۱۳۹۰ مرداد ۵, چهارشنبه

قسمت نهم - مقطع کنونی تکامل اجتماعی ایران- مرحله حاضرین انقلاب ایران


مسلما بسیاری از خوانندگان از نظریه " سرمایه داری وابسته " که پس از انجام اصلاحات ارضی و الغای فئودالیته در کشور میان چپ ها مسلط شد باخبرند. این تئوری در کشور ما دارای حیات چندان طولانی نبود. مرگ این تئوری مترادف شد با استقرار جمهوری اسلامی ایران که نظر به سرکوب ها و ... عملا در فضای خفقان حاصله با دست بالا گرفتن نظریه انقلاب سوسیالیستی و کارگری در میان چپ ها به بایگانی تاریخ سپرده شد.

در مبحثی که ما حالا در این جا پیرامون مرحله جاری انقلاب و تکامل اجتماعی در ایران داریم در بخش مربوط به جزم گرایی و پیروان انقلاب سوسیالیستی لاجرم باید باز گردیم به تئوری شکست خورده" سرمایه داری وابسته " تا از این راه نشان دهیم که چرا پیروزی نظریه جزمی حاضر محصول رفع غلبه تئوری" سرمایه داری وایسته" بوده و چرا برخی از چپ ها در ازای حل نهای مشکلات ما پیرامون تحلیل انقلاب جاری ایران به تئوری کهنه و جزمی ایی متوسل شدند که همان گونه که در جایی دیگر گفته شد از زمان سلطان زاده یعنی اوایل قرن گذشته در ایران مطرح بوده و حتی هوادارانی برای خود داشته است.

برای این منظور اجازه دهید تا جایی که حوصله این جستارها اجازه می دهند نگاه کوتاهی به تئوری سرمایه داری وایسته بیاندازیم و سپس بینیم چرا نظریه جزمی انقلاب سوسیالیستی پاسخ شایسته ایی به تئوری سرمایه داری وابسته نبود و نیست.

من برای این منظور بحث را کوتاه می کنم. تئوری سرمایه داری از این رو پاسخ گوی تبیین مرحله انقلاب ایران نبود چون این تئوری در درون خود در حال ادغام دو مقوله متفاوت یعنی یکی سرمایه داری و دیگری وابستگی باهم بود.

همان گونه که ما می دانیم و تجارب عدیده به ما نشان میدهد مناسبات اجتماعی سرمایه داری - در جزء آن یعنی نه جامعه سرمایه داری - صرف نظر از شکل آن در حیطه اقتصادی کشور در حول مالکیت بر نهاد اقتصادی شکل می گیرد که منجر به تقسیم سرمایه دار و کارگر می شود. در این رابطه سرمایه دار کسی است که برخلاف کارگر صاحب نهاد های اقتصاد اجتماعی است . مبحث کارکرد سرمایه داری و لذا کارگری موسع تر از این ها است اما در این جا و برای بحث ما پیرامون مرحله انقلاب جاری در ایران همین قدر مهم است که بدانیم این فونکسیون با همه ملزومات همراه به آن مکانیزمی اطلاق می شود که در همه اجزاء سرمایه داری یعنی در کلیه مناسبات اجتماعی سرمایه داری صرف نظر از شکل تاریخی آن حضور بهم می رساند. به عبارت ساده تر سرمایه داری، سرمایه داری است فرقی نمی کند جه سنتی و صنفی که ماقبل انقلاب صنعتی وجود داشت و چه آن سرمایه داری که به منزله رابطه اجتماعی در سطح فابریک ها و ... رو به گسترش نهاد و ما آنرا تا کنون در مباحثات خود از آن به سرمایه داری آزاد و نوین یاد کردیم.

به این معنا سرمایه داری و به همراه آن جامعه سرمایه داری - که گفتیم جامعه سرمایه داری کلیتی اجتماعی از اجزاء منفرد مناسبات و روابط سرمایه داری است . مانند رابطه درخت و جنگل - برای خود تاریخ جداگانه ایی دارد که در آن روابط سرمایه داری و جامعه سرمایه داری از سطوح سفلی به سطوح علیا فراشد می نماید که به آن تاریخ تکامل سرمایه داری می نامند و چنان که مشهور است امپریالیسم به منزله بالاترین مرحله تکامل جامعه سرمایه داری خوانده میشود.

اما از دیگر سو مسئله وابستگی مطرح است. این مسئله وابستگی که مقابل آن استقلال می باشد در واقع اشاره ایی بوده است به سلطه و به این معنا عدم آزادی و لذا قیمومیت کشور به کشور سلطه گر که در عصر ما کشور ها و جامعه های امپریالیستی بودند.

ازبازی با لغات که بگذریم مشاهدات عینی جهانی به بسیاری از ناظران سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و.... می فهماند که از کشور های سرمایه داری پیشرفته و امپریالیستی و سلطه گر که بگذریم در رابطه با آن ها و زیر سلطه چنین کشور هایی، از قرار معلوم دیگر کشور هایی قرار دارند که گرچه در آنها سرمایه داری غالب است و گرچه جامعه سرمایه داری در این کشور ها عقب مانده و قرون وسطایی است و گرچه در این کشور ها جامعه سرمایه داری نوین در حال پیدایش است یعنی گرچه نظر به تحول اجتماعی جاری در این کشور ها که از یک جامعه سرمایه داری به جامعه عالی تر سرمایه داری است و ما توصیف آن را بارها در این سلسله جستارها داشته ایم، لاکن برخلاف کشور ها و جامعه های سری اول یعنی سلطه گر و به این معنا آزاد کشورهای وابسته به امپریالیسم و در شمار اذناب آن ها محسوب می شوند .

برای توضح این رابطه آقا و نوکر از بسیاری تمثیل ها استفاده میشد که ما از ذکر همه آنها در این جا می گذریم. اما برای بحث ما مهم این است که بدانیم از توصیفات و نحوه بیان مطلب که بگذریم نه واقعیت سلطه گری امپریالیستها یک اسطوره بود و نه واقعیت زیر سلطه و به این معنا وابستگی این کشورها. این واقعیت های بودن و هستند که تا به امروز تنها امپریالیستها و نوکران شان در کشور های تحت سلطه منکر آن هستند و آنرا افسانه و اوهام مردم استقلال خواه این کشور ها می خوانند.

لاکن با این وچود ما امروزه درک مان از وابستگی و استقلال و به این معنا رهایی و آزادی خواهی در سطوح سیاسی و خواه اقتصادی به گونه دیگر است.

در مورد استقلال سیاسی و حاکمیت ملی ما می دانیم که در یک کشور در حال دیگرگونی و تحول اجتماعی مطالبه حاکمیت ملی و استقلال منحصر به تنها ترقی خواهان نیست. اما در عمل و بنابر تجربه حاکمیت ملی و استقلال تنها در سایه آن نیروهایی اجتماعی ممکن است که در حال بالندگی هستند.

نه تنها در زمینه استقلال سیاسی کشور بل که در خیلی دیگر از زمینه ها نظیر آزادی و جمهوریت، دمکراسی و حقوق بشر ما عملا می بینیم که وزنه سیاسی بسود جامعه بالنده تغییر کرده است و مبارزان آزادی و دمکراسی من بعد از صفوف مدرن ها برمی خیزند و در عوض قدما و سنتیون عملا تاب ایستادگی در برابر سلطه را نداشته و در عمل با کسب حاکمیت ملی آن را قربانی خواهند کرد.

در مورد وابستگی اقتصاد عملا یا استقلال اقتصادی به مفهوم خودکفایی هیچ گاه وجود خارجی نداشته و یا آن استقلال اقتصادی که معقولانه مد نظر است استقلالی می باشد که کسب آن در گرو مدرنیزه کردن اقتصاد و لذا ادامه تحول اقتصادی کشور بر پایه اصول انقلاب صنعتی است که می دانیم درعمل به معنای حذف جامعه سرمایه داری پیشین و پیدایش جامعه سرمایه داری نوین می باشد.

ادامه دارد....


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر