۱۳۹۰ بهمن ۲۷, پنجشنبه

هیجدهم برومر لوئی بناپارت - 2




هیجدهم برومر لوئی بناپارت 
قسمت هفتم - ناکامل
کارل مارکس
2




ولى در اعتراض به اين سخنان خواهند گفت پس شورشهاى دهقانى در نيمى از فرانسه، و لشگرکشى‌هاى نظامى بر ضد دهقانان، و به زندان انداختن و تبعيد گروه گروه از جمعيت دهقانى چه؟

از زمان لوئى چهاردهم به اين سو، فرانسه اين گونه آزاد و اذيت و تعقيب دهقانان را "به جرم فعاليتهاى عوامفريبانه" به خود نديده بود.

ولى بهتر است دچار اشتباه نشويم. خاندان بناپارت‌ها نماينده دهقان انقلابى نيست، بلکه نماينده دهقان سنتىِ محافظه کار است؛ نه آن دهقانى که خواستار رهايى از قيد شرايط اجتماعىِ هستى خويش است که در همان قطعه زمين خرده‌مالکى خلاصه ميشود، بلکه آن دهقانى که، برعکس، خواهان تقويت اين شرايط است؛ نه آن دسته از مردم روستاها که ميخواهند جامعه کهن را با نيروى خود و به يُمن همکارى نزديک با شهرها براندازند، بلکه برعکس، آن دهقانى که به دليل مقيد بودنش در اين نظام کهن، خواستار آن است که خود و خانواده‌اش، در پرتو شبحى که از امپراتورى در ذهن اوست، از همه آفات مصون بمانند و همواره جزو بهره‌مندان باشند. خاندان سلطنتى بناپارت‌ها نماينده روشن اندیشی نيست، نماينده موهوم‌پرستى دهقانى است، نماينده داورى دهقان که نه، نماينده پيشداورى اوست، نماينده آينده که نه، نماينده گذشته، نماينده سِوِن  که نه، نماينده وانده است.

سه سال تسلط خشونت‌بار جمهورى پارلمانى عامل رهايىِ بخشى از دهقانان فرانسوى از پندار ناپلئونى‌شان بوده و انقلابى، هر چند سطحى، در آنان پديد آورده است، ولى هر بار که اين دهقانان به حرکت درآمدند بورژوازى با سرکوب کردنشان آنان را عقب راند. در دوره جمهورى پارلمانى، آگاهى مدرن دهقانان با آگاهى سنتى آنان در تعارض قرار گرفت. همين فرايند به شکل مبارزه‌اى پيوسته ميان آموزگاران و کشيشان ادامه يافت.

 بورژوازى آموزگاران را سرکوب کرد. براى نخستين بار، دهقانان کوشيدند در برابر اقدام حکومت نگاره‌اى مستقل از خود نشان دهند. اين تضاد هم به صورت تعارضهاى دائمى ميان شهرداران و استانداران و رؤساى شهربانى‌ها بروز کرد. بورژوازى (باز هم به حمايت از يک دسته برخاست و) شهرداران را برکنار کرد. سرانجام، دهقانان بسيارى از نقاط، در دوره جمهورى پارلمانى، بر ضد تخم و تَرَکه خودشان، يعنى ارتش، قيام کردند.

 بورژوازى با استفاده از حکومت نظامى و اعدام، سزاى اين عملشان را کف دستشان گذاشت، و حالا همين بورژوازى براى وضع دهقانان، "اين انبوه بى‌سر و پاى هيچکاره"، که وى را رها کرده و به بناپارت پيوسته است اشک تمساح ميريزد. خود بورژوازى است که امپراتورى‌طلبى توده‌هاى دهقانى را بشدت تقويت کرده، خود اوست که شرايط پديدآورنده اين مذهب دهقانى را ايجاد و حفظ کرده است. راستى هم که بورژوازى بايد از حماقت توده‌هاى دهقانى مادام که محافظه کار هستند و از ذکاوت آنان، آن دَم که انقلابى ميشوند، بترسد.

در شورشهايى که روز بعد از کودتا رخ داد، بخشى از دهقانان فرانسوى، اسلحه بدست، بر ضد رأى خودشان در ١٠ دسامبر ١٨٤٨ شعار دادند. درسهاى ١٨٤٨ به بعد عاقل‌ترشان کرده بود. آنها تعهدى براى دوزخ تاريخ سپرده بودند، ولى تاريخ از کلمه تعهد اتخاذ سند کرد. از اين گذشته، اکثريت آنان هنوز آنچنان زندانى پندارهاى خودشان بودند که درست در انقلابى‌ترين ايالت فرانسه، باز هم جمعيت روستايى به نفع بناپارت رأى داد. از نظر آنان مجلس ملى نگذاشته بود که بناپارت به نيّات خود عمل کند و تصور ميکرد که وى فقط قيد و بندهايى را که شهرها بر دست و پاى دهقانان نهاده بودند گسسته است. خام انديشى آنان حتى بحدى بود که فکر ميکردند در کنار ناپلئون ميتوانند کنوانسيون هم برپا کنند.

پس از آنکه انقلاب کبير دهقانان نيمه وابسته به زمين را به مالکان آزاد تبديل کرد، ناپلئون شرايط بهره‌بردارى آرام از قطعه زمينى را که بتازگى نصيب دهقانان شده بود تقويت کرد و دستور داد مقرراتى در اين زمينه وضع شود تا شور و شوق جوانىِ دهقانان به مالکيت ارضاء گردد. ولى درست همان قطعه زمين، همان نوع تقسيم‌بندى و شکل مالکيتى که ناپلئون با مقررات خود آنها را تحکيم کرد امروزه عامل افلاس و بدبختى دهقان فرانسوى است. درست همين شرايط مادى‌اند که دهقان فئودال فرانسوى را به خرده‌مالک و ناپلئون را به امپراتور تبديل کرد.

 دو نسل کافى بود تا به نتيجه اجتناب‌ناپذير زير برسيم: بدتر شدن روزافزون وضع کشاورزى، بدهکار شدن روزافزون کشاورز. شکل ناپلئونى مالکيت که در آغاز قرن نوزدهم شرط ضرورى رهايى و ثروتمندى جمعيت دهقانى فرانسه بود، در طول اين قرن، بعلتِ اصلىِ بردگى و فقر وى تبديل شده است. و اين درست اولين فکر از "فکرهاى ناپلئونى" است که بناپارت دوم بايد از آنها دفاع کند. اگر وى هنوز با دهقانان در اين پندار شريک باشد که علت بدبختى آنان را بايد نه در ذات خود خرده‌مالکى، بلکه در بيرون آن، در مجموعه‌اى از اوضاع و احوال فرعى، جستجو کرد همه آزمايشها و تجاربى که وى بدانها دست خواهد يازيد محکوم به اين‌اند که همچون حباب صابون در برخورد با واقعيت روابط توليدى از هم بپاشند.

توسعه اقتصادى خرده‌مالکى روابط دهقانان با ديگر طبقات جامعه را سراپا تغيير داده است. در ايام ناپلئون قطعه قطعه کردن زمين فقط باعث تکميل نظام رقابت آزاد و صنايع بزرگ - که ابتداى کارشان در شهرها بود - در روستاها شد. حتى در برخورد مساعدى که طبقه دهقانى از آن بهره‌مند گرديد به نفع جامعه جديد بورژوايى بود. اين طبقه تازه بوجود آمده، در واقع ادامه نظام بورژوازى و گسترش و تعميم آن به مناطقى در آن سوى دروازه شهرها، يعنى کمک به تحقق آن در مقياس ملى بود. وجود اين طبقه نوعى اعتراض همه جا حاضر بر ضد اشرافيتى بود که سرنگون شده بود. 

مساعدت‌هايى که به اين طبقه ميشد براى آن بود که وى بيش از هر طبقه ديگرى پايگاهى براى حمله به اقدامات مربوط به احياى فئودالها بشمار ميرفت. ريشه‌هايى که خرده‌مالکى در خاک فرانسه دواند مانع از رساندن هرگونه غذايى به فئوداليسم شد. از موانعى که اين نظام خرده‌مالکى ايجاد کرد سدى طبيعى پديد آمد که نميگذاشت خداوندگاران گذشته توده دهقانى دوباره دست به حمله زنند. ولى در جريان قرن نوزدهم، نزولخوار شهرى جاى فئودالها، رهن جاى کمکهاى اربابى، و سرمايه بورژوازى جاى مالکيت ارضى اشراف سابق را گرفت. قطعه زمين دهقان فقط بهانه‌اى است براى سرمايه‌دار تا سود، بهره، و اجاره زمين را خود به جيب بزند و مسئوليت اين که مزد دهقان چگونه تأمين خواهد شد هم به گردن خود دهقان بيفتد.

بدهکارى سنگين وامهاى رهنى که بر دوش دهقان فرانسوى تحميل ميشود به تقريب به اندازه بهره سالانه تمامى ديون عمومى در انگليس است. خرده مالکى، که توسعه آن ناگزير اين نوع بردگى در قبال سرمايه را بهمراه دارد، توده ملت فرانسه را به صورت غارنشينان آغاز تاريخ درآورده. شانزده ميليون دهقان (با زنان و کودکانشان) در زيرزمين‌هايى زندگى ميکنند که تعداد زيادى از آنها يک سوراخ بيشتر ندارد، در بخش کوچکى از اين زيرزمين دو منفذ ديده ميشود و تنها مرفه‌ترين دهقانان هستند که منازل زيرزمينى‌شان داراى سه منفذ است.

 در حالى که نقش پنجره‌ها براى خانه مانند نقش حواس آدمى براى سر اوست. نظم بورژوايى، که در آغاز قرن، دولت را به نگهبانى و مراقبت و دفاع از قطعه زمين به تازگى شکل گرفته گماشته بود و به زمينها هم با برگ غار کود ميرساند، حالا به خون‌آشامى تبديل شده که خون و مغز خرده‌مالکان را ميمکد و در ديگ کيمياگران سرمايه سرازير ميکند. مجموعه قوانين ناپلئونى ديگر چيزى جز مجموعه اعدامها و حراج اجبارىِ مايملک دهقانان نيست.

 بر چهار ميليون گداى رسمى، ولگرد، تبهکار و روسپىِ موجود در فرانسه (شامل اطفال و غيره)، پنج ميليون آدميزاد در لبه پرتگاه را هم بايد افزود که يا خودشان در روستا هستند، يا اينکه با کهنه و پاره و اطفال خود دائم از روستاها به شهرها، و برعکس، در رفت و آمدند. بنابراين نفع دهقانان، برخلاف دوره ناپلئون، ديگر با نفع بورژوازى، با نفع سرمايه توافق ندارد بلکه برعکس تناقض دارد. به همين دليل، دهقانان، متحدان و راهنمايان طبيعى خود را در وجود پرولتارياى شهرها مييابند که وظيفه آن تلاش براى سرنگونى نظم بورژوازى است. ولى آن حکومت نيرومند و مطلق‌العنان - و اين دومين "فکر ناپلئونى" است که ناپلئون دوم بايد به تحقق درآورد - درست همان حکومتى است که بايد از اين "نظم مادى" با استفاده از زور دفاع کند. بنابراين "نظم مادى" مورد بحث شعارى است که دائم در همه بيان‌نامه‌هاى بناپارت عليه دهقانان شورشى تکرار ميشود.

در کنار وامهاى رهنى که سرمايه بر خرده‌مالکى تحميل ميکند، ماليات هم بار ديگرى بر دوش اين نظام است. ماليات سرچشمه حيات بوروکراسى، ارتش، کليسا و دربار، خلاصه تمامى دستگاه ادارى قوه اجرايى است. حکومت نيرومند و مالياتهاى سنگين دو اصطلاح مترادفند. خرده‌مالکى، بعلت ماهيتش، پايگاهى براى دستگاه ادارى نيرومند و برون از شمار است. برابرى سطح روابط و اشخاص و در نتيجه، امکان اينکه قدرت مرکزى بر روى همه نقاط توده دهقانى تأثيرى برابر اِعمال کند، از مواردى است که زير تأثير خرده‌مالکى پديد آمده است. 

خرده‌مالکى است که باعث نابودى قشر اشرافيتى ميشود که ميانجى توده مردم و قدرت مرکزى است. بنابراين، خرده‌مالکى عاملى است که از هر سو سبب دخالت مستقيم قدرت مرکزى و اِعمال نفوذ و مباشرت اندامهاى مستقيم وى ميشود. خرده‌مالکى حتى اضافه جمعيت بيکارى ايجاد ميکند که چون نه در دِه زمينى دارد و نه در شهرها مکانى، در نتيجه به عنوان صدقه‌اى محترمانه دنبال مقامى در دستگاه ادارى ميگردد و سبب ميشود که مقامهايى به همين منظور در آن دستگاه ايجاد شود. 

در ايام ناپلئون، اين کارکنان پرشمار حکومتى فقط بطور مستقيم مولد نبودند به اين معنا که به کمک مالياتهايى که دولت وصول ميکرد براى طبقه دهقان تازه تشکيل شده، همان چيزى را به صورت کارهاى عام‌المنعفه انجام ميدادند که بورژوازى با صنعت خصوصى تازه پاىِ خود هنوز قادر به انجام دادن آن نبود. ماليات دولت، بنابراين، وسيله ضرورى اِعمال فشار براى نگاهداشتنِ مبادلات ميان شهر و روستا بود. چون در غير اينصورت خرده‌مالک، مانند مورد نروژ و بخشى از سوئيس، به عنوان روستايىِ از خود راضى، هرگونه رابطه‌اى با شهرى را قطع ميکرد.

 ناپلئون با گشودن بازارهاى جديدى به زور سرنيزه و با غارت کردن قاره، مالياتهايى را که وصول کرده بود با اصل و بهره يکجا برگرداند. اين مالياتها در آن زمان انگيزه‌اى براى رشد صنايع دهقانى بود در حالى که حالا آخرين شاهى همين صنايع را از وى ميگيرند و وضعى پيش ميآورند که سرانجام در برابر فقر روزافزون کارى از آنها ساخته نباشد. دستگاه ادارىِ سترگى آراسته به انواع زيورها و پرواربندى شده، اين است آن "فکر ناپلئونى" که بيش از همه به ناپلئون دوم لبخند ميزد.

 چرا نبايد چنين فکرى به مذاق وى خوش بيايد، به مذاق کسى که خود را ناگزير ميبيند تا در کنار طبقات حقيقىِ جامعه، "کاستِ" مصنوعا پديد آمده‌اى بسازد که مسأله حفظ نظام بناپارت براى وى به موضوع کارد و چنگال تبديل ميشود؟ به همين دليل، يکى از نخستين عمليات مشعشع بناپارت بالابردن حقوق کارمندان و رساندن آن به ميزان سابقش و ايجاد قشرهاى تازه‌اى از حقوق‌بگيران بيکاره بود.


ادامه دارد...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر