در این رابطه پیوسته این روابط اجتماعی ناعادلانه و این تقسیم به جامعه بالادست و جامعه فرودست است که مبنا است.
از این مبنا که حرکت کنید مابقی یعنی آن گفته ها و آن توضیحات که این و آن برای تشریح این مبنای اجتماعی هرباره در طول حیات جامعه کارگری به آن متوسل شده و میشوند و خواهند شد در حکم جایگاه فرعی و غیر اصلی است.
ماباید بدانیم نه تنها جامعه کارگری- که جامعه فرو دست است - بل که جامعه سرمایه داری و سرمایه داران هم هریک به نوبه خود میان آنچه هستند و آنچه درباره خود می گویند پیوسته یک رابطه مستقیم وجود ندارد.
و بر این اساس هرباره نه حرف ها، تئوری ها و ایدئولوژی ها و... بل که مبنا آن هستی اجتماعی است که بطور واقعی وجود دارد.
از واقعیت های اجتماعی هر طرف اگر هرباره حرکت کنیم ما به یک تضاد و اختلاف در منافع و مصالح دو جامعه کارگری و جامعه سرمایه داران بر می خوریم.
این اختلاف در موقعیت و منافع اجتماعی بدون عواقب اجتماعی باقی نمی ماند.
بر همین اساس صرف نظر از این که این و آن از دو طرف چه فرمایشی داشته پیوسته این اختلاف اجتماعی است که در روابط اجتماعی این دو گروه اجتماعی مستولی است.
از کانون همین اختلافات در موقعیت و منافع اجتماعی است که پیوسته نسبت به این نکته آیا روزی جامعه های بشری در سرانجام تکامل خود به نقطه ایی برسند که به حیات ظالمانه بودن روابط اجتماعی میان خود پایان دهند یا نه.. اختلاف نظر تاریخی میان این دو گروه وجود داشته است.
بدیهی است آنها که بر سر خر مراد سوارند و وجود یک رابطه ظالمانه اجتماعی ذی نفع است حتی در خواب هم تصور نابودی اش را نمی کند تا چه رسد در عالم واقع اظهار به نابودشدنی آن نماید.
به همان سان هم فهمیدنی است که چنین انسان سواره در واقع تمایلی سنگواره نمودن،به تقدیس و دگماتیزه سازی آن روبط اجتماعی دارد که او در آن سوار می باشد.
ما اگر این منطق اجتماعی و مشابهات را وارد تحلیلات اجتماعی خود هرباره کنیم مابقی یعنی بطور نمونه این که حال در منظر کارگری جامعه عادلانه آتی چگونه از دل روابط اجتماعی کنونی مانند یک پروانه از دل کرم سر برخواهد آورد و از این حرف ها دیگر حائز اهمیت اساسی نیست.
در این موارد غیر اساسی هر کارگری می تواند دچار اشتباهات تحلیلی باشد و یا نباشد. این ها مهم و اساسی نیستند.. مهم و اساسی همان گونه که پیشترهم ابراز شد همواره این است که موقعیت و منافع اجتماعی کارگران موجب هایی هستند که او را هر باره به شکل منطقی به آینده های عادلانه اجتماعی امیدوار نگه میدارند.
این امیدواری آن گونه به او نسبت می دهند نه دارای پایه دینی است- انقلاب آخرزمان- نه پایه فلسفی- یعنی ماحصل اندیشه اندیشمندان مصلح جهان.
ادامه دارد....
از این مبنا که حرکت کنید مابقی یعنی آن گفته ها و آن توضیحات که این و آن برای تشریح این مبنای اجتماعی هرباره در طول حیات جامعه کارگری به آن متوسل شده و میشوند و خواهند شد در حکم جایگاه فرعی و غیر اصلی است.
ماباید بدانیم نه تنها جامعه کارگری- که جامعه فرو دست است - بل که جامعه سرمایه داری و سرمایه داران هم هریک به نوبه خود میان آنچه هستند و آنچه درباره خود می گویند پیوسته یک رابطه مستقیم وجود ندارد.
و بر این اساس هرباره نه حرف ها، تئوری ها و ایدئولوژی ها و... بل که مبنا آن هستی اجتماعی است که بطور واقعی وجود دارد.
از واقعیت های اجتماعی هر طرف اگر هرباره حرکت کنیم ما به یک تضاد و اختلاف در منافع و مصالح دو جامعه کارگری و جامعه سرمایه داران بر می خوریم.
این اختلاف در موقعیت و منافع اجتماعی بدون عواقب اجتماعی باقی نمی ماند.
بر همین اساس صرف نظر از این که این و آن از دو طرف چه فرمایشی داشته پیوسته این اختلاف اجتماعی است که در روابط اجتماعی این دو گروه اجتماعی مستولی است.
از کانون همین اختلافات در موقعیت و منافع اجتماعی است که پیوسته نسبت به این نکته آیا روزی جامعه های بشری در سرانجام تکامل خود به نقطه ایی برسند که به حیات ظالمانه بودن روابط اجتماعی میان خود پایان دهند یا نه.. اختلاف نظر تاریخی میان این دو گروه وجود داشته است.
بدیهی است آنها که بر سر خر مراد سوارند و وجود یک رابطه ظالمانه اجتماعی ذی نفع است حتی در خواب هم تصور نابودی اش را نمی کند تا چه رسد در عالم واقع اظهار به نابودشدنی آن نماید.
به همان سان هم فهمیدنی است که چنین انسان سواره در واقع تمایلی سنگواره نمودن،به تقدیس و دگماتیزه سازی آن روبط اجتماعی دارد که او در آن سوار می باشد.
ما اگر این منطق اجتماعی و مشابهات را وارد تحلیلات اجتماعی خود هرباره کنیم مابقی یعنی بطور نمونه این که حال در منظر کارگری جامعه عادلانه آتی چگونه از دل روابط اجتماعی کنونی مانند یک پروانه از دل کرم سر برخواهد آورد و از این حرف ها دیگر حائز اهمیت اساسی نیست.
در این موارد غیر اساسی هر کارگری می تواند دچار اشتباهات تحلیلی باشد و یا نباشد. این ها مهم و اساسی نیستند.. مهم و اساسی همان گونه که پیشترهم ابراز شد همواره این است که موقعیت و منافع اجتماعی کارگران موجب هایی هستند که او را هر باره به شکل منطقی به آینده های عادلانه اجتماعی امیدوار نگه میدارند.
این امیدواری آن گونه به او نسبت می دهند نه دارای پایه دینی است- انقلاب آخرزمان- نه پایه فلسفی- یعنی ماحصل اندیشه اندیشمندان مصلح جهان.
ادامه دارد....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر