هیجدهم برومر لوئی بناپارت
قسمت هفتم - نا کامل
کارل مار کس
1
تنها در دوره ناپلئون دوم است که دولت به نظر ميرسد کاملا مستقل شده است. ماشين دولت در برابر جامعه بورژوايى به نظر ميرسد آنچنان تقويت شده است که ديگر براى وى مهم نيست که آدمى همچون رئيس جمعيت ١٠ دسامبر بالاى سرش باشد، عيّار خود ساخته از خارجه آمدهاى که مشتى سربازنماى مست، که با عرق و کالباس سبيلهايشان چرب شده، و دائم هم بايد چرب شود، بر سرِ دستش بلند کرده، و به افتخار وى هورا کشيدهاند. نوميدى اندوهگنانه، احساس وحشتناک يأس و تحقيرى که در سينه فرانسه چنگ انداخته و راه نفس کشيدنش را بند آورده است از همينجاست. فرانسه احساس ميکند که دامن عفّتش را لکهدار کردهاند.
با همه اينها قدرت دولت پا در هوا نيست. بناپارت نماينده طبقه کاملا مشخصى است که حتى ميتوان گفت از پرشمارترين طبقات فرانسه است: طبقه دهقانان خردهمالک.
همچنانکه بوربنها خاندانِ سلطنتىِ نماينده مالکيت بزرگ ارضى، و اورلئانها خاندانِ سلطنتىِ نماينده پول بودند، بناپارتها خاندان سلطنتىِ نماينده دهقانان، يعنى توده مردم فرانسهاند. بناپارت برگزيده دهقانان بناپارتى که تابع مجلس بورژوايى باشد نيست، بناپارتى است که (درِ مجلس را ميبندد و) نمايندگان را متفرق ميکند. ده سال تمام، شهرها موفق شدند معناى انتخابات ١٠ دسامبر را قلب کنند و نگذارند دهقانان دوباره امپراتورى را برقرار سازند. به همين دليل، کودتاى ٢ دسامبر ١٨٥١ فقط براى تکميل حرکت ١٠ دسامبر ١٨٤٨ بود.
دهقانان خردهمالک توده عظيمى را تشکيل ميدهند که تمامى اعضاى آن در وضعيت واحدى بسر ميبرند بى آنکه روابط گوناگونى آنها را به هم پيوند داده باشند. شيوه توليدشان بجاى پديد آوردن روابط متقابل در بين آنان، سبب جدايى آنها از يکديگر ميشود. وضع بد ارتباط در فرانسه و فقر دهقانان اين جدايى را شديدتر هم ميکند. بهرهبردارى از قطعه زمين فردى هيچگونه تقسيم کار، هيچگونه از روشهاى علمى و در نتيجه، هيچگونه تنوع در توسعه، هيچگونه تنوع در استعدادها، و هيچگونه غناى روابط اجتماعى را موجب نميشود. هر يک از خانوادههاى دهقانى، به تقريب، خود به وجه کامل از عهده نيازمنديهاى خويش برميآيد، خود بطور مستقيم مهمترين بخش مصرفىِ مورد نياز خود را توليد ميکند و بدين سان وسايل معيشت خويش را بيشتر از راه مبادله با طبيعت بدست ميآورد تا از طريق مبادله با جامعه. قطعه زمين است و دهقان و خانوادهاش، و درکنار آن، قطعه زمينى ديگر با دهقانى ديگر و خانوادهاى ديگر.
تعدادى از اين خانوادهها يک ده را تشکيل ميدهند، و تعدادى از اين دهات يک بخش را، بدينسان توده عظميم ملت فرانسه از کنار هم نهادن مقاديرى که نام واحدى دارند بوجود آمده، به تقريب به همان نحوى که کيسهاى پر از سيب زمينى تشکيل يک کيسه سيب زمينى را ميدهد. تا آنجا که ميليونها خانواده دهقانى در شرايط اقتصادىاى بسر ميبردند که آنها را از يکديگر جدا ميسازد، و نوع زندگى، منافع ومعلومات آنها را با زندگى، منافع و معلومات ديگر طبقات جامعه در تضاد ميگذارد ميتوان آنها را طبقهاى واحد دانست. اما اين خانواده از آنجا که بين دهقانان خردهمالک فقط پيوندى عملى وجود دارد، و از آنجا که شباهت منافع آنان موجب هيچگونه اشتراکى، هيچگونه ارتباط ملى يا سازمان سياسى در بين آنان نيست طبقه محسوب نميشوند.
به همين دليل اينان از دفاع از منافع طبقاتى خود به نام خويش ناتوانند و نميتوانند اين کار را از طريق مجلس يا با وساطت آن انجام دهند. آنان قادر نيستند خود نماينده خويش باشند و ديگرى بايد نمايندگىِ آنان را بعهده بگيرد. نمايندگانشان نيز بايد در عين حال در نظر آنان در حکم اربابشان، به مثابه اقتدارى برتر، در حکم نيروى حکومتى به معناى مطلق کلمه باشند که از آنان در برابر ديگر طبقات حمايت ميکند و باران و هواى مساعد را از آسمان بر آنان نازل ميسازد. بنابراين عالىترين وجه بيان نفوذ سياسى دهقانان خردهمالک درتبعيت جامعه نسبت به قوه اجرايى متجلى ميشود.
سنت تاريخى، اين باور معجزهآسا را در جان دهقانان فرانسوى ايجاد کرده که مردى موسوم به ناپلئون باعث تجديد تمامىِ شُکوه و عظمت آنان خواهد شد. و دست بر قضا آدمى هم پيدا شد که فکر کرد آن مَرد خود اوست چرا که با استفاده ازمادهاى از قوانين ناپلئونى که ميگويد: "تحقيق در رابطه پدر و فرزندى اشخاص ممنوع است" خودش را ناپلئون ميناميد. اين مرد پس از آنکه بيست سالى را به ولگردى و ماجراجويىهاى شرمآور گذراند، حال در پرتو تحقق آن افسانه، به مقام امپراتورى فرانسه رسيده است. فکرى که هميشه در سر برادرزاده بود با فکرى که همواره در کله اعضاى پرشمارترين طبقه از جمعيت فرانسه وجود داشته تطبيق ميکرد و به همين دليل هم به حقيقت پيوست.
ادامه دارد.....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر