از این نسبت های وهن آمیز که خسته شده اند، سرانجام درپی این می افتند با کرنش ریا آمیز در برابر منطق تاریخی اعلام کنند :
این درست جامعه های بشری حائز روند تکاملی اند و این واقعیت است و ما همراه با جامعه کارگری آنرا پذیراییم. اما اگر این واقعیت را دارونیسم تاریخی بناییم آنگاه متاسفانه باید به جامعه کارگری ابراز داریم تاریخ اجتماعی انسان با کاپیتالیسم و مراحل تکاملی آن به اوج قله تکامل خود رسیده است: رابطه کاپیتالیسم با پایان تاریخ اجتماعی نظیر رابطه انسانی است که فرجام روند طبیعی از دل دنیای میمونها سربرآورد.
این حکایت، حکایت همان ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند می باشد. این ها همه وسایل اوهام دینی، فلسفی و ریاکاری های تاریخی را به کمک می گیرند تا حریف اجتماعی را سرانجام از عمل بازدارند و این هم در یک رابطه اجتماعی مبتنی بر تضاد امری طبیعی است.
از این جا باز گردیم به مبحث نگرش های کارگری و ضرورت تجدید نظر و اصلاحات در آن.
پیش از هر چیز باید دانست جامعه کارگری یک فرقه و یک مکتب فرقه ایی نیست که دارای دگم ها و اصولی باشد. جامعه کارگری یک گروه اجتماعی و به عبارت صحیح تر یک نیروی اجتماعی است.
منافع اصلی و تاریخی این نیروی اجتماعی با رهایی و انحلال آن در فرجام روند تکامل اجتماعی در سطح جهانی تامین میشود. و این در واقع ریشه پیگیری انقلابی گری در این نیرو در سطح جهانی است. جامعه های تاکنونی به گونه ایی منافعشان در تحفیظ و ابقایشان بود اما در جامعه کارگری برعکس منافعش زمانی تامین میشود که این جامعه منحل گردد و همین امر یک انقلابی گری پیگیر به این جامعه اعطاء می کند.
بر این پایه از همان از ازمنه های دیرین پیوسته گفته شده است که جامعه کارگری در واقعیت چیزی جز زنجیرهای بندگی که بر پا دارد چیز دیگری برای ازدست دادن ندارد و درعوض آن این رهایی از بوغ بردگی است که سرانجام نصیب او میگردد.
از این رو تامین منافع کارگری نه در بقای جامعه سرمایه داری و بالادست است و نه در حفظ آن روابط اجتماعی - کاییتالیسم - که منجر به بقای جامعه کارگری است.
منافع جامعه کارکری از زمانی جامه عمل می پوشد که جامعه واحد جهانی مستقر گردد ودر سطح جهانی به تقسیم اجتماعی انسان ها به جامعه های بالادست و فرودست پایان داده شود.
این ها را می گویم تا از ما نخواهند که ما در این دیدگاه تجدید نظری کنیم. این ها از مسلمات است و به اصطلاح اصول مکتبی و دگما های دینی نیستند. این ها با حیات جامعه کارگری در ارتباطند.
عرض کردم این که بالایی می خواهند مسلمان شوند، به اندیشه های فلسفی روی آورند و یا با کرنش ریاکارانه پایان تاریخ تکامل اجتماعی انسان در کاپیتالیسم را اعلام کنند ، مسئله جامعه کارگری نیست. این ها مسائل بالایی هاست. اگر به منفعت جامعه کارگری نیست که به چنین رویه های روی آورد و به آینده عالی تر اجتماعی نظر دوخته به همان گونه به منفعت بالایی هاست که به اسلام روی آورند، فلسفه بافی کنند و...
اما اگر می خواهند منطق اجتماعی ما را بدانند عرض می کنیم بر پایه شواهد و قراین عینی ما به این نظرنیستیم.
از نظر جامعه کارگری انقلاب صنعتی نوین و آغاز مرحله نو امپریالیستی که همراه با انقلاب نو صنعتی و .. است دلالتی بر پایان اعبتارآرمان های تاریخی و اجتماعی جامعه کارگری نیست.
البته این احتمال وجود دارد که این امور دلالت بر پایان اعبتار این و یا آن تئوری باشد که زمانی در میان جامعه کارگری در گردش بوده است و هنوز هم است اما دلالتی بر عدم حقانیت آرمان های اجتماعی و تاریخی جامعه کارگری ندارد که هیچ بل که برعکس در مسیر تایید آن است.
ادامه دارد...
این درست جامعه های بشری حائز روند تکاملی اند و این واقعیت است و ما همراه با جامعه کارگری آنرا پذیراییم. اما اگر این واقعیت را دارونیسم تاریخی بناییم آنگاه متاسفانه باید به جامعه کارگری ابراز داریم تاریخ اجتماعی انسان با کاپیتالیسم و مراحل تکاملی آن به اوج قله تکامل خود رسیده است: رابطه کاپیتالیسم با پایان تاریخ اجتماعی نظیر رابطه انسانی است که فرجام روند طبیعی از دل دنیای میمونها سربرآورد.
این حکایت، حکایت همان ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند می باشد. این ها همه وسایل اوهام دینی، فلسفی و ریاکاری های تاریخی را به کمک می گیرند تا حریف اجتماعی را سرانجام از عمل بازدارند و این هم در یک رابطه اجتماعی مبتنی بر تضاد امری طبیعی است.
از این جا باز گردیم به مبحث نگرش های کارگری و ضرورت تجدید نظر و اصلاحات در آن.
پیش از هر چیز باید دانست جامعه کارگری یک فرقه و یک مکتب فرقه ایی نیست که دارای دگم ها و اصولی باشد. جامعه کارگری یک گروه اجتماعی و به عبارت صحیح تر یک نیروی اجتماعی است.
منافع اصلی و تاریخی این نیروی اجتماعی با رهایی و انحلال آن در فرجام روند تکامل اجتماعی در سطح جهانی تامین میشود. و این در واقع ریشه پیگیری انقلابی گری در این نیرو در سطح جهانی است. جامعه های تاکنونی به گونه ایی منافعشان در تحفیظ و ابقایشان بود اما در جامعه کارگری برعکس منافعش زمانی تامین میشود که این جامعه منحل گردد و همین امر یک انقلابی گری پیگیر به این جامعه اعطاء می کند.
بر این پایه از همان از ازمنه های دیرین پیوسته گفته شده است که جامعه کارگری در واقعیت چیزی جز زنجیرهای بندگی که بر پا دارد چیز دیگری برای ازدست دادن ندارد و درعوض آن این رهایی از بوغ بردگی است که سرانجام نصیب او میگردد.
از این رو تامین منافع کارگری نه در بقای جامعه سرمایه داری و بالادست است و نه در حفظ آن روابط اجتماعی - کاییتالیسم - که منجر به بقای جامعه کارگری است.
منافع جامعه کارکری از زمانی جامه عمل می پوشد که جامعه واحد جهانی مستقر گردد ودر سطح جهانی به تقسیم اجتماعی انسان ها به جامعه های بالادست و فرودست پایان داده شود.
این ها را می گویم تا از ما نخواهند که ما در این دیدگاه تجدید نظری کنیم. این ها از مسلمات است و به اصطلاح اصول مکتبی و دگما های دینی نیستند. این ها با حیات جامعه کارگری در ارتباطند.
عرض کردم این که بالایی می خواهند مسلمان شوند، به اندیشه های فلسفی روی آورند و یا با کرنش ریاکارانه پایان تاریخ تکامل اجتماعی انسان در کاپیتالیسم را اعلام کنند ، مسئله جامعه کارگری نیست. این ها مسائل بالایی هاست. اگر به منفعت جامعه کارگری نیست که به چنین رویه های روی آورد و به آینده عالی تر اجتماعی نظر دوخته به همان گونه به منفعت بالایی هاست که به اسلام روی آورند، فلسفه بافی کنند و...
اما اگر می خواهند منطق اجتماعی ما را بدانند عرض می کنیم بر پایه شواهد و قراین عینی ما به این نظرنیستیم.
از نظر جامعه کارگری انقلاب صنعتی نوین و آغاز مرحله نو امپریالیستی که همراه با انقلاب نو صنعتی و .. است دلالتی بر پایان اعبتارآرمان های تاریخی و اجتماعی جامعه کارگری نیست.
البته این احتمال وجود دارد که این امور دلالت بر پایان اعبتار این و یا آن تئوری باشد که زمانی در میان جامعه کارگری در گردش بوده است و هنوز هم است اما دلالتی بر عدم حقانیت آرمان های اجتماعی و تاریخی جامعه کارگری ندارد که هیچ بل که برعکس در مسیر تایید آن است.
ادامه دارد...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر