۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۱, شنبه

علیه ایدئولوژی و مکتب حتی اگر این مکتب و ایدئولوژی مارکسیسم باشد!

آرمان های اجتماعی کارگران با استقرار جامعه جهانی و واحد تامین می شود. هیچ جامعه ملی توانایی تامین منافع کارگران را ندارد. تنها زمانی که در نتیجه پیشرفتهای جهانی که مانند سیلابی های متعددی از هر سو می باشند   در یک نقطه و در اقیانوس واحد جهانی به هم  بپیوندند است که منافع اجتماعی کارگران تامین می شوند.

جامعه واحد جهانی هستی  اجتماعی و همزمان  آرمان و شعور اجتماعی طبقه جهانی  کارگران است.

جامعه جهانی مدل اقتصادی، مدل اجتماعی و مدل سیاسی کارگران  در سطح جهان است. یک جامعه ایده آل و یک آرمان شهر که تاریخ و تکامل ممکن می سازد. هرقدمی که بشر بطور گلوبال به جلو بر می دارد گامی است به پیش به سوی استقرار جامعه جهانی و تحقق آرمان های طبقه کارگر.

براستی ما چه اندازه از جامعه واحد جهانی می دانیم؟ چه میزان علم بشر قادر است ما را  در این شناخت یاری رساند؟

در رابطه با موضوع جستار من پای علم در شناخت از آرمان شهر  جهانی کارگران را از این رو به پیش می کشم تا نشان دهم  نه جامعه واحد جهانی یک مکتب است و نه این مکتب است که یاری گر برای شناخت جامعه واحد جهانی.

اگر علم ما را در شناخت از جامعه آتی یارگر نباشد و معذور باشد آنگاه این مکتب و فلسفه و عقلانیت نیست که ما را به شناخت آن یاری می دهد.

از این گذشته جامعه واحد جهانی در هیچ حالتی یک ساخته و کنستروکت عقلانیت و یا یک فلسفه نیست. به این معنا جامعه واحد جهانی هرگز یک پدیده فلسفی و عقلی نیست.

 هر زمان ما نتوانیم از راه علمی به شناخت از جامعه واحد جهانی دست یابیم آنگاه باید این شناخت را رها کنیم. آنگاه باید منتظر پیشرفت های علمی و منتظر پیشرفت های تاریخی و تکاملی باشیم تا بیش از پیش هم به هدف جهانی بیشتر نزدیک گردیم و هم در نتیجه درجات پیشرفت علمی و تکاملی امکان شناخت ما از آینده های جهانی فزونتر گردند.

والا فسلفیدن و مکتب سازی از جامعه واحد جهانی راهش نیست. جامعه واحد جهانی نه یک فلسفه است و نه حاصل یک فلسفه. جامعه واحد جهانی تاریخ و عمل است و لذا یک موضوع تجربی و علمی.

با حرکت از این مقدمه از این گفته میشود کوشش ها علمی مارکس تحت عنوان کمونیسم و یا مارکسیسم علم و شناخت بر جامعه واحد جهانی است تا این حد که این یک ادعای علمی است  باید چنین ادعایی  هرباره و بطور مشخص در هر مورد و جزء  بر پایه میزان ها علمی سنجیده شوند


از این به کنار پیرامون  ادعای دیگر مبنی بر این  که   مارکسیسم مضافا بر علم رهائی  یک مکتب، یک آموزه و یک سیستم جامع، یک جهان بینی، یک ایدئولوژی می باشد، ...باید درنگ کرد و آنرا اکیدا رد نمود.

مارکسیسم به منزله یک آموزه یک مکتب جامع و مانع یک جهان بینی کارگری و... یعنی چه؟

آیا جامعه واحد جهانی به نفسه نیازی به چنین مکتبی دارد؟ آیا کارگران در نیل  تاریخی به جامعه واحد جهانی نیازی به یک مکتب و یک سیستم جامع دارند؟

به عبارت نهایی اگر مارکسیسم علم است دیگر مکتب مارکسیسم به چه معناست؟


در استدلال ها که مکتب سازان   مارکسیستی از ضرورت مکتب و جهان بینی می کنند  متوجه میشویم که یک سوء برداشت  میان شعور اجتماعی از یکسو و از سوی دیگر افکار و اندیشه هایی که هرباره تحت عنوان فلسفه و مکتب پیرامون این شعور - اجتماعی - و بطور کلی هستی اجتماعی انسان وجود دارد در میان این مکتب سازان مارکسیستی از موجودیت برخوردار می باشد.

من برای سهولت مطلب من بعد اندیشه ها و فلسفه ها و مکاتب و سیستم هایی که تحت عنوان جهان بینی در رابطه با جامعه و هستی اجتماع انسان وجود دارد را تحت نام فلسفه و مکاتب اجتماعی می آورم و آنرا هرباره از علوم انسانی و علوم اجتماعی جدا می سازم.


همان گونه که می دانیم فلسفه ها و مکاتب اجتماعی از جمله مارکسیسم علم نیستند. این مکاتب- اجتماعی مانند علم اما هر باره ناظر بر یک جامعه و بر یک هستی اجتماعی می باشند.

در خصوص علوم اجتماعی این نظارت یک نظارت تجربی است. علوم اجتماعی هرباره شناخت انسان از یک موضوع اجتماعی می باشند. و این موضوع اجتماعی همان جامعه و همان هستی اجتماعی انسان است که دوگانه است: از یکسو مادی و از سوی دیگر غیر مادی.

علم  اجتماعی ناظر مانند هر علم دیگری بخشی از هستی اجتماعی و جامعه انسانی نیست. علم اجتماعی اعتبار انسانی اش به گونه ایی است که او را هرباره در کنار و به موازات جامعه انسانی قرار می دهد. به این معنا علم و از جمله علوم اجتماعی، اجتماعی نیستند.

چون علم و علوم اجتماعی، اجتماعی نیستند لاکن به این مفهوم نیستند که انسانی نیستند. اما هر آنچه که انسانی است الزاما اجتماعی نیست بطور نمونه علم.

علم اجتماعی نیست اما انسانی است. قومیت و فرهنگ  و دین مانند علم انسانی هستند اما اجتماعی نیستند.

 پس اگر انسان را فراتر از انسان اجتماعی در تمام ابعاد علمی، فرهنگی و دینی و اجتماعی اش در نظر گیریم آنگاه پی خواهیم برد علوم اجتماعی ، حائز ارزش های اجتماعی نمی باشند و به این مفهوم اجتماعی نیستند.

در این رابطه نه تنها علوم، اجتماعی نیستند بل که هم فرهنگ، هم ساخته های فکری،  هم فلسفه ها و مکاتب انسانی، این ها هم از وجوه انسانی اما پدیده های اجتماعی نیستند.

به این ترتیب ما به تدریج به جایگاه مکاتب و فلسفه ها، فرهنگ ها و جهان بینی ها و. بطور مشخص مارکسیسم نزدیک می شویم.

انسان اجتماعی دیدیم که همزمان یک انسان علمی است. دیدیم که یک انسان علمی در حین حال یک انسان خالق و فرهنگی  است و همین قوه خلاقیت و قوه فرهنگی است که هرباره به انسان اجتماعی وعلمی این امکان را اعطا می کند که بر هستی اجتماعی نظارت مکتبی و فلسفی و فرهنگی داشته باشد.

این نظارت مکتبی و فلسفی از هستی خود، این خود نگری فلسفی و مکتبی - که به این خود نگری برخی جهان بینی و برخی دیگر ایدئولوژی می گویند - در واقعیت منشای خویش را مدیون فرهنگ، مدیون انسان فرهنگی و مدیون انسان خالق و اندیشمند و ایده آلیست می باشد.

این نظارت مکتبی این فرق را با هستی اجتماعی و خود اجتماعی انسان دارد که جزئی از این هستی و خود اجتماعی نیست بل که ماحصل نگرش انسان فرهنگی و خالق - و از بیرون-  بر خود اجتماعی است.

در خودنگری فلسفی - در حیطه اجتماعی - انسان خودنگر یعنی فیلسوف جامعه با خلاقیتی که در یک انسان نابغه وجود دارد به فلسفیدن خود اجتماعی می پردازد و سعی می کند جامعه و هستی اجتماعی را به حیطه فلسفه و مکتب منتقل سازد.

بنابر این نتیجه بگیریم:

اولا این فلسفیدن - اجتماعی - از جامعه یک پدیده اجتماعی نیست. یعنی نه از شمار هستی مادی انسان است و نه از شمار هستی غیر مادی انسان در جامعه.

دوما این فلسفیدن  علم نیست. بل که فرهنگ است. اندیشه و عقلانیت است. پایه ایده آلیستی و خلاقانه دارد.

سوما یک فرهنگ و یک انسان خلاق است که از راه اندیشیدن ناظر به خود اجتماعی خویش است.



حال این پرسش علمی مطرح میشود نیاز انسان آتی به فلسفیدن هرباره پیرامون خود اجتماعی خویش در چیست؟

آیا کارگران می توانند این فلسفیدن را به نام بخشی از هستی خود ، بنام شعور اجتماعی خود به خود وعده بدهند؟

آیا کارگران در عرصه جامعه مختص به خود  نیازی به این خودنگری فلسفی دارند؟

به طور مشخص کارگران چه نیازی به یک مکتب مارکسیسم دارند؟

مگر این مارکسیسم جریی از هستی اجتماعی کارگران می باشد؟

آیا این شعور اجتماعی کارگران که می گویند یعنی مکتب مارکسیسم؟



بنابر این در پاسخ به این پرسشها و پرسشهای مشابه  به این نتیجه نهای نزدیک می شویم مکتب مارکسیسم نه علم است و نه شعور طبقاتی کارگران.

انسان کارگر به عنوان یک موجود اجتماعی دارای شعوری که بتواند علمی باشد و یا مکتبی باشد،  نیست.

انسان کارگر و انسان آتی در نیل تاریخی به جامعه واحد جهانی نیازی به فلسفیدن ندارد. در فلسفه ، فیلسوف ها هرباره سعی شان این است که جهان و جامعه خود را بر پایه اندیشه و عقلانیت خویش تفسیر کنند.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر