مارکس می گوید سرمایه یک وضعیت اجتماعی است که وسایل تولید و کار در آن متظاهر می شوند و سابقا وجود نداشته است و انگلس در ادامه می گوید باید این حالت و صفت را از وسایل تولید و کار رهانید.
در این رابطه این پرسش پیش می آید:
کار چه؟ کار هم یک وضعیت اجتماعی است و سابقا وجود نداشته؟ چون این سرمایه که وضعیت اجتماعی و سابقا وحود نداشته بدون کاری که یک وضعیت اجتماعی و سابقا موجود نبود بی معنی است.
از نظر من سرمایه و کار به نفسه دو مولفه اجتماعی و متضاد نیستند بل به منزله دو مولفه الزامی کار مکمل یکدیگرند. فرم اجتماعی تصاحب کار وسرمایه تعیین کننده یک تضاد است نه تفس کار و سرمایه.
شیوه هایی که ما در آن کار می کنیم، - شیوه کار - پیوسته در یک ارتباط ناگسستنی قرار دارند با شیوه های زندگی اجتماعی ما که کار در آن صورت پذیر می گردد.
ایندو یعنی از یکسو شیوه کار و از سوی دیگر مناسبات اجتماعی روی هم رفته پدیده ای مرکبی را پدید می آورند که ما از این ترکیب با عنوان کلی کار سخن می رانیم.
در این ترکیب شیوه های کار که تغییر کنند فرم های اجتماعی هستی ما هم مطابق با آن دیر یا زود تغییر خواهند کرد .
فرم های جامعه نظیر جامعه های اولیه، برده داری، فئودالیته و سپس کاپیتالیسم و.. هر یک از این فرم های اجتماعی پیوسته با نوعی از شیوه کار همراه و تاریخا و تکاملا در تناسب با آن بوده اند.
نظر به این تناسب هر شیوه کار را با نام یک فرماسیون اجتماعی خوانده اند. بطور نمونه شیوه اشتراکی و اولیه کار، شیوه برده داری کار، شیوه فئودالیته کار، شیوه کاپیتالیستی کار.
شیوه کاپیتالیستی کار در شکل محدود تر آن همان شیوه کاپیتالیستی تولید می باشد.
توجه داشته باشید مارکسیستها شیوه کاپیتالیستی تولید را مبدل به شیوه تولید کاپیتالیستی نمودند.
و این در حالی است که شیوه کاپیتالیستی تولید با شیوه تولید کاپیتالیستی برابر نیست.
در اولی این شیوه تولید است که با کاپیتالیسم به منزله یک فرم از جامعه متناسب و همراهی دارد و در دومی این کاپیتالیسم است که یک شیوه تولید می باشد.
این که مارکسیستها می گویند کاپیتالیسم یک شیوه تولید است. یعنی چه؟
یعنی این که در این شیوه تولید که کاپیتالیسم نام دارد سرمایه و کار در تضاد باهم هستند. یعنی ما بیاییم سعی کنیم در قالب شیوه تولید و اقتصاد، کاپیتالیسم را تعریف کنیم. و بعد اسم این را هم بگذاریم اقتصاد سیاسی. که این آخری را هم خودشان نمی دانند اصلا یعنی چه.
از آنجاییکه کاپیتالیسم به منزله یک فرم از جامعه با سه شیوه کار و با سه سطح از تکامل کار همراهی نموده است این امر به رازگونگی از یکسو و از سوی دیگر ظاهر جاو دانگی کاپیتالیسم مساعدت نموده است.
شکی نیست که کاپیتالیسم مرتب در پی انقلابی کردن شیوه های کار بوده است.
لاکن پرسشی را که تاریخ در برابر این فرم از جامعه که بر پایه تضاد استوار است، قرار می دهد این است:
مرزهای همراهی کاپیتالیسم با شیوه های کار کدام است؟ یا به عبارت معکوس
مرزهای تکاملی شیوه های کار که کاپیتالیسم با آن همراهی دارد کدام است؟
نظر به شیوه های کار تکامل یافته و عالی، نظربه پردازان کاپیتالیسم فرمی از جامعه را در آینده پیش بینی می کنند که در آن جامعه های کاپیتالیستی در سطح جهانی بدون نیاز به کار انسانی و انسان کارگر به مبادله و تجارت با هم خواهند پرداخت.
این نظریه کاپیتالیستی اساس خود را به جهانی مدیون خواهد بود که در آن میلیاردها انسان هرگز شانس تولد نخواهند یافت یعنی جهانی که با شدت کاهش جمعیت میلیاردی و فوق العاده فاحش مواجه خواهد شد.
حتی اگر چنین جهانی از نظر جمعیتی به طرز فاحشی کاهش یافته یعنی بدون انسان کارگر و لذا به عده قلیلی انسان کاپیتالیست محدود شده ممکن باشد
آنگاه این پرسش مطرح است چنین جهانی که ساکنین کره خاکی اش محدود به تعدادی کاپیتالیست است، کاپیتالیست بودن خود را مدیون چه می باشند وقتی همه کم یابیش در یک سطح دارای کاپیتال می باشند؟
به عبارت معکوس مگر حیات کاپیتالیسم به چیزی به غیر از حیات کار مزدوری وابسته است؟
وقتی در جهان نوین نظر به تکامل شیوه های عالی کار، نیازی به انسان کارگر نیست و این ها بسود صاحبان خود کفای کاپیتال حذف می شوند ،آنگاه این صاحبان تولید خود کفا چه نیازی دارند خود را کاپیتالیست بنامند وقتی همه ساکنین قلیل چنین کره خاکی کمابیش در یک سطح دارای کاپیتال می باشند؟
این یک پارادوکسی است که ما انسان ها با آن مواجهیم
از یکسو یعنی از سوی فرم جامعه، جامعه صاحب کاپیتال به انسان کارگر و به جامعه مزدور نیاز دارد
اما از سوی دیگر یعنی از سوی شیوه های کار مدام در حال ترقی نیاز به انسان کارگر و وابستگی جامعه کاپیتال به جامعه کار کاهش می یابد.
در یک فضایی که جمعیت میلیاردی کره خاکی باهمه کاهشش هرگز به مرزهای قلیل چند مشت صاحب کاپیتال کاهش نخواهد یافت
چگونه می خواهید این پارادوکسی و تضاد را حل کنید؟
به سود کدام سوی اجتماعی؟
نظر به مولفه های جمعیتی و نظر به مولفه های شیوه های مدام در حال ترقی کار که در اثر آن اهمیت کار انسانی تقلیل می یابد
این فرم از مناسبات اجتماعی که در یک سوی آن عده قلیلی صاحب سرمایه و در سوی دیگر اکثریت صاحب کار باشند، آینده ایی ندارد...
این درست است فرم های اجتماعی از قبیل کاپیتالیسم در قبال شیوه های کار از انعطاف بی سابقه تاریخی برخوردارند
اما نباید از یاد برد این فقط شیوه های کار نیستند که فرم های اجتماعی را تعیین می کنند بل که
این فرم های اجتماعی هم هستند که برغم همه انعطاف بی سابقه به سهم خود شیوه های کار را تعیین می کنند
یعنی با همه انعطافی که کاپیتالیسم در قبال شیوه کار و انقلابی کردن هر باره آن دارد لاکن باید به مرزهای هر نظم اجتماعی در پاسخ گویی به نیاز های پیشرفت نیروهای مولده اش توجه میذول داشت
ادامه دارد...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر