ایشان در رابطه فقدان لیبرالیته و آزادی خواهی مخالفین شان می گویند:
- منصور حکمت : اين نگرش دولتگرايانه و خلقى به دموکراسى هم زمينه هاى اجتماعى خود را داشت. اين چيزى جز ناسيونال رفرميسم ضد امپرياليستى خرده بورژوازى و روشنفکران ناراضى از عقب ماندگى اقتصادى در اينگونه کشورها نبود. دموکراسى خلق قرار بود رژيم سياسى معطوف به رشد اقتصادى و صنعتى، قطع وابستگى به غرب، کسب "استقلال" اقتصادى و ارتقاء حيثيت سياسى کشور باشد. زيرا توسعه اقتصادى و استقلال سياسى تمايلات مشخص کننده خلق و اقشار خلقى به حساب ميامد. در مقابل، آزادى فردى، گشايش فرهنگى، بالا رفتن سطح و تنوع مصرف، اينها تمايلات بورژوايى و مغاير با منافع خلق محسوب ميشدند
- منصور حکمت: مردم عليه رژيم استبداد سلطنتى انقلاب ميکردند و آزادى ميخواستند و بخش اعظم چپ، عملا در پامنبرى احزاب اصلى بورژوازى و خرده بورژوازى، به اين توهم مردم دامن ميزد که گويا ايجاد يک رژيم سياسى غير سرکوبگر، و به تعبير عامه دموکراتيک، بدون خلع يد از بورژوازى بطور کلى، بدون زدن ريشه سرمايه دارى در ايران ممکن است. حال يکى حکومت دمکراتيک را حکومت مخلوقات اساطيرى اى مانند بورژوازى ملى و يا خرده بورژوازى ضد - امپرياليست ميديد و ديگرى خودش و يا طبقه کارگر را عامل اجرايى اين تحول دمکراتيک تلقى ميکرد. يکى احتمالا مدلش را از اروپا و غرب ميگرفت و يکى از انقلابات خلقى در جهان سوم. يکى ليبرال بود و ديگرى دولت گرا و خلقى.
- منصور حکمت : فکر ميکنم حقانيت آن بحثها و آن هشدارها براى هر کس که آزادى سياسى، ولو با تعبير ليبرالى و دموکراتيک، درد واقعى اش باشد قابل مشاهده است. اگر تتمه چپ راديکال بنظر ميرسد باز دارد، اينبار حتى به شکل ساده لوحانه ترى ، وعده يک ايران بورژوايى دموکراتيک را به مردم ميدهد از آن روست که حتى دموکراسى امر واقعى اش نيست. ناسيوناليسم و آرمان توسعه صنعتى رگه اصلى در تعريف هويت سياسى اينهاست. دموکراسى براى اينها به معنى "دولت قابل تحمل" است و برقرارى اين به زعم خيلى هايشان از عهده جناحهايى از حکومت موجود و يا شاخه هايى از اپوزيسيون بورژوايى برميايد
پس اگر ناسیونالیسم و آرمان توسعه صنعتی رگه اصلی در تعریف هویت سیاسی این چپ رادیکال است یعنی همان چپی که کمونیسم کارگری انحلال آن را در ازای اصلاح آن وظیفه خود قرار داده است پس اجازه دهید در ادامه به وجه دیگر این جمعبندی یعنی امر توسعه بیردازیم. همان گونه که دوستان مطلعند و من در آغاز این جمع بندی در شماره یازدهم عرض کردم و در این جا آن را در زیر دوباره تکرار می کنم
چنان که از این مصاحبه مستفاد می شود رفیق منصور حکمت فرجام مرحله بورژوایی مرحله تکامل اجتماعی در ایران - که به اختصار مرحله انقلاب موسوم بوده است - و در سنت کارگری از دیر باز رواج داشته است را به دو عامل مرتبط می سازند
- در مجموع استراتژى هاى توسعه اقتصادى در کشورهایی که تا دیروز در آنها مرحله انقلاب بورژوایی جاری بود به بن بست رسيده است. و این تاریخ بر می گردد به دهه هفتاد میلادی و آغاز دهه هشتاد که با سقوط رژیم شاهنشاهی در ایران مصادف بوده است.
- با پيدايش و بعد ورشکستگى مقوله دموکراسى خلق که در دوران توسعه نامبرده در جنبش کارگری ایران مطرح بوده دوران ور رفتن کارگر با مقوله دموکراسى بطور کلی ديگر رسما تمام ميشود و عصر تاریخی کارگری از تاریخ و انقلاب و تکامل اجتماعی در کشور آغاز می گردد.که همزمان با پیدایش و عروج کمونیسم کارگری درایران است .
پس از بررسی پیدایش و بعد ورشکستگی چپ رادیکال در عصر دیکتاتوری نظامی و عصر توسعه از نظر منصور حکمت عصر جدیدی آغاز می گردد که او آنرا عصر کمونیسم کارگری می داند.
از مولفه های این عصر نوین این است که در این عصر امر توسعه صنعتی یعنی این رگه اصلی در هویت چپ رادیکال به بن بست می رسد. از نظر روبنای سیاسی عصر توسعه صنعتی نظیر رژیم پهلوی دیکتاتوری نظامی است و برعکس روبنای سیاسی عصر پایان توسعه ، اختتام دولت گرایی، آغاز دمکراسی پارلمانی و خصوصی کردن ها و.. می باشد.
از منصور حکمت پایان عصر توسعه صنعتی و دمکراسی خلقی و دولت گرایی و به تبع آن عصر دمکراسی و دمکراسی پارلمانی و پایان توسعه از دهه هشتاد آغاز و تاکنون تا بهار عربی جریان دارد.
من در ادامه سعی می کنم به اختصار نظریات رفیق و چرایی این که کمونیسم کارگری ، راه کارگر در عصر نوین است را بیان کنم.
- منصور حکمت :جايگزينى حکومتهاى نظامى پيشين با حکومتهاى سيويل در برخى کشورهاى فقيرتر، که عمدتا بر طبق برنامه و تقويم مصوب خود رژيمهاى نظامى جلو رفته است، بيش از آنکه ناشى از تعرض آزاديخواهى باشد، ناشى از فاکتورهاى اقتصادى در اين کشورها و نتيجه ته کشيدن کاربست اجتماعى رژيمهاى نظامى در اين کشورها بوده است. مشکل قديمى اين کشورها اساسا توسعه اقتصادى است. خاصيت رژيمهاى نظامى براى بورژوازى اين کشورها از ميان بردن تشتت سياسى در درون خود طبقه حاکمه، برقرارى اختناق و سرکوب شديد طبقه کارگر و لاجرم ايجاد زمينه سياسى و اجتماعى براى افزايش سودآورى سرمايه و نرخ رشد اقتصادى بوده است. امروز در مجموع استراتژى هاى توسعه اقتصادى در اين کشورها به بن بست رسيده است. نظرها متوجه مکانيسم بازار و لاجرم آزادى عمل سرمايه خصوصى شده. حکومت نظامى باعث نارضايتى عمومى و بى ثباتى سياسى است، بى آنکه فعلا ديگر دردى از بورژوازى اين کشورها دوا کند. بهرحال دموکراسى، به اين معنى اى که ميگويند امروز پيروز شده است، آنتى تز ظلم و استبداد نيست، بلکه فقط به معنى وجود نوعى مجلس سراسرى نمايندگان بر مبناى انتخابات عمومى (و نه لزوما آزاد) است. اين حتما به حکومت علنى ارتش و پليس ترجيح دارد چون حتى تظاهر بورژوازى به آزاد بودن جامعه هم از نظر سياسى و فکرى فرجه هايى براى طبقه کارگر و اقشار محروم و مدافعان آزادى فراهم ميکند.
- منصور حکمت : اين واقعيت که دور جديد محبوبيت دموکراسى که در اين چند ساله شاهد آن بوده ايم، رسما در متن تقدس بازار و تمجيد کاپيتاليسم شکل ميگيرد، خود گواه اين است که دوران راديکاليزه کردن و "اصيل" کردن و کارگرى کردن مقوله دموکراسى توسط سوسياليستها ديگر بسر رسيده است. دموکراسى در هر دوره يک محصول مشخص تاريخى است و تا هر جا مفسرين آن بخواهند کش نميايد. ما ديگر نه در دوره مارکس و چشم گشودن کارگر به حقوق سياسى و مدنى هستيم و نه در دوره لنين و اولين انقلابات کارگرى براى کسب قدرت. اين دوره جديدى است. گند کار سرمايه دارى و اقتصاد و سياستش درآمده است. هر کس مختار است هر کلمه اى منظورش را بيان ميکند بکار ببرد. اما بنظر من، براى کمونيسم کارگرى مفهوم و مقوله دموکراسى راهگشا نيست.
- منصور حکمت: دموکراسى ليبرالى در ايران از حکومت آخوندى دور از ذهن تر و ناممکن تر نيست. سوال، همچنانکه در مورد رژيم اسلامى هم طرح ميشود، اينست که تا چه حد چنين رژيم سياسى اى ميتواند يک روبناى بازتوليد شونده براى جامعه و ظرف و ساختار پابرجاى فعل و انفعال سياسى در کشور باشد. رژيم اسلامى يکبار بنا به شرايط سياسى مشخص و در پاسخ به ضرورتهاى تاريخى معينى پيدا شده است. اما هرگز، حتى بعد از گذشت کمابيش يک و نيم دهـه به ساختار سياسى پذيرفته شده و روتين کاپيتاليسم در ايران تبديل نشده است. جمهورى اسلامى براى هر روز ماندنش بايد از نو خون بريزد، سرکوب کند و طرح داشته باشد. پارلمان و قانون اساسى ليبرالى هم ممکن است تحت شرايط تاريخى ديگرى بعنوان يک واقعه و يک تصادف سياسى در ايران ظهور کند. ممکن است زور نسل معينى از پارلمانتاريستها، بى آلترناتيوى اپوزيسيونها، مداخله نظامى حاميان بين المللى هيات حاکمه وقت و دهها فاکتور غير قابل پيش بينى ديگر حتى اجازه بدهد که اين پارلمان و موازين ليبرالى چند صباحى هم بر قرار بماند. اما واقعيتى که در اين ميان نبايد فراموش شود اينست که اين نظام پارلمانى در اقتصاد سياسى جامعه و مشخصا در روش ابراز وجود سياسى بورژازى ايران و نحوه مواجهه سياسى طبقه حاکم با کارگر ريشه ندارد و در متن آن از نو ساخته نميشود.
- اين پارلمان را هم بايد کسانى بزور، و عليرغم ميل بدنه اصلى طبقه بورژوا که در قلمرو اقتصاد فعال است، سرپا نگهدارند و گرنه از چپ يا راست چيز ديگرى جايش را ميگيرد. مشکل بعدى، اما اينجاست که نفس پيدايش نظام پارلمانى و ليبرالى ولو بعنوان يک تصادف تاريخى بهرحال احتياج به وجود احزاب ليبرال و سنت مبارزه ليبرالى دارد، و اين در جامعه ايران ناموجود است.
- نظام ليبرالى بهرحال به چندتايى آدم ليبرال احتياج دارد! کسانى که امروز در اپوزيسيون ايران سهوا به آنها ليبرال اطلاق ميشود، در واقع جمهوريخواهان ناسيوناليست و مکلا (و نه حتى لزوما سکولار و غير مذهبى) هستند که تا امروز کوچکترين تعلق خاطرى به موازين و اصول ليبراليسم، حال هر ارزشى که دارد، از خود نشان نداده اند. وقتى اينها از پارلمان و پلوراليسم حرف ميزنند منظورشان چيزى شبيه کره جنوبى يا ترکيه است. بنابراين خلاصه حرف من در پاسخ به اين سوال اينست که دموکراسى و سيستم پارلمانى ليبرال نه با نيازهاى اقتصادى سرمايه و بورژوازى ايران خوانايى دارد، نه به هيچ معنى جدى کلمه توسط بخشى از اين طبقه مطالبه ميشود. همه اينها يعنى احتمال پيدايش آن کم و احتمال بقاء آن بعنوان واقعيتى پابرجا و بازتوليد شونده در حيات سياسى جامعه صفر است.
ادامه دارد...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر