۱۳۹۲ فروردین ۱۰, شنبه

تئوری دو ملت چیست؟ قسمت پایانی

هیچ تردیدی در این نیست که انقلاب صنعتی محصول درجات عالی رشد یافتگی بورژوازی سنتی و صنعتی شدن و رشد
مانوفاکتورها در کشور انگلستان و در هیچ کشور دیگر بطور نمونه ایران و یا چین، اسپانیا و یا حتی فرانسه و آلمان و ژاپن بوده است . فقط در انگلستان.

مانند اسپانیا و کشورهای مشابه ما دارای یک بورژوازی سنتی و محافظه کار شدیم که نظر به درجات رشد نیافتگی اش حتی بیشتر دست به دامن استبداد شد تا  از نهضتی که همراه با رواج انقلاب صنعتی در کشور برای آزادی و دموکراسی بود پشتیبانی کند.

این بورژوازی در اوج ابراز تمایلات ضد دموکراتیک و ضد آزادی خواهانه خود حمایت های بی دریغ خویش از استبداد را توامان با حمایت از مشروعه خواهی و حکومت بورژوا تئوکراتیک نمود. باید توجه داشت حکومت تئوکراتیک در اوج فئودالیته و قرون وسطی مطرح بوده است و در دوران گذار از فئودالیته و پیدایش بورژوازی و صنعت فاصله گرفتن از تئوکراسی و  حکومت واتیکان و از این رو ایجاد حکومت های ملی راه بسیاری از کشورها بوده که در این دوران گذار از فئودالیته طی نمودند.

اما در ایران برعکس. در دوران گذار از فئودالیته بخصوص در قرون اخیر - در مصاف با مدرنیزاسیون و انقلاب صنعتی -  بورژوازی سنتی بیشتر  ابراز تمایل برای ایجاد یک حکومت تئوکراتیک و رنسانس حکومت واتیکان در کشور از خود نشان داده است .


مانند این که بخواهند ملت مدرن و بالنده را در بطن مادر سر ببرند  جامعه سنتی بخصوص در اقشار و طبقات عالیه و میانی در قرون اخیر  بیشتر تمایلات برای مشروعه خواهی و پرهیز از انقلاب بورژوا دموکراتیک از خود بروز داده است.


بورژوازی سنتی و جامعه سنتی این سرکوبی ملت جدید را توامان با یک ستیزه جویی علیه استعمار و تشکیل جبهه ضد امپریالیستی و بیگانه ستزی و حمایت از فرهنگ و منافع ملی و... نموده است

جالب در این است کلیه سنتی ها اعم راست و چپ مبارزه ضد امپریالیستی و  بیگانه ستیزی و دفاع خود از فرهنگ ملی  را جدا از ستیزه با پایگاه این امپریالیسم و بیگانه در کشور یعنی ملت جدید، روابط اجتماعی نوین و جلو گیری از انقلاب صنعتی در کشور است نمی بینند.

و در همین مشاهده است که نوک پیکان حمله علیه انقلاب بورژوا دموکراتیک متوجه به زعم ایشان رهبری شان یعنی بورژوازی لیبرال می نمایند.

اما راستی این لیبرال ها کیستند؟

تا جایی که ما می بینیم این لیبرال ها که سنتی ها می فرمایند  همان بورژوازی ملی است که از صفوف خود این بورژوازی سنتی هرباره سر در می آورد و مانند سال های 20 -32 و سپس در انقلاب اسلامی دست در دست بازار و روحانیت همراه با همین طیف سنتی است.

یعنی به راستی این لیبرال ها که این سنتی ها می گویند شاخه ایی از خود همین سنتی هایند و در بیشتر موارد از خود همین آقازاده ها، بازاریان و تجار و در گذشته از اشراف و خوانین و فئودال های کشور سر بیرون آورده است.

یعنی به عبارت دیگر این بورژوازی لییرال که این سنتی ها می گویند  در واقعیت امر سخنگوی بورژوازی صنعتی و بالنده و مدافع انقلاب بورژوا دموکراتیک و اتحاد با کارگران و طبقه متوسط نوین در کشور نیست بل که مانند بسیاری چیزهای دیگر در این کشور ساخته و پاخته های مصنوعی و از بالا برای جانشینی برای این و یا حزب واقعی و راستین در کشور می باشد.

این بورژوازی لیبرال که سنتی ها خلق کرده اند و دست در دست بازار و روحانیت دارد آنقدر گندکاری کرده است که واقعا باید به آنها ییکه می گوید  اندیشه بورژوازی لیبرال در کشور اسطوره بیش نیست و ما دارای بورژوازی لیبرال در کشور نیستیم تا میزانی حق داد.


باید به آنها حق داد که می گویند ما اصلا بورژوازی که در انقلاب بورژوا دموکراتیک مطرح است نداریم. برخی این بورژوازی را همان طبقه متوسط یا به عبارت دیگر طبقه سوم می دانند که به این باورند این طبقه متوسط که حامی انقلاب بورژوا دموکراتیک در کشور باشد از وجود خارجی برخوردار نیست.

بهر حال این تئورهای در کنار تئوری دوملت مطرحند و پیروان خود را دارند.

حال به زعم برخی تئوری ها آیا ما بورژوازی نوین داریم، طبقه متوسط پشتیبان انقلاب بورژوا دموکراتیک داریم، کارگران نوین حامی انقلاب بورژوا دموکراتیک داریم , ملت نوین و بالنده داریم یا نه وخامت این ملت نو، ضعف و چند دستگی در میان شان به قدری است که توگویی اصلا به چشم نمی آیند.


این نوشته در چنین شرایطی زبان و سخنگوی این ملت سرکوب شده و نوین شده است ملیتی که هرقدر هم به چشم نیاید و نمی خواهند به چشم آید لاکن وجود دارد و حیاتش را  به زمانی از انقلاب صنعتی و آغاز مدرنیزاسیون در کشور  مدیون می باشد.

ملتی که زیر خرواری از ارتجاع، تهمت ها، چپ گرایی ها و... نحیف و زحمی نفس می کشد و در همه جا حامی سکولاریته، انقلاب بورژوا دموکراتیک، آزادی و دموکراسی ، انقلاب صنعتی و رفاه همگانی و ترقی و.. در کشور می باشد.

تئوری دو ملت چیست؟ قسمت دوم

در پاسخ به پرسش هایی که در شماره پیشین مطرح نمودیم باید دانست که کفه سنتی کشور تا به امروز هیچ تردیدی به خود راه
نداده که ملت و جامعه جدید یک جامعه با ماهیت ملی نیست و به عبارت دیگر جامعه و ملت در حال رشد  و توسعه  با تمامی روابط درونی اش اعم از کارگران، طبقه متوسط و بورژوازی باید نابود شود.

البته راه ها نابودی که سنتی ها پیش روی می نهند در آن اتفاق نظر ندارند. بطور نمونه سنتی های چپ راه جدایی از راه سنتی ها راست مطرح می کنند. لاکن فصل مشترک و عمومی در سنتی ها اعم راست و چپ دولتی کردن به عنوان یک شیوه برای نابودی مناسبات و جامعه روبه توسعه در کشور است.


از همین منبع های سنتی- خواه راست و خواه چپ - است تهاجم گسترده علیه بورژوازی لیبرال صورت می گیرد. از دیده سنتی ها بورژوازی لیبرال یا به قولی ها قول آنها لیبرال ها سرکردگی ملت جدید را بعهده دارند و دولت مدرن که پاسخ گوی نیازهای اجتماعی ملت جدید است را همین بورژوازی لیبرال تشکیل می دهد.

از همین رو تمام دستجات سنتی عمده نفرت خود نسبت ملت و روابط اجتماعی جدید  و در حال توسعه را  معطوف بر همین آقایان جدید که بورژوازی لیبرال باشند  می نمایند تا متوجه کارگران نوین و فابریک ها.

و در عوض سنتی ها چپ که سخنگوی کارگران در روابط اجتماعی سنتی و پیشین کشور می باشند از برادران و رفقایشان یعنی کارگران فابریک ها مطلبند که برای نابودی جامعه سرمایه داری وابسته و بطور کلی برای نابودی سرمایه داری در کشور از دادن دست دوستی به لیبرال ها خود داری کنند.

به این ترتیب این ها هرباره از کارگران نوین می خواهند از انقلاب بورژوا دموکراتیک استنکاف کنند و به صفوف شان برای نابودی سرمایه داری در کشور بپیوندند. آنها می گویند بورژوازی لیبرال که به استثمار کارگران جدید اشتغال دارد مانند سگ زرد که برادر شغال است با بورژوازی سنتی و ملی از یک طبقه واحد می باشند و ابندو باید نابود شوند.

اما براستی دادن دست دوستی به بورژوازی لیبرال، انقلاب بورژوا - دموکراتیک چیست که این گونه کلیه سنتی ها ازآن نفرت دارند؟

آیا انقلاب بورژوا دموکراتیک یک انقلاب بورژوا لیبرال است و در آن دولت از سوی لیبرالها تشکیل می گردد و کارگران نقش و سهمی در رهبری و تشکیل دولت جدید ندارند؟

آیا انقلاب بورژوا دموکراتیک آن گونه است که سنتی ها می گویند؟

حقیقت این است ملتی که با ملت دیگر رابطه خصمانه دارد و کمر به نابودی آن بسته است این نفرت خود را محدود نمی کند.  از همین رو هم است که از سوی سنتی ها سیلی از تهمت ها سوی ملت نوین و جامعه نو و روبه پیدایش روان است.

نسبت دادن انقلاب بورژوا دموکراتیک به بورژوازی لیبرال - به اختصار لیبرال ها - و سرانجام حواله دادن این انقلاب در پیروی از مکتب و ایدئولوژی لیبرالیسم تنها یک نمونه کوچک برای سیاه سازی حریف تاریخی است.

لاکن انقلاب بورژوا دموکراتیک  آن گونه که تاکنون در نگاه سنتی و ارتجاعی و بازدارنده به آن نگریسته شده و به آن حمله شده است برابر با انقلاب بورژوا لیبرال و برابر با رهبری و آقایی این بورژوازی در این انقلاب نیست.

من همان گونه که در راهکرد برای برون رفت از وضعیت کنونی تشریح نمودم عمده تهاجم و نوک پیکان حمله انقلاب بورژوا دموکراتیک  جامعه سنتی و پیروان انقلاب بورژوا تئوکراتیک می باشد.

انقلاب بورژوا دموکراتیک در پی حل تضاد موجود میان دو ملت بسوی ملت نوین و سربلند و بالنده است. در پی حل تضاد عمده در یک کشور در حال گذار و در حال توسعه می باشد.

انقلاب بورژوا دموکراتیک در اهداف خود بر این نکته  تاکید دارد که کشور آن قدر که از عدم توسعه یافتگی انقلاب صنعتی دچار مشکلات شده است از رشد و توسعه آن رنج نمی برد. و به این ترتیب به این نکته تاکید دارد این ملت سنتی است که مایه عقب ماندگی، مشکلات عدیده اجتماعی و... است و نه ملت نو و بالنده.

اتهام این که جامعه  و ملت نو حاصل رشد نیافتگی جامعه و ملت کهن  بوده و از دل توسعه آن سر بر نیاورده و یک نوزاد اجنبی است و لذا حقانیت ندارد این انتظار بی پایه را ایجاد می کند که توگویی انقلاب صنعتی در سایر کشورها مانند انگلستان هرباره تکرار اختراع ماشین ها بخار در سطح ملی بوده است و اساسا این انتظار که گویی چنین امری از امر انقلاب صنعتی و یا هر انقلاب فنی دیگر عملی است.

ادامه دارد..






تئوری دو ملت چیست؟ قسمت یکم

تئوری دو ملت در واقعیت امر ناطر بر شرایط تاریخی - اجتماعی  کشورهای  در حال گذار می باشد که  به وجه سنتی و وجه
مدرن منقسم می شوند.


وضعیت اجتماعی گذار این کشورها - سنتی  و مدرن - به نحوی است که این کشور ها را در رفتار کلان اجتماعی معمولا به دو گروه اصلی و به این معنا دو ملت در یک سرزمین تقسیم می کند.

تئوری دو ملت و یا دو جامعه خط بطلانی می کشد بر روی نظریه یک جامعه و یک کشور.  نظریه دو جامعه که در واقع شالوده نظریه دو ملت را تشکیل می دهد اشراف به همان گذار اجتماعی  و تاریخی دارد که این کشور ها در حال پیمودن آن هستند.

در کشور ما کفه سنتی مشروعه خواه است. نظر به وضعیت تغییر یافته این کفه که دیگر در شرایط قرون وسطایی و فئودالی نیست  مشروعه خواهی کفه سنتی به صورت بورژوا تئوکراتیک متبلور میشود.

بر این اساس می توان تئوری دو ملت را به گونه زیر توضیح داد:

یک ملت پیرو انقلاب بورژوا  تئوکراتیک و ملت دیگر پیرو انقلاب بورژوا دموکراتیک است.

بورژوا تئوکرات ها  و یا مشروعه خواهان  پدیده های علم شده در وضعیت تغییر یافته جامعه سنتی است. پس از گذار از قرون وسطی و فئودالیته با صنعتی شدن و پیدایش شهرهای صنعتی بورژوازی سنتی پدید می آید. تجار، اصناف و کسبه ماحصل این جدایی صنعت از فلاحت و آغاز صنعتی و شهرنشینی پس از فئودالیته می باشند.

این بورژوازی و این شهروندان که پس از فئودالیته   پدیدار می شوند در کشور ما بیشتر از خود رویه مشروعه خواهی نشان داده اند. مشروعه خواهی این بورژوازی بی علت نیست. این بورژوازی در کشور بطور استبدادی پیدا شده است و شدیدا دارای روحیه محافظه کاری است. برخلاف همین بورژوازی در انگلستان که زمینه ها برای رشد و سپس انقلاب صنعتی از دل همین بورژوازی فراهم بود بورژوازی سنتی ایران هرگز دارای چنین امکانی نگشت و سپس در دوران که بورژوازی انگلیس و دیگر استعمارگران به کشور تهاجم تجاری نمودند بورژوازی سنتی بیشتر به دامن روحانیت هدایت شد و در برابر استبداد دولتی بیشتر مشروعه خواه گشت.

باید در نظر داشت از آنجاییکه انقلاب صنعتی در کشور ما ماحصل رشد این بورژوازی سنتی و ملی نیست و از بالا و کنترل شده وارد کشور گردید و در روند  رشد این انقلاب صنعتی بیش از پیش به محافظه کاری بورژوازی ملی و  سنتی افزود و آنرا بدامن مشروعه خواهی هدایت نمود.


در واقع تئوری نیمه فئودال نیمه مستعمره از همین جا شکل گرفت و اشراف بر تئوری دو جامعه یکی ملی و سنتی و دیگری استعماری در کشور داشت.

بعدها با رفرم ارضی برخی تئوری نیمه فئودال و نیمه مستعمره را به تئوری نظام سرمایه داری وابسته مبدل نمودند و این نظام سرمایه داری وابسته اشاره به حذف فئودالیته و لذا نتیجتا  بر سلطه بی چون و چرای نظام مستعمرگی یعنی سرمایه داری وابسته در کشور داشت.

جالب در تئوری مستعمرگی - حتی در حالت نیمه مستعمرگی فبلی آن - این حقیقت است که آن مناسبات اجتماعی که در  نتیجه ورود انقلاب صنعتی در کشور رو به تکوین می نهد به عنوان نظام و جامعه مستعمره، سرمایه داری وابسته و غیر ملی و به عنوان پایگاه استعمار و امپریالیسم تلقی داده میشود که در یک دستور عمل های بعدی به نظر می آمد که باید ریشه کن شود.


در ریشه کردن مناسبات اجتماعی جدید و به عبارت ما ملت دیگر که در کنار ملت قدیمی در حال شکل گیری بود به ظاهر همه متفق القول بودند.

اما این ملت جدید و مدرن که در دیده اهالی سنتی مانند نوزاد غیر قانونی و ناخواسته  و غیر ملی جلوه می نمود چه ملتی بود؟ آیا این ملت و این جامعه در حال شکل گیری آن گونه که در دیده سنتی ها و قدما جلوه می نمود  جامعه وابسته، با ماهیت غیر ملی و استعماری بود که باید جلوی پیدایش و توسعه  اش را گرفت؟


ادامه دارد..






۱۳۹۲ فروردین ۸, پنجشنبه

توضیحاتی پیرامون راهکرد برای پایان حاکمیت ملاها در ایران




قبل از هر چیز توجه ها را متوجه این نکته می نمایم این راهکرد عملی نمی شود مگر این که به منزله یک پروژه عملی دستور العمل فعالین کارگری، نمایندگان فعال طبقه متوسط نوین و سخنگویان بورژوازی صنعتی و صاحبان کوچک صنایع قرار گیرد.

این سه دسته از مردم باید به هم نزدیک شوند. باید برای خروج از وضعیت وخیم کنونی برغم همه اختلافات اجتماعی دست بدست هم دهند.

در این راستا باید موانع را برطرف نمود. بایستی طرز فکرهای گذشته که مانع این اتحاد بودند را به کنار گذاشت. مفهوم اتحاد ملی، اتحاد برای ایران مدرن و صنعتی و تولیدگر و سکولار و دموکراتیک که می گویند در هسته اصلی و مرکزی خود همین اتحاد مردمی است.

باید به این که راهکردی وجود ندارد و به این خلاء پایان داد. چرا راهکردی وجود ندارد. شاید خودمان می خواهیم که راهکردی نباشد. بی شک این راهکرد بی نقض نیست. اما مهمتر از آن این راهکرد انجام نمی شود مگر از کارگران صنعتی تا صاحیان کارخانه های کوچک اراده و عزم برای همکاری و اتحاد باهم برای برپایی یک نظم نوین در کشور نمایند.

باید موضوع این اتحاد وسیعا مطرح و برای آن کار و کوشش شود.

باید جو سیاسی و اجتماعی برای این ائتلاف و اتحاد را در فضای ایران دامن زد.


از یک زاویه به آنها که می گویند راهکردی برای خروج از این وضعیت وجود ندارد باید حق داد. چرا که یک نگاه گذرا به موانع سر راه اتحاد و ائتلاف ملی - دموکراتیک مردم ایران نشان می دهد ما تا نیل به اهدافمان باید کار بسیاری و وسیعی انجام دهیم. چرا که کدورت ها انباشته شده در طی سال ها میان مردمی که می توانند و حق دارند قدرت را بدست بگیرند و این برهه تاریخی را پشت سر نهند کم نیستند.


نکته دیگر این در این راهکرد همان گونه می بینید نقطه حرکت احزاب داخل و خارج نیستند بل که مردم و تشکلات مردمی هستند. در این راهکرد باید تشکلات مردم ایجاد و این تشکلات را به منزله پایه های دموکراتیک و جمهوریتی حکومت آتی بهم نزدیک ساخت.



در این راهکرد نه سخن از پادشاهی است و نه جمهوری. بل که سخن از یک محتوای جمهوریتی و مردمی ودموکراتیک می باشد. از این که این مردم و ملت که می گویند از چه طبقاتی تشکیل یافته است و چرا این مردم باید باهم متحد و مئتلف شوند


در پایان پیش نویس قانون اساسی پیشنهادی من است. این پیشنهاد از این رو بود تا ذهنیت  ها برای رفتن بسوی تنظیم یک پیمان و یک منشور متحده و مردمی فراهم گردد.  این پیشنهاد از این رو بود تا ذهنیت های  غیر فعال که مدام نق می زنند که راهکردی نیست را فعال نمود و نشان داد که می توان راهکردی ساخت اگر بخواهیم...




فرهاد واکف

راهکرد برای پایان حاکمیت ملاها در ایران

معمولا این پرسش مطرح می شود که ما باید چه کاربکنیم. راه خروج از این وضعیت برای ما و پایان دادن به حیات حاکمیت ننگین رژیم ملایان کدام است؟


از نظر من باید این ما که در این جا از آن سخن است را از پیش تحلیل اجتماعی نمود. در گام بعدی باید در ارتباط با این ما بدنبال یک آلترناتیو برای پایان دادن به حاکمیت ملاها در ایران بود.

این ما در منظر من که حاکمیتشان آلترناتیو در قبال حکومت بورژوا - تئوکراتیک ملایان خواهد بود عبارتند از

کارگران صنایع و فابریک ها
طبقه متوسط مدرن اعم از کارشناسان، تحصیل کردگان، و...
بخشی از بورژوازی صنعتی که وابستگی به رژیم ندارند

این ما که در کفه اجتماعی مدرن از کشور جای دارند باید سعی کند ضمن اتحاد تشکلات خود در سطح یک شورای سراسری رهبری توده های فقیر در شهر و روستا را ازآن خود کند.

حاصل این اتحاد و جذب باید حاکمیت بورژوا دمکراتیک به عنوان آلترناتیو در برابر حکومت ملایان در ایران باشد.

شورای سراسری که پایه مردمی دارد باید احزاب موجود را از اهداف خود از تشکیل حکومت و در این جهت برای همکاری مطلع سازد.

اما از آنجاییکه گفتن آسان تر از عمل کردن است اجازه دهید قدری به توضیح این راهکرد بپردازم

امروزه هم سخن از ضرورت اتحاد با کارگران احساس شده و هم ضرورت تشکیل یک شورای سراسری. در این رابطه ضرورت اتحاد از پایین و مردمی و بخصوص نقش طبقه متوسط نوین در این میان به کمتر کسی از فعالین و دست اندرکان مسائل ناروشن است.

تنها مورد که این راهکرد را از سایرین جدا می سازد در این است که این راهکرد بطور مشخص از اتحاد میان کارگران صنعتی و فابریک ها با صاحبان کوچک صنایع و طبقه متوسط نوین سخن می راند، اتحادی مردمی که باید مبنای اجتماعی برای تشکیل شورای سراسری باشد. 

از دیگر سو این راهکرد به وظایف شورای سراسری در جذب توده های میلیونی در شهر و روسنا تکیه دارد که در میان یک رژیم بورژوا تئوکراتیک و یک رژیم بورژوا دموکراتیک ویلان هستند. جذب این توده ها به لیبرال دموکراسی و حاکمیت مردمی و ملی از وظایف بلافصل شورای متحده سراسری خواهد بود.

از دیگر سو این راهکرد به این نکته تاکید دارد که تشکیل این شورا باید ماحصل نزدیکی تشکلات کارگری و دیگر تشکلات مردمی در داخل باشد.

شورای متحده سراسری رهبری خود را میان سه طیقه نامبرده با حقوق متساوی اعمال خواهد کرد. 

شورای متحده باید شالوده حکومت آینده باشد.

از هم اکنون می توان به پای تنظیم یک قانون اساسی برای حکومت آتی کشور رفت.

در این رابطه پیش نویس قانون اساسی را به شورای متحده سراسری پیشنهاد می کنم

http://irancomwww.blogspot.de/2010/05/blog-post.html

فرهاد واکف

۱۳۹۲ فروردین ۶, سه‌شنبه

اصلاحات لیبرال دموکراتیک از پایین ممکن است

نباید به دو قطبی شدن های موجود میان بورژوا - تئوکرات ها و امپریالیستها وقهی نهاد. راه سوم  ورای این دو قطب وجود دارد.
اصلاحاتی که امپریالیستها انجام می دهند فرجامی ندارد  و منجر به تمدن های بزرگی که رژیم های ایشان وعده می دهند نخواهد شد. واکنش بلافصل این چنین اصلاحاتی معمولا برانگیختن واپس گرایی و اسلام گرایی و... می باشد

برخلاف تصور برخی اصلاحات امپریالیستی شبه مدرنیزاسیونی بیش نیست و این اصلاحات هرگز عاقبتی ندارد و نمی تواند از تحریک مرتجعین فراتر رود و ابعاد همه جانبه به خود بگیرد و یا از خود استقامت  و یپگیری نشان داد.

بطور نمونه اصلاحات شاه در ایران که تابع دکترین ها و اصلاحات امپریالیستی  بود اگر ناپیگیر، ناکامل و تحریک کننده ارتجاع داخلی بود این بخاطر ویژگی هایی است که اصلاحات امپریالیستی از آن برخوردار است.

اصلاحات امپریالیستی از آنجاییکه تابع منافع داخلی و ملی نیست هرگز نمی تواند انتظام بخش برای ساختار اقتصادی اجتماعی مدرن باشد که در همه جا محصول انقلاب صنعتی است.

از همین رو اصلاحات شاهی و آمریکایی در ایران جهت مدرنیزاسیون و انقلاب صنعتی در عوض این که جهت دوام و بقای رژیم آمریکایی در ایران گردد منجر به عدم ثبات این رژیم در داخل گردید و این امر در ماهیت و خاصیت این اصلاحات نهفته است که اصلاحات  امپریالیستی به ضد اصلاحات خود مبدل میشود.

در مقابل این دور باطل  از اصلاحات و ضد اصلاحات که مشخصه حاکمیت امپریالیستی و از سازندگی و تخریب می باشد راه سومی وجود دارد که اصلاحات لیبرال دموکراتیک مردم ایران از پایین نام دارد.

اصلاحات لیبرال دموکراتیک از پایین همان فرآیند مدرنیزاسیون دموکراتیک و مردمی است.

شالوده اجتماعی و انسانی اصلاحات و مدرنیراسیون لیبرال دموکراتیک سه طبقه اصلی می باشند: طبقه متوسط نوین، کارگران فابریک ها و بخشی از بورژوازی صنعتی .

اصلاحات از پایین که می گویند در واقع در واقعیت همین اتحاد و اتفاق این سه طبقه برای تشکیل یک نظام سیاسی لیبرال دموکراتیک در کشورمی باشد

در سایه این رهبری سه گانه است که می توان بخشی میلیونی از توده های سنتی و فقیر  شهر و روستا را با فرآیند اصلاحات از پایین و دموکراتیک همراه ساخت.

در این بسیج عمومی که وسیع ترین اهالی مشارکت دارند کشور راه ترقی، اصلاحات، مدرنیزاسیون ، رفاه عمومی و امنیت و ثبات داخلی و.. را طی خواهد کرد.

این اصلاحات از پایین را ما می توانیم راه ایرانی انقلاب صنعتی در کشور نام نهیم و با راه چینی و مشابه مقایسه کنیم.

در راه چینی  رهبری  ظاهری سه گانه ندارد. بل که حاکمیت در دست کارگران می باشد. گرچه راه چینی در واقعیت حاکمیت پرولتاریای چین نیست- بل که برعکس - بخشی از بورژوازی مدرن چینی و طبقه کارشناسان و تکنوکراتان یعنی طبقه متوسط نوین متحدانه در یک نظام تک حزبی در کنار هم رهبری انقلاب صنعتی و اصلاحات در چین را بعهده می گیرند.

در راه ایرانی برعکس از پیش شفافیت وجود خواهد داشت و مرزهای طبقاتی میان حاکمیت سه گانه محفوظ باقی خواهد و نظام تک حزبی وجود نخواهد داشت و پلورالیته، تعدد احزاب، تشکیل تشکلات صنفی و سندیکایی و.. برسمیت شناخته خواهد شد.

در راه ایرانی اصلاحات از پایین به معنای واقعی با مشارکت وسیع ترین اقشار و طبقات خواهان ترقی و اصلاحات و... انجام پذیر خواهد شد.

اما ذر شباهت ها با راه چینی راه ایرانی متکی بر برنامه ریزی منظم و منسجم توسعه با هدایت و مشارکت دولتی خواهد بود. در راه ایرانی هراسی از بورژوازی صنعتی نخواهد بود. فریبی از این که حکومت کارگری است وجود نخواهد داشت.

در راه ایرانی کارگران ضمن برخورداری از تشکلات صنفی، حق پیوست به احزاب سیاسی و فعالیت سیاسی از حق مشارکت در حکومت برخوردارند و نظر به این که کارگران در کنار دیگر طبقات خواهان اصلاحات از ستون های حکومت می باشند در کلیه قوانین و مصوبات پارلمان مطابق با روح و منشور ملی به رفاه کارگران توجه خواهد شد.

راه ایرانی اصلاحات یعنی اصلاحات از پایین ممکن و شدنی است و تنها شرط تحقق آن، اراده طبقات سه گانه برای اتحاد و اتفاق و پیمودن راه استقلال و حاکمیت ملی و رفاه همگانی و پیشرفت و توسعه صنعتی کشور می باشد.






۱۳۹۲ فروردین ۱, پنجشنبه

نقد تئوری ارزش اضافه مارکس - قسمت 9

در پاسخ به پرسش های پیشتر مطرح شده پیرامون تئوری ارزش اضافه مارکس در ادامه بهتر است در صدد پاسخ به این پرسش و حل این مسئله برآییم:

براستی کاپیتالیسم یعنی چه؟

در اندیشه و تحقیق پیرامون آنچه کاپیتالیسم است متوجه می شویم آنچه کاپیتالیسم نامیده می شود در واقعیت امر در موجودیت یک سیستم و به این مفهوم یک نظام مزدوری است.

طرح مبحث مزد و انسان مزدبر و کارگر برای تعریف کاپیتالیسم از این روست نه سرمایه، نه تولید کالایی، نه بهره و نه مالکیت غیر اجتماعی ... هیچیک از ویژگی های کاپیتالیسم نیستند و پیشتر از کاپیتالیسم وجود داشته اند.

از این رو این که مارکس نظر به این ویژگی کاپیتالیسم برای توضیح آن از یک رابطه اجتماعی شروع می کند که در یکسو آن کارگران برای فروش نیروی کار خود و در سوی دیگر آن صاحبان سرمایه برای بهره وری این نیروی کار واقعند، باید اقرار داشت مبنای درستی برای تعریف و توضیح کاپیتالیسم برگزیده است:
نظام مزد بری.

اما آنگونه که سعی شد نشان دهیم نه سرمایه، نه بهره، نه بازار و.. هیچ یک ماحصل نظام مزدوری نیستند و مستقل از نظام مزد بری پیش از آن از موجودیت برخوردار بوده اند.

این که کاپیتالیسم آن نظامی ایست که در آن بهره، بازار و سرمایه بر پایه نظام مزدوری انجام می پذیرد به  این مفهوم نیست که این وجوه نامبرده حاصل نظام مزدبری و بر پایه نظام مزد قابل تحقق می باشند یعنی آن گونه که مارکس آنها را وارد تئوری ارزش اضافه - بهره - خود نموده است.

روشن تر مطلب را بیان کنیم. آنچه کاپیتالیسم را از نظام های فئودالی و برده داری متمایز می کند نه وجود سرمایه، نه مالکیت غیر اجتماعی بر سرمایه،  نه نظام بهره و نه نظام بازار ... می باشد گرچه در کاپیتالیسم هر یک از این وجوه با شدت و حدت بیش از گذشته حضور به هم می رسانند،

بل که وجه تمایز در نظام مزد بری و حضور کارگران می باشد.

از همین رو اگر شما نظام مزد بری و کارگری را از نظام کاپیتالیسم بگیرید آنچه باقی خواهد ماند دیگر کاییتالیسم نخواهد بود. و بر عکس با حفظ نظام کارگری اگر هم بر سرمایه مالکیت دولتی اعمال شود باز کاپیتالیسم به حیات خود ادامه خواهد داد..

بنابر این برای تعریف کاپیتالیسم ما نیازی به تئوری ارزش اضافه- تئوری بهره - نداریم چرا نظام بهره یک ویژگی کاپیتالیسم نیست و با حدت و شدت دیگر در نظام های قبلی هم وجود داشته است.

ما در کاپیتالیسم در واقع با یک حدت و شدت بیشتر از گذشته به یک نظام بهره، بازار و... برمی خوریم که متکی بر نظام مزدبری است بی آنکه این نظام مزدبری اساسی برای نظام بهره، بازار و.. در نظام کاپیتالیستی باشد. لاکن اساسی است برای موجودیت نظام کاپیتالیستی.


ادامه دارد..


۱۳۹۱ اسفند ۳۰, چهارشنبه

نقد تئوری ارزش اضافه مارکس - قسمت 8

از آنجاییکه در مدل مارکسی از مراحل تاریخی جایی برای مرحله گذار میان فئودالیته تاریخی از یکسو و از سوی دیگر کاپیتالیسم تاریخی وجود ندارد لذا این  به سهم  خود علتی میشود برای این مسئله که مارکس شیوه کاپیتالیستی تولید را - به اختصار کاپیتالیسم را - امری می داند که در دوران تاریخی فئودالیته از وجود خارجی برخوردار نیست و تازه در شکل جنینی آن است که در بطن فئودالیته تاریخی-  که آبستن کاپیتالیسم و دوران جدید است - حضور بهم می رساند.

این مبحث شکل جنینی - کاپیتالیسم - که فئودالیته تاریخی آبستن آن است دارای دو وجه است:

- وجه نخست شکل جنینی از یک دوران تاریخی که با انقلاب صنعتی آغاز می گردد
-وجه دوم شکل جنینی از یک کاپیتالیسم


مارکس در وجه نخست ،  آن دوران تاریخی را که فئودالیته تاریخی- یعنی به منزله یک دوران تاریخی - آبستن آن است و با انقلاب صنعتی آغاز می گردد را دوران تاریخی شیوه کاپیتالیستی تولید- توجه داشته باشید عبارت شیوه کاپیتالیستی تولید با عبارت شیوه تولید کاپیتالیستی یکی نیست - می نامد.

اگر ما این را از مارکس بپذیرم که شیوه کاپیتالیستی تولید - به اختصار کاپیتالیسم - مانند شیوه فئودالی تولید - به اختصار فئودالیسم - در وهله اول یک عنوان و یک نام برای آن دوران تاریخی نوین است که با انقلاب صنعتی آغاز می گردد

لاکن پذیرفتنی نیست که کاپیتالیسم- نه به عنوان یک دوران نوین تاریخی - تازه با دوران نوین و انقلاب صنعتی رو به پیدایش و توسعه می نهد.

این که در فئودالیسم - دوران فئودالی تاریخ - کاپیتالیسم از موجودیت برخوردار نبوده است و این حقیقت که فئودالیسم یک نظام اجتماعی است که مرحله ایی از مراحل متعدد از تاریخ اجتماعی انسان را  تشکیل می دهد و غیره این ها همه درست.

اما به تحقیق می توان گفت میان فئودالیسم تاریخی و کاپیتالیسم تاریخی حد فاصلی وجود دارد که در این حد فاصل کاپیتالیسم روبه پیدایش و توسعه می نهد.

در این حد فاصل- دوران گذار- است که برای نخستین بار  شیوه کاپیتالیستی تولید اجتماعی در رشد و توسعه خود زمینه را برای آغاز یک انقلاب صنعتی و  آغاز برای یک دوران کاپیتالیستی تاریخ را فراهم می سازد.

این به  صورت دقیقتر به چه معناست؟

این به اختصار به این مفهوم است که میان کاپیتالیسم به مفهوم یک شیوه از تولید اجتماعی از یک سو و از سوی دیگر کاپیتالیسم به منزله یک دوران تاریخی که با انقلاب صنعتی آغاز می گردد فرق وجود دارد.


فرض را بر این بگذاریم این تفاوت نه تنها در مورد مبحث کاپیتالیسم بل که در مورد فئودالیسم هم صادق است. آنگاه با انتقال این اصل مفروض بر مبحث فئودالیسم خواهیم داشت: میان فئودالیسم به منزله یک شیوه تولیدی از یکسو و از سوی دیگر دیگر فئودالیسم به مثابه یک دوران تاریخی تفاوت وجود دارد.

در رابطه با دوران گذار تاریخی از فئودالیسم تاریخی به کاپیتالیسم تاریخی باید توجه داشت وجود کاپیتالیسم در دوران گذار موجب شده که به این نوع از کاپیتالیسم عنوان کاپیتالیسم فئودالی داده شود.

کاپیتالیسم فئودالی و یا کاپیتالیسم دوران گذار  آن کاپیتالیسمی است که نظر به خصوصیات فئودالی موجبات مباحث فراوانی را فراهم کرده است.

در رابطه با جستار ما پیرامون نقد ارزش اضافه مارکس ما می خواهیم ببینیم این کاپیتالیسم فئودالی آیا با تئوری ارزش اضافه مارکس قابل توضیح می باشد یا نه؟

و با به عبارت دیگر آیا کاپیتالیسم فقط آن کاپیتالیسم می باشد که در روند انقلاب صنعتی رو به رشد نهاد و به کاپیتالیسم رقابت آزاد موسوم می باشد؟

آیا مارکس در تئوری ارزش خود می خواهد ما را به این سو هدایت کند که کاپیتالیسم یعنی آغاز عصر فابریک ها و انقلاب صنعتی و به قول ما ایرانی ها سرمایه داری رقابت آزاد؟

ادامه دارد...


نقد تئوری ارزش اضافه مارکس - قسمت 7


هیچ نظام اجنماعی هرگز در در زمانی معینی نابود نخواهد گردید مگر قبل از آن، کلیه نیروهای مولده ای که برای آن این نظام اجتماعی لازم است، از قبل توسعه یافته باشد. و مناسبات نوین و برتر از تولید هرگز جایگزین مناسبات قدیمی نخواهد شد مگر این که از قبل شرایط مادی برای هستی آنها در چارچوب جامعه قدیمی به حد پختگی رسیده باشد.

بدنیسان بشریت ناگزیرا پیوسته بر خود چنان تکالیفی نهاده است که هم به حل آنها قادر باشد. در یک نگاه دقیقتر پیوسته دیده است که معضل فقط زمانی بوجود می آید وقتی از پیش شرایط مادی برای حل آن یا موجود باشد و یا دست کم در پروسه پیدایش قرار داشته باشد.

مارکس، مقدمه نقدی بر اقتصاد سیاسی (1859)

برگردان: فرهاد واکف



ما در این شماره  بر پایه  مطالبی که تاکنون داشته ایم قادریم به تدریج به این نتیجه نزدیک شویم که برای مارکس کاپیتالیسم یا بهتر بگوییم شیوه کاپیتالیستی اقتصاد و تولید اجتماعی یک مرحله تاریخی و یک نظام اجتماعی و یک جامعه ایی است که در دوران فئودالیته نمی توانست وجود داشته باشد و این نظام و جامعه که تاریخا متفاوت از فئودالیته است تازه در دل فئودالیته رو به پیدایش می نهد.

پس مارکس شیوه کاپیتالیستی اقتصاد را - به اختصار کاپیتالیسم را - به صورت یک مرحله تاریخی جداگانه و یک جامعه و نطام اجتماعی مجرا می بیند و برای این نظام اجتماعی، ارزش عصر جداگانه ایی که پس از شیوه فئودالی تولید - فئودالیسم - شروع می شود قائل است.

از نظر مارکس بنیان این عصر نوین در انقلابی که در شهر و صنعت شد - انقلاب صنعتی - و با پیدایش فابریک ها توامان گشت نهاده شد.

این که انقلاب صنعتی دوران ساز بوده مبحث ما نیست. سخن ما در این جا رابطه دوران نو- دوران انقلاب صنعتی - و شیوه کاپیتالیستی تولید و اقتصاد اجتماعی می باشد.

برای مارکس یک نکته از پیش روشن است دوران نو، عصر شیوه کاپیتالیستی تولید و اقتصاد اجتماعی است. بنیان این شیوه که یک نظام اجتماعی است در عصر پیشین - در عصر فئودالیته - نهاده میشود.

از این منظر فئودالیته تاریخی، آبستن یک جامعه و نظام اجتماعی نوین است که کاپیتالیسم نامیده می شود و زایش این مولود با انقلاب صنعتی به وقوع می پیوندد.

پس بدینسان از این منظر در دوران تاریخی فئودالیته،  کاپیتالیسم - به مثابه یک دوران تاریخی - از موحودیت برخوردار نیست بل که تازه در بطن فئودالیته در حال پیدایش می باشد.

این که در فئودالیته کاپیتالیسم موجود نیست. نظریه درستی است. اما از فئودالیته تاریخی تا عصر نوین تاریخی یک دوران گذار کم وبیش طولانی پدیدار می گردد که در بطن این دوران گذار تاریخی است که تازه شیوه کاپیتالیستی تولید و اقتصاد اجتماعی گام به گام رو به پیداش و رشد و توسعه می نهد.

در این دوران گذار - که مارکس آنرا دوران انباشت اولیه سرمایه نام می نهد - سخن از کاپیتالیسم- کاپتیالیسم تجاری- سخن از یک امر واقعی است.

مارکس به سهم خود می پذیرد که در این دوران گذار سرمایه- غلبه سرمایه تجاری به سرمایه صنعتی - وجود دارد، می پذیرد که در این برهه از زمان سرمایه در حال انباشت شدن است اما  از آنجاییکه مارکس شیوه کاپیتالیستی تولید - بعدها موسوم به کاپیتالیسم - را به منزله یک نظام اجتماعی و یک عصر نوین تاریخی و به قولی قول از آنجاییکه مارکس شیوه کاپیتالیستی تولید را به منرله یک رابطه اجتماعی - تاریخی جداگانه و دوران ساز و پسا فئودالی مشاهده می کند لذا از این رو برای وجود این شیوه تولید و این مناسبات اجتماعی دوران جدید جایگاهی و محلی در پیش از این دوران قائل نیست.

 دوباره یاد آور می شویم برای مارکس دوران گذاری که حد فاصل میان عصر فئودالیته و عصر جدید تاریخی است از موجودیت برخوردارنیست...

ادامه دارد...