که باید پیوسته دو وجه سیاسی و دینی را از هم جدا کرد. تلاش در راه این جدا سازی از زاویه سیاسی به مفهوم سکولاریته و از زاویه دینی یعنی رفرماسیون و اصلاح دین .

از اینرو جنبش رفرماسیون دینی یعنی همان جنبش درویشی آقای نوری علا مقدمه ایی دینی برای طلوع عصر روشنفکری است و ما در منطقه و از جمله در ایران خوشبختانه دارای کوشش در راه این مقدمه سازی و تمهید برای طلوع عصر روشنفکری بوده ایم.

بدون چنین تمیهداتی و بدون چنین پیش شرط هایی طلوع عصر روشنفکری بعید به نظر می رسد. وبه همین اعتبار شکست چنین آمادگی سازی هایی دینی و فرهنگی در واقع شکست آغاز عصر روشنفکری است. همان گونه که در آغاز بخش قبلی پیرامون نهضت سکولار عرض شد در مورد هر جنبشی از جمله نهضت رفرم دینی صدق می کند و مطابق آن ما می توانیم در بررسی راندمان کار و درجات موفقیت و پیشرفت نهضت رفرماسیون دینی و درویشی در ایران و منطقه به بحث بنشیینم و موانع سد راه آن را توامان با فراز ها نشیبهای بوجود آمده مورد برسی قرار دهیم اما این مبحث در نوع خود با ارزش جدا از ماهیت خود نهضت و تعریفی که برای آن وجود دارد می باشد. نهضت رفرماسیون دینی به معنای آب در آونگ کوبیدن نیست و در پی جدا سازی وجه سیاسی از آنچه که دین خوانده می شود می باشد. رفرماسیون دینی از آنرو یک رنسانس و یک حرکت بنیادگرایی دینی است که در پی بازگشت به گذشته دینی و معنوی و پالایش دین از سیاست زدگی روزگار است.

اما ما تنها زمانی توانای ادراک جنبش رفرماسیون دینی می شویم که از پیش پذیرفته باشیم که هر دینی دارای هویت جداگانه و متفاوت از پدیده سیاسی است. و بر آن اساس از پیش بپذیریم که نهاد کلیسا و نهاد جماعت و نهاد امت نهاد سیاسی نیستند.

اما دیدیم که آقای نوری علا بر خلاف این نظرند و بر این نظرند که

هر دينی، به خاطر قرار گرفتن در شبکهء روابط اجتماعی، ايجاد «جماعت» و گروهی منسجم و اجتماعی از دينداران و باورمندان بخود، و نيز به دليل «علت وجودی» خويش، که همانا تنظيم روابط بين مؤمنان و کنترل و هدايت اعمال و رفتار و انديشه‌های آنها است، خود بخود پديده‌ای سياسی محسوب می‌شود و، لذا، سمت و سوی حرکت اش، صرفنظر از نتايج نهائی اين حرکت، همواره به جانب احراز قدرت و سلطهء بر جامعه است

و این درست نیست. جماعت های دینی و مذهبی که ما آنها را در این جا برای سهولت مطلب نهاد کلیسا می خوانیم صرف وجودی و فعالیت شان خودبخود یک حزب سیاسی و یک پدیده سیاسی نیستند.

در واقع، عليرغم سخنانی که برخي از مصلحين و خيرخواهان و اصلاح طلبان اجتماعی در مورد وجود و سابقهء تفکر جدائی دين از حکومت در برخی از نحله‌ها و فرق اسلامی بيان می‌دارند، نگاهی کوتاه به گذشتهء طولانی اسلام اين نکته را روشن می‌کند که از نخستين روز ورود پيامبر اسلام به شهر يثرب (مدينهء کنونی ـ 652 ميلادی) تا به همين امروز، در نگاه همهء>«دينکاران» اسلامی، مذهب و حکومت همواره به هم درآميخته بوده اند.

و درست همین درآمیختگی دینی و سیاسی است که مورد توجه رفرماسیون دینی است که در پی از هم گسستن و جدایی و تجزیه وجه سیاسی از نهاد دینی و کلیسایی است.

و اگر هم در روزگارانی خاص، فرقه ای يا مذهبی از اسلام تمايلی به جدائی از قدرت سياسی و درويشی پيشه کردن از خود نشان داده باشد، اين تمايل امری گذرا، و اغلب ناگزير، بوده و هر کجا که اين اژدهای يخ بسته در معرض تابش آفتاب امکانات قرار گرفته، بی هيچ ترديدی طلب دستيابی را به قدرت سياسی از سر گرفته است. نمونه‌اش هم به قدرت رسيدن دراويش صفوی و پيدايش سلسلهء پادشاهی آنان است

و این امر اگر هم گذرا بوده و در تحلیل نهایی ناموفق اما در واقع یک امر در مسیر چدا سازی سیاست زدگی از نهاد دین بوده است.

اما در مورد نهاد دینی که محمد در مکه بنیاد نهاد و در مدینه رو به گسترش گذاشت

: پیرامون این نهاد

  • یا ما باید بپذیریم که این نهاد در علت وجودی و اولیه آن دینی بوده است .و متعاقب آن بپذیریم که صرف وجود چنین نهادی "به خاطر قرار گرفتن در شبکهء روابط اجتماعی، ايجاد «جماعت» و گروهی منسجم و اجتماعی از دينداران و باورمندان بخود، و نيز به دليل «علت وجودی» خويش، که همانا تنظيم روابط بين مؤمنان و کنترل و هدايت اعمال و رفتار و انديشه‌های آنها است،" خود بخود یک پديده‌ای سياسی محسوب نمی‌شود و آنگاه از این زاویه به فعالیت های محمد نگاه کنیم که " سمت و سوی حرکت اش، همواره به جانب احراز قدرت و سلطهء بر جامعه سکولار نیست.
  • و یا اینکه برخلاف این نظر فرقی نمی کند محمد چه کار کرد بل در یک اشتباه متدلوژیک تاریخی صرف ایجاد جماعت و گروهی منسجم اجتماعی از دینداران و باورمندان و...به این نظر باشیم که محمد با این کار خود به یک اقدام سیاسی مبادرت نمود

پس در این جا این اشکال از متد و نحوه بررسی تاریخی ماست و نه از موضوع یعنی محمدو این ما هستیم که از میان عینک سرخی که به چشم نهاده ایم داریم به موضوع به طرز غلط نگاه می کنیم و نه اشکال از خود موضوع. من نمی دانم چه مقدار از مورخین و مغرضین از این زاویه به محمد نگاه کرده اند و دوست داشته اند صرف حرکت او در جهت ایجاد جماعت و کلیسای اسلامی آنرا به عنوان یک حرکت سیاسی و نه دینی به نسل های بعدی منتقل نمایند و حتی منتقل نموده اند.

در انبوه مطالعاتی که من شخصا در این رابطه انجام داده ام بسیاری از این مورخین مسیحی را مغرض یافتم که در پی چسباندن این انگ به دین اسلام هستند که این یک دین نیست بلکه یک سیاست عرب در کشور گشایی هاست. اما همین مورخین مسیحی لااقل مجبورند برای خاطر مسحیت هم شده بپذیرند که دین از سیاست و نهاد کلیسا ار نهاد دولت سکولار جداست.

اما اینکه آبا محمد این دو نهاد دین و دولت را در مدینه در هم آمیخت؟ آیا محمد از بنیان گذاری جماعت اسلامی غرض جهان گشایی و اغراض سیاسی داشت و..؟ باید عرض کنم قضاوت در این باره نظر به انتقال انبوهی از مطالب ضد و نقیض کار آسانی نیست.

من شما را تنها به سه قتل از چهار خلیفه و یا امام اول مسلمین جلب می کنم. می گویندبا امام عمر که بعدا به قتل رسید جهان گشایی های عرب هم آغاز می شود. در عصر عثمان هم جهان گشایی های عمر ادامه یافت و خود او هم از سوی فرزند عمر به قتل میرسد. قتل علی خلیفه چهارم هم در پی می آید. با این حساب به نظر نمی رسد این روندی که پس از محمد

طی شد آن گونه بود که در آغاز مطرح بود. و به نظر نمی آید فرایند رویدادهای پر چانبه و کثرالوجه آن روزگار مورد رضایت بسیاری از فعالین اولیه و بنیان گذاران جماعت اسلامی بوده باشد که مورخین بنابر مصالحی که دارند به سراغ آنها نمی روند.

از اینرو مشکل اصلی که ما در اینجا داریم یک مشکل متدولوژیک در بررسی تاریح جماعت اسلامی از آغاز است و آن اینکه فعالیتهای یک تشکیلات و جماعت دینی حتی اگر هم روزی مسلحانه و قهر آمیر شوند و حتی اگر هم هنگامی در رویارویی با دولت بیانجامند در تحلیل نهای یک حرکت سیاسی نیستند. از این زاویه اگر به مسئله بنگریم می بینیم که محمد در مدینه دست به اسلحه برد و مورخین می نویسند که او برای اهداف جماعت خود حمام خون راه انداخت و... اما هیچ یک از این اعمال به معنای سیاسی بودن این اقدام او نیست مگر اینکه خود مورخ بنا بر درک اشتباهی که از سیاست دارد به این نظر باشد که سیاست یعنی اسلحه و قهر یا سیاست یعنی مقابله با دولت و...

ما همین مشکل را هم در مورد تحلیل از اعتصابات اقتصادی داریم. اعتصابات و اعتراضات اقتصادی صرف در صورت قهرآمیز شدن و درصورت رویارویی با دولت سیاسی نمی شوند. در مورد جنبش سبز هم که یک حرکت انتخاباتی بود همین اشتباه در تحلیل وجود دارد که آیا جنبش سبز یک حرکت سیاسی و ضد دولتی است و یا یک حرکت سرکوب شده انتخاباتی. حتی در صورتی که این جنبش به اسلحه متوسل میشد با این وجود از سطح یک حرکت انتخاباتی فراتر نمی رفت. همین مشکل را هم ما پیرامون فرقه ایی بنام سازمان مجاهدین خلق ایران داریم. در بسیاری موارد فرق میان اینکه این گروه یک فرقه دینی و مذهبی است و یا یک حزب سیاسی روشن نیست. حتی اگر این گروه مسلحانه اقدام نموده است و با دولت جنگیده است. فرقه اسماعیله هم به همین نحو بود.

در واقع، اگر بگوئيم که «اسلام يک دين سياسی است»، لااقل از نظر جامعه شناسی سياسی، سخنی استثنائی و فوق‌العاده نگفته‌ايم، چه، هر دينی، به خاطر قرار گرفتن در شبکهء روابط اجتماعی، ايجاد «جماعت» و گروهی منسجم و اجتماعی از دينداران و باورمندان بخود، و نيز به دليل «علت وجودی» خويش، که همانا تنظيم روابط بين مؤمنان و کنترل و هدايت اعمال و رفتار و انديشه‌های آنها است، خود بخود پديده‌ای سياسی محسوب می‌شود و، لذا، سمت و سوی حرکت اش، صرفنظر از نتايج نهائی اين حرکت، همواره به جانب احراز قدرت و سلطهء بر جامعه است.

مادام که ما به گروه های دینی و فرهنگی و اقدامات محمد در ایجاد جماعت اسلامی چنین می اندیشیم هم بدیهی است که ما در ادامه منطقی آن تمام حرکات محمد را سیاسی ببینیم و بپنداریم جدایی دین از سیاست بیهوده و خیال خامی بیش نیست .

در ادامه می پردازیم به حرکت انتظار در عصر غیبت در شیعه امامی.

ادامه دارد..


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر