۱۳۹۰ بهمن ۱۰, دوشنبه

زمان انتخاب : رضا پهلوی دوم


یک موردی را که پیروان نظام پادشاهی در مباحثاتشان با پیروان جمهوری پیوسته به آن اشاره دارند و برای رد استقرار جمهوری در ایران اقامه می کنند شرایط اجتماعی عقب مانده و به تناسب آن سطح نازل شعور سیاسی و اجتماعی بخش قابل توجه ایی از اهالی کشور می باشد. این خوب است که این ها به این نحو اقرار می کنند که اساس پادشاهی بر چه شرایط اجتماعی و شعوری اهالی هرباره اتکاء دارد و این درحقیقت تمجید غیر مستقیم ایشان از نظام جمهوری است.






اما در مورد پادشاهی رضا پهلوی دوم در ایران نظر به موردی که پیروان او در خصوص سطح نازل اجتماعی و فرهنگی ایرانیان اظهار می دارند باید یک نکته ایی را من اضافه کنم. توجه شما را من به این ترتیب به سطح بالای ارتجاع و توامان با آن خیانت و مزدوری برای دول خارجی جلب می کنم که در کشور ید طولایی دارد. به نظر من در چنین زمینه سیاهی نظام سلطنت در ایران برای ابتلا به خیانت و ارتجاع ضعیف ترین نظام و تشکیلات اداری است که می تواند ایرانی ترقی خواه و استقلال خواه برپا کند.



بنابر این بر حسب اتفاق همان علل اجتماعی و فرهنگی را که پهلوی دوستان هرباره در رد نظام جمهوری در ایران مطرح می نمایند بهترین عللی هستند که چرا ما در ایران به یک نظام مردمی و جمهوری نبازمندیم که چنان سازماندهی شده باشد که مو لای درزش نرود و جا برای خیانت فردی و ارتجاع باقی نگذارد و این به این نظر من نظام جمهوری است و نه نظام پادشاهی در ایران.






من به بدی  پهلوی  کنونی نمی اندیشم. به وعده هایی که کنون مقام ایشان به ما هرباره می دهند فکر نمی کنم. به نسل آتی و بیدار کنونی نمی اندیشم...دغدغه من همواره پس از این پهلوی است. یعنی زمانی که یکی از دخترانشان- چون فرزند ذکور ندارند - مقام پادشاهی را برعهده گیرند و نسلی که درد های نسل کنونی ما را  ندارد، بیاید و خائنینی که به تدریح در حول دربار و... جمع شده اند وارد کارشوند....

 پیروان محمدرضا شاه در وصف این شاه می گویند که او در آغاز مستبد نبود. استبداد او پس از وقایاع سیاسی، ترور به مقامش، وقابع جبهه ملی و حزب توده و... شروع به پیدایش نهاد. اتفاقا همین استدلال را هم پیروان نظام جمهوری اسلامی در باره خمینی و فرقش با خامنه ای اقامه میکنند. این ها می گویند این گروه ها بودند که نظام را به خشونت هدایت نمودند و اساسی ترین فرق خمینی و خامنه ای در همین کاربرد خشونت قابل توجیه و بدون توجیه است. اتفاقا همین مباحث و استدلات در توجیه دیکتاتوری را ما در زمان جانشینی همین پهلوی خواهیم داشت یعنی زمانی که نسل آینده شاهد استقرار دوباره دیکتاتوری شد که این بار باز از آستین سلطنت پهلوی بیرون زده است.


باید نیروهای اجتماعی ترقی خواه کشور وارد میدان سیاست شوند

حذف نیروهای اجتماعی ترقی خواه از صحنه سیاسی کشور هدف اصلی همه استبداد ها و دیکتاتوری ها بوده است. خلاف جریان این رود شنا کردن به این معنا است که  نیروهای اجتماعی ترقی خواه کشور اعم از کارگران صنعتی، کارفرمایان صنعتی و طبقه میانی نوین وارد میدان سیاست شوند.

از این رو بر گروه ها و احزاب و افراد ترقی خواه است که به این مهم توجه کنند و بر موانعی  که بر سر این راه وجود دارد فائق آمده  سعی کنند که هرباره این نیروهای اجتماعی کشور به جای احزاب و گروه ها و افراد مطرح شوند.

نباید فراموش کرد قدرت نیروهای اجتماعی قوت احزاب و گروه ها و افراد مربوط خواهد بود .

ما برای استقرار نظام آزاد و دمکراتیک نه تنها به فعالیت کنونی نیروهای اجتماعی ترقی خواه کشور نیازمندیم بل که در فردای همین استقرار که از راه اکتیویته این نیروها تنها ممکن می شود ما باردیگر به حضور هرباره این نیروهای اجتماعی در صحنه حیات کشور نیازمند خواهیم شد.

مردم سالاری و حاکمیت مردم تنها در سایه حضور مردم در صحنه سیاسی واجتماعی کشور ممکن می شود.

برای این منظور باید از هم اکنون نیروهای اجتماعی ترقی خواه کشور برای استقرار و حفظ نظام آزاد و دمکراتیک به فعالیت فراخوانده شوند


۱۳۹۰ بهمن ۸, شنبه

آیا دمکراسی حلال همه مسائل اجتماعی و سیاسی ماست؟

آیا دمکراسی حلال همه مسائل اجتماعی و سیاسی ماست؟


 نه نیست.

 دمکراسی یک نظام سیاسی متناسب با جامعه صنعتی است. دمکراسی هرباره با  جامعه صنعتی صعود می کند و افولش را هم زمانی مدیون افول جامعه صنعتی است.

نه تنها دمکراسی بل که هیچ نظام سیاسی دیگری و سیاست بطور کلی به تنهایی حلال مشکلات اجتماعی نیست تا چه رسد به دمکراسی.

نظام های سیاسی نظام ها روبنایی اند. این نظام های اجتماعی و به تبع آن نظام های اقتصادی اند که هرباره زیربنایی می باشند.

دمکراسی به عنوان نظام سیاسی و سیاست از شمار شعور اجتماعی انسان است. این هستی اجتماعی و این نظام اجتماعی است که سیاست و شعور سیاسی  فرد  و به تبع آن دمکراسی را تعیین می کند.

دمکرات بودن و یا مستبد بودن ما ماحصل محیط و هستی اجتماعی ماست. آنها که مستبدند این نتیجه آن نظام اجتماعی  و آن جامعه ایی است که از آن بر می خیزند و منشاء اجتماعی خود را مدیون آن هستند.

برای این منظور برای رهایی از استبداد های سیاسی  باید عمل زیر بنایی یعنی اجتماعی و اقتصادی صورت پذیر گردد. دمکراسی یک آموزه و یک مکتب نیست که گقته شود باید برای دمکراتیزه کردن کشور به ارتقاء سطح آموزش علمی و فرهنگی مردم پرداخت.

خیر.  برای دمکراسی و دمکراتیزه کردن کشور باید انقلاب اقتصادی و صنعتی  و به تبع آن فرآیند مدرنیزاسیون اجتماعی ایران را به فرجامش رساند.

اما در این مکان این پرسش مطرح است آیا دمکراتیزاسیون  و به تبع آن مدرنیزاسیون و ایندوسترالیزاسیون کشور حلال تمام مسائل کشوری است؟

خیر. نه چنین نیست. این دروغ بیش نیست که این پروسه های نامبرده حلال تمام مصائب اجتماعی کشوری اند.

این بزرگ نمایی یک مرحله تکاملی و مطلق و خدایی کردن آن است. اصلا هیچ مرحله تاریخی و از جمله مرحله لیبرال دمکراتیک کشور حائز چنین مقام و جایگاه مقدس و مطلقی نیست.

از سوی دیگر آیا این به این معناست که ما دچار افراط دیگری شویم و یعنی همان گونه ارتجاع سنتی در یک کشور نیمه سنتی و نیمه مدرن خواهان آن است بیاییم به جان این روند ها بیافتیم و ازآنها صرف نظر کنیم چون این ها دارای مقام مقدس و الهی نیستند و حلال همه مشکلات اجتماعی ما نیستند؟

 و یا آن گونه که سوسیالیست های مکانیکی و ارتجاعی - یعنی دهقانی و پیشه وری - می گویند مابیاییم نظر به بحران در کشور های صنعتی از روند های نامبرده جلو گیری کنیم؟

نه خیر- این ها هرباره تنها آن افراط هایی اند که ارتجاع سنتی در واهمه انقلاب صنعتی و اقتصادی و تبعات اجتماعی اش در کشور در ذهن ما می افکند.

نه انقلاب صنعتی آن الهی آسمانی است که بخواهد حلال تمام مشکلات ما باشد و نه آنی است که این مرتجعین می گویند. این انقلاب یک مرحله ضروری تاریخی و اقتصادی و اجتماعی و به تبع آن سیاسی در تاریخ اجتماعی کشور ماست که باید و حتما به فرجام خود نزدیک شود.

همان گونه که ایران از نظر اجتماعی و تکاملی در قیاس با برخی کشورهای آسیایی و افریقایی و... در سطح بالاتر اجتماعی واقع است و این را مدیون تاریخ تکامل اجتماعی پیشین و تاکنونی اش می باشد  به همان گونه هم اگر ما ازغربی ها و برخی از آسیایی ها و... عقب مانده تریم این را مدیون تاریخ تکامل اجتماعی ما که مسدود شده است می باشیم.

پس بدینسان برای رهایی باید به پیشرفت اقتصادی- اجتماعی و به تبع آن پیشرفت سیاسی پای فشاری کنیم. باید در این راه از خاطر نیاندازیم مرحله صنعتی و دمکراسی در تاریخ تکامل اجتماعی کشور تنها حکم یک پله و مرحله در کلیت تاریخ اجتماعی ما را دارد که به سهم حلال بعضی از مشکلا ت اجتماعی ما که محصول گذشتگان و ماحصل سطح نازل کنونی اجتماعی ماست, خواهد بود.

بنابراین این مرحله چنانچه حلال همه مشکلات اجتماعی ما نیست اما حلال مشکلات بسیاری را که جامعه قرون وسطایی و سنتی و ... ایجاد نموده اند خواهدبود.سرکه نقدی است که بهتر از حلوای نسیه مراحل عالی تر اجتماعی است که فاصله شان نسبت به شرایط اجتماعی نازل کنونی مان معرض می باشد.

دمکراسی یک نظام سیاسی برای جامعه صنعتی است و نه یک راه ومسلک فرقه ایی و فرهنگی



بر بسیاری از دوستان و ایرانیان معلوم است که ما ایرانیان در کلیت در برخورد به مسائل کشوری و لشکری به دو دسته تقسیم می شویم

  • دسته نخست پیروان منش فردی و به همان میزان فرهنگی 
  • دسته دیگر پیروان رویه اجتماعی و محیط و لذا در صورت لزوم انقلابی 



مبحث جامعه و فرد یک مبحث قدیمی است. بسیاری به موضوع این مبحث و اختلافات و نظریات درونی آن آشنایی دارند.



از نظر من نکته ایی که در این رابطه هرباره مطرح می باشد تنها رابطه فرد و جامعه ، جزء و کل نیست بل که این نکته مهم و زیربنایی می باشد که این مبحث فرد و جامعه هرباره در کدام ساختار و نظام اجتماعی جریان دارد.



اگر از عهد بوق تا کنون مبحث فرد و جامعه مطرح بوده اما باید در نطر داشت که از آن عهد نا شناخته تاکنون جامعه و ساختار اجتماعی و به طبع آن رفتار فردی ثابت نبوده است.



نکته من در این جا همین گوناگونی در جامعه ها در سطح کشوری و جابجایی و حال به حال دیگر شدن هرباره این جامعه ها در سیر تاریخی است.



از نظر من اهمیت این موضوع در کشوری که از نظر اجتماعی نیمه سنتی و نیمه مدرن می باشد و در حال گذار از کفه سنتی به کفه مدرن می باشد مهم و اساسی است.



تصورش را بکنید که اگر اتاق فکر رژیم و جامعه شناسان امنیتی رژیم برای منحرف کردن اذهان از تصادم و تنازع جاری میان جامعه های سنتی و مدرن در ایران بخواهند در طی یک سازماندهی به گسترش مباحث فردی و مسئولیت ها فردی و دامن زنند.... آنگاه چه وضعی پیش خواهد آمد؟



به عبارت دیگر مسئله این است :



ما باید و محقیم که تصادم و تنازع جاری میان دو کفه اجتماعی کشور - یعنی میان کفه سنتی و کفه مدرن - را در هیچ موردی از نظر دور نداریم. در سلسله حلقه های مسائل و تضاد های اجتماعی هر کشوری پیوسته یک حلقه اصلی و عمده وجود دارد که حل دیگر تضاد و گره ها از کانال حل تضاد همین حلقه اصلی می گذرد که باید به همین علت آنرا در دست گرفت و از نظر دور نیافکند.







و درست به همین جهت برای منحرف کردن توجه انظار عمومی از این حلقه و تضاد اصلی و عمده است که تلاش زیاد می شود که مسائل انحرافی و موضوعات جانبی و غیر عمده ، عمدگی پیدا کنند و جانشین حلقه و تضاد اصلی گردند.



من در این جا به دو نمونه مهم اشاره می کنم.


  • عمدکردن تصنعی تضاد میان دین و ضد دین. میان اندیشه وباور. یعنی این کهنه تضاد میان عقلیون وفلاسفه با آخوند ها


  • عمده کردن تضاد کار و سرمایه و فقر و ثروت و موضوع استقرار عدالت اجتماعی، یعنی یک کهنه مسئله اجتماعی در کشور و جهان از عهد دقیانوس که می دانیم هرگز هیچ کشور عقب مانده ایی به تنهایی قادر به حل آن نشده و نخواهد شد تا چه رسد که ما با عمده نمودن آن بخواهیم در حیص و بیص منارعه اجتماعی میان سنت و مدرنیته با علم کردن و استفاده ابزاری از آن سدی در راه انقلاب صنعتی و اقتصادی در کشور بر پا نماییم




جالب در دو نمونه بالا در این است که هستند کسانی که هم در این و هم در آن همزمان دست دارند. این ها که مدعی رادیکالیته در طرح مطالباتند در تنظیم خواسته ها به سیم آخر نهاده اند و به قول خودشان حق خود می دانند که بهترین ها را برای ایرانی آرزو کنند.



عرض کردم. اشتباه نکنید . موضوع در سطح آرزو کردن بهترین ها و حدا اکثر ها و قانع نبودن هرباره به حداقل های مطالبات نیست بل که همان گونه که ما در رابطه با مبحث فرد و جامعه می بینیم صرف نظر از حقانیت این موضوعات و مطالبات ما از طرح آن چه اهدافی را دنبال می کنیم؟



بگذارید برای ادامه بحث هم شده به همین موضوع به اصطلاح اصلاح فرهنگ فرد در جامعه بپردازیم.



این موضوع اصلاح فرهنگی فرد در نوع و در مکان خود مبحث نادرستی نیست. نادرست استفاده ابزاری از اصلاح فرهنگی فرد در جامعه برای توجیه فرسودگی جامعه مسلط و از نظر سیاسی حاکم است.



یعنی به عبارت دیگر سعی شود با پیش کشی مبحث اصلاح فرهنگی فرد از یکسو, از سوی دیگر تضاد عمده و اصلی که تنازع میان جامعه های سنتی و مدرن در کشور است و این حقیقت که بر حسب این تنازع مسئله حاکمیت مطرح می باشد, را بخواهیم از در بیرون کنیم.



در بیرون سازی تضاد عمده و اصلی از انظار عمومی به عنوان تنها کشمکش اصلی که از کانال آن حل دیگر تضاد های اجتماعی کشور ممکن میشود، می باشد که مرتجعین در تلاشند با شکاندن همه کاسه و کوزه ها بر سر فرد و با معرفی کردن فرد به عنوان مسب اصلی نابسامانی های اجتماعی کشور فشار را از سر جامعه سنتی و نظام سیاسی آن که جمهوری اسلامی است بر دارند.





این در واقع ادامه همان فرافکنی است که مرتجعین تاکنون به انحاء مختلف انجام داده اند. در این فرافکنی است که خارجی ها مسبب بدبختی فلاکت بار کشوری ند.



یعنی اگر با هستی اجتماعی مان روز بروز وخیم تر میشود نه جامعه سنتی و حاکمیتش بل که این اهالی کشور, این فرد فرد ماست که مقصر است. این فرهنگ نازل فردی ماست.



برهمین اساس همان خمینی مرتجع در همان آغاز انقلاب می گفت هی نگویید که انقلاب برای ما چه کارکرد از خود بپرسید که خودتان برای انقلاب چه کار کردید.



این یعنی به جای پرورش مردمی که مطالبات خود را تنظیم و هرباره مصمم بر روی آن پافشاری کنند پرورش مردمی در انفراد منشی بی سابقه در یک خود خوری و خود سوزی هرباره به این اندیشه باشند که چه میزان دیگر برای فداکاری در چنته دارند و اگر مشکلی است بدانند اشکال از خودشان است.



بطور مثال عرض می کنم. به همین مورد دمکراسی نگاه اندازیم.



بر پایه این خودخوری هایی که می خواهند براه بیاندازند آنگاه دمکراسی نه یک نظام سیاسی است که در تناسب با جامعه صنعتی و مدرنتیه است بل که اگر ما استبداد سیاسی داریم این بخاطر است که ما جملگی و بطور فرهنگی استبداد در فرهنگ ماست. یعنی همان گونه که پادشاهی در فرهنگ ماست، دین جزئی از فرهنگ ماست، به همان گونه استبداد جزء لایتجزای فرهنگ ماست.



و برعکس اگر غربی ها دمکراسی دارند به خاطر این است که این دمکراسی از فرهنگ شان نشات گرفته، از دین مسحیت شان منبعث شده است. از فرهنگی که ما نداریم.



از این ها گذشته این تحول اجتماعی و توسعه اجتماعی و مدرنیزاسیون و این حرف ها که راه انداخته اند این حسن را دارد که مردم خواهان ترقی از اندیشه تغییر و تحول اجتماعی و تعییر و تحول سیاسی دور ساخته و متوجه فرد خودشان می کند.



یعنی به جای این که نگاه ها هرباره متوجه سیستم و نظام های اجنماعی وسیاسی و تحول آن باشد متوجه تغییر و تحول منش و فرهنگ فردی است.



از این نگاه دیگر انسان ها موجودات اجتماعی نیستند و این هستی های اجتماعی نیستند که هرباره شعور اجتماعی افراد را تعیین می کند یعنی تعیین می کند که فرد مستبد و یا دمکرات باشد یعنی دمکراسی یک نظام سیاسی مرتبط با جامعه و نظام اجتماعی مدرن نیست بل که منش و راه و مسلک فردی و فرهنگی است. یعنی قابل مقایسه با ادیان، با فلسفه ها و با مرام ها و مسلک و مکتب ها که هرباره این و یا آن فرقه پیش نهاد می کند...



در رابطه با این راهکردهایی که در برابر ما می گذارند من به این نظرم آبشخور اصلی این ها همه همان جامعه سنتی و محتضر است که در هراس از نابودی و اضمحلال در برابر مدرنیته روی به تاکتیک های این چنین برای فرافکنی مشکلات روی می آورد تا از این راه حریف را از میدان مبارزه اجتماعی که عمده است بدور کند.

۱۳۹۰ بهمن ۵, چهارشنبه

این کدام جامعه است که در ایران از آن چنین سخن به میان است؟


 این کدام جامعه است که در ایران از آن چنین هرباره سخن  به میان است؟  در یک کشور درست است که ماپیوسته یک نظام سیاسی واحد داریم. اما این که  گفته شده که به همان میزان هم فقط یک جامعه از موجودیت برخوردار است، از نظر من اشتباه تاکنونی بوده که جامعه شناسان مرتکب شده اند.

 به نظر من بر این اساس این اشتباه است که بیاییم و هریاره بگوییم

 جامعه ایران این است و فلان نیست. جامعه ایران سرمایه داری است و یا سرمایه داری نیست. جامعه ایران به اصلاح احتیاج دارد. و یا این که باید جامعه نو بر پا کرد و از این حرف ها.

 البته  ما محقیم در سطح کلی صرف نظر از عداد جامعه و نظام های اجتماعی در کشور در یک مخرج مشترک کلی  مباحثی را ارائه دهیم که در مورد همه این جامعه ها و نظام های کشوری صادق  باشند. در این سطح من حق می دهم که  آدمی  در خصوص دو  رابطه  جامعه و فرد مطالبی مطرح کند که حائز ارزش کلی و عام  جامعه شناسانه باشند.

 لاکن در این سطح مطالبی که ما می گوییم  چون هرباره کلی اند باید  مدام جانب احتیاط را نگه داشت. یک نمونه عرض می کنم. 

همین اصلاحات و تغییرات کمی و تدریجی که اصلاح طلبان کشور  به آن اشاره می کنند. در این رابطه این پرسش مطرح است این کدام جامعه است که دچار چنین تغییرات تدریجی شده است؟ جامعه سنتی و میرای کشور و یا جامعه نوین و بالنده کشور؟

 اگر جامعه نو زمانی در ازمنه های گدشته در نتیجه تغییرات کمی و تدریجی از دل جامعه فرسوده و زوال یافته جوانه زد و هم اکنون به سان مولود آن در جوارش روبه رشد و توسعه است ، یعنی همان میزان و معیاری که برآن شالوده اش ایران را کشور در حال گذار و توسعه می خوانند. ،

پس در این جا این پرسش مطرح میشود تغییرات کمی و تدریجی در جامعه زوال یافته و میرای به کدام مقصد منتهی می شوند و چه فایده ایی دارند که این گونه اصلاح طلبان کشور که از همین جامعه سنتی منشاء می گیرند اصلاح آنرا در طول زمان خواهان هستند؟

 نظریه دو جامعه و یا جامعه های کثرالعده در یک کشور این حسن را هم برای توضیج مسائل کشور دارد که برآن اساس هرباره می توان نیروهای کنسرواتیو و نیروهای ترقی خواه کشور را به سادگی بر حسب محور این و یا آن جامعه از یکدیگر به سادگی تشخیص داد.
 بر این اساس است که من به این نظرم اصلاح طلبان سنتی کشور ما که در پی اصلاح جامعه سنتی و نجات آن از فروپاشی و زوال تاریخی اند بخشی از محافظه کاران کشورند که به سهم خود در برابر ترقی خواهی و تحول اجتماعی کشور بسود جامعه بالنده ایستاده اند

یر پایه این نظریه ،  ما پی می بریم هر جامعه و نظام اجتماعی در سطح یک کشور نظام سیاسی خاص خود را  مطالبه میکند و با به آن در رابطه با نظام سیاسی موجود کشور می رسد و یا  در صورت عدم هماهنگی با آن در مخالفت با آن در می آید. از این نظر استبداد و نظام استبدادی در تناسب با جامعه سنتی  در کشورند.

 اما بر عکس نظام لیبرال دمکراتیک معرف سیاسی جامعه بالنده ایرانی است. بر پایه این نظریه هر جامعه نظام سیاسی خاص خود را دارد. سنتی ها در ایران نظام سیاسی خود را دارند و مدرن ها  طالب نظام سیاسی خود  می باشند که لیبرال دمکراسی است.


بر پایه همین نظریه است که همواره باید از روی جریانات سیاسی و اجتماعی شروع  کرد  و هرباره خاستگاه نیروهای اجتماعی را بطور تاریخی معین نمود. بر پایه این نظریه جریان لیبرالی هرگز نمی تواند جریانی متعلق به یک جامعه بسته و قرون وسطایی نطیر جامعه سنتی که در ایران داریم باشد. از همین رو شما با هزار سریشم هم نمی توانید اسلامیستهای ما را که از محافظه کاران کشورند را با جامعه مدرن و به طبع آن لیبرال دمکراسی پیوند دهید. به همین طور آقای موسوی و الگویش آقای خمینی را.

جامعه سنتی و قرون وسطایی و فرسوده و زوال یافته ما که در معرض فروپاشی است و در این زوال یافتگی تاریخی مذبوحانه دست و پا می زند و براستی وبال گردن جامعه مدرن بالنده ماشده است هر گز نظام دمکراتیک را بوجود نمی آورد و از نظر سیاسی  تنها درتناسب با یک نظام استبدادی است و از همین رو هم رژیم کنونی دستپروده همین جامعه فرسوده است.

 این جامعه با هیچ اصلاحی و نظام سیاسی آن باهیچ تغییرات کمی و تدربجی بسود بهبودی که بسود جامعه بالنده و نظام سیاسی آن باشد از مرگ نجات نخواهد یافت و محتوم به نابودی است. این ارواحی نظیر خمینی و موسوی و... که این جامعه احضار کرده و مدام هم به ما می خورانند که جامعه ما و .... باید چنین و چنان کند جامعه ما چنین و چنان است و این در تمام سطوح فرهنگی ، ملی و حتی دانشگاهی وقتی دارند از جامعه ما می گویند در واقع فقط دارند از جامعه سنتی و فرسوده شان و گشادی و پهنایش می گویند و بس. 

از این رو دمکراتیزه کردن جامعه سنتی و روابط اجتماعی زوال یافته بی پایه ترین حرف هایی است که دانشگاه های سنتی کشور دارند هرباره و یکریز به خورد دنیا می دهند. در عوض این جامعه بالنده و باز کشور است که در تناسب با نظام لیبرال دمکراتیک قرار دارد و در این رژیم به گروگان گرفته شده است.

 این جامعه بالنده همان روابط اجتماعی است که نظام سیاسی خود را که آزاد و دمکراتیک است روزی در کشور و در سطح ملی به کرسی خواهد نشاند.

 به این ترتیب مردم ایران که هرباره مد نظر ماست از نظر اجتماعی به دو نیروی متضاد تفسیم میشوند. اندیشمندان و متفکرین این دو دسته مردم هم به سان همان مردم به دو دسته اند.

 اندیشمندان سنتی که مدام جامعه سنتی و بسته را مد نظر دارند هرگز موفق دمکراتیزه کردن این جامعه بسته نخواهند شد این وعده های شیرینی است که سنتی ها به خود در مصاف با مذرنیته می دهند وبیشتر برای خود فریبی و بیرون راندن حریف اجتماعی از میدان است.

 متاسفانه نظر به استیلایی که این سنتی ها در کشور بدست آورده اند در این چندین دهه بیش از هر زمانی با هیاهو و قدرت خود را مطرح کرده اند و موسوی ها و.. همه از تشعشعات همین امواج هستند که تنها امیدش باقی مانده که بزودی فروکش نموده و از بین بروند.

 از این جهت به این نظرم که سعی نکنیم با کلی گویی های جامعه شناختی و سطحی نگری ها آن شکاف تاریخی و اجتماعی که میان دو جامعه سنتیون و جامعه مدرنیته در کشور وجود دارد را لاپوشانی کنیم.

 سنتیون و محافظه کارهای کشور ما رهبران خود را داشته و دارند و به همان سان هم جامعه بالنده رهبران خود را در همه سطوح داشته و پرورش داده اند. بر این حساب خمینی و موسوی کجا و مصدق وفاطمی و سامی و فروهر و.... کجا. این دو دنیا مختلف در ایرانند.

 همان گونه که گفته شد این شکاف اجتماعی تا سرحد اندیشمندان این دو گروه اجتماعی هم منعکس است. دغدغه ها و نجوه نگرش این دو اندیشمتدان به مسائل مردمشان یکسان نیست. در برخورد به دین، به دولت ، به اقتصاد ، خانواده و... این ها پیوسته راهشان از هم جدا میشود.

 بطور مثال به آقای سروش بنگرید. با هیچ سریشمی شما نمی توانید این اندیشمند جامعه سنتی را به جامعه مدرن کشور و اندیشمندانش بچسبانید. نحوه نگرش ها و نحوه استدلال ها بطور کلی فرق می کند.

در مورد جنبش خفته سبز!


 در نظر من ظهور یک اسلامیست سوسیالیستی نظیر موسوی که ناگهان از پستوهای اداری و فرهنگی نظام سربر آورده و از سوی خاتمی که ادعای نزدیکی به نیمه محافظه کاران و نیمه ملیون داشت برای جانشینی خود به دنیا معرفی گشت، بی حساب و کتاب نبوده است.

 جالب این است زمانی که ایشان از جانب خاتمی معرقی شدند گوشتشان چنان تلخ بود که حتی نهضت آزادی در طی یک مذاکره چند ساعته با ایشان بدون نتیجه بازگشتند و از این رو بلاتکلیف آقایان کروبی و موسوی را به عنوان کاندیداتور خود برگزیدند که خالی از عریضه نباشد.

همان گونه که ما امروز بهتر می دانیم نظر به روندی که حرکت اصلاحات طی نموده بود چپ نظامی که آبشخور این حرکت بود در اوج خود به سنن سنتی چپ پشت پا زده  و  در عمل به تدریچ  مبدل به پیروان لیبرالیسم در ایران گردیده بود. 

این امر به سنتی چپ که شاهد روند اوضاع بود خوش ننشست. و از این رو پس از علم شدن   احمدی نژاد که ادعاهای سوسیالیسم دولتی  را داشت و اما در اواخر دوره ریاست جمهوری نهم معلوم گشت که قادر نیست  سنتی چپ را فریب داده و بدور خود بسیج کند ظهور ناگهانی موسوی سوسالیست خبر خوشایندی بود که سنتی چپ  را شادمان نمود.

از سوی دیگر مردم به هیجان آمده از اوضاع که برای بر کناری احمدی نژاد و یارانش به میدان آمده بودند پس از ظهور ناگهان موسوی و برکنار رفتن خاتمی مدعی لیبرالیسم صحنه را ترک نکردند و بدنبال موسوی راه افتادند.

 در این هنگامه از کسانی که با شهامت خود را بر علیه این جابجایی به سخن در آورد آقای حشمت الله طبرزدی بود که در حیرت این واقعه در مصاحبه با صدای آمریکا جانب آقای کروبی را گرفت.

 خود آقای کروبی هم متوجه این تغییر ناگهانی خط سیر امور گشت و در کمپینی که هواداران موسوی قصد برهم زدن آن را داشتند اجبارا و ناخواسته   بر علیه موسوی به سخن درآمد.

  در این فاصله  اعتراضات اجتماعی اقشار کنون مردم در کانون توجه جهانیان قرارداشت که پیش از  انتخابات در سطح کشور به اوج خود رسیده بود و این حرکات سپس پس از سرکوب حرکت اعتراضی - انتخاباتی از دیده ها پنهان شد و در فضای امنیتی مصنوعا ایجاد شده افول نمود.

 ما امرور بیش ار پیش میدانیم که دامنه حمایت از موسوی تا به بخشی از سپاه و ارگان ها نظامی و انتظامی و حتی امنیتی رژیم کشیده می شده است.

 اما نظر به اراده رهبری انتخابات به پیروزی و ابقای احمدی نژادی منجر گشت که بعدها پیش از پیش معلوم شد  که او از این  ارائه خدمات در بیرون راندن حرکت اصلاحات از صحنه سیاسی کشور خواهان سهم و مزد جناحی اش از رهبری می باشد که نزاع تاکنون ادامه دارد.

 این اختلاقات نظر به تداوم آن این امید را در حرکت خفته سبز زنده نگه میدارد که احتمالا روزی به عللی مراجعه به آنها برای نجات هستی نظام ممکن شود.

 پس از آن که انتخابات با ابراز اراده رهبری بسود ریاست جمهور قبلی پایان خونینی یافت برغم خواسته اصلاح طلبان و آقای موسوی حرکت خیابانی  گسترده ایی شکل گرفت که در طی یک سری عملیات اکروباتیک با رهبری داهیانه،آفای موسوی رفته رفته بسود تداوم حیات نظام به خواب رفت.

 در این جا باید در نظر داشت این مردمی که برای رسیدن به خواسته های خود راه انتخابات را برگزیده بودند بدیهی است که در پی سرنگونی نظام سیاسی کشور نبودند. همین امر هم  مهر خود را برغم خونین شدن بعدی حرکت سبز بر ماهیت نهضت باقی نهاد و از مسالمت آمیز بودن آتی آن چیزی کسر ننمود.

شاید این امر برای آندسته که خواهان سرنگونی نظام باشند پدیده خوشایندی نباشد اما در جواب به این دسته باید خاطر نشان ساخت که حرکت سبر از ماهیت یک حرکت انتخاباتی برخوردار بوده و در اشکال آغازین آن همان حرکت انتخاباتی مردم در چارچوبه نظام برای گزینش ریاست جمهور مطلوب خود در نظام جمهوری اسلامی ایران بوده است. و درست با این شروط بوده که آقای موسوی وارد میدان انتخاباتی شده بودند . اما این که این حرکت به خون کشیده را سپس به حرکتی بر علیه خود نظام مبدل کنند و آنرا با نهضت های اجتماعی در کشور پیوند زنند ایده اولیه و انگیزه اصلی آقای موسوی از مشارکت در انتخابات نبوده است.

 بدیهی است پس از عمل سرکوب ابشان در یک شوک کامل با درایت سعی نمودند با دل داری و همصدایی با معترضین با مهارت حرکت اعتراضی را خوابانده و به یک حرکت سبز خفته مبدل سازند که پیوسته دارای پتانسیل بیداری برای انجام وظیفه در قبال نظام را دارا می باشد.

اخیرا آقای رفسنجانی در رابطه با لزوم وجود یک حرکت با پتانسیل مردمی چنین اظهار داشتند:


هاشمی ‌رفسنجانی:" مردم در صحنه نباشند، حکومت اسلامی شکل نمی‌گيرد.

ايسنا رييس مجمع تشخيص مصلحت نظام گفت:

 برای برپايی حکومت اسلامی، اگر مردم پا به ميدان گذاشتند و بر پيمان خود استوار ماندند، کار به سامان می‌رسد".



نباید از خاطر انداخت رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام از جمله کسانی قلمداد میشوند که به صحنه گردانی پشت برده حرکت اصلاحات و جنبش  به خواب رفته سبز متهم  می باشند.


۱۳۹۰ بهمن ۳, دوشنبه

آشتی ملی در منازعه تاریخی میان روابط سنتی و روابط مدرن

بر بسیاری از ایرانیان پوشیده نماند که خمینی در لشکری اش بر علیه مدرنیته و مظاهر آن در کشور نظیر لیبرال دمکرات ها، آزادی احزاب، و آزادی پوشش، آزادی بیان و... تنها نبود.

این ها که با نام مسمای لیبرال ها معرفی شدند در واقع آن دسته ایرانیانی بودند که در  روابط جدید اجتماعی جای داشتند و انقلاب اقتصادی و صنعتی کشور در طی یک قرن و نیم به این طرف موجد آن ها  بود.

خمینی و شرکاء در حمله به آزادی خواهان و ترقی خواهان کشور از هیچ اقدامی کوتاهی ننمودند. این ها که از روند اصلاحات بسوی مدرنیته دل چرکینی داشتند در یک انقلاب محافظه کارانه و دست راستی با بسیج همه نیروهای ارتجاع از روابط کهن ارتجاعی با یک هجوم سراسری به جملگی مظاهر تمدن جدید در کشور یورش بردند.

بر این مرتجعین به رهبری خمینی  از پیش یک نکته روشن و قطعی بود:  آن ایرانیانی را که این ها زیر اسم شب لیبرال ها در پی سرکوب آن بودند  آن روابط اجتماعی بود که در طی چندین دهه در نتیجه انقلاب اقتصادی و صنعتی  روبه گشترش نهاد بود و می رفت  در تداوم خود جایگزین روابط اجتماعی پیشین و سنتی و همراه با نظامات حقوقی و قانونی گذشته گردد.

انقلاب خمینی که کلیه ارتجاع را در پشت سر خود در بسیج داشت در واقع قیام برعلیه این روند دگرگونی اجتماعی در کشور بود که این ها اکنون به نام لیبرال ها موسومش کرده بودند.

موسوم کردن مدرن ها به لیبرال ها محسنات کمی نداشت. در صفوف ارتجاع که در پشت خمینی اجتماع کرده بودند چپی هم وجود داشت که از لیبرال ها دل خونی داشت. این ها که تاکنون آزادی خواهی را با لیبرالیسم برابر می کنند  با دمکرات خواندن خود و این که ما لیبرال نیستیم و لیبرال همان لیبرالیسم است لیبرالیسم یعنی کاپیتالیسم و از این حرف ها آن سوسیالیسمی را ارائه می دهند که از انقلاب صنعتی و عقوبه های اجتماعی آن در کشور نظر مساعدی نداشتند.

آنها در منازعه میان دو تاریخ یعنی سنت و مدرنیته  به عنوان جناح چپ کفه سنتی کشور از روند مدرنیزه و صنعتی کردن کشور دل خوشی نداشتند.

سنتی های چپ صرف نظر از درجات رادیکالته در آنها در نهایت در پی سوسیالیستی و به زعم خودشان عادلانه کردن جامعه سنتی در کشورند و این امر نظر به قدمت جامعه سنتی در ایران دارای ید طولایی است و پدیده تازه ایی نیست.

به این اعتبار تاریخ این سوسیالیسم بر می گردد به تاریخ خود جامعه سنتی در ایران و به موازات همان جامعه کشیده شده است.

هسته اصلی این چنین عدالت خواهی در واقع نخستین همبودگی هایی است که در حیطه شهری در ماقبل از پیدایش نظام کاپیتالیستی سنتی  ازهستی برخوردار بوده است.

از این هسته اصلی تا کنون دو مرحله کاپیتالیستی پشت سر گذاشته است. مرحله نخست همان کاپیتالیسم سنتی و صنفی است و دیگری کاپیتالیسم مدرن و صنعتی که در حال توسعه می باشد و از سوی کاپیتالیسم نخست راه تکاملش مسدود شده است.

بر شالوده این نخستین شهروندان در قرون میانه سوسیالیسم و عدالت خواهی از دیرباز در کشور وجود دارد که شدیدا واپس گرایانه و محافظه کارانه است.

برخورد این سوسیالیسم به کاپیتالیسم تاریخی نیست. این ها اساسا  دارای متد تاریخی به تغییر و تحولات اجتماعی کشور نیستند و نظر مساعدی به آن ندارند. این که در روند تاریخی و با طی مراحل اجتماعی در کشور در فرجام خود عدالت اجتماعی مستقر می گردد روش برخورد این سوسیالیسم نیست. از همین رو هم به این سوسیالیسم ارتجاعی ، سوسیالیسم مکانیکی گفته اند.

پایگاه دیگر این سوسیالیسم می تواند در روستاهای کشور در شیوه های تولیدی ماقبل کاپیتالیستی و در حیطه اقتصاد خرد دهقانی و خردمالکانی باشد که از روند توسعه کاپیتالیسم که برایشان حکم سلب مالکیت دارد متضرر می شوند و لذا نظر مساعدی به آن ندارند.

نظر به هاله گسترده ایی که پرولتاریای جوان و در حال رشد را از این خرده مالکان شهری و روستایی فرا گرفته است طبیعی است که نظر به نوسان مدام پرولتاریا به حیطه های این حواشی از همین کانال است که این سوسیالیسم ارتجاعی و قرون وسطایی در میان کارگران ایران مطرح است.

همان گونه که گفته شد وجه ممیزه و اصلی این سوسیالیسم تنفر از تاریخ و تکامل اجتماعی است واز این رو  هم در نحوه نگرش اجتماعی این سوسیالیسم ما به جزمیتی بر می خوریم که از این رو می توان به سوسیالیسم مکانیکی نام نهاد.

سوسیالیسم مکانیکی در تنفر خود از تکامل و تاریخی تنها به نابودی کاپیتالیسم می اندیشد. اما این که این نابودی باید به شکل تکاملی و تاریخی باشد یعنی امری را که پرولتاریا دنبال می کند وجه قوت این سوسیالیسم نیست.

لشکرکشی خمینی در واقع احضار همه ارواح مرده و زنده تاریخ ارتجاع کشور با امید پیشگیری از تحول شتابان کشور بسوی تمدن ها وروابط جدید اجتماعی بود.

ما اکنون که به پیکره این ارتجاع عریض و طویل کشور می نگریم بیشتر پی می بریم این ارتجاع با این وسعت و با آن امید دروغینی که روحانیت سنتی در دلشان ایجاد کرده بود هرگز نمی توانست یکدست باشد و یکدست عمل کند.

از همین رو این ها که در یک کشتی واحد  گردهم آمده بودند ضمن حفظ نوک حملات خود علیه مدرنیته و کاپیتالیسم - به زعمشان غربی -  و لیبرال ها و تمامی مظاهر آن،  رفته رفته در روند اوضاع کشوری اختلافات و تضاد های درونی شان برجسته گشت.

حال بر پایه این اوضاع جدید بوجود آمده آتش دمکراسی به سبک سنتی و آشتی ملی  بهمان سبک میان این مرتجعین زبانه کشیده است.

در نگرش به این مطالبه وشوق به دمکراسی و آشتی ملی است که لیبرال  دمکرات ها و. ترقی خواهان باید از خود پرسشگر این باشند که سهم این ها در این آشتی ملی و دمکراسی خواهی سنتی کدام است؟

آیا برای آنها در این دمکراسی سهمی هم در نظر گرفته اند؟

وضعیت منازعه قدیمی میان  ارتجاع و ترقی در این دمکراسی و آشتی ملی چه خواهد شد؟

ایران در فردای این آشتی ملی و دمکراسی کدام مسیر را در پیش خواهد گرفت: به پیش و یا به پس؟


همان گونه که وضعیت مصر هم نشان می دهد منطقه به دو دسته کلی تقسیم شده است و در این تقسیم بندی اسامی رساننده کامل محتوای سیاسی هر دسته نیستند

1- جبهه محافظه کاران
2- جبهه لیبرال ها


محافظه کاران فقط گروه های اسلامیست نیستند. همان گونه هم لیبرال ها فقط  متشکل از حزب لیبرال نیست.  این ها اسامی اند  که معمولند همان گونه که محافظه کاران ایرانی ما هم از همان روز های اول تمامی ایرانیان مدرن و ترقی خواه  را زیر چتر لیبرال ها گرد آورده اند و هر مرتجعی که ذره از ترقی خواهی در ایرانی احساس نمود او را با مهر لیبرال تلاش نمود از صحنه سیاسی کشور خارج کند به همان گونه امروز هر ایرانی آزادی خواه و دمکرات و خواهان ترقی در کشور لیبرال خوانده میشود. لیبرال بودن در ایران اسم شبی است  که بر آن اساس می توان ترقی خواه و مرتجع در ایران را از هم جدا کرد.


انقلاب صنعتی و لیبرال دمکراسی و موضع کارگران در قبال آن

معمولا از سوی ارتجاع قرون وسطایی و کاپیتالیسم سوداگر و... این خرده گرفته می شود این که چنانچه پرولتاریا در امر انقلاب صنعتی و لیبرال دمکراسی فعالانه مشارکت کند و جناح رادیکال  کارگری و سوسیال آنرا به خود اختصاص دهد، این عین همان قضیه کچل موفرفری است و منافی امر کارگران برای رهایی از کاپیتالیسم و استقرار جامعه واحد جهانی است.

این ارتجاع که به اهمیت پرولتاریا در انقلاب بر علیه خود پی برده است از این رو خواهان دور نگه داشتن کارگران ایران از این منازعه تاریخی میان دو نوع کاپیتالیسم و دو نوع نظام افتصادی و سیستم  صنعتی و... در  ایران است

از این رو این ارتجاع به لطایف الحیل سعی می کند تا پرولتاریای ایران را از روند فرجام انقلاب صنعتی در پرتو لیبرال دمکراسی  دور داشته و حتی اللمکان از آنها متحدان طبیعی بر علیه دشمنان خود یعنی لیبرال ها و دمکرات ها بسازد.

برای این منظور درگام اول تلاش می کند در زمانی که نوک حملات لیبرال دمکراسی  و انقلاب بر علیه او نشانه رفته است درمیان جبهه انقلابیون به تضاد کار و سرمایه اشاره دهد که می دانیم صفوف انقلابیون لیبرال دمکرات را از هم میگسلد.

در همین راستا اما این ارتجاع هرباره از نظر دور نگه می دارد که خود او هم بر تضاد اجتماعی و تضاد کار وسرمایه متکی است. تضاد کار و سرمایه و کاپیتالیسم پدیده  هایی نیستند که تنها محصول روند انقلاب صنعتی باشند.

به این اعتبار انقلاب صنعتی انقلابی است اقتصادی و غیر اجتماعی. یعنی این انقلاب  علیه کاپیتالیسم و چنین جامعه ایی نیست. جامعه کاپیتالیستی در این انقلاب دستخوش تحول نمی گردد. کاپیتالیسم باقی میماند و انقلاب متوجه صنعت و شیوه های تولیدی  و اقتصادی می گردد. از این جا است که گفته اند انقلاب صنعتی یک انقلاب اقتصادی است و یک انقلاب اجتماعی نیست.
از این رو اگر این ارتجاع ،  پرولتاریا را متوجه تضاد کارو سرمایه در جبهه لیبرال دمکراسی می نماید در واکنش باید گفت تضاد کار وسرمایه در جامعه کاپیتالیستی سنتی و قرون وسطایی و صنفی و... به مراتب غیر انسانی تر از تضاد کار و سرمایه ایی است که در جامعه کاپیتالیستی نوین از موجودیت برخوردار است. برای این منظور بطور نمونه به ایران امروزی و وضعیت بی حقوقی و بی قانونی کارگران در آن نگاه کنید.

درست همین معضل است که اکنون بر کشور سایه افکنده است. در ایران کنونی این جامعه کاپیتالیستی سنتی است که بر کشور مستولی است. نظر به همین استیلا است که جامعه کاپیتالیستی و روابط بورژوازی کلان و پرولتاریا در نیمه راه پیدایش خود در جا زده اند.

در سایه این استیلا است که ارزش ها و شیوه های کهن از کاپیتالیسم بر کشور مستولی می باشند. بر این شالوده ما در ایران  آنقدر که از کاپیتالیسم  عقب مانده و استیلایش و به طبع آن از عدم رشد یافتگی کاپیتالیسم مدرن در رنجیم از خود کاپیتالیسم مدرن و صنعتی در رنج نیستیم.

این یک نکته مهمی است که در یک کشوری نظیر ایران که نظر به انقلاب اقتصادی و صنعتی جاری درونی به آن کشور در حال گذار و توسعه و در حال رشد نام نهادند  نباید از نظر دور داشته شود.

مظاهر استیلای روابط و نظام قرون وسطایی بر نظامات در حال تکوین و مدرن که حال و هوای خاص خود را دارند بیش از این هاست.

ما می توانیم به این مظاهر در همه جنبه های اقتصادی، حقوقی ، اجتماعی و سیاسی و... اشاره کنیم و به تفضیل در هر حوزه انبوهی از شواهد و قرائن در محکومیت سیستم های ارتجاعی ارائه دهیم.

من در این مکان برای نمونه به نظام حقوقی و قانونی که بنام فقه اسلامی به ما تحویل داده میشود، اشاره می نمایم. شما خود به نظام استبدادی و دیکتاتوری آخوندی توجه تان را معطوف کنید که در حوزه سیاسی مطرح است.

این نظام حقوقی و قانونی که بنام شریعت و فقه اسلامی و شیعی به ما تحویل داده می شود در واقعیت امر هیچ نیست مگر بیان گر حقوقی و قانونی جامعه های روستایی و شهری و صنفی از فلاحت و. صنعت در ایران عصر میانه.

این نظام حقوقی و قانونی در تناسب کامل قرار دارد با نظام های اجتماعی همان عصر یاد شده در کشور که کنون بر ما مستولی شده اند.

 از همین رو انقلاب اقتصادی که به طبع خود جامعه جدیدی از کاپیتالیسم و روابط نوینی از کار وسرمایه را در کشور توسعه می دهد در صدد است در انجام وظایف تاریخی اش به حیات ننگین نظام های کهن و قرون وسطایی کشور در شعبات گوناگون پایان دهد و پایان هم خواهد داد اگر اجازه دهند این انقلاب به فرجام خود برسد.

از همین جا بدنیست به این نکته اشاره شود این انقلابی که در برابر چشم ما جاری است یک فلسفه و یک اندیشه و یک خرد نیست بل که یک واقعیت جاری است.

این یک واقعیت تاریخی است که دارد بدین گونه در برابر رویت ما عمل می کند. این را در این رابطه مطرح می کنم که یک انقلاب و تحول تاریخی یک عمل فکری و فلسفی نیست بل یک واقعیت تاریخی است. انقلاب یک کار دستی نیست.

آن ارتجاعی که در این جا بدین گونه مد نظر ماست در گام بعدی این توهم را اشاعه می دهد که توگویی یک تحول تاریخی - از مرحله به مرحله ایی دیگر شدن - یک کار دستی است یعنی توگویی می توان به اراده این و آن جامعه را ساخت و این و آن جامعه و نظام را سازمان دهد.

از همین رو این ارتجاع پرولتاریا را به سازندگی نظام و جامعه فارغ از کار وسرمایه یعنی آن جامعه عالی و نهایی فرا می خواند که درارتباط با منافع تاریخی و اجتماعی پرولتاریاست.

اما همان گونه که یاد آور شدیم این فراخوانی تنها یک  استفاده ابزاری  از تمنایت تاریخی و اجتماعی پرولتاریا است والا دارای ارزش دیگری نیست.

براستی پرولتاریای در حال تکوین و پراکنده ایران که به اقرار همه ناظران اجتماعی مانند بورژوازی نوین هنوز به عنوان یک نیروی اجتماعی ، یک طبقه  و یک جامعه شکل یافته وجود خارجی ندارد و در منتهای ضعف روزگار می گذاراند چگونه می تواند جلو روند تاریخی، جلوی روند پیدایش و رشد یافتگی خود را مسدود کند؟

در واکنش به ما می گویند این پرولتاریا باید در نطفه بیش از آن که این مناسبات اجتماعی نوین در جامه یک نظام و ساختار متشکل شود خفه شود. یعنی این منتهای خواهش ارتجاع ایران است که انقلاب صنعتی از درون در جنین خفه و نابود گردد.

در همین راستا ما را به نظامات  و جامعه های کاپیتالیستی غرب اشاره می دهند که اشکال سر برآورده  از همین جنینی  است که اکنون در ایران در حال تکوین و بدنیا آمدن می باشد.

بر این اساس به ما خاطر نشان می شود. ما این تکامل را نخواستیم. مشاهدات جامعه های غربی به ما می فهماند ما باید هم اکنون نظام کاپیتالیستی غربی در ایران را در شرایط جنینی اش در نطفه خفه کنیم تا پیش از این فرصت این را بیابد خود را در یک نظام و ساختار اجتماعی سازمان  دهد.

در واکنش پرسیده میشود : چه نظام و جامعه ایی را باید به جای جامعه ایی را که در بطن تاریخ خفه کرده ایم برپا کنیم؟ مگر می توان به دست خود این و آن جامعه و نظام را به دلخواه برپا کرد؟ مگر نظام های تاریخی محصول کار دستی من و شماست؟

اگر جامعه واحد جهانی که مد نظر پرولتاریاست، اگر انقلاب اجتماعی و نابودی هر گونه نظام کاپیتالیسم و رفع تضاد کار وسرمایه مد نظر است این ها ماحصل کار دستی پرولتاریا در هیچ کشوری به تنهایی نیست و نخواهد بود.

جامعه واحد جهانی و انقلاب اجتماعی محصول یک روند جهانی از ادغام جامعه ها و نظام های اقوام و ملت ها  دنیاست. جامعه واحد جهانی و عاری از استثمار و طبقات و... در هیچ کشوری جداگانه ایی به تنهایی قابل پیاده شدن نیست.

فرق انقلاب اقتصادی و پیدایش روابط جدید کار وسرمایه و به طبع آن جامعه های کارگری و سرمایه داری در سطح یک کشور بطورجداگانه  با انقلاب اجتماعی در این است که اولی در سطح ملی ممکن است، اما انقلاب اجتماعی در سطح ملی عملی نیست. یعنی این ممکن است که در کنار نظام های و جامعه های کهن کاپیتالیستی و یا فئودالی اشکال جدید جامعه های از رابطه کار و سرمایه شکل گیرند اما در کنار آنها  شکل گیری جامعه واحد جهانی ممکن نیست.

 از همین رو باید خاطر نشان ساخت آن اشکال گذار اجتماعی را  که به سوی جامعه واحد جهانی در سطح کشور ها و در سطح ملی پیش بینی کرده اند در نفس خود یک جامعه و نظام جداگانه نیست بل که حالت گذار از اشکال ماقبل جامعه واحد جهانی به جامعه عالی می باشد. به این معنا و اعتبار ما جامعه ایی جداگانه و در سطح ملی که سوسالیستی باشد نداریم.

براین پایه تمام کوشش ها برای برپایی سوسیالیسم به منزله یک جامعه جداگانه منجر به ناسیونال سوسیالیسم، منجر به بوروکراسی و... می گردد و این ها با اهداف عالی اجتماعی پرولتاریا فرسنگ ها فاصله دارند.


از این گذشته سوسیالیسم در سطح ملی یعنی ناسیونال سوسیالیسم از این رو در مغایرت با جامعه واحد واشتراکی - جهانی است چون جامعه واحد جهانی محصول عالی ترین انقلاب های اقتصادی و رشد اقتصادی و فنی است.  از این رو در جامعه واحد جهانی رشد و توسعه امری مربوط به گذشته است. انسان دغدغه اقتصادی  ندارد بل که به عنوان میراث خوار عالی ترین رشد های اقتصادی به حل دیگر مسائلی می پردازد که دارای اعتبار اجتماعی ، حقوقی ، فرهنگی و ... می باشند.

اما ناسیونال سوسیالیسم یعنی سوسیالیسم در سطح ملی یا باید متکی به نظام های کهن اقتصادی و اجتماعی کشور، سطح عقب مانده تولیدی کشور باشد و در کنارآن با فروش نفت ارتزاق کند و به قولی عدالت اجتماعی خود را برپا دارد و یا این که برای ارتقای سطح تکامل نیروهای مولده و اقتصادی کشور مبادرت به رشد اقتصاد کشور نماید.

لاکن رشد اقتصادی و انقلاب اقتصادی از مظاهر انقلاب اجتماعی نیستند. انقلاب اجتماعی ماحصل عالی انقلاب های اقتصادی است و نه موجد و عامل آن. به عبارت ساده تر در انقلاب اجتماعی برخلاف انقلاب اقتصادی سخن از رشد و توسعه بی پایه است. در انقلاب اجتماعی رشد و توسعه اقتصاد، دغدغه اقتصادی متعلق به اعصار گذشته انسانی است.

اما درعوض ما در ایران کنونی عملا در گذار یک تحول اقتصادی و با دغدغه های رشد نیروهای مولده کشور از این رهگذر قرار داریم. جامعه و نظام های کهن انسانی در برابر چشمان ما در حال فروپاشی و در برابر چشمان ما نظام های  دیگر انسانی در جوار آن در حال شکل گیری می باشند. آنچه در مقابل ما در حال رخ دادن است از این حال به حال دیگر شدن است و این هر دوحالت در کنارهم وجود دارند.

ما در ایران کنونی هم جامعه کهن از کاپیتالیسم را داریم و هم جامعه نوین و در حال تکوین از کاپیتالیسم. این همجواری یک فلسفه و اندیشه نیست که بخواهیم بگوییم نمی خواهیم و یا می خواهیم. یا این که ترجیح دهیم که ما باید این و یا آن اندیشه را از سر خود بدرکنیم وغیره.

برخلاف آنچه به ما می گویند این دو کاپیتالیسم و این دو جامعه دو جناح از یک کاپیتالیسم و نظام نیستند. از زاویه بورژوازی به مسئله بنگریم، این دو بورژوازی- بورژوازی سنتی و خرد و کلان بورژوازی و مدرن - دو یک جناح از یک طبقه و یا دو طبقه از یک جامعه واحد نیستند.

در همین راستا رژیم جمهوری اسلامی نظام سیاسی کل بورژوازی خواه بورژوازی سنتی و قرون وسطایی و خواه بورژوازی لیبرال و ترقی خواه و صنعتی نیست.

شکی نیست این دو بورژوازی یکدست نیستند و گرچه  هر یک به لایه ها و طبقات درونی خود تقسیم میشوند اما باید در نظر داشت اختلافات درونی نظام جمهوری اسلامی بازتابی از اختلافات درونی سنتی ها و لایه های درون بورژوازی سنتی است نه میان دو بورژوازی و دو سیستم اقتصادی و دو کاپیتالیسم.

 نظر داشت این مسئله از این جهت مهم است که از این راه ضدیت نظام سیاسی کنونی است که با اتکاء به نظام های کهن و کاپیتالیستی - سنتی -  در شهر و روستا با انقلاب اقتصادی و صنعتی و از این را با مولودات اجتماعی آن یعنی مناسبات بورژوازی نوین و پرولتاریا آشکار می شود.

از دیگر سو این که این ارتجاع و اصلاح خواهان درونی آن پخش نموده اند تغییرات کمی به تغییرات کیفی مبدل میشود و اصلاح به انقلاب منجر خواهد شد بی پایه ترین موردی است که میتوان ارائه داد.

در این رابطه باید پرسیده شود در تنارع میان سیستم ها، میان دو کاپیتالیسم و دو نظام و.... منظور کدام اصلاح نظام ها است که منجر به انقلاب می شود؟

مگر ما در عصری هستیم که در سرانجام فرآیند اصلاح و تغییرات تدریجی در نظام های قرون وسطایی  ازصنعت و اقتصاد و.. سرانجام ازدل آن نظام های عالی تر جوانه زند؟

مگر ما این نظام های جوانه زده را در قالب انقلاب صنعتی از دیر باز درکشورمان نداریم؟ مگر این نظام های جدید نیستند که زمانی در یک فرآیند طولانی از تغییر های تدریجی و کمی به انقلاب صنعتی و اقتصادی مبدل شده اند و کنون از یک قرن و نیم به این طرف در کشور جاری اند؟

 اتفاقا  امروز در راستای همین منازعه میان کهنه و نو در اقتصاد و جامعه و سیاست است که توجه ها بایستی متوجه تضاد و شکافی گردد که اکنون در سایه نظام سیاسی کنونی بیش از پیش عمده گردیده و آن تضاد و شکاف میان نظام های پیشین و نظام های نوین است که تحول یکی به دیگری در کشور از دیرباز جریان دارد.

 از همین روست که  اکنون ما باید توجه مان را  متوجه همین  دیگردیسی جاری نماییم و از  راه حل همین تضاد و شکاف عمده است که انقلاب صنعتی و اقتصادی رشد و توسعه خواهد یافت، استبداد نابود و لیبرال دمکراسی حاکم خواهد شد و...

والا تضاد کار و سرمایه دیگری که ماحصل انقلاب صنعتی و درنتیجه حل تضاد قبلی رشد و توسعه  است هنور در پروسه تغییرات تدریجی و کمی و نضج یافتن است و از این رو هم  راه حلی که در خود روند توسعه نهفته  است  در طول زمان  و به تدریج  در برابرچشمان ما ظاهر خواهد گردید.

 بر این پایه راه حل جدید  یک کار دستی نیست بل که ماحصل پختگی و درجات رشد یافتگی همین تضادی است تاریخا پیدا شده و تاریخا هم نابود خواهد شد.

در همین راستاست که باید پرسید: مگر همین تضاد کار وسرمایه جدید نیست که در روند تکاملی اش تضاد کار و سرمایه قبلی را ازبین می برد؟

مگر کاپیتالیسم صنعتی و به اصطلاح غربی نیست که جایگزین کاپیتالیسم سوداگر و تجاری و... می گردد؟ مگر این تحول اقتصادی و فنی نیست که به حیات ننگین کاپیتالیسم به اصطلاح شرقی پایان می دهد؟ مگر این چرخه تاریخ نیست که در این نابودی و پیدایش دست دارد؟

اگر این ها واقعیت های تاریخی اند به همان حساب و قانون مندی روزی هم در روند چرخه تاریخی تضاد جدید از کار و سرمایه بدست نابودی سپرده خواهد شد.

اما تا آن زمان وظایف پرولتاریا در حال پیدایش در سطح کشور در چیست؟

این وظابف هر چه باشند و یا نباشند  درهمراهی با نظام های کهن اجتماعی که در نتیجه انقلاب اقتصادی و پیدایش پرولتاریا در حال فروپاشی می باشند نیست و نخواهد بود.

این همراهی و همصدایی به هر علتی  بزرگترین خیانتی است که پرولتاریای ایران به خود خواهد کرد.

ما باید اجازه دهیم که چرخ تاریخ کشور بطور کنکرت  به جلو به حرکت درآید. از این دست برداریم نظام های که در حال شکل گیری اند را با فلسفه بافی و ... به بخشی از نظام های کهن تاریخی و یا نظام هایی فرسوده و بی اعتبار تاریخی نسبت دهیم.

ما باید به سطح تکاملی و تاریخ اجتماعی کشور خودمان توجه مان را معطوف کنیم.  زوال و حقانیت نطام  ها و جامعه ها کنکرت و نسبی اند. آن جامعه ها و نظام ها که در کشورهای دیگر و پیشرفته، تاریخ مصرفشان بسر آمده الزاما هنوز به این معنا نیست که تاریخشان در سطح کشورما هم بسر آمده است.

بطور مشخص انقلاب اقتصادی و صنعتی در کشورمان هنوز جاری و تاریخا هنوز معتبر و دارای حقانیت می باشد. این که این انقلاب در سایر کشور ها وارد فاز های عالی تر اجتماعی گشته است مربوط به تاریخ آن کشور هاست. این درست که ما می توانیم و باید در آینه آنها آتیه خودرا مشاهد کنیم اما این به این معنا نیست که ما باید برپایه این مشاهده با هراس به دامن ارتجاع خودمان بیافتیم و با آنها هم آغوشی نماییم.

شکی نیست که پرولتاریا در انقلاب اقتصادی وفنی جاری جناح رادیکال این انقلاب است. اوست که باید در همه موارد به انقلاب جاری پای بفشارد و در برابر سست عنصری های بورژوازی نوین خواهان حرکت به پیش در همه موارد باشد.

این که پرولتاریا جناح سوسیال و کارگری انقلاب سیاسی یعنی انقلاب لیبرال دمکراتیک جاری است به آن معنا نیست که مرتجعین می گویند و این  به همان معنا کچل موفرفری باشد. بل  که به این معناست که پرولتاریا در انقلاب اقتصادی و سیاسی جاری خود را  به عنوان شاخه سوسیال و کارگری لیبرال دمکراسی و انقلاب صنعتی معرفی کند.

کارگران باید درامر روند آزادی خواهی و دمکراسی در کشور این روند را با مطالبات اجتماعی و سوسیال خود در هم آمیزند.

آیا این به معنای خواستن انقلاب اجتماعی است؟

نه. خیر. این به معنای خواستار شدن اصلاحات اجتماعی و سوسیال در روند انقلاب اقتصادی و سیاسی است. جایی که انقلاب اجتماعی ممکن نیست اصلاحات اجتماعی است که ممکن  میگردد و نباید هم از آن صرف نظر کرد.

و پرولتاریا باید توجه اش را به همین اصلاحات اجتماعی و سوسیال در طی پروسه انقلاب اقتصادی و سیاسی نماید و بداند چنین اصلاحاتی در سطح کشور مان و در تاریخ کنونی ممکن و شدنی است.

 لاکن  این اصلاح اجتماعی و سوسیال که گفته می شود به مفهوم سوسیالیسم نیست. بی شک ارزش آن  در سطح یک  سوسیالیسم بورژوایی است اما الزاما نباید به عنوان سوسیالیسم بورژوایی عرضه شود.

این که بخشی از بورژوازی نوین با سوسالیسم بورژوایی  با کارگران همراهی خواهد کرد امری مربوط به بورژوازی است و نباید پرولتاریا را چنان مفتون خود سازد که از یاد ببرد منافع اجتماعی و تاریخی پرولتاریا در انقلاب اجتماعی و برپایی جامعه واحد جهانی است که تامین میشود. سوسیالیسم بورژوایی کعبه آمال اجتماعی پرولتاریا نیست و این آرمان ها باوجود کاپیتالیسم با همه درجات رشد یافتگی آن  اجرا شدنی نیستند و نخواهند شد.

بهر حال مهم همواره این است و خواهد بود که از یاد نبریم که مشارکت پرولتاریا در انقلاب اقتصادی و سیاسی از بابت فایده هایی  است که او در امر دمکراسی و آزدیخواهی نسیب خود می کند.

از امور اصلاحات سوسیال که بگذریم دیگر محسنات انقلاب اقتصادی و سیاسی آزادی تشکل و ... مشارکت در قدرت سیاسی است.

هم آزادی و هم دمکراسی اگر با اصلاحات سوسیال و کارگری در هم آمیزند به پرولتاریای ایران در روند انقلاب صنعتی جایگاهی را عرضه می کنند که در مقایسه با وضعیت فعلی که کاپیتالیسم عقب مانده با چیرگی  وعقب نگه داشتن رشد صنایع, اعمال خفقان و بگیر و ببند و.... به او تحمیل کرده اند قابل مقایسه نیستند.

جزئیات این اصلاحات کارگری و اجتماعی، آزادی و دمکراسی به هر کارگر فعال امروزی که در پی اجرای حق تشکیل سندیکا، حقوق درمانی، بیمه، قانون کار ، و.... می باشد بهتر از دیگران روشن است و توضیح آن در این جا بی فایده است.

این  موارد است که با  تشکیل جناح کارگری و سوسیال  در انقلاب لیبرال دمکراتیک  مد نظر ماست.

این خواسته ها را  در پرتو اشعه داغ و سوزان انقلاب جهانی سوزاندن ، عین این می ماند  که بخواهیم  به ازای حلوای نسیه از سیلی نقد گذشت کنیم .

۱۳۹۰ بهمن ۲, یکشنبه

کارگران و انقلاب صنعتی و ضروت برپایی نظام لیبرال دمکراتیک در کشور

در حالی که بخشی از سیاستمداران بورژوازی لیبرال - بورژوازی صنعتی و نوین-   نگاه خود را متوجه طبقه متوسط و همراهی و ائتلاف عمل با آن کرده است، جای دارد که جامعه کارگری یعنی کارگران صنعتی  کشور - که ما آنرا من بعد برای سهولت کلام  پرولتاریا می خوانیم - با اتخاذ مواضع  خود را به عنوان وزنه مهم و نادیده انگاشتنی انقلاب آتی و برپایی نظام لیبرال دمکراتیک ایران مطرح نماید.

این که بورژوازی لیبرال متحد طبیعی خود را از میان طبقه متوسط گزیده است سنت نوینی نیست. شاید بهتر باشد پرولتاریای ایران به این مهم توجه کرده  و به سهم خود توجه خود را متوجه طبقه متوسط کشور نماید و به سهم خود بدنبال متحدانی طبیعی از میان طبقه متوسط کشور باشد.

از نظر من اتخاذ چنین تاکتیکی در فردای برپایی نظام لیبرال دمکراتیک کار اشتباهی نیست.

اما خرده ایی که به این دسته از بورژوازی لیبرال وارد است  این است که چنین  تمایلی که توامان با نادیده انگاشتن پرولتاریای ایران است  زمانی ابراز می شود  که ما هنوز در راه استقرار نظام لیبرال دمکراتیک در کشوریم و هنوز چنین نظامی وجود خارجی ندارد و لذا برای بر پایی چنین نظام اتحاد و ائتلاف عمل همه نیروهای ترقی خواه اعم از

پرولتاریا
طبقه میانی نوین
بورژوازی لیبرال

الزامی است.  لذا در چنین شرایطی اشتباه خواهد بود که ما عمدا و سهوا این و یا آن نیروی اجتماعی را  به هر عللی از دایره ائتلاف و اتحاد برای برپایی لیبرال دمکراسی حذف کنیم.

لیبرال دمکراسی در کشور نظامی سیاسی است که بر پایه سه نیروی اجتماعی در بالا نامبرده شده برپا می گردد. این نظام سیاسی  گفته شده یعنی لیبرال دمکراسی است که نظام رهبری کشوری و لشکری است.

نفش پرولتاریا ایران مانند دو نیروی اجتماعی دیگر در چارچوب همین نظام رهبری کشور معین می گردد. در چارچوب این نظام رهبری است که پرولتاری ایران هرباره از راه نظام پارلمانی و انتخاباتی در تلاش خواهد بود به تنهایی و یا در ائتلاف عمل با دیگر نیروهای اجتماعی نظام قدرت سیاسی را  آن خود کند و مهر خود را بر روند سیاسی و اداری کشور بکوبد.

نظر به این سیاستی که پرولتاری ایران اتخاذ کرده و شفافیتی که در ابراز آن نشان می دهد در همین راستا است که اعلام می دارد هرگونه تلاش در حذف نیروهای ترقی خواه اجتماعی بسود انقلاب لیبرال دمکراتیک ایران نیست.

درهمین راستا است که خاطر نشان می سازد برای عملی سازی لیبرال دمکراسی آن نیروهای سه گانه اجتماعی  که با هم در یک کشتی نشسته اند بهتر است از هم اکنون به پای یک تعهد و پیمان اجتماعی بروند.

در این قرارداد اجتماعی باید نیروهای سه گانه استقرار نظام سیاسی و اداری و حفظ آنرا در برابر مخالفین داخلی و خارجی متعهد شوند.

نظر به مخالفت های داخلی و خارجی باید این نیروهای سه گانه در نظر داشته باشند صرف نظر از موقعیت های اجتماعی ، صرف نظر از درجات فقر و ثروت و...متعهد می شوند انقلاب صنعتی  را به فرجام و نظام سیاسی کشور را در خدمت اهداف انقلاب صنعتی، رفاه عمومی و.. قرار دهند.

در راستای همین پیمان اجتماعی و تاریخی است که نباید از یاد برده شود که در چه شرایط سختی این نظام با مساعی همه نیروهای برپاشده است.

در روند انقلاب و تحول اجتماعی واقتصادی که در سایه نظام لیبرال دمکراتیک انجام می پذیرد  همواره باید به ویژگی انقلاب و برپایی لیبرال دمکراسی در کشور توجه شود و این امر خودخواهی ها این و یا آن گروه اجتماعی را از پیش محکوم می کند.

در همین راستا بورژوازی لیبرال باید نه تنها به طبقه میانی و نوین بل که به سهم و نفش پرولتاریا در استقرار نظام لیبرال دمکراتیک توجه ویژه مبذول دارد.

ما در ایران نظر به عقب ماندگی هرگز موفق نخواهیم شد انقلاب صنعتی  در سایه نظام لیبرال دمکراتیک را به فرجام برسانیم مگر این که به شرایط ویژه کشوری و انقلاب پی برده باشیم.

ایران تنها زمانی راه رشد صنعتی را به فرجام خواهد رساند که از نظر اجتماعی نیروهای که این رشد صنعتی را به فرجام می رسانند تا پایان فرآیند به هم متعهد باقی بمانند. این که در پایان این فرآیند و در چند نسل آتی چگونه شرایطی پیش خواهد آمد و تاریخ مصرف این پیمان اجتماعی فرا خواهد رسید نکته دیگری است.

اما تا زمانی که این پیمان اجتماعی تاریخا معتبر است و تاریخا عملی است پیمان شکنی و  پایمال کردن حقوق یکدیگر باید شدیدا محکوم شود.

بورژوازی ایران باید بداند که برای این پرولتاریا که متعهد شده است او نه تنها ثروت هایش را مدیون اوست بل که از همین نیروی اجتماعی و مساعدت اوست که او زمانی به چنین اعتبار اجتماعی و حتی سیاسی رسیده است. لذا ایجاد این معرفت در این بورژوازی که به پرولتاریای ایران مدیون است و تامین رفاه او در هرباره دولتی که بروی کار می آید باید یک اجبار و یک اصل در این تعهد اجتماعی باشد.

ما باید از همین رو  در قرارداد اجتماعی مان وجود همیشگی یک دولت رفاه را به عنوان یک اصل کتمان ناشدنی در تحت هیچ شرایطی باشد وارد قانون اساسی کشور کنیم.

راه ویژه ایران برای رشد و توسعه صنعتی نه تنها در یک دولت رفاه ه دائمی و اساسی شده است بل که در این است که ایران بدون مداخله دولتی در امر پیشرفت و توسعه صنعتی قادر به فرجام انقلاب صنعتی نیست. این را باید بورژوازی لیبرال بیذیرد که این راه ویژه ایران است که بخشی از سرمایه های کشور در دست بخش خصوصی نباشد.

چنین امری پدیده تازه ایی نیست. کشورهای بسیاری به چنین راه ویژه در شرایط جنگی روی می آورند و ما بهتر است از پیش نظر به شرایط ویژه انقلاب مان  در شرایط صلح روی آورده و آنرا نهادینه کنیم.

معنا و مفهوم این مداخله دولتی این است که بدون رهبری نظام سیاسی کشور امر انقلاب صنعتی به فرجام نخواهد رسید و نظام سیاسی باید در طول این فرایند پشتیبان سرمایه ها و صنایع ایرانی  از راه سیستم گمرگی مناسب  و...باشد

برخلاف پندار واهی  بخشی از سرمداران همین بورژوازی طبقه متوسط یکدست نیست و تقسیم به  دو بخش سنتی و مدرن می گردد. نباید فراموش کرد نه تنها بورژوازی و پرولتاریا بل که هم طیقه متوسط  و میانی  در یکشور گذار از انبوهی از لایه هایی تشکیل یافته است که نه سنتی و نه مدرن بل که میان ایندو در گشت و گذار می باشند.

پرولتاریای ایران برخلاف تزلزلی که بخشی از بورژوازی در قبال جمهوری نشان می دهد نظام جمهوری را تنها نظام سیاسی و حکومتی مناسب برای آتی کشور برای عملی سازی لیبرال دمکراسی تلقی میکند.

پرولتاریا ایران در این راه در پی تمکین به خواهشهای عقب مانده بخش  سنتی طبقه متوسط ایران با هدف همراه سازی او نیست.

از همین رو نظر به ایده آل های سیاسی که از لیبرال دمکراسی دارد جمهوری را بهتر نظام سیاسی و نوح حکومتی برای کشور می داند.

ما شیفته کاپیتالیسم صنعتی و آزاد نیستیم. توسعه آن یک ضرورت تاریخی در کشور است!

ما شیفته کاپیتالیسم صنعتی و آزاد نیستیم. توسعه آن یک ضرورت تاریخی در کشور است! من از تکرار این موضوع خسته نمی شوم. چرا که آن مناسبات اجتماعی و به تبع آن آن نظام اجتماعی و سیاسی که از این کاپیتالیسم در کشور حادث می شود به هستی مناسبات و نظام های اجتماعی و سیاسی کهن در کشور پایان داده و قوای اقتصادی و اجتماعی و سیاسی لازمه برای فاز های عالی تر اجتماعی که پیوسته با عدالت اجتماعی توامان می باشند فراهم خواهد کرد.


بر همین اساس است که من این را جزئی از مبارزه علیه نظام های کهن اقتصادی، سیاسی و اجتماعی در کشور می بینم که همواره از فرجام این ضرورت تاریخی که کاپیتالیسم صنعتی و آزاد نام دارد  گفته شود و بر روی آن اصرار و پافشاری گردد.

به عبارت معکوس این ارتجاع و این نظام های اقتصادی ، اجتماعی و سیاسی کهن در کشور، و همچنین  و بطور عمده این کاپیتالیسم سنتی، قرون وسطایی، تجاری و رانتی و بوروکراتیک و نظامی است که  به دو شیوه کلی در پی آن است که ممانعتی عملی را که  در برابر انقلاب صنعتی  و تبعات اجتماعی و سیاسی اش ایجاد کرده را با  اشاعه توهمات پیرامون عدم ضروت تحول صنعتی در کشور توامان سازد. این دو شیوه عبارتند از


  • حربه دین و بر اساس آن انتشار توهمانت پیرامون  اقتصاد  و جامعه اسلامی که  در واقعیت امر همان اسلامیزه کردن نظام های کهن اجتماعی، اقتصادی و سیاسی است که ما عملا تجربه آن را داریم
  • استفاده ابزاری از  سوسیالیسم های شکست خورده و ارتجاعی و عقب مانده، نظیر سوسیالیسم فئودالی، سوسیالیسم خرده مالکانه و سوسیالیسم دینی و....

مجموعه این ارتجاع در حال کوک کردن فقط یک ساز می باشد و آن این که انقلاب صنعتی و تبعات و عقوبات اجتماعی و سیاسی که می دانیم لیبرال دمکراسی است ضرورتی برای فرجام آن در کشور وجود ندارد.

برای این که این اندیشه ارتجاعی را اشاعه دهد همان گونه که گفتیم تنها در پی ماستمالی کردن نظام های کهن اقتصادی و اجتماعی و سیاسی کشور با ماست دین و اسلام و شیعه نیست.

از این بابت دستشان رو شده است و در این  جا هیچ نیازی نیست که به این بپردازیم آنه اقتصاد و جامعه و آن نظام حکومتی که تحت نام اسلام و دین به خورد ما می دهند در عمل و واقعیت چگونه نظامی است. برای این منظور به نظام اقتصادی و اجتماعی و سیاسی مسلط و حاکم بر کشور نگاه کنید که از قرون میانه کشور باقی مانده و در سایه ارتجاع اسلامی اسلامیزه گشته است.

این ها همان نظامات عقب مانده ایی اند که از واهمه انقلاب صنعتی، و عقوبه سیاسی  و اجتماعی آن یعنی لیبرال دمکراسی چنین در حجاب اسلامی پنهان شده اند.

این ها همان نظامات عقب مانده تاریخ کشورمان هستند که از ترس حربف تاریخی لباس تقدس به تن کرده اند و با به میان کشیده ارتدوکسی و... سعی نمودند به ممانعتشان در برابر تحول صنعتی کشور رنگ و لعاب دینی ببخشند.

اما آنچه که کمتر به آن پرداخته شده آن انواع سوسیالیسم های ارتجاعی و حتی تخیلی اند که در سراسر کشور از سوی مرتجعین در گشت و گذارند و ممانعت عملی از انقلاب صنعتی، توسعه کاپیتالیسم آزاد و استقرار لیبرال دمکراسی در کشور را با رنگ و لعاب سوسیالیستی و عدالت خواهانه به خورد ما می دهند.

من در این جا روی سخنم با این انواع سوسیالیسم های ارتجاعی و تخیلی اند.

جوهره اصلی این سوسیالیسم ها صرف نظر از درجات رادیکالیته و درجات خیال پردازی و ... در یک چیز خلاصه می شود و آنهم ارتجاع و پیشگیری از انقلاب صنعتی و عقوبات لیبرال دمکراسی آن.

همه این ها یک ساز را کوک می کنند و آن این که ضرورت انقلاب صنعتی  با پیامدهای لیبرال دمکراتیک آن در کشور به پایان رسیده است.

همه این ها فقط دارند  این را به خورد ما می دهند: انقلاب صنعتی با عقوبه لیبرال دمکراسی اش در کشور نباید به فرجام خود برسد چرا که این مرحله در نطفه اش کهنه، از مد افتاده، تاریخ مصرفش گذشته، بی فایده و ... گشته است.

 شالوده ایی که استدلال همه این سوسیالیسم ها بر آن استوار می باشد، ساده است  و آن این که:  انقلاب صنعتی در کشورهای صنعتی مرحله ایی است که به پایان رسیده و در آن نقاط وارد عصر انحصارت گشته است. ما شاهد این پایان پذیری هستیم. از این رو ایران نباید  مرحله ایی را به فرجام برساند که در کشورهای صنعتی به پایان رسیده و در مرحله جدید صنعتی کردن وارد فازهای عالی تر گشته است.

این ها می گویند: مرحله صنعتی هرباره و در هر کشور تنها توسعه دهنده روابط میان بورژوازی نوین و پرولتاریاست. این مرحله پرولتاریزاسیون را گسترش خواهد دارد. توامان با توسعه کاپیتالیسم آزاد و رقابتی - کایپتیالیزاسیون - به فقر روزافزون و انباشات سرمایه ها در دست بورژوازی خواهد افزود.

به دنبال این روندهای اقتصادی و اجتماعی آنگاه نظام سیاسی کشور به لیبرال - دمکراسی متمایل خواهد شد. لاکن این لیبرال دمکراسی و در پایه اش آن نظامات اجتماعی  واقتصادی که انقلاب صنعتی به همراه خواهد آورد به هستی نظام های سیاسی و اجتماعی و اقتصادی کهن کشور که از دیرباز به ما به ارث رسیده اند پایان خواهد داد و این به معنای فروپاشی حیات ملیون ها انسان ایرانی است.

این ها به ما می گویند: ای کاش همه این ها برغم همه عقوبات شومی که برای ما ایرانیان به همراه دارند شدنی بود. امر انقلاب صنعتی به علل موانع خارجی ممکن نیست. و از دیگر سو ممکن نیست چون عصر وقوع و فرجام چنین انقلاباتی به پایان رسیده است. به غرب نگاه کنید. این روند های تکاملی و اجتماعی به زوال رسیده اند. پیروی از الگوی های غربی رشد و تکامل صنعتی یعنی پا گذاردن در مسیر غربی و در مسیری که سرانجام آن برپایی نظام هایی است که ما فرسودگی آن ها را و لذا بیهودگی شان را از همین کشور مان و از همین حالا نظاره گریم.

این ها  همه چکیده این مهملاتی است که به مغر این ارتجاع خطور می کند.

نتیجه این خزعبلات ارتجاعی:

  • انقلاب اسلامی
  • انقلاب سوسیالیستی

یعنی دوانقلاب محافظه کارانه، ارتجاعی، خیال پردازانه، که هرباره با این هدف انجام و مطرح می شوند که  جلوی حرکت  تاریخ  و تکامل در ایران مسدود کنند تا از آن روندی در کشور جلوگیری کنند که به زعم این ها مشابه اش در کشورهای غربی به ابتذال رسیده است.

یعنی به عبارت دیگر عین این می ماند که به کودکی گفته شود که بهتر است همین حالا سقط کند چون نظر به پیران روزی فرسوده و ساقط خواهد شد.

بعنی برای جلوگیری از انقلاب صنعتی و عقوبه های سیاسی و اجتماعی آن بهتر از این نمی شد با فشار به مغز های ارتجاعی چنین استدلاتی را ابداع کرد که ما باید جلوی روند تکاملی و اجتماعی خودمان را بگیریم چون آنها که از ما پیشترند به ما نشان میدهند که راهی که ما می رویم به کجا ختم میشود.

خوب براستی به کجا این راهی که ما می رویم ختم میشود؟

درغرب انقلاب صنعتی دوم و عظیمی آغاز شده است. کشور های صنعتی و توسعه یافته توامان با انقلاب صنعتی جدید وارد عصر امپریالیسم و  کاپیتالیسم فراملیتی و ... شده اند. کاپیتالیسم در این کشورها با  پشت یر نهادن مرحله رقابت آزاد با تکیه بر انقلاب صنعتی جدید در پی ادغام جامعه های ملی در یک جامعه فراملیتی و قاره و فراقاره ایی است و ما؟

ما گرفتار در چنگال ارتجاع در همان گذار از مرحله کاپیتالیسم مرکانتلیستی و عقب مانده قرن 16-18 اروپایی هنوز که هنوز است سرگرم این هستیم که آیا فرجام این گذار به صنعتی و کاپیتالیسم آزاد بسود ما است و یا نه؟

خوب ما این عقب ماندگی و درجا زدن را مدیون چه مغزهایی می باشیم؟

شما بفرمایید این کدام مغرهای خشکی است که ما را  چنین سرگرم اسلام و انواع و اقسام مکاتب ارتجاعی از سوسیالیسم نموده است؟

آخر این هم شد استدلال که ما در تاریخ درجا بزنیم و مدام شاهد این باشیم که غربی ها تاریخ و رشدشان را پشت سر شان گذاشته و کهنه  کرده اند و ما در حاشیه  تاریخ شان نشسته و داریم مدام با تکیه به اسلام و سوسیالیسم های ارتجاعی هی نق بزنیم که این غربی ها  این و آن مرحله شان فرسوده و پشت سر گذاشته اند؟

این غربی ها  با فرسوده کردن مراحل تاریخی و رشد و تکامل اجتماعی شان  نه تنها از مضرات هر مرحله چیزی نصیبشان شده  بل که از فواید آن هم بهره مند شده اند.

 اما ما چی؟ مایی که در حاشیه تاریخ شان مانده ایم و از سر دولتی ارتجاع مان کارمان شده تنها نگاه کردن و نصیبی که هرباره می بریم تنها از مضرات مراحل تاریخی است که آنها هرباره فرسوده می کنند و کهنه اش را به ما نشان می دهند؟

آیا کافی نیست با این طرز نگرش های عقب مانده و ارتجاعی در مسند عقب مانده اجتماعی مان درجا بزنیم  و مرتب با یک بدبینی تاریخ به روند تکامل اجتماعی بشریت چنین آه و ناله کنان خود را به ذلت و خواری محکوم کنیم.

کافی است! بس کنید!
 انقلاب صنعتی دوم و عظیم دیگری شروع شده است که دستاوردهایش باردیگر نصیب غربی ها شده و مضرات آن دامن ما را خواهد گرفت، اگر نجبیم.

در انقلاب عظیمی که آغاز شده همه کشورهای توسعه یافته و صنعتی دیروز به سطح کشور های توسعه یافته و در حال صنعتی شدن امروز سقوط کرده اند. این فرصت را غنیمت شمرده و نگذاریم ارتجاع داخلی و امپریالیستها ما را با چنین خرعبلاتی از دین وسوسیالیسم های ارتجاعی که مانند طاعون به جان و روحمان انداخته اند سرگرمان کنند. اینها ما را سر کار گذاشته اند. همین امروز بیدار شوید که فردا دیر است.




۱۳۹۰ دی ۳۰, جمعه

کاپیتالیسم بورکراتیک، نظامی و بازاری صنایع و اقتصاد کلان را به گروگان گرفته است

این که ما در ایران به عنوان کشور در حال گذار و توسعه از دو سیستم کاپیتالیسم یکی کاپیتالیسم بوروکراتیک، ماقبل صنعتی، نظامی، سنتی و سوداگر و دیگر کاپیتالیسم صنعتی، آزاد و ... سخن رانیم ، گزافه گویی نکرده ایم .

بر کمتر کسی از ناظران سیاسی و اجتماعی و تحلیل گران اوضاع سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ایران وجود این دو کاپیتالیسم پوشیده است.

کاپیتالیسم صنعتی در ایران از سوی مرتجعین به سرمایه داری نوع غربی و حتی در بعضی از جهات به عنوان تنها کاپیتالیسم و نظام کاپیتالیستی به دنیا معرفی شده است.

 همین مرتجعین هستند که کاپیتالیسم صنعتی در ایران را پایگاه امپریالیسم، اساس وابستگی به غرب و کشورهای صنعتی و توسعه یافته معرفی نموده اند.

در مخالفت با صنعتی کردن کشور و فرجام انقلاب صنعتی است چون اقتصاد کلان پرولتاریا و کاپیتالیست صنعتی ایجاد می کند و چون در روند خود به حیات کاپیتالیسم بوروکراتیک، نظامی و بازاری پایان می دهد از همین رو جمهوری اسلامی که دست نشانده بازار ، کاپیتالیسم سوداگر و تجاری است از همان فردای بر سر کار آمدن با گروگان گیری اقتصاد کلان کمر به نابودی شالوده های اقتصاد  صنعتی و کاپیتالیسم به زعم او غربی نمود پروسه ایی که تا کنون به شیوه های گوناگون ادامه دارد.

اما امروزه به کمتر کسی پوشیده مانده است که این سیاست سنتی- سوداگر و کاپیتالیستی منافاتی با منافع امپریالیسم در ایران ندارد. بل که برعکس سیاست های ارتجاعی و عقب مانده و ضد اقتصاد کلان جمهوری اسلامی با چوب حراج زدن کشور عملا آب به آسیاب امپریالیستها در ایران ربخته است.

همان ارتجاع کاپیتالیستی که عملا در خدمت امپریالیسم در ایران می باشد کنون با سیاست های غلط و خانمان برانداز کشور را در معرض یک تهاجم نظامی از سوی کشورهای امپریالیستی قرار داده است.

برکسی پوشیده نیست که در نتیجه تهاجم نظامی ایران این اقتصاد کلان و تاسیسات بزرگ صنعتی کشور است که مورد شدیدا آسیب و تخریب قرار می گیرند.

مسلما این امر برای ارتجاع سنتی و کاپیتالیستی که کمر به نابودی اقتصاد کلان بسود اقتصاد سنتی و بازاری بسته است اقدامی مثبت و مقدم آن   گرامی داشته می شود.

جالب در این گروگان گیری اقتصاد کلان از سوی ارتجاع حاکم  در این است . این مرتیجعین که شیشه عمر اقتصاد کلان را  در دست دارند اکنون که تهاجم نظامی عن قریب شده  با عوامفریبی تمام  به مردم روی آورده و عنوان  می دارند که در صورت حمله نظامی امپریالیست ها این اقتصاد کلان و تاسیسات بزرگ  یعنی این سرمایه های  ایرانی است که نابود خواهند شد. یعنی همان امر که در طول عمر ننگین این نظام ما به لطایف الحیل شاهد یم که این رژیم با سماجت در  پی انجام آن است.

کار به همین جا خدمت نمیشود. همان گونه می دانیم مخالفت مرتجعین بازاری و متحدین آخوندشان تنها محدود با کاپیتالیسم صنعتی و ... در ایران نبوده است.

همان گونه که می دانیم این تحول اقتصادی و اجتماعی بدون پیامد در یک تحول سیاسی نبوده و نخواهد ماند.  از همین رو این مستبدین از همان فردای سر کار آمدن بنای ناساز گاری را با لیبرال ها و دمکرات یعنی این نمایندگان سیاسی تحول اقتصادی و اجتماعی جاری در کشور نهادند.

در جوار سرکوبی نمایندگان راست و چپ لیبرال دمکراسی در ایران، ارتجاع سنتی یعنی آخوندها و بازاری ها از دو حربه زنگ زنده بهره گیری نمودند که تا امروز ادامه دارد


  • حربه دین
  • حربه عدالت اجتماعی و جنبش عدالت اجتماعی یعنی جنبش کارگری

در مورد حربه اول یعنی حربه دین ملایان به همراه بازاریان توهم اقتصاد اسلامی را راه انداختند. به عبارت دیگر در کوچه و بازار جار زدند که  ما  خواهان اقتصاد کلان و کاپیتالیستی در ایران - که  سرمایه داری غربی می خواندندش  - نیستیم که شاه ایران براه انداخته و منجر به ورشکستگی ما شده است  بل که ما خواهان اقتصاد اسلامی می باشیم.

در خصوص حربه دوم از جنبش کارگری و حرکت عدالت اجتماعی بهره گیری نمودند و این توهم را دامن زدند که عصر انقلاب صنعتی به پایان رسیده است. درغرب این تحول به بن بست رسیده است. راه رشد و توسعه کاپیتالیسم مدرن منتهی به انحصارت امپریالیستی، بحران های ادواری غیرقابل کنترل خواهد شد. در این راستا از مزدوران خود در جنبش کارگری و خانه کارگر بهره گرفتند تا  با علم کردن جنبش کارگری و اشاعه اخبار اعتراضات و...  کاپیتالیستهای صنعتی و نمایندگان لیبرال آن را مدام در کیش و مات نگه دارند.

از سوی دیگر با رواج  کاپیتالیسم - بوروکراتیک توهم نابودی سرمایه از راه دولتی را تقویت بخشیدند.

این مزدوران ارتجاع سنتی در جنبش کارگری در همه جا بدین گونه جار زدند


دوران تاریخ کاپیتالیسم بطور جهانی بسر آمده است واکنون یک اقتصاد دولت رفاه در جوامع صنعتی توهمی بیش نیست . کنون کشورهای صنعتی که برای ترقی خواهان ایران الگو قرار گرفته غرق در بحران میباشند. چقدر خوب بود ایده آل های این ترقی خواهان واقعییت می داشت و میشد از اقتصاد سرمایه داری صنعتی در ایران دفاع نمود ولی این دوران در تاریخ بشریت بسر آمده و به گذشته ها تعلق گرفته است ودیگر هم بر نمی گردد
سر مایه داری امروز در حال زوال ورانتی ومالی غرق در بحران است ولیبرالیسم آن به نئولیبرالیسم ارتقاء یافته وتمام دست آورد های دولت رفاه را نا بود کرده است ونا بود می کند


این درواقع عکس برگردان همان اقتصاد اسلامی است که مبنای خود را در پیشگیری از تحول صنعتی در اقتصاد ایران و گذر از کاپیتالیسم سنتی به کاپیتالیسم کلان و صنعتی و آزاد قرار داده است و فقط در شکل سوسیالیستی و کارگر پسندانه اش عنوان می گردد.

بدین ترتیب  پیروان شاخه اقتصاد موهوم اسلامی به کمک جربه اقتصاد سوسیالیستی و بوروکراتیک به جان اقتصاد کلان صنعتی و و به همراه آن نمایندگان سیاسی و اجتماعی شان  یعنی لییرال دمکرات ها افتاده اند.

در این میان هر کمبودی که پیروان اقتصاد اسلامی  احساس نمودند از سوی اقتصاد سوسیالیستی عاریه گرفتتد  ایندو از این راه. به کمک هم مانند دو تیغه یک قیچی  شروع به قطع اندام های اقتصاد کلان صنعتی و نمایندگان سیاسی و اجتماعی شان نمودند.

شانداژها و تبلیغات مسوم کننده این دو نمایندگان ارتجاع سنتی  بر علیه اقتصاد کلان و صنعتی و کاپیتالیسم آزاد و صنعتی از بدو تاسیس جمهوری اسلامی ایران تاکنون بدون وقفه ادامه دارد و کنون با بحران های عظیمی که اقتصاد امپریالیستی را فرا گرفته و نظر به جنگ گرمی که علیه جمهوری اسلامی یعنی علیه این میهن انقلابی ارتجاع ایران در راه است،  وارد مرحله جدیدی از حیات ننگین آن گشته است.

ما وقتی به این پیکره اجتماعی ارتجاع ایران نگاه می کنیم که کمر همت به انسداد تکوین جامعه های نوین در ایران بسته اند پی میبریم که این ارتجاع با راه انداختن جنگ های روانی، سیاسی و ... به اشکال مختلف در پی آن است که ترقی و تحول خواهان اجتماعی را از انجام وظایف تاریخی شان باز دارند.

در این  راستا است که متوجه میشویم  این ارتجاع برای وصول به اهدافش تنها به زندان ها و شکنجه اکتفا  نکرده ونمی کند بل که همیچنین و به موازات آن با اشاعه تخم یاس و نامیدی در خصوص انقلاب صنعتی و دولت رفاه در پی پیشگیری از فرجام انقلاب صنعتی است.



۱۳۹۰ دی ۲۶, دوشنبه

ولایت فقیه، سلطنت و یا جمهوری: از تعارف کم کن و به مبلغ افزا!

این نظام های سیاسی که ما به آنها چسبیده ایم : ولایت فقیه، سلطنت و یا جمهوری این ها همه صرف نظر از اهمیت آن در کشور صرف نظر از جنبه های عملی آنها و صرف نظر از ...  نظام های اند که در قیاس  با اصل بنا  یعنی  جامعه  تنها حائز ارزش روبنایی اند

انگیزه پیدایش نظام سیاسی و اداری این بوده که احاد یک جامعه مفروظ صرف نظر از منافع فردی و گروهی برشالوده منافع عمومی و اجتماعی در نظام ادارای زمام امور را بدست گیرند. به این معنا نظام سیاسی محل تظاهر منافع عمومی  و اجتماعی است. در نظام سیاسی باید از منافع فردی . حتی گروهی پرهیز کرد. هدف این است که فرد و گروه های به قدرت رسیده از راه خاص خود منافع عمومی را تامین کنند.

نظر به تناسب پایه اجتماعی و روبنای سیاسی و نظر به این که هر جامعه نظام سیاسی خاص خود را دارد از پیش می توان تصور کرد که نظام های سیاسی استبدادی و دمکراتیک هریک درتناسب با یک جامعه و یک نظام اجتماعی می باشند.

بطور نمونه اگر نظام های استبدادی از سوی جامعه های قرون وسطایی و فئودالی و بسته و... پیشنهاد می شوند و در ارتباط و تناسب با آن ها قرار دارند در عوض نظام های دمکراتیک نوین از سوی جامعه هایی مطرح شده اند که پس از جامعه های بسته و فئودالی روبه تکوین نهادند.


به این معنا نظام دمکراتیک آلترناتیو تاریخی و سیاسی از سوی جامعه های مابعد فئودالی اند.

در رابطه جامعه ها با هم - در یک تناسب اجتماعی - در سطح یک کشور که مدام یک نظام سیاسی  هرباره می تواند  از موجودیت برخوردارباشد ما گاه به واریته های برمی خوریم که در این جا مورد نظر من است.

در این واریته ها ما می بینیم گاهی نظام سیاسی کشور به گونه سابق محفوظ باقی میماند یعنی کنسرواتیوهای سیاسی کشور زمینه های پیشرفت اجتماعی - اما نه سیاسی - را بسود جامعه حریف فراهم می کنند و به قولی از تعارف کم می کنند و به مبلغ می افزایند، بطور مثال دیکتاتوری در خدمت انقلاب صنعتی و به تبع آن تکوین جامعه های نوین از کار وسرمایه  قرار می گیرد.

شما به اروپا و آسیا نگاه کنید در بسیاری از این کشور ها در وهله اول در سایه دیکتاتوری بوده که پیشرفت و تحول اجتماعی و انقلاب صنعتی و... رخ داده است. آنچه که ما انقلاب سیاسی و دمکراتیزه کردن می نامیم در چنین کشور هایی بعدها در پس انقلاب و تحول اجتماعی آهسته آهسته و لنگان لنگان روان شده است.

من توجه ها را به این نکته از این رو اشاره می دهم تا  به این نتیجه برسم که چرا در کشور ما انقلاب سیاسی  برخلاف این کشور ها دارای چنین اهمیت محوری و عمده شده است.

برای روشن شدن مطلب بیاییم عکسش را مد نظر قرار دهیم یعنی همان مدل های اروپایی و ... که در آنها ارتجاع حاکم و دیکتاتوری در خدمت اهداف انقلاب اجتماعی و سیاسی بر می آید و زمینه های اجتماعی برای یک انقلاب سیاسی در آینده را فراهم می کند.

بهترین نمونه از این مدل  در کشور خودمان در همان عصر سلطنت پهلوی  و در دوره ایی بود که با انقلاب ارضی و شاه و ملت  آغاز گشته بود. در ایران نظیر همه کشور های که دیرتر پا به توسعه و انقلاب صنعتی نهادند ما می بینیم که به این ترتیب  نظیر آلمان و ژاپن و... از بالا و از سوی جامعه و نظام سیاسی ارتجاع و فئودالیته اصلاحات بسود پیدایش جامعه جدید از کار و سرمایه آغاز می گردد و نتیجه انبوهی از فابریک ها و صنایعی می شود که در گذشته در کشور وجود نداشته و در نتیجه این اصلاحات از بالا بسود مدرنیته شکل می گیرند.

عرض کردم. این نحوه رشد و توسعه و پیشبرد انقلاب صنعتی را بسیاری از کشورهای کنون صنعتی تجربه کرده بودند و این که در ایران هم به همین نحو بود چیز تازه ایی نبود.

بدون هر تردیدی اگر این روند ادامه می یافت یعنی اگر دشمنان و بدخواهان این اصلاحات و این انقلاب سفید شاهانه اجازه می دادند در نهایت و در پایان این زمینه سازی اجتماعی مسلما زمانی هنگامه تحول سیاسی و انقلاب سیاسی و دمکراتیزه کردن کشور فرا می رسید. اما موعودش چه وقت میبود و یا به چه نحو از پیش نمی توان  گقت.

اما ما در عوض می بینیم که از سوی انقلابیون محافظه کار و دست راستی جلوی کل این روند اصلاحات و مدرنیزه کردن مسدود شد. این ولایت فقیه که ما حالا داریم در حقیقت محصول اراده همین محافظه کاران برای انسداد حرکت تحول اجتماعی و سپس سیاسی است.

حال از همین رو به همین ارتجاع سیاسی که ولایت فقیه نام دارد و در قیاس با ارتجاع سلطنتی که مبادرت به اصلاحات بسود انقلاب نمود نگاه کنید!

این ارتجاع سیاه در شعارهایی که  از سوی رهبریش سر می دهد همواره از تبدیل ایران به ژاپن در خاور میانه سخن می راند . یعنی به این اعتبار منظور این است که ایران با حفظ نظام استبدادی و فئودالی نظیر ژاپن مانند رژیم پهلوی یعنی مانند سلف خود در ایران در پی پیمایش مسیر انقلاب اجتماعی و انقلاب صنعتی است.

یعنی اینها دارند به این شیوه این را می گویند که دارند از تعارف کم می کنند و به مبلغ می افزایند. یعنی ولایت فقیه در پی پیروی از مدل های آلمانی و ژاپنی و حتی مدل پهلوی در راه پیمایش ترقی اجتماعی، صنعتی کشور و تبدیل به قدرت صنعتی در خارمیانه است.

اما آیا براستی ایران ملایان در پی پیروی از مدل پهلوی، آلمان و ژاین و.....در حال پیمایش مسیر توسعه صنعتی است؟ و در همین راه است که مانند سلف خود به موانع داخلی و خارجی برخورده اند؟

در پاسخ باید گفت: خیر شواهد و قرائن گواهی به چنین سیاستی را نمی دهند.

ولایت فقیه برای پیش گیری چنین سیاستی باید در نخست بر موانع متعددی غلیه کند. یکی از مهترین این موانع این است که ولایت فقیه محصول انسداد همان سیاستی است که اکنون به ظاهر سخن از دنباله روی آن را دارد.

به عبارت دیگر محصول سرنگونی رژیم پهلوی است که دنباله روی چنین سیاستی بود و این رژیم به عنوان ترمز و عامل اراده آن دسته ایرانیانی است که اکنون مستقیم و غیر مستقیم، فعال و یا منفعل  از این حکومت بهره میبرند : کاپیتالیسم سوداگر و فئودالی، مناسبات عقب مانده شهری و روستایی و...

برای رژیمی که حاصل اراده این توده ها بوده قدم اول در راه پای گذاشتن در مسیر پهلوی و اصلاحات صنعتی و تبدیل ایران به ژاپن خاورمیانه پشت کردن به توده های خود،  بریدن و قطع رابطه اجتماعی با آنهایی است که پایگاه انقلاب محافطه کارانه و دست راستی بوده اند.

برای یک دیکتاتوری نفتی که اتکاء بر قشون نظامی و درآمدهای نفتی دارد و نیازی هم به این توده ندارد طبیعی است مسئله قطع رابطه اجتماعی چندان معضل سنگین و گرانی نخواهد بود.

مسلما این توده های محافظه کار ایرانی این را به خوبی فهمیده اند که ولایت فقیه  به هیچ خدایی بنده نیست و اگر هم است لاکن منتهی  مانند موم در دست خود این ها قرار ندارد و حافظ منافعشان نیست.

پس این می ماند که این پرسش را مطرح نمود که آیا ولایت فقیه برای منافع کاست در قدرت هم که شده آماده این است به منظور تحفیظ قدرت کشور را بسوی تمدن های بزرگ هدایت کند؟

به نظر نمی آید که چنین باشد.  برای این منظور باید ولایت فقیه توجه نیروهای ترقی خواه را به خود جلب کند. یعنی نیروهایی که تاکنون شدیدا سرکوب و از دستگاه سیاسی رانده شده اند.

اما رژیم در این مسیر تنها به موانع اجتماعی داخلی برنخواهد خورد. بر اساس پیمان نانوشته ایی که ولایت فقیه برسرکارآورد،  قرار بر  فرجام اصلاحات پهلوی نبوده و نیست. خارجیان وسرمایه داران خارجی چنین انتظار و توقعی را از این رژیم قرون وسطایی ندارند.

مقاصدی را که سرمایه های کلان خارجی روزی از برپایی ولایت فقیه و انسداد اصلاحات پهلوی دنبال می کردند همان اهدافی است که کاپیتالیسم معمولا از یک جنگ دنبال می کند: خراب کردن با هدف احداث دوباره. این همان سرنوشت محتوم و شومی است که سرمایه های خارجی و کلان برای کشورهای منطقه و از جمله ایران درنظر گرفته اند: حفظ تراز های تجاری بسود بانکها و سرمایه های صنعتی خارجی از راه هرباره احداث و تخریب تاسیسات صنعتی و تحمیل یک دور باطل بر کشورهای در حال توسعه بسود توسعه یافته و صنعتی.

برای انتخاب نظام سیاسی مردم هر چهار سال به پای صندوق های رای نمی روند!

من از تکرار این موضوع خسته نمی شویم که هرباره به این نکته اشاره کنم که  واگذاری حق انتخاب یک نظام سیاسی به مردم دمکراسی نیست. دمکراسی خود یک نظام سیاسی است.

فرق است میان نحوه - مردمی - برپایی یک نظام سیاسی از یکسو و از سوی دیگر خود نظام سیاسی، ساختار مردمی نظام، حاکمیت مردم و...

بی شک یک نظام مردمی و دمکراتیک از راه انتخاب مردم برپا می گردد اما عکسش همواره صادق نیست. یعنی این طور نیست که همواره نظام سیاسی که مردم برپا می کنند , نظیر ولایت فقیه و یا سلطنت یک نظام دمکراتیک می باشد.

 حاکمیت مردم، مردم سالاری و یا دمکراسی  یک نظام سیاسی است . نحوه برپایی این نظام سیاسی مردمی است یعنی این مردم هستند که هرباره همت می کنند و. به حاکمیت می رسند. حاکمیت مردمی یک حق است و حق هم گرفتنی است و نه دادنی.

اما این که مردم حق حاکمیت خود را به چه نحو می ستانند، این که این انقلاب سیاسی از استبداد به دمکراسی به چه  نحو انجام پذیر می گردد ، موضوعی است که شکل آن را شرایط و اوضاع تعیین می کند.

شیوه ها می توانند هربار نظیر رفراندم، قیام، واگذاری از سوی قشون خارجی و.... باشند. این ها همه تنها شیوه هایی هستند که یک نظام سیاسی و نه تنها نظام دمکراتیک بل که هر نظام دیکتاتوری دیگر می توانند برپا گردند.

 از اینرو این که بگوییم ما نظام دمکراتیک را هم از روی شیوه های برپایی آن، بطور مثال از  این که این شیوه ها مردمی، مسالمت آمیز و ... می باشند تشخیص می دهیم باید عرض کنم هموار چنین نیست. یعنی این طور نیست که نظام های دیکتاتوری نظیر ولایت فقیه و سلطنت را نمی توان از راه های مردمی و مسالمت آمیز و... برپا نمود.

بنابراین بهتر است ما شیپور را از دهان گشادش ندمیم و  در عوض گرفتاری در شیوه ها و نحوه های برپایی نظام دمکراتیک بپردازیم به این که خود این نظام دمکراتیک چیست و فرق آن با نظام های ولایت فقیه و سلطنت در چیست والا همه این نظام های دیکتاتوری و ضد مردمی را هم می توان با انقلاب و روش های مسالمت آمیز و رفراندوم و قشون خارجی و.. برپا نمود.


در این رابطه باید توجه داشت صرف نظر از شیوه های برپایی یک نظام سیاسی در کشور - خواه مردمی و خواه ضد مردمی - یک نظام سیاسی هر چهار سال از طریق انتخابات مجلس و یا شوراها و یا دیگر انتخاب در کشور برپا نمی گردد.

من از همین راه می خواهم وارد تعریف نظام دمکراتیک شوم و نشان دهم هر گردی گردو نیست و هر انتخابی که مردمی انجام می دهند انتخابات دمکراتیک نیست.

انتخابات دمکراتیک در واقع انتخاباتی است که گروه های مردمی پس از برپایی نظام دمکراتیک در چارچوب نظام مردمی هر چهار سال در این و آن انتخاب دوره ایی آزادانه  شرکت می کنند تا از این راه گروه خود را در برابر گروه حریف به حاکمیت برسانند.

نظام دمکراتیک در واقع این شروط، این ظروف و این چهارچوبه است که گروه های مردمی در آن عمل می کنند و در آن به قدرت می رسند و یا به قدرت رسیده را در دور دیگر و  در چارچوب همان نظام از روش های انتخاباتی و دمکراتیک خلع قدرت می نمایند. به این می گویند دمکراسی.

درکشوری که این شرط و شروط، این ظرف وظرف وجود ندارند، در کشوری که گروه های مردمی نتوانند هرباره برای رسیدن به قدرت با هم رقابت کنند، در کشور گروهای مردمی نتوانند به قدرت برسند و... در چنین کشوری نظام دمکراتیک برپا نیست.

پس فقدان نظام دمکراتیک همان درد آشنایی است که ما در سایه نظام های دیکتاتوری و استبدادی مان از دیرباز در کشور داریم.  و اما این که ما نظام های دیکتاتوری و استبدادی خودمان را هرباره از چه راه برپا نموده ایم این یک مسئله دیگری است.

یک نظام دیکتاتوری و یک نظام دمکراتیک هر چهار سال برپا نمی شود که حال یک عده بیایند و بگویند چون مردم ولایت فقیه و یا سلطنت را برپا کنند پس این نظام ها دمکراتیک خواهند شد. این یک مغلطه است.

مشکل ما در کشور با نظام های سیاسی تاکنونی اش بوده است که در این نظام ها مردم حق حاکمیت نداشته اند. در این نظام گروه های مردمی برای کسب قدرت حق رقابت با هم را نیافته اند. به این می گویند استبداد.

 اما در عوض وقتی شما از گروه های اجتماعی کشور از کارگر، سرمایه دار و دهقان و کارمند و طبقه متوسط و.... حقش برای حکومت کردن را ضایع نکردید، وقتی این ها توانستند با هم رقابت کنند، وقتی این رقابت حکومتی در یک نظام سالم سازماندهی شود و.. آنگاه است که شما می توانید از برپایی یک نظام دمکراتیک و مردمی در کشورتان سخن برانید.

نکته دیگر  که از سوی پیروان استبداد بیان می شود این است که در ایران زمینه های برپایی جمهوری، دمکراسی و مردم سالاری وجود ندارد.

خوب این که  در کشور ما هنوز زمینه های لازمه برپایی یک نظام مردمی  فراهم نشده است یک معضل درد آوری است. جالب در این است که کسانی که به این معضل اشاره می کنند در عوض پیشنهاد می نمایند که بر بستر چنین اوضاعی بهتر است که  در ایران یک نظام سلطنتی برپا گردد و بعد هم در ادامه به کشورهای اسکاندیناوی و بریتانیا و... اشاره می کنند.

در جواب باید گفت بر پایه چنین معضلی که به آن اشاره می کنند طبیعی است که نظام پادشاهی همان قدر و حتی بیشتر به دیکتاتوری منتهی خواهد شد تا نظام جمهوری .

به عبارت دیگر اگر در کشور نظر به فقدان دمکراسی نظام جمهوری کارساز نیست و نمی تواند مانعی در برابر بازگشت دیکتاتوری گردد پس در چنین کشوری برپایه زمینه های عقب مانده اجتماعی چگونه می تواند نظام پادشاهی  در برابر  برپایی نظام دیکتاتوری قد علم کند؟

یعنی اگر مردم نمی توانند از حاکمیت خود دفاع کنند پس آنگاه چگونه می تواند در چنین کشوری نظر به  سوء پیشینه به دیکتاتوری  گرایش دارد فرد پادشاه حامی حاکمیت مردمی باشد؟





۱۳۹۰ دی ۲۴, شنبه

مصاحبه شاه ایران رضا پهلوی با مسیح علی نژاد

دوستانی که مصاحبه معصومه قمی - مسیح علی نژاد -  با رضا پهلوی را پی گرفته اند به یاد می آورند که یک از  موارد این مصاحبه موضوع پادشاهی و سوگند رضا پهلوی به عنوان پادشاه ایران می باشد.

در این خصوص این پرسش مطرح شد چه  ارتباطی وجود دارد میان حق انتخاب مردم برای یک نظام از یکسو و از سوی دیگر سوگند پادشاهی؟

به عبارت دیگر اگر آقای رضا پهلوی ولایت عهد ایران   پس از فوت پدر و شاه ایران سوگند پادشاهی یادنموده اند و بنابر سنت و رسم پادشاهی به عنوان میراث خوار و جانشین پدر به جهانیان معرفی شده اند  تا از این بار گران نظام سلطنتی را به سر منزل مقصود برسانند این از یکسو و از سوی دیگر حق مردم برای تعیین نظام آتی حکومتی یعنی جمهوری و یا سلطنت چه رابطه ایی وجود دارد؟

یعنی اگر ما سلطنت داریم و شاه هم داریم  پس آنگاه دیگر مردم کارشان این می شود که به پای صندوق های رای بروند  و انتخاب کنند سلطنت آری و یا نه؟

این از بابت رابطه عرضه و تقاضا کار بسیاری منطقی است. بر پایه این منطق تا مادامیکه شاهی نباشد که مدعی پادشاهی و سلطنت باشد و در این ادعا خود را به مردم عرضه کند آنگاه تقاضایی هم نخواهد بود.

یعنی اگر شاهی نبود مردم به پای صندوق بروند به کدام پادشاه رای بدهند و کدام مدعی سلطنت - که نیست - را بر سر کار بیاورند.

پس باید شاهی باشد. و فعال هم باشد و پیرو" شعار سلطنت حق من است و حق گرفتنی است " یا نظیر سابق سوار اسب  و یا یه شکل امروزین  از راه بیعت مردم با او بر سرزمام امور آید . یا بهتر بگوییم دوباره بر سر کار آید.

همان گونه هم که رضا پهلوی یاد آور شدند  صلاح خویش را مردم باید خود بدانند. همان گونه که زمانی به سلطنت پشت نمودند و عهد شکنی نمودند زمان دیگر در صورت تمایل و تقاضا می توانند به عرضه پادشاهی مراجعه کنند و باردیگر و از نو عهد شکسته را تجدید نمایند.

بنابر این در این دو مکانیسم وجود دارد


  • نخست مکانیسم عرضه یعنی اعلام پادشاهی 
  • دوم مکانیسم تقاضا یعنی بیعت مردم و تجدید پیمان با پادشاهی

در این جا یک نکته ایی مطرح است که از زاویه جمهوری خواهی یعنی حاکمیت مردم قابل فهم نیست. از این زاویه  تا مادامیکه مردم قیام نکنند و مطابق شعار "حاکمیت حق مردم است و حق گرفتنی است" نظام حکومتی خود را برپا نکنند آنگاه نظام جمهوری  هم طبعا وجود خارجی نخواهد داشت.

یعنی این طور نیست که نظام جمهوری از پیش عرضه شود و از پیش  در خارج وجود داشته باشد و آنگاه تنها این باقی بماند که مردم بروند و با این نظام و رئیسش بیعت کنند.

این مدل از جمهوری که در واقع همان سلطنت است همان نظام جمهوری پیشنهادی شورای مقاومت است که  رئیسش  کنون خانم مریم رجوی می باشند.

پس از این مدل جمهوری که سلطنت است بگذریم برخلاف سلطنت که از پیش وجود دارد  و لذا به مردم عرضه میشود و سپس کار مردم در این خلاصه میشود که با رئیس سلطنت تجدید عهد کنند و از پیمان شکنی هایشان ابراز ندامت نمایند،  در عالم واقع تا مادامیکه مردم نخواهند و بر پا نشوند هیچ نظام جمهوری نمی تواند از پیش در خارج وجود داشته باشد. چنین وجودی با منطق و فلسفه وجودی جمهوریت سازگار نیست اما با سلطنت و ولایت و امامت چرا!


همان گونه که می دانیم نظام هایی نظیر سلطنت و امامت و یا ولایت چون دارای منطق و مکانیسم های یکسانی هستند لذا به همان اساس هم یکسان عمل می کنند.

همان گونه که می دانیم ولایت و امامت در اصل به دو نوع است

  • ولایت بالقوه
  • ولایت بالفعل
در ولایت بلقوه مانند سلطنتی که در خارج تشکیل می گردد ولی و یا امام  بر اساس ذات و بر پایه گزینش الهی و یا به هر علت غیر مردمی  دیگر از پیش تعیین شده و از پیش امام هستند و ولایت دارند. پس فقط این می ماند که از راه بیعت مردمی حکومت بالقوه شان به حکومت بالفعل مبدل گردد.

این تبدیل از قوه به فعل که مردم هرباره بازگیر آن هستند در منطق این نظام ها همان دمکراسی معنی میدهد که اتفاقا آقای پهلوی هم در مصاحبه شان به همین دمکراسی اشاره می نمایند.

یعنی خواه پیروان ولایت و خواه پیروان سلطنت از دمکراسی فقط یک نکته را می فهمند و آن این که ما امامت و سلطنت خود را  به مردم  عرضه می کنیم و آنگاه این به عهده مردم است که انتخاب کنند وبه عبارت دیگر بیعت کنند. این ها به همین بیعت و به همین حق اعطایی به مردم برای تبدیل" قوه به فعل" را  نام دمکراسی یعنی حاکمیت مردم و مردم سالاری می نهند








جنگ سرد سرمایه های ایرانی و خارجی

جنگ سرد کاپیتالیسم درایران با همنوعان خارجی اش رفته رفته وارد مراحل نهایی  و تبدیل به یک جنگ تمام عیار نظامی و آشکار میشود.

برای همه مردم دنیا و ایران که از سرمایه های کشور خود- به اصطلاح رایج سرمایه های ملی - بهره ایی نمی برند چون دارای سرمایه ایی نیستند و تنها از راه فروش کار خود روزگار می گذرانند، این جنگ سرمایه ها طبعا بی معنی  و بی حاصل است.

جنگ سرمایه های جهانی در همه اشکال و پنهان آن تنها از کارگران دنیا قربانی می گیرد و تنها منجر به وارد کردن خسارات عدیده بر جان و روحشان  خواهد گردید.

ما وقتی با این  بی میلی و بی رغبتی غیر قابل وصف بر این جنگ سرمایه های جهانی نظر می افکنیم از خود می پرسیم براستی چه مکانیسم هایی این سرمایه های جهانی را این گونه به جان هم انداخته است؟

در پاسخ به این پرسش و نظایر آن از ایران شروع کنیم.

از نقطه نظر پرسشی که مطرح است در ایران در کلیت آن از نظر تاریخی دو کاپیتالیسم از موجودیت برخوردار است

  • کاپیتالیسم سنتی و به اصطلاح ماقبل صنعتی
  • کاپیتالیسم صنعتی


از نظر فرم های اجتماعی ما به اشکال متعدتری مواجه هستیم که این دو کاپیتالیسم در ایران در آن نمود می یابند. کاپیتالیسم مورد اول یعنی کاییتالیسم سنتی همان نظامی از سرمایه است که از دیرباز در کشور موجود بوده است. در سلسله مدارج تکاملی از کاپیتالیسم این شکل از کاپیتالیسم را به کاپیتالیسم آغازین موسوم نموده اند. بطور نمونه در منظر محققین اروپایی تاریخ کاپیتالیسم آغازین در اروپا به سده های 16 -18 میلادی برمی گردد یعنی از آغاز عصر نو تا انقلاب صنعتی در آنجا.

در مورد تاریخ پیدایش این کاپیتالیسم در ایران من اطلاع دقیقی ندارم اما به این نظر هستم که تاریخ آن باز می گردد به ازمنه های پیش از  سده 16 میلادی یعنی قدیمی تر از کاپیتالیسم مشابه در اروپا. بهر حال برای  مبجث ما تعیین کننده تاریخ پیدایش کاپیتالیسم در ایران نیست مهم این است که هرباره در نظر داشته باشیم که کاپیتالیسم آغازین و ماقبل اتقلاب صنعتی - سنتی - در ایران اولا از دیر باز در کشور وجود داشته و هنوز هم  وجود دارد و تاریخ آن بازمیگردد به دوران  قبل از آغاز انقلاب صنعتی و روند ماشینی کردن صنعت و فرایند پیدایش کارخانه ها در کشور که در سده 19 آغاز گردید و دوما و این مهم است و آن این که این کاپیتالیسم برخلاف ادعای برخی که می پندارند کاپیتالیسم محصول انقلاب صنعتی است در نوع خود کاپیتالیسم است و تنها در اروپا تقریبا 3 قرن آن قاره را به خود مشغول نمود.

این مورد  دوم را در نظر داشته باشید که مربوط به مبحث کاپیتالیسم ماقبل صنعتی در ایران است و این که همین کاپیتالیسم است که اکنون در ایران از کانال روحانیت و ولایت فقیه در حاکمیت حضور فعال دارد.

در عوض و در برابر آن کاپیتالیسم دیگری  در کشور مطرح است که ماحصل انقلاب صنعتی و فرآیند مکانیزاسیون در کشور می باشد که با پیدایش کارخانه و فابریک ها در کشور شروع به توسعه نهاد که این پروسه تا کنون خواه از سوی سرمایه های سنتی و خواه از سوی سرمایه های خارجی به موانع داخلی برخورد نموده است.

 حال جنگ سردی که میان ایران و ان - ایران ادامه دارد، تاریخ آن بسیار کهن تر از این سه دهه عمر ننگین جمهوری اسلامی است. این جنگ که تنها نمودی از جنگ سرمایه ها است در ابعاد تاریخی به صورت جنگ سرمایه های داخلی با هم و بطور کلی  میان دو سکتور و بخش کاپیتالیسم سنتی و کاپیتالیسم صنعتی در جریان می باشد.

ما اگر به جنگ میان سرمایه های کاپیتالیسم سنتی با کاپیتالیسم صنعتی نگاه کنیم و همزمان به جنگ میان کاپیتالیسم سنتی با کاپیتالیسم خارجی و انحصاری نظر افکنیم آنگاه متوجه خواهیم شد که در این جا این جنگ دارای سه بعد می باشد و طرف های درگیر به شرح زیر میباشند


  • کاپیتالیسم سنتی و ایرانی
  • کاپیتالیسم صنعتی و رقابت  آزاد ایرانی
  • کاپیتالیسم امپریالیستی و انحصاری خارجی


من در این مکان برای جلوگیری از اطاله کلام مایلم به مسائل از زوایه کاپییالیسم صنعتی و آزاد ایرانی  نظر افکنم. از این پنجره اگر به مسائل نگاه کنیم آنگاه متوجه خواهیم شد که انقلاب صنعتی و به تبع آن کاپیتالیسم آزاد در ایران از دو سو زیر فشار قرار دارد

  • از سوی کاپیتالیسم سنتی و بازاری
  • از سوی کاپیتالیسم انحصاری و خارجی


جنگ سردی که در دوران حیات ننگین جمهوری اسلامی بر ایران تحمیل شد در واقع  از آنجاییکه شیرازه امور سیاسی و اداری کشور را کاپیتالیسم سنتی و بازاری با مساعدت و جلو داری روحانیت سنی بدست گرفت نظر به ساختار سیاسی این رژیم و نظر به ماجراجویی های ایدئولوژیک آن این بهانه را به دست امپریالیسم و کاپیتالیسم انحصاری و مالی داده است که به منظور تداوم  رویه جهان خواری و تسلط بر ایران  و منطقه و... جنگ سرد خود در کشور و در منطقه با ملعبه مبارزه با اسلامیسم و ... به پیش ببرد که تاکنون  در ایجاد  حملات  متعددی نظیر حمله به افعانستان، عراق و لیبی و... در تحقق اهداف خود  موفق هم بوده است.


به این ترتیب این جنگ سرد در اصل خود هیچ نیست مگر  همان تداوم  رویه های امپریالیستی که نظر به بحران های ادواری و بحران فزاینده اخیر در جهان کاپیتالیسم و بخصوص کاپیتالیسم انحصاری تشدید هم یافته است  و در دستور روز برنامه های دواتی این کشور ها واقع گردیده  و از سوی دیگر ماحصل  کاپیتالیسم سنتی و عقب مانده و نظامی ایران که با جلو داری ولایت و استبداد فقیه  وضعیت نکبت باری را بر ایران و بر متطقه تحمیل کرده است  و از این راه  بهانه های فراوانی برای یک حمله  نظامی و امپریالیستی را  دو دستی به آنها تقدیم نموده است.

همان گونه که در آغاز هم عرض شد این جنگ در همه مراحل سرد و. گرم آن هیچ حاصلی نه تنها برای جامعه کارگران ایران بل که هم برای جامعه سرمایه داران ایران که ماحصل انقلاب صنعتی در کشور می باشد ندارد و نخواهد داشت.

رژیم آخوندی و سنتی که با تکیه به بازار و کاپیتالیسم سنتی و نظامی حکومت می کند در طول حیات ننگین خود به روش های گوناگون کوشید که  با تنگ کردن حلقه حیات و شرایط زیستی و رشد کاپیتالیسم آزاد و صنعتی در کشور از یکسو با خدمت به کاپیتالیسم سنتی و از سوی دیگر از این راه با ایجاد و گسترش زمینه و شرایط های سنتی موجب های  اجتماعی اشاعه ایدئولوژی خود را در کشور توسعه  دهد.

همان گونه می دانیم این کنسرواتیسم  و به این شکل در اساس مورد تایید کلیه گروهای محافظه کار کشور می باشد. اما آن چه این گروهای مخافظه کار خواه سکولار و خواه غیر سکولار را به جان هم می اندازد از یکسو بافت ساختاری و دیکتاتور منشانه نظام اداری و سیاسی یعنی ولایت استبداد در کشور می باشد و از سوی دیگر آن نوع استبداد است که این ولایت اعمال می کند که توامان با جلوداری و مداخله روحانیت سنتی در حاکمیت می باشد.

نظر به جنگ سرمایه ها و تحمیل تنگناهای اقتصادی و ... بر کشور این ائتلاف کاپیتالیسم بازاری و سنتی با روحانیت است که  از این راه مورد آزمایش قرار می گیرد. باید دید آیا کاپیتالیسم سنتی با امتیازاتی که در سایه حاکمیت روحانیت سنتی کسب نموده به همان میزان و یا کمتر و بیشتر آماده پس دادن هزینه برای ماجراجویی های ایدئولوژیک اسلامیسم ایرانی  خواهد بود و یا نه؟