۱۳۹۰ اسفند ۷, یکشنبه

ادامه : فلاسفه تاریخ ساز نیستند! قسمت چهارم

کسانی که به زندگی مارکس آشنایی دارند بهتر می دانند مارکس پس از این نتیجه گیری عملا فلسفه را رها کرد و نوشته های خود در این رابطه و از جمله اثر بزرگش ایدئولوژی آلمانی اش را به دست انتقاد جونده موش ها سپرد و به کار علمی- تئوریک و کار عملی که اولی انتقادی و دومی انقلابی و دیگرگون ساز بود، روی آورد.


من در این جا توجه ام معطوف این نکته است این قطع رابطه مارکس با فلسفه بر اساس این بود که او همان گونه که در آخرین تز از تزهایی پیرامون فویرباخ ابراز می دارد:  این فلاسفه نیستند که تاریخ را می سازند

تز 11


فيلسوف ها دنیا را تنها گوناگون تفسیر کرده اند. سخن اما بر سر تغییر آن است.


اما درباره تغییر دنیای واقعی و یا تاریخ واقعی او بر این نظر است که این تغییر از آنجاییکه یک تغییر در جهان واقعی و نه یک تغییر در جهان دینی و یا جهان اندیشه ها و... است  لذا باید در جدایی از جهان دینی و جهان اندیشه ها و.... و بطور مستقل و فی نفسه و بطور خودبخود  در نظر گرفته شود.

بر پایه این استقلال جهان واقعی و تاریخ واقعی از جهان دینی و جهان اندیشه ها ... است که او بر این نظر است که با رهایی جهان دینی و جهان اندیشه ها بایستی بطور تئوریک و پراتیکی - نظری و عملی - وقت خود را مصروف جهان واقعی و تاریخ واقعی کرد.

در تمرکز بر جهان و تاریخ واقعی بطور نظری و عملی ،  وظیفه  کارتئوریک نقد نظری جهان واقعی و وظیفه پراتیک ، انقلابی کردن جهان واقعی است.

و به نظر می آید بر همین دو کار است که مارکس مابقی عمرش را مصروف آن نمود.

اما از این جا باز می گردیم به مطلبی که در آغاز و در شماره نخست این سلسله مباحثات عنوان کردیم.

مارکس گرچه پس از این نتیجه گیری کار فلسفی را بسود کار علمی و انقلابی رها می کند لاکن در کارهای علمی   و نظری اش به گونه ایی عمل می کند که برای عده ایی جای این شبهه را باقی می نهد که توگویی مارکس درعلم و تئوری هنوز در پی طرح مسائل فلسفی است.

از این مورد است رابطه میان دو وجه تاریخ واقعی یعنی وجه اقتصادی - اجتماعی از یکسو و از سوی دیگر وجه سیاسی.

مارکس در این رابطه چنین می گوید:


در تولید اجتماعی از هستی خود، انسان ها وارد یک مناسبات معین، ضروری و مستقل از اراده شان، می شوند، یعنی مناسبات تولیدی، که این به درجاتی معینی از توسعه نیروهای مولده مادی شان مطابقت دارد. کلیت این مناسبات تولیدی آن ساختار اقتصادی جامعه را تشکیل می دهد ، یعنی آن شالوده واقعی، که بر پایه آن روبنانی سیاسی و حقوقی خود را می افرازد ، آن هاییکه با فرم های معینی از شعور اجتماعی مطابقت دارند. شیوه تولیدی از هستی مادی فرآیند های اجتماعی، سیاسی و روحی هستی را مشروط می کند. این شعور انسان ها نیست که هستی آنها، بل که برعکس این هستی اجتماعی انسان هاست که شعور آنها را تعیین می کند.


شما به این متن به دقت توجه کنید. برای بسیاری این گفتمان مارکس عبارت است از یک گفتار فلسفی یعنی تبیین ماتریالیسم تاریخی که می گفت

تاریخ واقعی تاریخی دینی را معین می کند، خانواده زمینی راز خانواده مقدس است و...


ادامه دارد.....


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر