از این رو همان گونه دوستان و رفقا متوجه شده اند در عمل مفاهیم مقولاتی نظیر خلق و مردم منوط به مراحل تکامل تاریخی و اجتماعی بصورت پارامترهای متغیری عمل نموده و ثابت نمی مانند. و بر همین پایه هم میان مقوله مردمی که کمونیسم کارگری بکار میگیرد با مردمی که چپ رادیکال از آن استفاده می کند، فرق تاریخی و اجتماعی وجود دارد یعنی همان افتراقی که در عمل میان مرحله کارگری تاریخ تکامل اجتماعی کشور و مرحله بورژوایی آن موجود است.
بر دوستان و رفقا پوشیده نیست این تغییر مرحله انقلاب و تکامل اجتماعی در کشور از مرحله بورژوایی به مرحله کارگری که در تغییر کورس از چپ رادیکال به کمونیسم کارگری خود را متبلور می کند در تغییر مفاهیمی که ایندو از مقولات نظیر خلق و مردم و یسیاری دیگری از مقولات و مفاهیم اجتماعی و تاریخی بکار می گیرند، بدون پیامد باقی نمی ماند.
بنابر این جای هیچ شگفتی نیست که رفیق منصور حکمت در سنت چپ رادیکال ایران مقولاتی نظیر خلق و مردم را مترادف با آن گروه های اجتماعی از ایرانیان می یابند که روبه رشد و روبه ترقی می باشند و بر این پایه واژه هایی نظیر مردم، آزادی خواهی، دمکراسی طلبی در فرهنگ لغات چپ رادیکال برابر با ترقی خواهی است.
اجازه دهید در این مکان به منظور برجسته کردن این مطلب نکاتی را در رابطه با آن مطرح کنم که اختلاف ما با کمونیسم کارگری را به مراتب روشن تر و بیش از پیش از پرده ابهام در خواهد آورد.
رفقا و دوستان متوجه اند که همراه با اندیشه شناور بودن مفاهیم مقولاتی نظیر مردم و خلق این اندیشه ملازم است که در هر دوره تاریخی به همان میزان ودرجه که ما با مردم و انسان های دیگری مواجه هستیم که تاریخ ساز و دوران ساز هستند به همان میزان هم یعنی به تبع آن با دیگر جامعه ها و دیگر شرایط اجتماعی و دیگر روابط و مناسبات اجتماعی روبرو می باشیم.
از همین روست که در دوران گذار تاریخی و اجتماعی - نظیر شرایطی که ما اکنون از دیر باز در آن هستیم- جامعه های تاریخا متفاوتی - که هریک موید یک دوران تاریخی هستند - در کنار هم در کشور حضور به هم می رسانند.
بر شالوده همین جامعه های تاریخا متفاوت است که مفاهیم مقولاتی نظیر مردم و خلق هم متفاوتند و به تبع آن تغییر می کنند.
در همین راستاست که همان گونه که بر پایه جامعه های تاریخا کهن و قرون وسطایی و به این معنا فئودالی - و نه الزاما روستایی بل که هم جامعه شهری - نظام های روبنایی و سیاسی برپا می شوند به همان گونه هم بر پایه جامعه های روبه رشد تاریخا جدید برای تکمیل خود، نیاز به روبنا های سیاسی در آنها پدیدار می شود.
ما اگر از این منظر به تغییر عصر فئودالیته - در شهر و روستا - به سوی عصر بورژوایی تاریخ نظر افکنیم متوجه خواهیم شد آن انقلاب سیاسی که با این دگردیسی تاریخی بسوی مدرنیته ملازم است در اساس و در پایه اجتماعی خود با یک تحول اجتماعی یعنی با یک تغییر و تبدیل از جامعه های تاریخا زوال یافته و قرون وسطایی - در شهر و روستا - و موجود به جامعه های نوین و مطابق با عصر بورژوایی و لذا روبه رشد و در حال تکوین متناظر می باشد.
از این منظر تاریخی این تحولات اجتماعی و تاریخی می باشند که هرباره اساسی می باشند وپیامد های این تحول تاریخی و اساسی که بروی مناسبات اجتماعی متبارز می شوند از درجات ثانوی اهمیت برخوردارند.
به این معنا این طور نیست که اگر در عصر تاریخی فئودالیته رابطه اجتماعی سرمایه داری وجود داشت و در عصر بورژوایی هم سرمایه داری وجود دارد -و درواقع با تحول اجتماعی و تاریخی از تاریخ فئودالیته به تاریخ بورژوایی رابطه اجتماعی سرمایه داری باز تولید می شود - پس لذا بایستی این نتیجه غلط را گرفت که این تحول تاریخی و اجتماعی نظر به ثابت ماندن مناسبات سرمایه داری حائز اهمیت تاریخی نبوده و لذا باید از آن گذر کرد.
این نگرش یک جانبه که به تنهایی و مطلق اندیشانه به روابط اجتماعی سرمایه داری نظر دوخته است و در این نگرش،روابط اجتماعی سرمایه داری را هرباره فقط می بیند اما تحول اجتماعی و تاریخی که از مرحله فئودالیته به مرحله بورژوایی تاریخ روی میدهد را از نظر می افکند در حقیقت همان رویکردی است که کمونیسم کارگری برآن استوار می باشد و رفیق منصور حکمت مبلغ و مروج آن بوده است.
از این زاویه یکسویه اگر به مسائل بنگرید آنگاه فقط میماند کارگر و سرمایه دار. فقط سرمایه داری و ظالمانه بودن سرمایه داری در نظر جلوه میکند.
من این مسائل را از این زاویه مطرح می کنم که تغییر مرحله انقلاب و تاریخ بر پایه تغییر کورس از چپ رادیکال به کمونیسم کارگری نه تنها در مفاهیم خلق و مردم بل که همه کاسه و کوزه ها را در هم می شکند و چنان آشفتگی و آنارشی خلق می کند که آنچه من اکنون به آن اشاره کردم تنها نمونه کوچکی از آن است .
ما در چپ رادیکال بر پایه سنتمان نه تنها خلق و مردم را از دیگر اهالی تاریخا جدا می کنیم بل که از این جدایی تاریخی اهالی انفکاک اجتماعی اهالی را هم نتیجه می گیریم.
روبنای سیاسی دمکراسی نوین از این رو نه تنها خلقی و مدرن است بل که همچنین بر شالوده جامعه روبه رشد و توسعه استوار است و بر این اساس با جامعه های محتضر و رو به زوال کشور در تصادم و تقابل تاریخی قرار می گیرد.
برای ما انقلاب و تحول بورژوا - دمکراتیک، لیبرال دمکراسی و دیگر مفاهیم و عبارات مشابه تنها یک حرکت سیاسی و روبنایی نیست بل که در عین حال یک حرکت اجتماعی یعنی از این جامعه به آن جامعه شدن است.
بر همین اساس هم است نگرش چپ رادیکال اومانیستی و انسان گرایانه نیست. او دولت مطلوب خود را بر اساس انسان دوستی و انسانیت و .... تشکیل نمی دهد. او نه ازآزادی چنین برداشت به اصطلاح تمام خلقی دارد و نه از دمکراسی.من نمی خواهم بگویم نگرش او تاریخ گرایانه است- چرا که چنین نسبتی به چپ رادیکال و نگرش تاریخی آن اشتباه خواهد بود - بل که تاریخی و مرحله ای است.
او اهالی کشور را به خلق و ضد خلق تقسیم می کند. و در این تقسیم بندی کشور به دو اردوگاه مردم و ضد مردم مبنای نگرشش تحول تاریخی و اجتماعی است. به این اعتبار او پیوسته از مردم تعبیر ترقی خواهانه و ساختار شکنانه دارد...
اما همان گونه که گفته شد آنچه که برای او در یک دوره تاریخی و جاری خلقی و مردمی است در دوره عالی تر تاریخی دیگر دارای آن اعتبار گذشته نیست.
ادامه دارد...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر