هیچ نظام اجنماعی هرگز در در زمانی معینی نابود نخواهد گردید مگر قبل از آن، کلیه نیروهای مولده ای که برای آن این نظام اجتماعی لازم است، از قبل توسعه یافته باشد. و مناسبات نوین و برتر از تولید هرگز جایگزین مناسبات قدیمی نخواهد شد مگر این که از قبل شرایط مادی برای هستی آنها در چارچوب جامعه قدیمی به حد پختگی رسیده باشد.
بدنیسان بشریت ناگزیرا پیوسته بر خود چنان تکالیفی نهاده است که هم به حل آنها قادر باشد. در یک نگاه دقیقتر پیوسته دیده است که معضل فقط زمانی بوجود می آید وقتی از پیش شرایط مادی برای حل آن یا موجود باشد و یا دست کم در پروسه پیدایش قرار داشته باشد.
مارکس، مقدمه نقدی بر اقتصاد سیاسی (1859)
برگردان: فرهاد واکف
ما در این شماره بر پایه مطالبی که تاکنون داشته ایم قادریم به تدریج به این نتیجه نزدیک شویم که برای مارکس کاپیتالیسم یا بهتر بگوییم شیوه کاپیتالیستی اقتصاد و تولید اجتماعی یک مرحله تاریخی و یک نظام اجتماعی و یک جامعه ایی است که در دوران فئودالیته نمی توانست وجود داشته باشد و این نظام و جامعه که تاریخا متفاوت از فئودالیته است تازه در دل فئودالیته رو به پیدایش می نهد.
پس مارکس شیوه کاپیتالیستی اقتصاد را - به اختصار کاپیتالیسم را - به صورت یک مرحله تاریخی جداگانه و یک جامعه و نطام اجتماعی مجرا می بیند و برای این نظام اجتماعی، ارزش عصر جداگانه ایی که پس از شیوه فئودالی تولید - فئودالیسم - شروع می شود قائل است.
از نظر مارکس بنیان این عصر نوین در انقلابی که در شهر و صنعت شد - انقلاب صنعتی - و با پیدایش فابریک ها توامان گشت نهاده شد.
این که انقلاب صنعتی دوران ساز بوده مبحث ما نیست. سخن ما در این جا رابطه دوران نو- دوران انقلاب صنعتی - و شیوه کاپیتالیستی تولید و اقتصاد اجتماعی می باشد.
برای مارکس یک نکته از پیش روشن است دوران نو، عصر شیوه کاپیتالیستی تولید و اقتصاد اجتماعی است. بنیان این شیوه که یک نظام اجتماعی است در عصر پیشین - در عصر فئودالیته - نهاده میشود.
از این منظر فئودالیته تاریخی، آبستن یک جامعه و نظام اجتماعی نوین است که کاپیتالیسم نامیده می شود و زایش این مولود با انقلاب صنعتی به وقوع می پیوندد.
پس بدینسان از این منظر در دوران تاریخی فئودالیته، کاپیتالیسم - به مثابه یک دوران تاریخی - از موحودیت برخوردار نیست بل که تازه در بطن فئودالیته در حال پیدایش می باشد.
این که در فئودالیته کاپیتالیسم موجود نیست. نظریه درستی است. اما از فئودالیته تاریخی تا عصر نوین تاریخی یک دوران گذار کم وبیش طولانی پدیدار می گردد که در بطن این دوران گذار تاریخی است که تازه شیوه کاپیتالیستی تولید و اقتصاد اجتماعی گام به گام رو به پیداش و رشد و توسعه می نهد.
در این دوران گذار - که مارکس آنرا دوران انباشت اولیه سرمایه نام می نهد - سخن از کاپیتالیسم- کاپتیالیسم تجاری- سخن از یک امر واقعی است.
مارکس به سهم خود می پذیرد که در این دوران گذار سرمایه- غلبه سرمایه تجاری به سرمایه صنعتی - وجود دارد، می پذیرد که در این برهه از زمان سرمایه در حال انباشت شدن است اما از آنجاییکه مارکس شیوه کاپیتالیستی تولید - بعدها موسوم به کاپیتالیسم - را به منزله یک نظام اجتماعی و یک عصر نوین تاریخی و به قولی قول از آنجاییکه مارکس شیوه کاپیتالیستی تولید را به منرله یک رابطه اجتماعی - تاریخی جداگانه و دوران ساز و پسا فئودالی مشاهده می کند لذا از این رو برای وجود این شیوه تولید و این مناسبات اجتماعی دوران جدید جایگاهی و محلی در پیش از این دوران قائل نیست.
دوباره یاد آور می شویم برای مارکس دوران گذاری که حد فاصل میان عصر فئودالیته و عصر جدید تاریخی است از موجودیت برخوردارنیست...
ادامه دارد...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر