بنابراین این نیروی سوم از دوجهت مورد توجه قرار می گرفت و می گیرد. این دو مولفه " نیروی سوم" یکی این است که این تئوری یک نظریه کهنه اروپایی می باشد که در ایران همان گونه که گفته شد از اوایل قرون بیستم از سوی سلطان زاده و شرکاء مطرح میشد و از این بابت هچ ارتباطی به رویدادهای ایران پس از مشروطه و ناپیگیری گروه های مدرنیته در انجام اتقلاب دمکراتیک نداشت و هنوز هم ندارد. من بیشتر پیرامون این مسئله پایین تر صحبت خواهم کرد که چرا این مبحث ناپیگیری بورژوازی نوین در انجام انقلاب دمکراتیک از یکسو پر بها دادن و لذا کم بها دادن به این و یا آن نیروی مترقی در امر انقلاب لیبرال دمکراتیک است و ازدیگر سو توجیه ایی است برای پوشش دادن به جزمیت و ضدیت با رویکرد تاریخی که در این نگره اساسی است. و مولفه دیگر این "نیروی سوم" در این بود و است که این نیرو از آن رو خود را نیروی سوم یعنی نه جزو اردوگاه نیروهای سنتی- که چپ سنتی هم را شامل می شود - و نه ازشمار جبهه نیروهای مدرن - که کارگران و سرمایه داران مدرن را در بر می گیرد که با هم برعلیه سنت در یک اردوگاه قرار دارند- می خواندند که با زرنگی در پی جهش از روی تضاد جاری و موجود میان این دو اردوگاه نامبرده تاریخی بودند و هستند. یعنی در ازای تلاش و فراخواندن کارگران در حل این تضاد می خواهند آنرا با کم اهمیت جلوه دادن به اصطلاح خودشان دور بزنند. یعنی به عبارت عامیانه اگر این مطلب را بیان کنیم می خواهند به این ترتیب بگویند: ما - کارگران - نخواستیم این تضاد سنت و مدرنیته را، ما- یعنی کارگران- نخواستیم این تحول اجتماعی را ، این تضاد و این مرحله انقلاب بورژوایی است، کارگری نیست. از این رو کارگران بهتر است به مرحله انقلابی عالی تر خود، به حل تضاد کار و سرمایه بپردازند و وقت و انرژی شان را مصروف این انقلاب و تحول بی اهمیت و بورژوایی نسازند که برایشان ارمغانی نداردو...
من در این جا بارها به این نکته اشاره کردم: این تضاد تاریخی و اجتماعی که در این مقطع از انقلاب و تحول تاریخی و اجتماعی کشور- که لیبرال دمکراسی نام دارد - مطرح می باشد نظر به عوامل عدیده داخلی و خارجی حل آن به پروسه کشدار و ملالت آور و حتی بسیار مایوس کننده ایی مبدل شده است. این یک واقعیت است. باید پیرامون این واقعیت مکث کرد و چاره ایی اندیشید. باید در این رابطه به این پرسش پاسخ داد که آیا در عصر حاضر نظر به موانع یادشده انجام انقلاب لیبرال دمکراتیک و تکمیل روند تحول اجتماعی ایران بسوی مدرنیته و ... عملی است و یا نه؟ آیا نابودی ایرانی و مستحیل شدن آن در نظام های اجتماعی عالی تر سرمایه داری اروپایی از پیش برنامه ریزی شده نیست؟ ایا الزاما باید ایران هم به تنها و مستقلانه مانند برخی از کشورهای اروپایی به جامعه عالی تر مانند جامعه اروپایی خود را ترقی دهد و یا این که بهتر نیست که پروسه حل شدن در آن جوامع و فرهنگ ها را در پیش گیرد؟ ...
این ها همه پرسش های برحقی می باشند که در جای خود مطرح هستند. اما این پرسش ها به یک سو از سوی دیگر تئوری زنگ زده ایی مطرح است که در تمام طول این پروسه که ایرانی مدرن در مبارزه علیه سنت در تلاش برای ارتقاء اجتماعی ایران است مرتب و یکریز با نق زدن، با طرح تضاد های دیگر که حل شان در درجه اول در گرو همین تضاد میان سنت و مدرنیته است و غیره در پی این است که مدرنیته و ازجمله کارگران صنعتی از پرداختن به انقلاب لیبرال دمکراتیک سر باز زنند. من میان این آیه یاس خواندن ها که یک قرن بیشتر ادامه دارند و به سهم خود باعث طویل تر شدن پروسه انقلاب لیبرال دمکراتیک شده است از یکسو و از سوی دیگر آن چاره جویی هایی که در قرن حاضر پس از طولانی تر شدن راه انقلاب و تحول به ذهن دلسوزان آزادی و دمکراسی در ایران خطور می کند فرق قائلم و فرق هم دارند.
من نمی خواهم به این ترتیب نقش این گروه های سوم را در طولانی کردن این پروسه که گفتیم کشدار شده است بیشتر از آنچه که هست جلوه دهم. اما تصورش سخت نیست که اگر ما بخصوص در عرص 33 سال جمهوری اسلامی ایران تلاش می کردیم که انرژی خود را صرف انقلاب لیبرال دمکراتیک می کردیم و هی مرتب کارگران را بر سر دو راهی دمکراسی و یا سوسیالیسم قرار نمی دادیم مسلما تا حال در مبارزه علیه سنت وبرای مدرنتیه در ایران گام ها جلو تر از این واقع می شدیم که حالا در آن واقع هستیم.
اما برغم این خواست من نباید ساده لوح بود و زمانی از تحلیل منشاء اجتماعی و به اصطلاح طبقاتی این گونه تئوری ها مضایقه نمود.
در کشوری که مبارزه سنت و مدرنیته در نتیجه طولانی شدن آن این گونه به وضعیت رقت بار و مایوس کننده رسیده است چنین تئوری های خدمت گذار ارتجاع سنتی و یا امپریالیسم اگر هم از سوی آنها نباشند از سوی آنها همواره مورد استقبال قرار می گیرند.
حتی اگر چنین نسبت دادن هایی به جزم گرایان عاری از مبالغه نباشد در نهایت امر این می ماند که این ها را بخشی از اردوگاه مدرنیته نسبت دهیم که نظر به ضعف تاریخی و اجتماعی مدرنیته - کارگری - همین حالات ضعف را بخصوص در جنبش کارگری تبارز می دهند..
نباید فراموش کرد که کارگران نوین در هاله ایی از مردمانی در آغوش گرفته شده اند که زمانی ازسوی اردوگاه مخالف به سوی جامعه کارگری پرتاب شده اند البته بی آنکه هرگز فرصت آنرا بیایند که جذب کارگران شوند و از این رو یا در همان حالت حاشیه ایی و هاله ایی باقی می مانند و یا دوباره به وضعیت پیشین باز می گردند.
این میلیون ها انسان که بر نگین کارگری حلقه زده اند نسبت به راه و هستی و لذا آرمان های کارگری از ناپیگیر ترین انسان هایی اند که بر این پایه مرتب راه و آرمان ها، تردید ها و امیدها و... برگرفته ازهستی اجتماعی گذشته خودشان شان را که در هستی کارگری کماکان حفظ کرده اند، وارد جامعه کارگری می کنند .
ادامه دارد....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر