۱۳۹۰ شهریور ۹, چهارشنبه

امت اسلامی و جامعه طبیعی


دو نکته در رابطه میان جامعه دینی و جامعه طبیعی که پیرامون مباحث حول سکولاریته مطرحند از قرار زیر می باشند:


  • نکته اول این که جامعه دینی - امت - در موضع گیری خود در برابر جامعه طبیعی آزاد است

  • نکته دوم این که ادغام جامعه طبیعی در جامعه دینی ممکن نیست مگر این جامعه دینی در جامعه طبیعی ادغام شود.

در ادامه تلاش می شود این دو نکته شکافته شود.

معمولا در مباحث سکولاریته یعنی مراعات تفکیک موجود میان جامعه طبیعی و جامعه دینی و عدم ادغام ایندو - نکته دوم - نکته اول یعنی الزام فعالیت های جامعه دینی و موضع گیری آن در قبال جامعه طبیعی و جامعه دنیوی مطرح میشود.

ما برای این که مبحث سکولاریته یعنی عدم ادغام دو جامعه دینی و دنیوی را به کرسی بنشانیم مجبوریم از نکته اول آغاز کنیم و تاکید کنیم که سکولاریته به معنای ممنوعیت فعالیت جامعه دینی یعنی این حکمت وجود جامعه دینی - امت - نیست.


امت در برهه ایی از حیات جامعه دنیوی تشکیل میشود تا به زعم خود به هدایت دینی جامعه دنیوی بپردازد و حکمت وجودی امت هم در موضع گیری در قبال جامعه دنیوی و در همین امر هدایت دینی است.

بنابر این ممنوعیت جامعه دینی مخالف آشکار با حکمت وجودی آن است. امت اززمانی که آغاز به موجودیت می نماید و فعالیت خود را در برابر جامعه طبیعی از سر می گیرد، از همان زمان هم مجاز است ماتریال های جامعه دینی راکه به صورت عقاید، آیین ها و ... هستند به منظور هدایت و ارشاد جامعه طبیعی وارد جامعه دنیوی سازد.

فرض کنیم ما این فعالیت ها ر ا برای سهولت کار تحت عنوان فعالیت های فرهنگی و دینی قرار دهیم. جامعه طبیعی که حق این فعالیت های فرهنگی و دینی را به نهاد ها و انجمن های فرهنگی و دینی اعطاء نمود و از حق انسان در دایر کردن چنین اجنماعاتی دفاع نمود، آنگاه عملا می پذیرد که چنین نهاد هایی آزادند که ماتریال های خود را آزادانه وارد جامعه طبیعی کنند.

جامعه طبیعی در برابر چنین نهادها و انجمن های فرهنگی و دینی که زیر عنوان حقوق بشر برای فعالیت های آزاد فرهنگی و دینی به کار می پردازند در واقع دست هایش بسته است و مگر در مواقع بسیار حاد و استثنایی نمی تواند از خود دفاعی کند.

از آن جمله است زمانی که از سوی این نهاد ها و انجمن های فرهنگی و دینی ماتریال هایی وارد جامعه می شوند که نظیر مطالب دینی در ضدیت با جامعه طبیعی قرار دارند.

همان گونه که گفته شود نظر به آزادی فرهنگی و دینی احاد جامعه طبیعی آزادند که از جامعه طبیعی بگسلند و یا این گسست را در جامعه های فرهنگی و دینی تحت عنوان ارشاد و دین و ... به فعالیت در آورند.

در این رابطه از سوی جامعه طبیعی این آزادی برای عبودیت، برای گسست از طبیعت و... به احاد جامعه اعطاء شده و حقوق شان برای چنین عبودیتی به رسمیت شناخته میشود.

تا این جا مطلب پیرامون آزادی اجتماعات و پیرامون نکته اول است.

اما در نکته دوم ما با مطلب دیگری مواجه هستیم که در موارد بسیاری با مطلب اول در هم آمیخته می شود.

اگر مطلب اول آزادی اجتماعات و تشکیل انجمن های فکری، فرهنگی و دینی ، آزادی بیان و اندیشه و... است نکته دوم الزام عدم ادغام جامعه های دینی و فرهنگی با جامعه دینی است. این به چه معناست؟

این به این معناست که هیچ انجمن و نهاد فرهنگی و دینی مجاز به تبدیل شدن به یک نهاد از نهاد های جامعه طبیعی نیست. به اختصار هیج انجمن و نهاد فرهنگی و دینی مجاز به تبدیل شدن به یک نهاد اجتماعی نیست.

به عبارت دیگر انجمن ها و نهاد های فرهنگی و دینی نهاد های اجتماعی نیستنند و نباید هم زیر پوشش آزادی بیان ، و آزادی اجتماعات و ... زمانی مبدل به یک نهاد اجتماعی بطور مثال یک نهاد قانون گذاری، نهاد دولتی و نهاد قضایی و.... شوند.

نکته دوم دارای مضونی این چنینی است:


نکته دوم این که ادغام جامعه طبیعی در جامعه دینی ممکن نیست مگر این جامعه دینی در جامعه طبیعی ادغام شود.


یعنی در هر تلاش که از سوی جامعه دینی برای ادغام جامعه طبیعی در خود می شود در عمل نتیجه آن این است که جامعه دینی به عنوان یک نهاد از نهاد های اجتماعی در جامعه طبیعی ادغام می گردد.

به این می گویند به جای این که جامعه و سیاست دینی شود، این جامعه دینی و این دین است که سیاسی و اجتماعی می شود.

ما چنانچه به مفهوم این عبارت آخر بدقت توجه کنیم متوجه خواهیم شد برای پیشگیری از سیاسی و اجتماعی شدن جامعه دینی و دین- به این می گویند سوسیالیزاسیون و سکولاریزاسیون امت و دین - ما نباید دچار این اشتباه شویم که جامعه طبیعی و سیاست در پی آن هستند که هرباره از موجودیت نهادها و انجمن های فرهنگی و دینی پیش گیری کنند.

و درست همین جا است که عمدتا مغلطه می شود. پس اجازه دهید این نقطه را با روشنی بیشتر تاکید و برجسته کنیم.

پیشگیری از سوسیالیزاسیون و سکولاریزاسیون جامعه دینی - امت - و به همراه آن دین - ماتریال جامعه دینی - به معنای پیشگیری از حق فعالیت آزادنه جامعه دینی در جامعه طبیعی نیست که به این آخری به غلط حق فعالیت اجتماعی خوانده می شود. چرا که حق فعالیت در جامعه به معنای حق فعالیت اجتماعی نیست.

گفتیم و تاکید می کنیم حق فعالیت اجتماعی نه حق فعالیت در جامعه مخصوص نهاد های اجتماعی است. جامعه های دینی و فرهنگی حق تبدیل شدن به نهاد های اجتماعی را ندارند و به این معنا چون نهادهای اجتماعی نیستند برای آنها هم حق فعالیت اجتماعی متصور نیست.

اما در عوض تاکید می شود ملاحضه حقوق نهاد ها و جامعه های دینی برای فعالیت در جامعه - نه فعالیت اجتماعی - از الزامات و انتضامات جامعه طبیعی است وباید مراعات شود.

جامعه طبیعی در مراعات حقوق احاد انسانی به این نمی اندیشد که چنین نهادهایی با مقصد ضدیت با جامعه طبیعی و یا با تایید آن برپا می شوند. همه انسان ها آزادند تا سر حد بندگی و عبودیت آزادانه به بندگی و ضدیت با آزادی خویش تن دردهند.


۱۳۹۰ شهریور ۸, سه‌شنبه

جامعه طبیعی و سکولاریته


جامعه ایی طبیعی است که قواعد و انتظاماتش بر پایه پاسخ به نیازهای طبیعی و اجتماعی انسان باشد. از این رو سازمان این چنین جامعه ایی بر اساس هیچ تعریف از پیش تعیین شده ایی یعنی بر اساس هیچ دگمی نیست. بنابر این چنین جامعه ایی فارغ از حاکمیت هرگونه نیروی غیر اجتماعی که صاحب منافع ویژه ایی است و آسوده از حاکمیت هر گونه ایدئولوژی و مکتبی است.

موتور محرک چنین جامعه ایی - جامعه طبیعی - مقتضیات طبیعی و اجتماعی آن است.

تسلط یک گروه اجتماعی بر گروه اجتماعی دیگر نافی طبیعی بودن جامعه نیست اما نافی بدوی بودن آن است. این به این معناست که جامعه های بدوی جامعه هایی بوده اند که در آنها تسلط یک گروه اجتماعی بر گروه دیگر وجود نداشت.

در سیر طبیعی تکامل اجتماعی و بر اساس مقتضیات و ضرورت های اجتماعی بوده است که این تسلط پیدا شد. از این رو تسلط یک گروه اجتماعی بر گروه اجتماعی دیگر ناقض طبیعت و ضروریات اجنماعی تکامل نیست.

باید توجه داشت که در این جا سخن از تسلط یک گروه اجتماعی بر گروه دیگر اجتماعی است. یعنی سخن از حاکمیت یک گروه اجتماعی برگروه دیگر اجتماعی نیست.


آنچه در همه موارد ناقض جامعه طبیعی است یعنی ناقض جامعه ایی که قواعد و انتظامات آن بر شالوده پاسخ دادن به نیازها و ضرورت های طبیعی و اجتماعی انسان می باشد، حاکمیت یک گروه غیر اجتماعی با داعیه های از پیش تعیین شده است.

سکولاریته در واقع واکنش انسان در برابر همین حاکمیت یک گروه غیر اجتماعی و ایدئولوژیک و مکتبی با هدف حفظ جوهر طبیعی و اجتماعی خود در برابر جوهر بیگانه می باشد.

من از این چنین نتیجه می گیرم سکولاریته و مطالبه سکولاریته یعنی در عین حال بیان وجود یک حاکمیت از سوی یک نیروی غیر اجتماعی بر جامعه طبیعی و سکولار.

از این رو در به دنبال تحقق مطالبات سکولاریته و در طی رفع حاکمیت غیر اجتماعی بر جامعه طبیعی باید آن نیرویی را که از سوی آن چنین حاکمیت غیر اجتماعی و غیر طبیعی اعمال می شود شناسایی شود.

از همین جاست که من به این نظرم روحانیت به مثابه جزئی از تشکیلات امت - کاتولیسه - یک گروه اجتماعی نیست.

و از همین جاست که حاکمیت روحانیت و به همراه آن حاکمیت امت بر ملت باعث ناهنجاری می شود که رفع آن نهضت سکولاریته را فرا می خواند.

سکولاریته به این معنا همان نیروی طبیعی و اجتماعی در انسان است که حاکمیت عناصر غیر طبیعی و غیر اجتماعی بر خود را پس می زند و از طبیعت انسان در برابر آنچه که از سوی او از پیش تعیین شده و زاده تراوشات فکری است اوست به دفاع برمی خیزد.


۱۳۹۰ شهریور ۳, پنجشنبه

من رای نمی دهم


من رای نمی دهم نه این که مخالف اصل انتخابات هستم. من رای می دهم هنگامیکه جمهوری در کشور حاکم است و مردم از راه انتخابات حق حاکمیت خود را به مرحله اجرا در می آورند. من در چنین جمهوری به پای صندوق رای میروم چون انتخابات آزاد است و شرایط اولیه انتخابات آزاد یعنی آزادی احزاب و آزادی برای انتخاب شدن و انتخاب کردن و.... فراهم و تضمین شده است.

در عوض من در ولایت فقیه به پای صندوق رای نمی روم چون ولایت فقیه را ولایت فقیه می فهمم. من به پای صندوق های رای نمی روم
چون رای من ضامن حاکمیت فقیه است. چون به این رای دادن بیعت با امام وقت می گویند و من می خواهم رای بدهم، انتخاب شوم و انتخاب کنم، نه این که با امام زمان بیعت نمایم. این آخری را من امر عقیدتی میدانم. در حالیکه انتخابات از نظر من یک امر سیاسی و حکومتی است. سیاست را باید از امور عقیدتی جدا نگه داشت. این طرح تفکیکی که در اتوبوس ها و... را که می بینم مدام به همین می اندیشم که ای کاش در ازای جداسازی طبیعت ها- زن و مرد - سعی میشد تفکیک امور عقیدتی و امور سیاسی چنین به شدت مراعات میشد.

من در ولایت فقیه رای نمی دهم چون در ولایت فقیه این شخص فقیه است که حاکم است و نه مردم. در ولایت فقیه، قانون گذاری وجود خارجی ندارد. فقیه و شریعت از پیش تعیین شده اند. حتی خود فقیه شارع فقه نیست بل که شارح فقه است. از این رو انتخابات مجلس قانون گذاری در ولایت فقیه به دوجهت بی معنی است. اولا مجلس قانون گذار وجود ندارد و در ثانی انتخابات چنین مجلسی که مجلس رهبری خوانده می شود از نمایندگانی است که همه به نحوی غربال شده اند.

از این گذشته من در ولایت مطلقه فقیه رای نمی دهم چون از این راه این جمهوری نیست که هرباره تحقق می یابد و ضمانت می شود بل که این فقیه و ولایت اوست که تایید می گردد.

در جمهوری ها رسم بر این است که جمهور مردم از راه انتخابات هرباره این یا آن گروه اجتماعی را به اتفاق یا به تنهایی برای حکومت کردن بر سر کار می نشانند. اما در ولایت فقیه چنین نیست. درولایت فقیه چون شارح فقه دائم العمر حکومت می کند و چون فقه از پیش تعیین شده است انتخاب هرباره این یا آن گروه اجتماعی وجود خارجی ندارد.

با این وجود دسته جاتی هستند که چنین استدلال می کنند که اگر انتخابات درست و پاکیزه برگزار گردد آنگاه امید این وجود دارد که مردم از راه انتخابات در ولایت فقیه به ولایت برسند.

آنها در ادامه چنین استدلال می کنند مانع اصلی، عدم برگزاری سالم انتخابات در کشور است. آنها می گویند از راه انتخابات سالم مردم در ولایت فقیه این شانس را می یابند که خود حکومت کنند.


من نظر این دسته جات را نمی پذیرم. چون این دستجات قادر به تفکیک دو موضوع با هم نیستند. اولا در ولایت فقیه در هر انتخابات خواه انتخابات مجلس اسلامی و خواه انتخابات ریاست جمهوری- سعی نمودم دو انتخاب مهم کشور را نام ببرم- این حاکم و یا حکومت نیست که انتخاب می شود بل که اندام هایی از حکومت که از بازوهای فقیه هستند. علتش این است که در ولایت فقیه حاکمیت مانند یک دیکتاتوری دائمی است.
ثانیا و در مقابل موضوع اول ولایت فقیه است که می دانیم در هیچ یک از این انتخابات نامبرده گزینش آن مطرح نیست.

همین گروه ها برای تغییر حکومت و نظام حکومتی از ولایت فقیه به جمهوری راهکاری ندارند. در عوض راهکاری که این ها ارائه میدهند به شرط انتخابات سالم تغییر مجلس و دولت مطیع رهبری از این مجلس و یا دولت به مجلس و دولت دیگر است.

این ها این تغییر و تبدیلات را که هر دوره انتخاباتی مجلس و دولت صورت می پذیرد را به ما به جای تغییر حکومت تحویل می دهند که این آخری در ولایت فقیه دائمی است.

از این جاست که من چنین متوجه شده ام این منبع در واقع تا کنون سرچشمه انواع و اقسام توهمات پیرامون مقولاتی نظیر، اصلاح، حاکمیت، دولت، مجلس، دمکراسی، جمهوری و ... بوده است.

روی هم رفته من تصمیم خود را گرفته ام. من درولایت فقیه رای نمی دهم. این که از چه وقت به این نتیجه رسیده ام. این که آیا دیروز رای میدادم و امروز رای نمی دهم. برای این تصمیم من مهم نیست. مهم این است که من رای نمی دهم و دلایلش را هم به اختصار و بازبان ساده به عرض رساندم.

انتخابات دارای ارزش ابزاری است. اصل جمهوری است.


نمی توان پنهان کرد که میان رویکرد سنتی و رویکرد مدرن نسبت به امر انتخابات تفاوت فاحشی وجود دارد. از نقطه نظر مدرن انتخابات در یک کشور دارای ارزش ابزاری است. در این میان اصل، حاکمیت مردم یعنی جمهوری است. یعنی اساس، حاکمیت مردم است و حق حاکمیت از حقوق طبیعی و لایتجزای انسانی می باشد.

سوای اصل حق حاکمیت و بر پایه حق حاکمیت مردمی نوع حکومت مردمی و نوع جمهوری مطرح است که به آن اصل دمکراسی و مردم سالاری می گویند. اصل مردم سالاری و دمکراسی مانند جمهوری وآزادی یک مبحث حقوقی نیست بل که یک مبحث تشکیلاتی و مشارکتی است.

در مبحث دمکراسی و مردم سالاری دو حوزه از هم قابل تفکیک اند:

دمکراسی اجتماعی

دمکراسی سیاسی

دمکراسی و مشارکت اجتماعی مردم در واقعیت امر شالوده دمکراسی سیاسی است. به این عبارت نوع و ترکیب دمکراسی و مشارکت اجتماعی است که نوع و ترکیب دمکراسی سیاسی را تعیین می کند.

مبحث انتخابات و ارزش ابزاری آن یک مبحثی است در قیاس با جمهوری - مبحث حقوقی - و دمکراسی - مبحث اجماع و تشکیلاتی - یک مبحث سطحی و روبنایی و به این معنا نهایی.

امر انتخابات همواره جایی که گروه مطرح بوده وجود داشته است و از اینرو چیز تازه ایی نیست. وقتی 7 نفر دور هم جمعند و باید یک نفر از میان شان انتخاب شود معمولا به انتخابات متوسل می شوند مگر این که اصل انتصاب در عوض انتخاب میانشان مرسوم باشد.

حال در بعد وسیع ترهم به همین نحواست. زمانی که 70 میلیون در عوض 7 نفر به پای انتخابات می روند به همین منوال به ابزار و روش انتخابات متوسل میشوند

در هر مورد اما نکته تعیین کننده حق حاکمیت است که اصل است. اگر 70 میلیون انسان ایرانی برخوردار از حق حاکمیت یعنی این حق انسانی خود هستند برای تحقق و اجرای این حق الزاما باید به پای صندوق های رای بروند و به عبارت خودمان از انتخابات استفاده ابزاری برای تحقق و اجرای حق حاکمیت خود نمایند.

چنان که می بینید اصل انتخابات با امر بیعت مردم با حکام برابر نیست. در امر بیعت حق حاکمیت با همان 7 نفر است که منتصب شده اند و مردم تنها به پای صندوق های رای می روند تا حق حاکمیت همان هفت نفر را تایید کنند.

صرف نظر از این ها گفتیم اصل دمکراسی مطرح است. اصل مردم سالاری از مردم سالاری اجتماعی نشات می گیردو به مردم سالاری سیاسی ختم میشود.

در دمکراسی بطور کلی اصل مشارکت گروه های اجتماعی که جملگی دارای حق حاکمیت هستند مطرح است. به این معنا دمکراسی نسبت به جمهوری که این آخری یک کیفیت و حق انسانی است مقوله وسیع تری است که حائز ارزش کمی است. در دمکراسی کمیت و تعداد مشارکین در حاکمیت مردمی - در جمهوری - مطرح می باشد.

به این اعتبار همه جمهوری ها دمکراتیک نیستند اما همه دمکراسی ها جمهوری هستند.

از نظر ارزش بندی چنانکه گفتیم می توان دمکراسی یعنی نحوه و میزان مشارکت جمهور مردم در استفاده از حق حاکمیت خود را ، در رده های سازمانی و تشکیلاتی طبقه بندی کرد.

خواه جمهوری و خواه دمکراسی سرانجام به انتخابات پناه می برد و برای تحقق خود از ابزار انتخابات استفاده می کند.


این ها که گفتیم کم و بیش در اساس نحوه برخورد مدرنیته با جمهوری، دمکراسی و ابزار انتخاباتی است. درعوض ما با رویکرد های سنتی با این مقولات مواجه هستیم که با رویکرد مدرن تفاوت فاحشی دارد.

برای سنتی ها ابزار انتخابات یک وسیله برای تحقق حاکمیت مردم- جمهوری - در یک دمکراسی - حکومت مشارکت - نیست.

برای روشن تر شدن بیشتر باید به مسئله انتخابات در جمهوری اسلامی ایران توجه داشت.

سنتی ها مسئله انتخابات در حکومت آخوندی را در همه حالات همان ابزار زنگ زده بیعت و تایید حاکمیت و ولایت فقیه است را به شکل مسخ شده از ماهیت ابزاری آن خارج کرده و به آن چنان ماهیت مقدس و معجزه آسایی اعطا می کنند که توگویی صرف انتخابات نشانه تحقق حاکمیت مردمی است.

در این مسخ سازی ابزار انتخابات و تبدیل دروغین آن به حق حاکمیت مردم - جمهوری کاذب - این نوع جمهوری یعنی دمکراسی و میزان مشارکت مردم در پیاده سازی جمهوری است که قربانی میشود.

و در همه این تغییر و تبدیلات سنتی است که ابزار انتخاباتی چنان بزرگ نمایی می شود که توگویی چون در ایران در یک نمایش آخوندی انتخابات برگزار می شود، این همین کافی است

اما این که در عمل در چارچوبه ولایت فقیه یعنی در یک حکومت الهی ، براستی جمهوری- یعنی حکومت انسانی - چه معنایی دارد، مطلبی است که پوشیده نگه داشته میشود.

مگر به غیر از این است که در یک حکومت الهی و روحانی جایی برای حاکمیت انسانی و مردمی - جمهوری - وجود ندارد؟

مگر به غیر از این است که در جایی که جمهوری نیست سخن از نحوه مشارکت مردم - دمکراسی - در حاکمیت هزیان گویی به شکل سنتی است؟

از این رو بیاییم کلاه خودمان را قاضی کنیم و خود را گرفتار این مهملات سنتی ها نسازیم. حکومت الهی و حکومت انسانی در یک ظرف تشکیلاتی باهم قابل جمع بستن نیستند.

در حکومت الهی استفاده ابزاری از انتخابات همان پیاده کردن امر بیعت با حاکمیت فقیه است. در حکومتی که جمهوری نیست و به تبع آن از دمکراسی هم خبری نیست سراغ انتخابات رفتن و از این راه سراغ حاکمیت مردم- جمهوری - را گرفتن یعنی فقط برسر کار گذاشتن مردم است تا از این راه حاکمیت اسلامی و حاکمیت روحانی روزگار بگذراند که می بینیم هم به این ترتیب موفق هم شده اند بیش از حکومت محمد رضا شاه بر ماجمهور مردم حکومت کنند و این شوخی نیست.

برای دست رد زدن به سینه این تراژدی تاریخی در کشورمان که ولایت مطلقه فقیه نام دارد مدرنها باید به مکانیسمی توجه کنند که هرباره عمل می کند و سنتی ها خواه راست و خواه چپ آنرا به پیش می کشند.

در این مکانیسم که شمه ایی از آن در بالا تصویر شد همه مقولات نظیر جمهوری، دمکراسی، انتخابات با وارونه سازی سنتی ارائه داده می شوند. این در واقع سرنوشت سنتی ها در عصر مدرنیته است. این سنتی ها مجبورند در همه این موارد همان بنجل های هزارساله و قدیمی شان را در رنگ و لعاب مدرنیته به خورد ما بدهند و در این راه مجبورند به مسخ مقولاتی بپردازند که درعصر نو از سو مدرنیته - نه خلق شده اند - بل که مطرح و به پیش کشیده شده اند.

از این رو ست که ابزار بیعت در حکمرانی خلیفه مسلمین و امیر المومنین مبدل به ابزار انتخابات در یک نظام جمهوری می شود که راهی است برای تحقق حاکمیت جمهور مردم.

از همین روست که در مقابل با سنتی ها - خواه چپ و خواه راست - مطالبه ایی که مدرن ها - خواه چپ و خواه راست - عمده می سازند و باید هم عمده کنند در وهله اول حق حاکمیت مردم- یعنی جمهوری است.

به این اعتبار اول باید تکلیف حاکمیت مردم - جمهوری- را در قبال ولایت فقیه روشن ساخت و سپس از ابزار انتخابات سخن گفت.

اگر شما این را که گفته شد وارونه کنید یعنی بگویید اول انتخابات و از راه انتخابات ودوم حق حاکمیت مردم و سپس جمهوری یعنی همان مسخ مسائل به سبک سنتی ها که اکنون رواج دارد.

توجه کنید ابزار انتخابات که به این نحومسخ و مقام اول را پیدا نمود و حق حاکمیت مردم فرعی و ثانونی گشت آنگاه در راه همین مسخ سازی است که سنتی ها چنین جلوه می دهند که توگویی سنتی ها از راه انتخاباتی در پی تحقق حاکمیت مردم- جمهوری - هستند و مدرن ها می خواهند از راه غیر انتخاباتی مسئله حق حاکمیت در ایران را حل کنند.

پشتبند این راه مدرنیته - راه غیر انتخاباتی - برای حل مسئله جمهوری در برابر ولایت فقیه است که سنتی ها مدرنتیه را متهم به تمایل به اعمال ابزار خشونت برای اهداف جمهوری در قبال راه مسالمیت آمیز انتخابات برای اهداف مشترک می سازند.

اما آیا این حقیقت دارد؟ آیا این حقیقت دارد که اگر مدرنیته می گوید اول حل مسئله حاکمیت مردم و سپس انتخابات به این نحو با عمده سازی جمهوری در برابر ابزار انتخابات الزاما تمایل خود را به ابزار خشونت برای حل مسئله حاکمیت در ایران نشان می دهد و اثبات می کند؟

آیا آنگونه که سنتی ها مسئله را را وارونه می کنندو لذا جلوه می دهند ما در برابر یک دوراهی قرار داریم:

یا راه انتخابات در نظام ولایت فقیه برای حل حاکمیت

یا پیشگیری راه خشونت برای حل مسئله حاکمیت و برکناری ولایت فقیه؟

خیر. چنین نیست. این دروغ محضی است که تنها ازذهن سنتیها تراوش می کند که به حکومت سنتی خود- ولایت فقیه - کم یا بیش سخت چسبیده اند.

والا عمده دیدن حل مسئله حکومت به خودی خود به معنای تعیین روش خشونت برای حل این مسئله مهم نیست.

ما می گوییم - و در این راه بی آن که به دنبال راهکاری ازپیش تعیین شده باشیم نظیر اعمال خشونت، مبارزه منفی، تظاهرات سراسری و.... - ایرانیان برای استقرار جمهوری و تحقق حق حاکمیت مردم در کشور بایستی در قدم اول حساب خود را با حاکمیت ضد مردم و ضد جمهوری فقیه روشن سازند و سپس در راه تحقق جمهوری به پای صندوق های رای بروند.

ما می گوییم عکس آن - یعنی در ولایت فقیه به پای صندوق های رای بروند تا از این راه حق حاکمیت خود را تحقق باشند - یک دروغ بزرگ سنتی هاست که ثمره آن همین طولانی شدن حاکمیت سنتی ها است.

آیا این به معنای تجویز از پیش اعمال خشونت در استقرار جمهوری و حاکمیت مردمی است؟

آیا این به این معناست که هر کس به صندوق های رای در ولایت فقیه نرفت و از راه کذب بیعت با امام پرهیز کرد به خودی خود در راه استقرار جمهوری پیرو راه خشونت خواهد بود؟


آیا کافی نیست 33 سال آزگار با توسل به چنین مسخ و وارونه سازی ها، حاکمیت سنتی را در کشور تمدید کردن؟

تا کی می خواهیم با تسلیم شدن به چنین شیوه هایی که ما را از خشونت، انقلاب، و... می ترسانند، تن به حکومتی بدهیم که هر روز آن اضافی و هر روز آن به ضرر پیشرفت و ترقی کشور است؟


۱۳۹۰ شهریور ۲, چهارشنبه

صدای به گل نشستن چرخهای اقتصاد


        • نوشته زیر متن گفتگویی دوستانه میان برگی از دفترها و من می باشد که نظر به اهمیت آن از سایت سندیکا اقتباس و از این راه به اطلاع می رسد. آدرس اصل این گفتگو در پایین آورده شده است

      • برگی از دفترها

        صدای به گل نشستن چرخهای اقتصاد

        http://72.41.82.130/?p=22796

        داستان اقتصاد جمهوری اسلامی داستان جالبی شده است. گرایشات راست اپوزیسیون و مخصوصا فرقه های راستی که خودرا چپ و کارگری هم مینامند دارند تز و تحلیل ارائه میدهند که اقتصاد جمهوری اسلامی دارد رشد میکند و یارانه ها موفقیت آمیز بوده است و رژیم دارد متعارف میشود، اما در بالای خود حکومت دارند از رشد منفی و رشد بیکاری و رشد تورم و نگرانی ها سخن میگویند.

        آنچه روشن است صدای خرد شدن چرخهای اقتصاد جمهوری اسلامی دیگر دارد آشکارا به گوش میرسد. به حدی که خامنه ای هم که مدام و به نحو بسیار اغراق شده ای از موفقیت های جمهوری اسلامی سخن میگوید این هفته کارنامه اقتصادی را منفی اعلام کرد و از رشد منفی اقتصاد، از افزایش بیکاری، افزایس تورم، متحقق نشدن اهداف “سند برنامه بیست ساله”، عملی نشدن اهداف طرح یارانه ها و مشکلات دیگر از این دست سخن گفت. او روز چهارشنبه این هفته در دیدار با “مدیران اقتصادی” در اشاره به این مشکلات اقتصادی جمهوری اسلامی گفت “در اوضاع کنونی منطقه و جهان، هر کشوری که نتواند از لحاظ اقتصادی، علمی و زیرساختها از رشد لازم برخوردار شود بی‌رحمانه مورد تطاول قرار می گیرد” پیش از این نیز در مجلس اسلامی رئیس “کمیسیون طرح تحول اقتصادی” که نامی است برای طرح زدن یارانه ها، اعتراف کرد که دولت برای پرداخت یارانه های نقدی به مشکل کسر بودجه برخورد کرده است. این شخص یعنی غلامرضا مصباحی مقدم گفت که تحقق رقم ۵۴ هزار میلیارد تومان که در بودجه بعنوان در آمد قطع یارانه ها اعلام شده غیر ممکن است و بنابرین برای پرداخت یارانه های نقدی به مشکل برخورد کرده ایم. پیش از آن اخبار برخی روزنامه های دولتی حاکی از آن بود که پرداخت یارانه های نقدی قطع میشود. بدنیال این خبر محمد رضا فرزین “رئیس طرح تحول اقتصادی” که در واقع طراح اصلی این طرح است فورا دست پاچه شده و اعلام کرد که این شایعه است و یارانه ها حتی افزایش خواهد یافت. اما مصباحی مقدم این را تکذیب کرد و گفت “دولت هم‌اکنون برای پرداخت یارانه مردم تا پایان سال با کسری بودجه روبه‌رو است و به دنبال کوچک کردن جامعه هدف و کاهش جمعیت دریافت کنندگان یارانه است و چگونه می‌تواند با کسری بودجه یارانه مردم را افزایش دهد؟”

        روشن است که… پشت این اعلامها و تکذیبها و اخطارها، در عین حال جنگ و کشاکش باندهای بالای حکومت نیز قابل مشاهده است. اما همین کشمکشها نیز یکی از مشکلات جدی اقتصاد جمهوری اسلامی است. زیرا طرح قطع یارانه ها طرحی بود که مبتکرش باند احمدی نژاد بود و او را به سر کار کشیدند که این طرح را پیاده کند. خامنه ای سفت و محکم پشت این طرح و این باند بود. اما اکنون با مغضوب شدن باند احمدی نژاد، طرح یارانه ها نیز که تناقضات ذاتی خودرا داشت، به عرصه کشاکش جناحهای حکومت تبدیل شده است و بیش از پیش به معضل و مانع رسیده است. اکنون جناح مقابل سعی میکند معضلات و تناقضات این طرح را به گردن دولت و باند احمدی نژاد بیندازد. یک جنبه مهمتر اینست که هرکدام از جناحها تلاش میکنند که بخش بیشتری از در آمد حاصل از قطع یارانه ها را به آقازاده های نزدیک به خود هدایت کند. و این عملا باعث شده است که این طرح با سرعت بیشتری به گل بنشیند. باند احمدی نژاد که زیر فشار شدیدی از جانب طرفداران خامنه ای است، ولی در عین حال مجری سیاستهای اقتصادی است، تلاش دارد هرطور شده تا مقطع انتخابات مجلس اسلامی، از توقف پرداخت یارانه ها در همین حد کجدار و مریزی که پرداخت میشود، جلوگیری کند تا بتواند آرای بیشتری به خود اختصاص دهد. و برای این منظور یارانه های نقدی “بخش تولید” را عملا حذف کرده است. اما جناح مقابل که بخش اعظم همان “بخش تولید” کذایی را در دست دارد، صدایش در آمده و سهم خودرا میخواهد.

        همانگونه که اشاره شد این کشاکش هم به باری بر دوش اقتصاد جمهوری اسلامی تبدیل شده است. مخصوصا شکست طرح پرسرو صدای “هدفمند کردن یارانه ها” قطعی است. جالب این است که صندوق بین المللی پول هم به مدد باند احمدی نژاد آمده و بر خلاف گزارشهای قبلیش پشت سر هم گزارش و ارزیابی منتشر میکند که اقتصاد جمهوری اسلامی در حال رشد است و یارانه ها هم در آمد کافی داشته و هم به موقع پرداخت میشود و شکاف میان فقیر و غنی را کم کرده است! همه چیز دارد میگوید که این هم مثل تحلیل های تهوع آور چپهای رژیمی، یک تقلای سیاسی است نه ارزیابی اقتصادی. اینها نگرانند با کنار زده شدن باند احمدی نژاد، سیاست ریاضت اقتصادی نیز پته اش زده شود.

        اما شکست و بن بست طرح یارانه ها روشن است که تنها معضل اقتصادی جمهوری اسلامی نیست. تورم و رکود همزمان یک خصوصیت همیشگی آنست که اکنون عمیق تر شده است. همانگونه که ما بارها گفته ایم اقتصاد جمهوری اسلامی از ابتدا اقتصاد ریاضت بوده است. کسی نمیتواند یک طرح ریاضت اقتصادی دوبله را به کارگران و مردمی که فی الحال دستمزدهایشان زیر خط فقر است و گرانی و بیکاری و فلاکت دارد کمرشان را میشکند و به ریاضتی غیر قابل تحمل رانده شده اند، تحمیل کند. همین واقعیت است که باعث شده است ریاضت اقتصادی را با وعده رفاه میدهیم و نقد میدهیم و اوضاع بهتر میشود باید پیاده کنند. و از همینجا تناقص اساسی خودرا آشکار میکند.

        دفاع از زندگی

        مساله اساسی اینست که بن بست و معضل و عمیق تر شدن بحران اقتصادی جمهوری اسلامی، بار و فشار بیشتری را به دوش کارگران و مردم می اندازد. گرانی و بیکاری را افزایش میدهد و زندگی فقیرانه و فلاکت بار کنونی را مشکل تر و غیر قابل تحمل تر میکند. در میان مردم و کارگران معمولا دو گرایش در این مقاطع خودرا بروز میدهد. یکی گرایش احتیاط بیشتر و رفتن درون خود و تلاش برای بیرون کشیدن گلیم فردی خود از آب است. و دیگری فضای اعتراض و حق خواهی و مبارزه کردن است. اولی محکوم به شکست است. برای خرد نشدن زیر فشار فلاکت و فقر و گرانی و بیکاری بیشتر، روشن است که باید بطور جدی این دومی یعنی اعتراض و مبارزه متحدانه را گسترش داد و تقویت کرد. در شرایط فعلی و با توجه به چشم انداز اقتصادی در ایران قدم فوری برپا داشتن جنبش حق زندگی است. حق غذا و پوشاک و مسکن و زندگی انسانی. این یعنی طرح افزایش فوری و چندین برابر دستمزدها، طرح خواست بیمه بیکاری مکفی به همه بیکاران، و اعتراض به گرانی و بیکاری و بی مسکنی. و برای گسترش این مبارزه ناچار نیستیم از صفر شروع کنیم. فی الحال جنبشی گسترده وجود دارد. تا همینجا نیز اگر حکومت اسلامی طبقه سرمایه دار ناچار میشود دست به عصا پیش برود، از ترس گسترش اعتراضات و اعتصابات و بیرون زدن خشم گسترده کارگران و مردم است. اعتراضات و اعتصابات هرروزه کارگران در اعتراض به اخراجها و نپرداختن دستمزدها و علیه کار پیمانی و امثال اینها بخشی از همین جنبش است که باید و میتواند بسرعت به همان خواستهای تعرضی تر مثل افزایش دستمزدها و حق مسکن و بیمه بیکاری مکفی و امثال اینها مجهز شود. بعلاوه این بسیار مهم است که تلاش کنیم این جنبش سراسری ومتحدانه و همزمان پیش رود. یک چیز روشن است تا زمانی که جمهوری اسلامی را سرنگون نکرده ایم بحران اقتصادی و بیکاری و گرانی فزاینده، جزئی جدایی ناپذیر از وضعیت این جامعه خواهد بود و باید برای مقابله قاطع با فشارهای آن بطور جدی به میدان آمد.*

      Farhad Vakof با سپاس. به نظرمن مسئله اقتصاد ایران و به این اعتبار جامعه ایران را که به دو گروه اصلی سرمایه دار و کارگر تقسیم می شوند را نباید پیوسته سیاسی کرد و از این رو سخن از اقتصاد که به میان می آید نباید بلافاصله به سراغ رژیم رفت. این اقتصاد خواه سنتی خواه مدرن و صنعتی - که از دیر باز در حال تحول است - متعلق به رژیم نیست. گذشته از ردپای رژیم در اقتصاد ایران که به اشکال گوناگون حضور بهم می رساند باید مسئله جامعه و حکومت را برغم آن از هم جدا کرد. از این رویکرد اگر حرکت کنیم پی خواهیم برد که ایران مدرن و صنعتی و به همراه آن جامعه در حال تکوین و صنعتی کشور در سایه رژیم در حال نابودی است و در این حالت نه تنها کارگران بل که صاحبان صنایع هم در حال نابود شدن هستند. در بسیاری از موارد چون زمینه های رشد و توسعه و حفاظت صنایع فراهم نیست صنایع کشور دارای بازدهی لازم نیستند و بر این پایه در معرض ورشکستگی و ... می باشند. این درست است که فضای موجود، فرهنگ مبتذلی ر ا در میان سرمایه داران پرورش می دهد که سعی کنند از این حالت منتهای بهره برداری را به سود خودنمایند. اما نبایدفراموش کرد اگر در چنین فضایی چنین فرهنگ پستی در میان صاحبان صنایع رشد می کند این را نباید به یک حالت عمومی در میانشان نسبت داد. برای رسیدن به خواست برحق در این نوشته می توان در سایه یک حکومت مدرن صاحبان صنایع را بسوی یک فرهنگ عالی هدایت نمود. در این نوشته بدرستی آمده است:«در شرایط فعلی و با توجه به چشم انداز اقتصادی در ایران قدم فوری برپا داشتن جنبش حق زندگی است. حق غذا و پوشاک و مسکن و زندگی انسانی. این یعنی طرح افزایش فوری و چندین برابر دستمزدها، طرح خواست بیمه بیکاری مکفی به همه بیکاران، و اعتراض به گرانی و بیکاری و بی مسکنی.» در نظر من این خواستها در صورتی ممکن و اجرا پذیر هستند که ایران سرانجام جاده تحول صنعتی را به پیماید و رشد اقتصادی و صنعتی در سایه یک حکومت مدرن تثبیت گردد و. زمینه عمومی و اجتماعی برای عملی کردن چنین خواسته هایی بوطر عینی و اقتصادی فراهم گردد. البته در این زمینه بر گرداندن فرهنگ مبتذل در میان سرمایه داران که به رژیم فعلی خو گرفته اند هم الزامی است. با سپاس فرهاد واکف

      • Farhad Vakof دوست عزیز اجازه بدهید در همین بخش پیرامون صدای به گل نشستن چرخ های اقتصاد ایران با هم به گقتگوی دوستانه مان ادامه دهیم. من هم همین را می گویم. صدای به گل نشستن چرخهای اقتصاد ایران به گو ش می رسد و در این امر ما نمی توانیم سرمایه داری در ایران- سرمایه داری در بخش صنعنی، نه سرمایه داری سنتی و کهن ایرانی را - نظر به قوانین آن مسئول این به گل نشستن بدانیم. آن چه در ایران در جریان است که من را با شما موافق می سازد سیاست رژیم حاکم به این به گل نشاندن اقتصاد صنعتی و کلان ایران است. ازاین رو باید جامعه -( اقتصاد)- و سیاست را از هم جدا کرد. من که این را می بینم به اندیشه می افتم در کشور در حال تحول و گذار به یک کشور صنعتی و پیشرفته به گل نشستن اقتصاد مدرن ایران و به تبع آن جامعه مدرن و در حال تحول کشور محصول سیاست ارتجاعی، سنتی و واپس گرای کنونی است. از این رو باید گفت از این اقدام نه کارگران متشکل در این رابطه سود می برند و نه صاحبان صنایع. به تبع آن در یک اتحاد میان این دو گروه اجتماعی که از سیاست های واپس گرای رژیم درقبال اقتصاد صنعتی و به گل نشسته ایران هریک به سهم خود متضرر هسنتند می باشد که می توان جلوی این فروپاشی و فلج سازی اقتصاد کشور را گرفت. از این رو راهکار من همراهی کارگران و مدیران و صاحبان صنایع با هم در بر قراری یک حکومتی است که محور سیاست گذاری خود را بروی اقتصاد مدرن و صنعتی می نهد و در آن به مطالباتی که شما گفتید هم توجه می نماید. شما فرمودید:«در شرایط فعلی و با توجه به چشم انداز اقتصادی در ایران قدم فوری برپا داشتن جنبش حق زندگی است. حق غذا و پوشاک و مسکن و زندگی انسانی. این یعنی طرح افزایش فوری و چندین برابر دستمزدها، طرح خواست بیمه بیکاری مکفی به همه بیکاران، و اعتراض به گرانی و بیکاری و بی مسکنی.» و این ممکن نیست مگر این که چرخ های اقتصاد به گل نشسته و فلج شده ایران را باردیگر با اراده کارگران و صاحبان صنایع به حرکت در آورد. با سپاس

        • برگی از دفترها با سلام آقای فرهاد٬ میشه لطفا توضیح بدید نظام جمهوری اسلامی در ایران چه نوع نظامی است؟ شاهنشاهی؟ سرمایه داری؟شورایی- مردمی؟به نظر من نظام جمهوری اسلامی صد در صد کاپیتالیستی و سرمایه داریست٬ چرا که وصل است به صندوق بين‌المللي پول و بانك جهاني ...ایران یک جامعه سرمایه داری است. رژیم آدمکشان جمهوری اسلامی در راس چنین نظامی در جامعه حکومت میکند. از طرف دیگر بانکها علاوه بر تسهیل حرکت و چرخش سرمایه مانند هر بنگاه دیگر سرمایه داری بمنظور استثمار نیروی کار و تولید سود و انباشت سرمایه ایجاد شده اند. پس تا اینجا من معتقدم رژیم سرمایه داریست٬ سرمایه داری جزیی لاینفک از رژیم دیکتاتوری جمهوری اسلامیست.سیاست های داخلی و خارجی کشور همه بر مبنای سیستم سرمایه داری بنا شده٬ کارگران و معلمان و روزنامه نگاران و دانشجویان بنا بر اعتراضات خود به حق مسلم و انسانی خود به عنوان زندانیان سیاسی در زندانها شکنجه میشوند نه به عنوان زندانیان اقتصادی! بعد از فئودالیسم٬ برده داری مدرنی لازم بود که سرمایه دار با خیال راحت به تخت اجلاس کنه و شیره جان ضعیفان را ارتزاق کنه. اینه که سرمایه داری بوجود آمد. نظامی که از بیخ و بن بر اساس سرمایه داری بنا شده٬ سی و اندی ست که در قالب جمهوری اسلامی با لباس مذهب و ژست‌های ضد امپریالیستی و طرفداری از مستضعفین، فرزندان، برادران، خواهران، پدران و مادرانمان را اعدام می‌کند . افراد اعدام شده اغلب تنها برای حقوق انسانی خود جنگیده اند٬ و بیش از حق خود نطلبیده اند.

          • برگی از دفترها سوال بعدی این است که ایران به نظر شما چه مدل مدرن صنعتی است؟ همه اقلام کالا که از چین وارد میشود٬ کشاورزان و صنعتگران ایرانی اه ندارند که با ناله سودا کنند٬ بافت فرش دستی تقریبا متوقف شده٬ برنج ایرانی با ورود انواع برنج چینی و پاکستانی و هندی ارزان قیمت جایی در بازار فروش ندارد٬ هر چه بخواهی بخری حتی مهر و جانماز هم به برکت وجود جمهوری اسلامی _made in china-است!! چندی پیش نمونه هایی از کارهای چینی در بازار دیدم که اگر مهر : ساخت چین را نداشتند باورم نمیشد که ساخت چین باشند.حالا در این بحبوحه و جنجال بیکاری شما چطور ایران را مدرن و صنعتی مینامید؟

            Gestern um 05:16 · Gefällt mir

          • Farhad Vakof با درود خدمت دوست عزیز- برگی از دفترها - خسته نباشید.با سپاس از پرسشهایی که نمودید. در جواب: رژیم جمهوری اسلامی ایران یک رژیم سرمایه داری است.در ایران سرمایه داری غالب است. سرمایه داری یک رابطه اجتماعی است و به این معنا سرمایه داری یک فرماسیون اجتماعی است. استبداد ولایت فقیه بر جامعه سرمایه داری متکی است.

            Gestern um 13:16 · Gefällt mir

          • Farhad Vakof برگی از دفتر ها - دوست عزیز- ایران یک کشور نیمه سنتی نیمه مدرن است که در هر دو نیمه اجتماعی آن رابطه سرمایه داری غالب است. ایران به عنوان یک کشور در حال گذار و تحول اجتماعی در حال گذار از سرمایه داری سنتی به سرمایه داری آزاد می باشد. به این تحول اجتماعی - تحول در جامعه سرمایه داری - بنگریم، خواهیم دید که در ایران یک جامعه - سنتی و سرمایه داری - در حال فروپاشی است و در ازای آن یک جامعه سرمایه داری آزاد در حال تکوین است. به این روند تحولی هم روند دمکراتیزاسیون و صنعتی شدن کشور می گویند. - انقلاب صنعتی و....

            Gestern um 13:22 · Gefällt mir

          • Farhad Vakof برگی از دفترها - دوست عزیز- رژیم ولایت فقیه که یک رژیم استبدادی و تئوکراتیک است متکی بر جامعه سنتی و جامعه سرمایه داری در حال زوال و فروپاشی است. این نظام سیاسی از نظر اجتماعی و تاریخی اراده سیاسی و حکومتی جامعه سنتی و جامعه سرمایه داری محتضر ایرانی است. این رژیم از این سو از سوی سنتی ها فراخوانده شده تا جلوی انقلاب اجتماعی کشور به سوی صنعتی شدن و بسوی پیدایش یک جامعه سرمایه داری و به تبع آن یک جامعه کارگری عالی تر گرفته شود.

            Gestern um 13:26 · Gefällt mir

          • Farhad Vakof برگی از دفترها - دوست عزیز - شما می نویسید صدای به گل نشستن چرخهای اقتصاد به گوش می رسد. و شما می نویسید داستان اقتصاد جمهوری اسلامی داستان جالبی است. این حقیر در جواب نوشتم و در این جا هم تکرار می کنم. اقتصاد و به تبع آن جامعه انسانی در کشور - خواه سنتی و در حال فروپاشی و خواه مدرن و در حال تکوین - متعلق به نظام سیاسی آن کشور و در این جا متعلق به جمهوری اسلامی ایران نیست. اما این به این معنا نبوده و نیست که استبداد جمهوری اسلامی دارای یک ماهیت و خاستگاه اجتماعی نیست. عرض کردم از نظر خاستگاه و پایگاه اجتماعی استبداد آخوندی متکی به جامعه سنتی و به همراه آن جامعه سرمایه داری سنتی در کشور است. اما با این وجود عرض کردم و در این جا تکرار می کنم نباید اقتصاد ها و جامعه ها را سیاسی کرد به همان صورت که نمی توان نظام های سیاسی را اجتماعی و اقتصادی کرد. تاکید می کنم اما این به این معنا نیست که میان جامعه ها - اقتصاد ها - و نظام های سیاسی ارتباط تاریخی وجود ندارد. بیاییم با هم بنشینیم و ببینیم که چرا چرخ اقتصاد و به همراه آن چرخ اجتماعی در کشور چنین به گل نشسته است. من در این رابطه تا جاییکه این به گل نشستن اقتصاد و جامعه مرتبط با اقتصاد و جامعه در حال تکوین و مدرن کشور است رژیم سنتی جمهوری اسلامی را مسبب آن می دانم. این که این بخش از اقتصاد و جامعه کشوربا وجود پتانسیل توسعه و پیشرفت درونی اش چرخهای آن چنین به گل نشسته اند در این امر رژیم سنتی حاکم مقصر است. این رژیم کمر به نابودی مدرنتیه و تحول اجتماعی و اقتصادی کشور بسوی جامعه عالی تر بسته است و نطفه چنین نظام سیاسی را هم درجلوگیری از چنین تحول اجتماعی و اقتصادی و به تیع آن سیاسی بسته اند.

            Gestern um 13:45 · Gefällt mir

          • Farhad Vakof برگی از دفترها - دوست عزیز- در حالتی که جامعه و اقتصاد در حال تکوین و مدرنیته در کشور جرخهایش از حرکت باز ایستاده و به گل نشسته در چنین حالتی اراده سیاسی آن جامعه و اقتصاد بالنده یعنی لیبرال دمکراسی باید فعال گردد. از این روست که بنده عرض کردم در چنین حالتی بعهده کارگران و سرمایه دارن مدرن است که در سایه لیبرال دمکراسی - این نظام سیاسی عالی تر - با هم متحد گردند و جامعه و اقتصاد به گل نشانده شده و در حال نابودی خود را از مهلکه نجات دهند.

            Gestern um 13:52 · Gefällt mir

          • Farhad Vakof دوست عزیز، من این کامنت ها را عمدا از هم جدا نوشته ام تا موضوع های گوناگون آن از همدیگر بطور منفک باقی بمانند. با سپاس ارادتمند شما فرهادواکف

            Gestern um 13:54 · Gefällt mir

          • برگی از دفترها آقای فرهاد٬ ممنونم از توضیحاتتون٬ ولی نکته اصلی اینجاست که سرمایه داری در کشورهای سرمایه داری پیشرفته هم در حال از هم گسیختن است. نگاهی به کشورهایی که به قولی سرمایه داری مدرن و پیشرفته دارند مانند آمریکا ...نشاندهنده اینه که نتیجه یکی است: زوال سرمایه داری. با تمام کوششی که از سال ٢۰۰٩ برای نجات "سرمایه داری پیشرفته شون " کردند٬ هنوز هر روز شاهد سقوط ارزش ها در این کشور هستند. و اقتصاددانان حل مشکل فعلی را به شایدها واگرها و آینده موکول میکنند.

            Gestern um 15:20 · Gefällt mir · 1 Person

          • برگی از دفترها نکته اخر اینکه سرمایه دار هیچوقت تحت هیچ شرایطی از منافع خود نگذشته و دست به دست کارگر نداده که هیچ٬ حق و حقوق واقعی را هم جانش بالا میآید تا پرداخت کند. این مستند در کشورهای سرمایه داری پیشرفته هم به نوعی وجود دارد. کارفرما تا میتواند از حق و حقوق کارگر میزند و تا میتواند از او بهره کشی میکند.

            Gestern um 15:24 · Gefällt mir

          • برگی از دفترها یک مثال دیگر میزنم و مرخص میشوم : امروزه در کشورهایی که سرمایه داری مدرن دارند با مشکلات عدیده بیکاری و فقر دست به گریبان هستند و این همه زاییده سرمایه داری است٬ سرمایه داری به هر نوع و چه سنتی و چه پیشرفته عامل همه مشکلات اقتصادی است. بحث رو بیشتر ادامه نمیدم چون از حوصله باقی دوستان خارج خواهد بود. سربلند و پیروز باشید.

            Gestern um 15:28 · Gefällt mir

          • Farhad Vakof دوست عزیز، برگی از دفتر، ما در عصر احتضار و زوال جامعه سرمایه داری مدرن در برخی از کشور ها در کشور خود در حال انجام تکالیف عقب مانده تاریخی خود هستیم که بر پایه آن تاریخ در کشور ما در پی تکوین و زایش آن جامعه ایی - و نظام اجتماعی - است که در برخی نقاط دنیا مدتها به گندیگی خود رسیده است. ما باید از سطح تاریخ خود حرکت کنیم. ما فقط در صورتی قادریم جامعه سرمایه داری مدرن را نابود و از آن عبور کنیم که چنین جامعه ایی را از پیش در کشور خود داشته باشیم. و این در حالی است که چنین جامعه ایی در کشور در حال پیدایش است و از این رو نمی توان جامعه ایی را که در کشور وجود ندارد نابود کرد چون مشابه آن در کشورهای دیگر وجود دارد و به گندیدگی رسیده است. به این معنا انقلاب و تحول اجتماعی وارداتی نیست.

            Gestern um 15:28 · Gefällt mir

          • Farhad Vakof دوست عزیز ، آنچه من بر پایه قانون مندی های تکامل اجتماعی در کشور و بطور کنکرت در هر نقطه عرض می کنم و به اطلاع می رسانم نافی تجارب کارگران دنیا و از جمله کشور ما از رابطه سرمایه داری به منزله یک رابطه اجتماعی نیست. وقتی من در این جا بر اساس این رابطه اجتماعی که سرمایه داری خوانده می شود از تضاد منافع دو گروه اجتماعی یکی کارگر و دیگری سرمایه دار گفتم بی دفاع مورد ریشخند قرار گرفتم و با بستن من به مهملات سعی شد بر علیه من تبلیغ شود. به نظر می رسد که شما با من هم نظرید که علی رغم این ریشخند ها و عصبانیت ها تقسیم جامعه در حال پیدایش - جامعه نوین - به دو گروه اصلی و اجتماعی مقرون به واقعیت است. من اما در عوض به این نظرم که در کشور ما رژیم حاکم به علل اجتماعی و تاریخی سد راه تکوین چنین جامعه ایی شده است که گفتیم به دو گروه اصلی کار و سرمایه تقسیم می شود. این رژیم چون سنتی و ارتجاعی و مدافع نوع عقب مانده ایی از جامعه سرمایه داری است از این رو تمام همت خود را به خرج می دهد تا به سود جامعه محتضر و زوال یافته سنتی- سرمایه داری سنتی - جلودار تحول اجتماعی و اقتصادی کشور بسوی مدرنیته شود. اما مدرنیته ایی که در حال پیدایش است - یعنی جامعه ایی که در حال پیدایش است - خود به دو گروه متضاد اجتماعی تقسیم میشود. در این جاست که این پرسش مطرح میشود نظر به این تضاد اجتماعی درمدرنیته آیا اتحاد تاریخی و عملی این دو گروه اصلی بر حول مطالبات پیشرفت، تحول اجتماعی، مدرنیته، رفاه عمومی و ... ممکن نیست؟ یعنی به عبارت ساده تر آیا این دو گروه اصلی برغم تضاد اجتماعی خود قادر نیستند بر حول خواسته های حیاتی شان با هم برعلیه حکومت سنتی و واپس گرا و ضد انقلاب اجتماعی متحد شوند؟ پاسخ من به این پرسش مثبت است. این کار باید صورت پذیر گردد. راهکار ما پرداختن به نیازهای تاریخی و تحولی کشور خودمان است نه این که برای این منظور به وارد کردن انقلاب اجتماعی از کشور های دیگر بپرداریم و هرباره این را چنین مستدلل کنیم چون آن انقلاب و تحولی را که ما و تاریخ کشور ما بطور مشخص و در حال حاضر در پی انجام و فرجام آن است در کشور های پیشرفته مدتها پیش به فرجام خود رسیده و حال در آن جا ها عصر نوین دیگری آغاز گشته است. به نظر من چنین رویکرد هایی جزمی هستند و مطابفت با قوانین تکامل اجتماعی در کشور ندارند.

            Gestern um 15:53 · Gefällt mir

          • Farhad Vakof دوست عزیز، برگی از دفترها, در این جا می خواهم به این عبارت بپردازم که مضمون این چننی دارد:«نه ایران و نه هیچ جامعه دیګری در روی زمین به دو «ګروه» کارګر و سرمایه دار تقسیم نمی شوند!.. که تازه با نتیجه ګیری بسیار دانشمندانه و مضحک شما هر دو ګروه هم در حال نابودی هستند!.. و احتمالاً نسل بشر هم همانند دایناسورها در حال انقراض است!!... » شما نگارنده این سطور را بهتر از من می شناسید. و حتی در عصبانیتشان نسبت به من ابراز همدلی داشته اید. اما من در این جا به جهت به این تکه تاریخی باز می گردم؟ علت این امر ساده است. در نظر من ما مدرنها - خواه کارگر و خواه سرمایه دار - چرخ های اقتصاد و جامعه مان را که رژیم سنتی و ارتجاعی به گل نشانده اگر بر شالوده چنین فضایی که ایجاد کرده اند احساس نا امنی می کنیم و احساس این را داریم که دارند نسل ما را ، کل موجودیت تاریخی مان را از ریشه برمی کنند ما در داشتن چنین احساسی هر قدر هم مبالغه آمیز باشد خود را محق می دانیم. من در این راستا انتظار ندارم نگارنده سطور مشمئز کننده فوق که بر رویکرد سنتی متکی است به جای ما مدرنها احساس مسئولیت کند و احساس خطر حیاتی نماید. همان گونه که می دانید تاریخ تحول اجتماعی در هر کشور و بطور مشخص مبتنی بر قانون مندکی کلی تر تنازع بقاء است که مشمول دایناسور های منقرض شده هم می شود.در این منازعه تنازع بقاء است که سنتی ها با لذت وصف ناپذیری شاهد انقراض نسل ما هستند و هربار هم که ما در دفاع از اقتصاد و جامعه خود قد علم می کنیم با ریشخند یا سخن از آخر زمان می کنند و یا داستان دایناسور ها را پیش می کشند تا به این نحو ما را و احساس ما را دستمایه ریشخند این و آن سازند. اما براستی شما که حوادث به گل نشستن اقتصاد ما مدرن ها را دنبال می کنید، از بسته شدن فابریک ها، ورشکستگی، بدهی و اخراج کارگران و.... اگر نظیر من احساس ناامنی عمومی در این جنگ تنازع بقاء نمی نمایید شاید به این خاطر است که در این منازعه مانند من خود را در کفه مدرنتیه نمی بینید و لذا رویدادهای جاری را از این زاویه نمی نگرید. اما من چنانکه گفتم چرا. من در پشت سر فروپاشی مدرنیته و اقتصاد کلان در کشور دست های سنتی ها را می بینم که به کمک امپریالیستها در حال برگرداندن چرخ های تکامل کشور به عقب هستند. اما فایده ایی که امپریالیستها در این راه میبرند وابسته کردن هر چه بیشتر اقتصاد سنتی به عنوان حلقه های بی ارزش اما مکمل اقتصاد خودشان است. این آخری را سنتی ها مدرنیزه به شکل سنتی می خوانند. مدرنیزه به شکل سنتی همان است که شما پرسیدید. با سپاس فرهاد واکف

            vor 23 Stunden · Gefällt mir

          • برگی از دفترها با سلام مجدد،ممنون از توضیحاتتون، به نظر من سرمایه داری سرمایه داریست، سنتی‌ و مدرن آن چندان فرقی‌ با هم نمیکند.

            مدل لباس هم نیست که بگویم باید با مد پیش برویم، اول سنتی‌ را امتحان کردیم بعد مدرن را باید امتحان کنیم بعد به براندازیش بیاندیشیم!

            منظور شما از سرمایه داری سنتی‌ دقیقا چیست؟ من مثال کوچکی میزنم، مثلا برای خرید ماست به بقالی میروم و بقال به جای پول، از من مرغ و خروس قبول می‌کند؟! البته نه! سنتی و مدرن آن چندان توفیری ندارند.

            در یک کلا م، جنگ من بر علیه سرمایه‌داریست، چه سنتی، چه مدرن...مدرن هم نتیجه‌اش را سالهاست در کشورهای دیگر دیده‌ایم.

            بحث امپریالیست، بحثی‌ طولانی است...ولی‌ متاسفانه دست امپریالیست همه جا هست، و تا هست مبارزه بر علیه سرمایه داری نیز هست.

            سربلند و پیروز باشید.

            vor 20 Stunden · Gefällt mir

          • Farhad Vakof بادرودهای فراوان،آنچه شما به مد لباس تشبیه اش می کنید در واقع پله های نردبان تکامل جامعه های ایرانی از بدو انسان در فلات ایران تا کنون است. این که شما به اراده شخصی تان نمی خواهید این مراحل تکامل اجتماعی را طی کنید - ولنتاریسم- مبحث دیگری است. اما آن چه شما به این گونه تحقیر آمیز از آغاز تا کنون در این سیر تاریخ اجتماعی - مرحله به مرحله - «امتحان کردن مد لباس » می نامیدش در عمل تاریخی - پراکسیس - عبارت است پیدایش یک فرماسیون اجتماعی در هریک از این مراحل تکامل که در حقیقت یک دوره از دوران تجربه تاریخی و یک مرحله از سلسله های رشد اجتماعی انسان در کشور است. به این می گویند قانونمندی تکامل اجتماعی که در هر مرحله از آن جامعه ایی می آید و جامعه زوال یافته ایی می رود و به این «آمد و شد» تاریخی، تحول اجتماعی کشور و ترقی شرایط اجتماعی کشور می گویند. مطابق قانون مندی های تکامل اجتماعی در هر مرحله جامعه ایی پدیدار می شود و آنهایی که به هر علت در برابر آن ایستادگی می کنند- حتی شما با نیت خوب و عدالت خواهانه تان - عملا مهر ارتجاع به پیشانی شان کوبیده می شود. و مرتجعین در کشور ما - سنتیون - تنها از سرمایه داران و بالادستان نیستند. از میان سنتیون - سنتی های چپ - گروهی هستند که در کیفیت خود به همان میزان در مقابل تحول اجتماعی کشور بسوی مدرنیته - که آن ها آنرا به غلط لیبرالیسم می خوانند - ایستادگی می کنند که همپالگی های تاریخی شان - سنتی های راست - از تحول کشور بسوی مدرنیته هراس دارند و از آن بیزارند. در همین راستا ما بارها شاهدهمکاری این دو گروه اجتماعی با هم و برعلیه مدرنتیه بوده و هستیم و این اتقاقی نیست. سنتی ها درک تاریخ خاص خودشان را نسبت به مفاهیم اجتماعی نظیر انقلاب اجتماعی ، دمکراسی، آزادی، جامعه، تکامل اجتماعی، سرمایه داری، سیر تکامل سرمایه داری از سرمایه داری صنفی تا امپریالیسم و هکذا دارند. نگاه کوتاه به این مقولات به ما می فهماند که رویکرد سنتی از این مقولات تاریخی و اجتماعی برابر با رویکرد مدرن از این مقولات در کشور نیست. نظر به گندیگی و زوال یافتگی جامعه سنتی جزمی اندیشی و مقابله با رویکرد تاریخی و تکاملی به مسائل اجتماعی از اجزاء لایتجزای بینش اجتماعی سنتی است. سنتی ها از انقلاب و تکامل اجتماعی گریزانند و به تبع آن به دروغ و با نیرنگ در تلاشند یکایک مفاهیم اجتماعی که به نحوی با انقلاب و تحول در جامعه در ارتباط است را از درون بی محتوای سازند. به همین نحو است رویکرد سنتی در برابر عدالت اجتماعی و ضدیت با سرمایه داری، محو طبقات اجتماعی، و... این ماسک انقلابی و حتی عدالت خواهی را که سنتی ها به جای خود به چهره دارند را از آنها بردارید ارتجاع ایران را می بینید که از هزاران سال به این طرف صحنه اجتماعی کشور در شهر و روستا را به خود مشغول کرده و اکنون در عصر نو در کشور با حیله های انقلابی و عدالت جویانه و حتی ارائه این توهم که توگویی می توان مراحل تاریخی را طی ننمود - مد لباس که نیست - در تلاشند جرخ تاریخ اجتماعی کشور را به گل بنشانند که موفق هم بوده اند. از نظر سنتی ها سرمایه داری یعنی سرمایه داری لییرال و یا انحصارِی و این انقلاب یعنی ضدیت با همین دو پدیده که دروغ آشکار این سنتی های وطنی است که فضای کشور به خود آلوده کرده اند. با سپاس

      منبع سایت:http://www.facebook.com/groups/workers.syndicates/


۱۳۹۰ مرداد ۲۴, دوشنبه

انقلاب سفید، انقلاب سبز، انقلاب سیاه، انقلاب سرخ...


برای کشوری مانند ایران که دارای ابعاد گوناگونی است می توان نظر به هر جنبه آن نامی بر گزید:

ایران کشوری اسلامی است. ایران کشور سرمایه داری است. ایران یک کشور نیمه سنتی نیمه مدرن است. ایران کشور آسیایی است. ایران کشور کهن سالی است. ایران از حیث نفوس کشور جوانی است. ایران کشوری در حال توسعه است. ایران...


در این جا سه مورد از موارد فوق را نظر به اهمیت موضوع برای تحول اجتماعی کشور از نیمه سنتی به جامعه عالی تر بر می گزینیم و. آنها را به جهات مختلف با هم مقایسه می کنیم:

1- ایران کشور اسلامی است

2- ایران کشور سرمایه داری است

3- ایران کشور نیمه سنتی نیمه مدرن است

1- مورد اول در عصر جدید بیشتر از سوی اسلامیست ها عمده شد. اسلام گرایان که مذهب شیعه را برای مقاصد سیاسی و اجتماعی مورد سیاسی قرار داد ه بودند در عصر جدید در یک کشور نیمه سنتی و نیمه مدرن که در حال گذار از جامعه سنتی و گذشته به جامعه مدرن و عالی تری در حال حرکت است برای این که به این حرکت تاریخی پوشش دهند و از جامعه سنتی و به تبع آن نظام حکومتی وابسته به آن که بر بستر آن چتر خود را گسترده بودند به حمایت برخیزند تلاش نمودن با عمده سازی مذهب و عقاید مردم در صحنه سیاسی کشور از عبارت ایران یک کشور اسلامی است برای مقاصد شوم خود استقاده کنند.

همان گونه که ما در رابطه با حکومت سنتی جمهوری اسلامی تجربه کردیم در سیاست داخلی و خارجی اسلامیستها - که به غلط نیروهای مذهبی خوانده می شوند - دنیا را به دو اردوگاه اسلامی و غیر و ضد اسلامی تقسیم می کنند و در اردوگاه اسلامی برای ایران نقش رهبری قائلند. براین پایه جامعه ایران یک جامعه اسلامی است و آن نظام سیاسی که بر این جامعه اسلامی متکی است به تبع آن حکومت اسلامی است.

این رویکرد - اسلامیستی - یکی از پوشش هایی است که سنتی ها در زیر چتر آن موضع گرفته اند. در واقعیت امر در یک کشور در حال گذار و توسعه یعنی در یک کشور نیمه سنتی و نیمه مدرن که درحال تحول از شرایط سنتی به شرایط مدرن است طرح مسئله دین و مذهب و عقاید مردم تنها وسیله ایی است برای این که جامعه سنتی و در حال زوال و به همراه آن حواشی آن ها یعنی اسلامیستها در پس آن خود را مستور سازند تا چهره کریه شان ناشناخته باقی بماند.

این مورد ابزار سازی از عقاید و مذهب و دین اکثریت اهالی امروزه به بسیاری از ایرانیان روشن شده است. همان گونه که می دانیم استدلال اسلامیست ها در این رابطه خیلی ساده است: این ها می گویند اکثریت مردم ایران مسلمان و شیعه مذهب - دوازده امامی - هستند. پس جامعه ایران جامعه اسلامی است و به تبع آن نظام سیاسی آن که بر جامعه اسلامی استوار است باید حکومت اسلامی باشد. مابقی رویکرد هایی وارداتی هستند و از جامعه شناسی و علوم انسانی غربی نشات گرفته اند و باید از ورود آن به جامعه اسلامی جلو گرفت.

در همین راستاست که آنها از اصل اکثریت مردم که از اصول دمکراسی و صندوق های رای است بهره جسته و در ادامه چنین استدلال می کنند که حکومت اسلامی که متکی به عقاید اکثریت مردم ایران است یک نظام دمکراتیک می باشد.

2- دسته دوم نیروهایی هستند که ضد سرمایه داری هستند و سیاسی کردن سرمایه داری را که یک رابطه اجتماعی و در کلیت خود یک فرم ا جتماعی - یک نوع جامعه است - را مد نظر خود قرار داده اند.

هیچ شکی نیست که از بعد سرمایه داری- به منزله رابطه اجتماعی - ایران را از هر سو که بنگریم یک کشور سرمایه داری است. منظور از هر سو هم از زاویه نیمه سنتی و میرای آن و هم زاویه مدرن و بالنده آن می باشد. از هر دو زاویه ایران جامعه سرمایه داری است. در چنین کشوری نظر به تحول اجتماعی جاری یک سرمایه داری که میرا و سنتی است در حال از هم فروپاشی است و اما امروز در ساحت حکومت جمهوری اسلامی در حاکمیت است و دیگر سرمایه داری مدرن و بالنده است که در حال تکوین است و محکوم می باشد و در نتیجه عدم رسیدگی به آن از توسعه بازداشته شده و در حال آب رفتن است.

اما مشخصه این دسته دوم در ضدیت با سرمایه داری نیست. همان گونه که وجه ممیزه دسته اول - اسلامیست ها - در داشتن عقیده و مذهب و... نیست. همان گونه که دسته نخست عقاید و مذهب اکثریت مردم را مستمسک سیاسی قرار داده اند و دارند از آنها استقاده ابزاری برای مقاصد سیاسی و اجتماعی خود می کنند ، این دسته دوم هم به همان گونه دارند از ضدیت با سرمایه داری برای مقاصد سیاسی خود ابزار سازی می کنند.

درست مانند دسته اول اما به شیوه دسته دوم این انقلاب و تحول اجتماعی کشور از نیمه سنتی به جامعه مدرن و عالی است که مستترمی شود. این ها برای استتار می گویند جامعه ایران سرمایه داری است. جامعه سرمایه داری باید نابود گردد. نظام جمهوری اسلامی باید نایود گردد چون متکی بر جامعه سرمایه داری در ایران است.

اما این که ایران در حال تحول از یک جامعه سرمایه داری به یک جامعه سرمایه داری عالی تر - .و به تبع آن از یک جامعه کارگری به یک جامعه کارگری عالی تر است - به این ترتیب مستور می ماند. به این ترتیب انقلاب مقطع کنونی ایران زیر این عنوان کلی که جامعه سرمایه داری باید نابود گردد» پنهان می گردد».

اما این که این کدام جامعه سرمایه داری است که باید نابود گردد؟ این همان جامعه سنتی و سرمایه داری است که جامعه عالی تر در حال نابود کردن آن است و شما می گویید باید نابود گردد؟

و یا منظور آن جامعه ایی است که وجود ندارد و از این رو هم نمی تواند نابود گردد و در نیمه مدرن کشور در حال شکل گیری است؟ اگر منظور این جامعه سرمایه داری بالنده است که باید نابود گردد آنگاه باید گفت براستی مگر می توان جامعه ایی را که هنوز در شکل جنیی در بطن تاریخ قرار دارد نابود کرد؟

مگر نابودی جامعه ایی که در حال تکوین است به هر علت جلوگیری از حرکت تاریخ و بسود سرمایه داری و جامعه سنتی نیست؟

اتقاقا چرا. چنین است. این جلوگیری از حرکت کشور بسوی جامعه مدرن و بسود جامعه سنتی و سرمایه داری آن است. و اتقاقا مقایسه نیروهای دسته اول- اسلامیست ها - با دست دوم اتقاقی نیست.

این هر دو دسته نه تنها در پی جلوگیری از تکامل اجتماعی کشور بسوی جامعه عالی تر هستند بل که درست به همین علت منشاء اجتماعی و سیاسی خود را هم به همان جامعه ایی مدیون هستند که در خدمت آن می باشند. یعنی به جامعه سنتی.

اما تفاوت دسته دوم با اسلامیستها در این است که دسته دوم در پی عادلانه کردن جامعه سنتی است. این ها در پی آن هستند با نابودی رابطه سرمایه داری در جامعه سنتی آن جامعه و به تبع آن نظام سیاسی آن را به یک جامعه سوسیالیستی مبدل سازند.

این سوسیالیسم که از دیر باز در کشور وجود داشته از تکامل اجتماعی و حرکت بسوی مدرنیته بیزار است. او خواهش های اجتماعی خود را پرتو عادلانه کردن جامعه سنتی و نابودی سرمایه داری در آن جستجو می کند.

چنانچه دسته اول از راه اسلامیزه کردن در پی حفظ جامعه سنتی است دسته دوم از راه سوسیالیزه کردن همان هدف را دنبال می کند.

اما بطور مشترک هر دو این نحله های سیاسی و اجتماعی از مدرنیته بیزارند. هر دو این دسته لیبرال ها را تنها نماینده مدرنتیه شناخته و از عوامل اجتماعی و سیاسی افزایش نفرت نسبت به لیبرال ها و به همراه آن علیه مدرنتیه در کشور می باشند.

3- مورد سوم همان موردی است که ما تاکنون بر پایه آن این مسائل را مورد بررسی قرار داده ایم. در مورد سوم شالوده رویکرد را انقلاب و تکامل جاری کشور از جامعه سنتی به جامعه مدرن تشکیل مید هد.


از این رویکرد به کشور نگاه کنیم، جامعه مدرن در شکل جنینی آن در کشور موجود است. این جنین اجتماعی در حقیقت شکل اولیه همان جامعه آتی ماست. این همان مدینه فاضله فضلاست. این همان آرمان شهری است که تاریخ کنونی کشور آنرا در بطن خود آبستن است.

برخللاف دسته دوم ما احتیاج نداریم که سرمایه داری سنتی را نابود کنیم. جامعه سنتی و به همراه آن سرمایه داری سنتی در نتیجه تکامل جاری کشور محکوم به نابودی است. و به همراه آن به همه آن توحش و بی قانونی که این سرمایه داری افسار گسیخته به همراه دارد پایان داده خواهد شد.

اما آن نیرویی که این سرمایه داری کهن سال ایرانی را نابود خواهد ساخت خودسرمایه داری در روند تکاملی اش از مراحل سفلی به مراحل علیا ست.

ازاین رو جامعه مدرن و حکومت آن متکی به شیوه های تکاملی برای رسیدن به مقاصد تاریخی خود در نابودی سرمایه داری است. این رویه تاریخی و تکاملی را می توان پیگیرانه برای مراحل عالی تر از انقلاب اجتماعی کنونی ایران پی گرفت.

اما در در طی مراحل تکامل سرمایه داری پایرهنه وسط معرکه پریدن و برای این نزاع تاریخی نرخ تعیین کردن راه کار ایران نیست. به گذشته ایران بنگرید. ما با این رویه های سنتی از سایر کشور پیشتر نیافته دهیم بل که برعکس همین رویه های سنتی ، خواه با به صحرای کربلا زدن ها و خواه با ادعای تندترین رویه ها در سطح جهانی بوده اند که هریک به سهم خود ما را تا کنون چنین عقب نگه داشته اند. این ها همان گونه که قبلا عرض شد همان جامعه سنتی و دیر آشنای ایرانی هستند که به نحوی از انحاء در هراس از مدرنیته و تحول اجتماعی جاری کشور در پی باز سازی و نوسازی خود می باشند.



۱۳۹۰ مرداد ۲۲, شنبه

تحول اجتماعی کشور بسوی مدرنیته را جدی بگیریم


ضرباتی بسیاری و گاه غیر قابل جبرانی رژیم جمهوری اسلامی به مدرنیته و به تحول و انقلاب اجتماعی کشور بسوی مدرنیته وارد نمود.

یکی از این ضربات که به روح و روان مردم کشور وارد شده تخریب چهره انقلاب و تحول اجتماعی کشور است. از واژه انقلاب و تحول اجتماعی کشور شروع کنیم. براستی تصور عمومی و بخصوص نسل جوان از انقلاب بطور کلی و انقلاب در جامعه - انقلاب اجتماعی چه گونه است؟

براستی کدام نیرو در کشور به غلط هرباره که از انقلاب و تحول - در این جا پیوسته انقلاب به مفهوم اجتماعی آن مد نظر است - سخن است آنرا در مقابل اصلاحات و تغییر قرار می دهد؟

این کدام نیروست که می گوید اصلاحات آری انقلاب و تحول خیر؟

مگر این تحول و انقلاب و آن اصلاحات و تغییر چیست که این گونه در باور عمومی اولی چنین منفور و دیگری چنین محبوب شده است؟


ما قادر نیستم به این پرسش ها و نظایر آن پاسخ دهیم مگر این که به این نکته توجه مان را جلب کنیم که ایران کشوری است نیمه سنتی و نیمه مدرن و از دیرباز چنین کشوری در حال تحول و انقلاب از نیمه سنتی اش به نیمه مدرن آن بوده است.

این انقلاب و تحول اجتماعی بسوی مدرنیته مصمم بوده - اراده تاریخی- به ایران جامعه عالی تری اعطاء کند. قوای اجتماعی را بهینه سازد . کشور را قوی تر از گذشته در جهان معرفی کند. این خویشکاری ها این مرحله از تاریخ تکامل اجتماعی کشور بوده و ما ازاین مراحل تکاملی وانقلابی در کشور هم از قبل داشته ایم و سطح کنونی اجتماعی کشور در واقع محصول روند طولانی همین انقلاب ها و تحولات از آعاز بشر ایرانی تا کنون بوده است.

این انقلاب ها و تحولات منافی اصلاحات وتغییر ات اجتماعی در کشور نبوده اند و اکنون هم نیستند بل که در واقعیت امر همین اصلاحات و تغییرات هستند که در یک جمع کلی انقلاب و تحول اجتماعی خوانده میشوند.

بعنی در حقیقت اصلاحات و تغییر ات اجتماعی کشور جزیی از روند تحولی و انقلابی یک کشور می باشند و هیچ انقلاب و تحولی بدون تغییر و اصلاح ممکن نیست. این تغییر و اصلاح است که انقلاب و تحول را ممکن می سازد.

تغییرات و اصلاحات که در یک کشور نیمه سنتی و نیمه مدرن در حال وقوع هستند و یا اراده جمعی بر این است که چنین تغییرات و اصلاحاتی صورت پذیر گردند در واقعیت خود جزیی از همین روند طولانی انتقال ایران از یک کشور سنتی به یک کشور مدرن می باشد.

نظر به این امر ما می توانیم از این انتقال یا بطور کلی از آن به عنوان یک انقلاب و یا بطور جزیی از آن به منزله یک اصلاح و تغییر سخن بگوییم. و چون در این جا از تغییرات و اصلاحاتی که سخن است اصلاحات و تغییراتی است که در راستای تحول و انقلاب اجتماعی کشور بسوی مدرنیته است از اینرو چنین تغییر و اصلاحاتی تغییر و اصلاحات انقلابی نام دارند.

درعوض آن ، آن تغییر و اصلاحاتی که انقلابی و تحول ساز نیستند- رفرم- و بسوی مدرنیته رهنمون نمی شوند آن تغییر و اصلاحاتی می باشند که ضد انقلابی و ضد تکاملی اند. چنین تغییر و اصلاحاتی معمولا در نیمه سنتی کشور و با هدف این صورت می گیرند که جامعه سنتی و در حال فروپاشی را مرمت و اصلاح کنند. - رفرم سنتی -
به این قبیل اصلاحات که با هدف مرمت بنای کهنه جامعه صورت پذیر می گردند اصلاحات محافظه کارانه و دست راستی نام می نهند که واژه انقلاب محافظه کارانه نظر به رابطه اصلاحات و انقلاب هم از همین جا منشاء گرفته است.

ما آن ضرباتی که در واقع در آغاز از آن سخن راندیم که بر روح و روان کشور وارد شده را از سوی همین انقلاب محافظه کارانه و دست راستی داریم که در نتیجه چهره انقلاب و تحول و به همراه آن اصلاح و تغییر در کشور به طور کلی لکه دار و لجن مال شده است.

واز همین منبع انقلاب محافظه کارانه و دست راستی است که در فضای کشور این تصور غلط پراکنده واز آن آکنده می شود که توگویی انقلاب امری لایتجزا از خشونت است - اگر بخواهیم بزبان رنگ سخن بگوییم انقلاب همیشه سرخ است-

ما این برداشت یک رنگی از انقلاب و تحول اجتماعی را مدیون انقلاب محافظه کارانه و دست راستی در کشور هستیم که به تبع آن این ایده غلط توسعه و قوت یافته است که توگویی در عوض خشونت و انقلاب محافظه کارانه بهتر است به اصلاحات و تغییرات محافظه کارانه متوسل شد.

اما این اصلاحات و تغییرات محافظه کارانه که سرخ نیست و به ظاهر از مدتی سبز شده است براستی چپست و وجه ممیزه آن در چیست؟

اساس و بنمایه این اصلاحات و تغییرات محافظه کارانه و دست راستی در پرهیز از خشونت در در دست یابی به همان اهداف انقلاب محافظه کارانه و دست راستی است یعنی در حفظ و اصلاح جامعه سنتی کشور و مرمت بنای کهنه ایی که از هزاران سال به این سو به ما ارث رسیده است.

اصلاح طلبی محافظه کارانه و دست راستی در پی مرمت و اصلاح همین جامعه و به تبع آن نظام سیاسی آن است.

از همین روست که این محافظه کاران خواه به اصطلاح انقلابی هایش و خواه اصلاح طلبانش در پی آنند که در برابر تحول و انقلاب کشور بسوی مدرنیته تا توان دارند به هر شکل ممکن جلو دار این روند تحولی شوند که در کشور ما نظر به این مقاومت ها و علل دیگر براستی بسیار طولانی شده است.


برای جدی گرفتن تحول اجتماعی کشور باید از این رو این محافظه کاران رنگاوارنگ سنتی را جدی گرفت. برای مدرنیته این تحول نقش حیاتی و هستی بخش دارد و از این رو مبنای بسیاری رویکرد های اجتماعی و از جمله مبنای مدرنیته برای حقانیت اجتماعی و سیاسی اوست.

از این رو بیاییم به نام مدرنیته این تحول و انقلاب اجتماعی بسوی مدرنیته را جدی بگیریم و آنرا محوری سازیم. حیات مدرنیته وبه این معنا حیات کشور به این جدیت بستگی دارد.

۱۳۹۰ مرداد ۲۰, پنجشنبه

بیاییم این بحث نجات کشور در سایه حکومت مدرن را عمده کنیم


برای این که بتوانیم مبحث نجات کشور در سایه حکومت مدرن را مطرح تر از گذشته نماییم باید به عنوان پیش شرط اولیه و اصلی آن بدانیم و بخواهیم بدانیم که چرا حکومت مدرن بر پایه شرایط اجتماعی و تاریخی کنونی ایران یک حکومت حقه است

و در پیش کشیدن همین مبحث پی خواهیم برد که این امر ممکن نیست مگر این که بر موانع سر راه این اقدام چیره شد. عمده این مانع که مسدود کننده مطلب "حکومت مدرن ، حکومت حقه کنونی" مانع رویکرد خلقی و یا مردم گرایی- پوپولیسم راست گرایانه ایی می باشد که از منش خلقی گذشته به ما به ارث رسیده و از نظر اجتماعی پایگاه درنیمه سنتی جامعه ایران دارد.

بنابراین اجازه دهید از همین خلق گرایی دست راستی و سنتی به منزله مانع اولیه آغاز کنیم . در قدم اول یاد آور می شوم حوزه بحث ما درچارچوپ مطلب سکولاریته و جمهوری یعنی این که منشاء حکومت حقه در کشور انسان ایرانی است می باشد. ما از این حیطه خارج نمی شویم و به قطب مقابل در کشور یعنی اسلام گرایان کاری هم نداریم که از ریشه با ما مخالفند. این در واقع نخستین حق و حقانیتی است که ما برای خود قائلیم. انسان و همراه با آن انسان ایرانی در واقع کف و پایه همه مباجثاتی که ما در این جا داریم را تشکیل می دهد و جمع این انسان همان خلق و مردمند که مستحضرید. و این خلق هم در ایران که کشوری کثیر االمله است فقط فارس و ترک و ... نیست.

این ها آن مفروضات از پیش تعیین شده ماست. این بحث ما بر همین تعینات استوار شده است. در این رابطه فقط یک مهم را خاطر نشان می سازم تا ما بیشتر به ابعاد جنایات جمهوری اسلامی پیش ببریم.


این که ما در کشور در بسیاری جوانب به عقب باز گشته ایم مبحث تازه ایی نیست. یکی از این موارد واپس رفتن ما همین مبحث حکومت مدرن ، حکومت برحق است. باید توجه داشت در ایران کنونی جایی برای مباحثی نظیر مبحثی که ما کنون داریم نمانده است و در عوض آن عمده مباحث حول مباحث پایه ایی و کف مطالبات ما یعنی حکومت انسانی در ازای حکومت روحانی - الهی است و این جای تاسف بسیار باقی می گذارد.

اما این که بر پایه این حکومت انسانی یعنی برشالوده این کف مطالبات ما کدام حکومت انسانی را می خواهیم برپا کنیم :حکومت سنتی و یا حکومت مدرن؟ کدام حکومت انسانی برحق است؟ گذشته و یا آینده؟ کدام گروه اجتماعی و کدام جامعه باید جلو دار تغییر و تحول باشد ؟ و غیرو ذالک این ها همه به خاطر خطری که همه ما سکولارها را خواه سنتی و خواه مدرن تهدید می کند در پستو ها باقی مانده اند و در کلیت همه ما مشغول عبای و نعلین ملا گشته ایم. خوب این از مظاهر پس رفت است. این ها از دستاورد های جمهوری اسلامی است که مدرن ها از آن سودی نمی برند و از این رو نباید خاموش بنشینند و باید مباحث حداکثری در سکولاریته و جمهوری را پیش بکشند و در این راه هم نهراسند که بگویند که« ما بر حقیم» و این حق را به استدلال عمل و تاریخ برای خود قائل شوند که عصر حاضر عصر مدرنتیه در کشور است. زمان زمانه آنهاست.

همان گونه که در بالا ذکر شد در این راه مدرن ها به مانع سنتی خلق گرایی و مردم گرایی بر می خورند. همین که ازکف مطالبات سکولاره که مورد تهدید دشمن اسلامیست است خواستید پا فراتر بگذارید و خواستید نوع حکومت را از نظر اجتماعی و از نظر جمعیت شناسی- دموگرافی - معین کنید بلافاصله به این خلقیون بر می خورید. من در جایی دیگر - در مقاله« ما بر حقیم حتی اگر جمهوری اسلامی نخواهد» - خاطر نشان ساختم این رویکرد خلقی و سنتی در حقیقت امر روی دیگر همان «هیچ خلقی» اسلامیستی است و بیهوده نیست که این خلقیون و این اسلامیستها در موارد بسیاری با هم همکاری داشته اند و دارند.

به نظر می آید و این نظر هم چندان دور از واقع نیست که این خلقیون از آن رو این وبای اسلامیستها را بر جسم و روح کشور افکنده اند تا ما چنان در کف مطالبات خود محصور باقی بمانیم که هرگز از رویکرد سنتی و خلقی فراتر نرویم.

استدلال من در این رابطه این است. یک نگاه ساده به رویکرد خلقی نشان می دهد که اساس این رویکرد همان اصل اصلی و پایه ایی و به همان میزان ابتدایی حکومت انسانی است که بنای همه جمهوری ها و همه سکولاریته ها بر آن استوار است.

در واقع رویکرد خلقی از این اساس و بدویت فراتر نمی رود بل که در عوض آنرا تئوریزه و به شکل یک سیستم تمام و کمالی درمی آورد. - سکولاریسم سنتی

بر مبنای این سیستم- سکولاریسم در فرم سنتی آن- آنگاه خواهیم داشت که حکومت ها نه تنها انسانی باید باشند- اصل سکولاریته و جمهوری- بل که در یک کشور حکومت به همه مردم و به همه گروه های اجتماعی، و به همه جامعه ها و به همه تعلق دارد و بر اساس این تعلق عمومی حکومت بایستی از این که این و یا آن گروه حق حکومت را از آن خود بداند به هر علت و دلیل پرهیز کرد.

این درظاهر اعلام یک آشتی و صلح عمومی در کشور است. اما این درواقع این صلح خواهی نیست بل اعلام جبونانه اختتام مبارزه سیاسی و اجتماعی با هدف پیشگیری تحول اجتماعی در کشور در حال گذار ازنیمه سنتی به نیمه مدرن و در یک کشوری است که انقلاب اجتماعی بسوی مدرنیته جریان دارد و به تبع آن هم خواست کسب قدرت سیاسی از سوی مدرنیته - حکومت مدرن و برحق - پیوسته زنده است، می باشد.

این درواقع پاشیدن خاک در چشم مدرنیته برای صرف نظر کردن از مبارزه برای کسب قدرت سیاسی در کشور و در عصری است که مبارزه سیاسی بر حول حاکمیت چنین عمده و تعیین کننده است.

من به این ترتیب توجه خوانندگان را به این نکته جلب می کنم که رویکرد مبارزه با حاکمیت امپریالیستی و بیگانه و... طرح تضاد خلق و امپریالیسمی را که این خلقی ها زمانی مطرح می کردند در همان زمان مسلما ضرورت مبارزه سیاسی بر حول کسب حکومت را برحق و ضروری می دانستند و هیچ مسئله ایی نبود. یعنی در آن زمان در رابطه با حکومت بیگانگان از این که حکومت باید ملی و ایرانی باشد نه سخنی از صلح بود و نه در ادامه سخن از پرهیز از مبارزه سیاسی و یا احیانا در این رابطه پرهیز از خشونت.

اما چرا کنون به یک باره هم پرهیز از مبارزه سیاسی و هم پرهیز از کسب حکومت و پرهیز از خشونت و غیره چنین تئوریزه و ایدئولوگیزه و به صورت سیستم جامع و مانعی در می آید؟

آیا این اتفاقی است؟ آیا این اتفاقی است که در گذشته باید گفته می شد که در برابر اجنبی ما برحقیم که حکومت کنیم و در این راه هم همین خلقی ها از کاربرد خشونت هم ابایی نداشتند و حالا درمیان خود به این پایان دهیم که چه کسی برحق است؟

این که گفته میشود «همه برحقیم» و یا «هیچ ایرانی برحق نیست. الله برحق است» یعنی این دو رویکردی که تا به امروز دوش به دوش هم در فضای سیاسی کشور یکدیگر را مشایعت می کنند و به این نحو همدیگر را تکمیل می کنند ، درعمل و نه در سطح حرف و ادعا یعنی همین جمهوری اسلامی یعنی حکومت سنتی حی و حاضر.

علتش ساده است: چون در یک کشور گذار و حرکت و تحول بسوی مدرنتیه نمی توان هم در سکون گذشته باقی ماند، جامعه فاسد و مبتذل و زوال یافته پیشین و حکومتی بر اساس آنرا مطالبه کرد و هم در موضع آینده و مراحلی از منزلگاه تکامل و تحول اجتماعی که در پیش روی ماست قرار گرفت و حکومت نمود. با چنین حرکت کج دار و مریز حرکت و ترقی اجتماعی مقدور نیست و مطابق با موازین پویایی و حرکت اجتماعی نیست

یک حکومت نیمه سنتی و نیمه مدرن در یک کشور در حال توسعه بسوی مدرنیته یک رویای سنتی است که در عمل همان حکومت اسلامی و همان حکومت جمهوری همزمان یا در واقع همین حکومت جمهوری اسلامی است.

اما پیش ازادامه بحث و پرداخت به دو استدلال چوبین خلقی ها- سنتی ها به این مبحث ضرورت تغییر و اصلاح جامعه توجه کنید که به پیش کشیده می شود. این مبحث را این ها در مقابله با ضرورت انقلاب و تحول مطرح می کنند. این ها می گویند تغییر اصلاحی جامعه سنتی و حکومت آن که مقدور است عاملی می باشد که ضرورت تحول و انقلاب اجتماعی و سیاسی در ایران را باطل می کند. این ها می گویند جامعه سنتی و به تبع آن نظام سیاسی آن اصلاح و تغییر پذیر است و از این رو ضرورتی برای انقلاب و تحول اجتماعی و سیاسی وجود ندارد. برای تکمیل چنین ادعا می شود که امر تغییر و اصلاح جامعه سنتی در واقعیت امر همان پروسه تغییری است که در فرایند تدریجی خود کشور باید طی کند تا روزی در ادامه آن به مدارج عالی اجتماعی برسد. به عبارت دیگر با تغییر و اصلاح و مرمت جامعه سنتی و نظام سیاسی متناسب با آن است که جامعه مدرن زاییده می شود و هر جامعه مدرنی زاییده همین تغییرات و اصلاحات تدریجی در بنای کهنه جامعه سنتی آن است.

این ها در واقع این نظریه جامعه شناختی پیرامون تکامل و قانون مندی های آنرا به این شکل مسخ شده ارائه می دهند تا سرانجام ماهی خود را از این آب گل آلود شده بگیرند که در فرجام خود هیچ نیست جزء این مطلب که جامعه سنتی و حکومت آن اصلاح پذیر بوده و احتیاجی به نیمه مدرنیته و موجود کشور و به جامعه مدرن و در حال تکوین کشور نیست که در جوار جامعه سنتی موجود است و داعی نظام سیاسی خود را دارد.

بر پایه این ادعا جامعه مدرن و نظام سیاسی آن در واقع هیچ نیست جزء همان شکل اصلاح شده و تغییر یافته کهنه بنای سنتی که مرمت یافته است.

در این رابطه به دو استدلال بعدی این خلقی ها توجه کنید: یکی ادعا های دیکتاتور منشانه ایی است که در کشور ما از سوی این یا آن قشر و طبقه وجود دارد بطور مثال از سوی روحانیت و یا از سوی سرمایه داران و یا کارگران و... و دومی فاکتور و اصل کمیت و یا همان اصل اکثریت اهالی است


این «خلقی ها» در واقع رویکرد سیستماتیک و شماتیزه شده خود را که آنرا به سرحدات دگم رسانده اند تنها زمانی می توانند زنده نگه دارند که هر باره که از سوی مدرن ها این ادعا شد که «ما بر حق هستیم" و« ما آن مردم و خلق هستیم» و «. مقطع کنونی تاریخ ایران به مدرن این حقانیت و برحق بودن را اعطاء می کند» آنگاه سریعا مسئله لیبرالیسم و دیکتاتوری پرولتاریا و یا اصل استبداد نعلین را پیش بکشند و به این نحو مدعی شوند« خوب این همان استبداد و دیکتاتوری شد که ما داشته و داریم.» « سرانجام این رویکرد که می گوید "ما محقیم" و" نه خلق ایران"یعنی دیکتاتوری ».

یعنی توگویی برای ما ایرانیان هیچ راهی نمانده است ما باید پیوسته یا در وادی های دیکتاتوری ها روزگار بگذرانیم و یا در آنارشی و بی حکومتی. چون این آخری در واقع روی دیگر همان حکومت خلقی است.

اجازه دهید این مورد آخری را بیشتر توضیح دهم. این که رویکرد خلقی خواستار حکومت تمام خلقی است و اما به حکومت هیچ خلقی و به حکومت الهی منتهی می شود و سرآخر از آن استبداد نعلین بیرون می آید ادامه همان ایده و رویکرد است که می گوید حکومت را به همه واگذاریم تا برغم تضاد ها اجتماعی و تاریخی از آن برای هریک سهمی برسد.

این ها در ادامه برای اجرای این ایده شان به سراغ یک گروهی رفتند که در واقع یک گروه اجتماعی نیست. یعنی روحانیت را پیدا نمودند. روحانیت در واقعیت امر یک گروه و طبقه اجتماعی نیست و این که درست همین گروه غیر اجتماعی می تواند میان گروه های اجتماعی و سیاسی واسطه و نقش ریش سفید را بازی کند در اصل خود یعنی همان ایده «تمام خلقی» این خلقی ها که می بینیم در عمل یعنی در همین رژیم جمهوری اسلامی حی و حاضر تو زرد از آب در آمده است.

مورد دیگر استدلال چوبین این خلقی ها همان اصل اکثریت اهالی در کشور است. این دمکراتیست ها و پوپولیستهای سنتی که دمکراسی و جمهوری را تا سر حد عوام فریبی کاهش داده اند درکشان از دمکراسی هیچ نیست مگر همین رویکرد تمام خلقی شان که گفتیم روی دیگر آن همان هیچ خلقی ملایان حاکم است.

اساس این رویکرد فاکتور جمعیت و کمیت در تعیین کیفیتی به نام حقانیت و برحق بودن و حق حکومت کردن است. بر شالوده این رویکرد دمکراسی ها و جمهوری ها و حق حکومت کردن و به تبع آن قانون گذاری بر پایه خواست اکثریت اهالی تعیین می شوند و آن دمکراسی و جمهوری برحق است که متکی بر اکثریت اهالی کشور می باشد که طبعا دمکراسی ها و جمهوری های سنتی نظیر فلورانس و ونیز در قرون وسطی مد نظرشان می باشد.

این جمهوری خواهان و دمکرات های خلقی و سنتی در واقع دارای رویکردی هستند که این رویکرد متکی است به جامعه سنتی در کشور. عرض کردم حوزه بحث ما میان جمهوری خواهان و دمکرات ها است. ما در این جا با اسلامیستها و ملایان که از ریشه با ما هر دو گروه خواه جمهوری خواهان سنتی و خواه مدرن مخالفند بحثی نداریم. ما می خواهیم به این ترتیب روشن کنیم که چرا حکومت مدرن بر حق است و چرا حکومت سنتی برحق نیست.

ما می خواهیم در میان جمهوری خواهان و دمکرات ها به مبانی اشاره کنیم که در تعیین حکومت حقه تعیین کننده هستند.

جالب در این جا استدلال سنتی ها و خلقیون از فاکتور جمعیت و اکثریت اهالی است. این ها از آرایی سخن می گویند که از صندوق های رای بیرون می آیتد و در تعیین حقانیت نظام سیاسی در کشوراساسی هستند. این ها به این ترتیب از فاکتور پیروزی یعنی از اکثریتی سخن می گویند که در یک کشور نیمه سنتی و نیمه مدرن «سنتی ها» از آن بر خوردارند. اینها مبنای شان در تعیین حقانیت یک حکومت همان فاکتور کمیت و جمعبت است و در این راه هم با مغلطه به اصل اکثریت و اقلیتی - به صندوق های رای- متوسل می شوند که در هر دمکراسی اساس اداره آن کشور است.

اما توجه داشته باشید. در این جا ما درواقع با نوعی شامورته بازی به شکل سنتی آن روبرو هستیم. چون ما در این جا می خواهیم نوع حکومت دمکراتیک را تعیین کنیم - سنتی با مدرن- در حالیکه صرف نظر از نوع آن مدرن و یا سنتی در هر دمکراسی این یک اصل است که برای کارکرد باید به صندوق های رای مراجعه کرد.

در مراجعه به صندوق های رای در حقیقت امر این نوع حکومت دمکراتیک - یعنی سنتی و یا مدرن - نیست که هر باره تعیین می شود و بوجود می آید - یعنی حقانیت آن - بل که هرباره این حکومت موجود - سنتی یا مدرن است که به این ترتیب عمل می کند و فونکسیون می یابد.

اما هرباره پیش شرط اولیه چنین کارکرد و فونکسیونی از یک حکومت و نظام سیاسی وجود و هستی اولیه چنین حکومت دمکراتیکی است. به عبارت دیگر مبحث حقانیت در حوزه مباحث دمکراسی پایه تر از حوزه مباحث انتخاباتی است و مبحث حقانیت بر صندوق های رای تقدم و اشراف دارد.

بر این شالوده است اگر ما می گوییم در ایران نیمه سنتی و نیمه مدرن و در حال تحول اجتماعی بسوی مدرنیته حقانیت تاریخی با مدرن ها و نیمه اجتماعی مدرن کشور است این نه از این روست که از لحاظ دموگرافی و کمی مدرن ها الزاما- تاکید می کنم الزاما - در مقایسه با کل اهالی و جمعیت کشور و یا در مقایسه با سنتی ها اکثریت اهالی کشور را تشکیل می دهند و از سوی دیگر این به این معنا نیست که حکومت مدرن و برحق در درون نظام خودمتکی بر اصل و شیوه اکثریت و اقلیت و صندوق های رای نیست.

این دو مبحث - حقانیت و صندوق های رای- را در هم ریختن در واقع همان شامورتی بازی سنتی است که سرانجام آن هم بسود نه این دمکراسی خواهی و نه آن دمکراسی خواهی در ایران بل که به سود مستبدین رنگاوارنگ است که در اساس با هر نوع دمکراسی خواهی خواه سنتی و خواه مدرن در کشور مخالفند.

اما ریشه این دغل بازی در مباجث اجتماعی نظیر دیگر مباحث جامعه شناختی سنتی پیرامون انقلاب اجتماعی، اصلاحات اجتماعی، جمهوری و دمکراسی، سرمایه داری و ... ریشه در جامعه سنتی در حال احتضار دارد.

زمانی که نظر به این احتضار و زوال تاریخی وزنه حقانیت و برحق بودن تاریخی و اجتماعی موجود نیست طبیعی است که به تبع آن سنگینی آن بر روی جوانب دیگر که موجود است نهاده می شودبطور نمونه بروی فاکتور کمیت و آنهم با این ادعا که ما در اکثریتیم پس حق باماست.

و اتقاقا درست با همین ادعا بود که جمهوری اسلامی این نظام فاشیستی و سنتی و دست راستی قدرت سیاسی کشور را روزگاری بدست گرفت و اتفاقا تا به امروز از همین منبع جوشان اکثریت اهالی است که ایده حقانیت سنتی در کشور تغذیه و آبیاری میشود.

در عوض و در مقابل آن باید مدرن ها برای نجات کشور ایده حقانیت حکومت مدرن را عمده کنند. حکومت مدرن در مقطع کنونی از تاریخ تکامل اجتماعی کشور برحق است چرا که متکی برآن جامعه بالنده و در حال تکوین در کشور است که تاریخا برحق است.

این تغییر و تحول اجتماعی کشور است که مبنای حقانیت حکومت هاست. جامعه سنتی و بر اساس آن هر نظام سیاسی متناسب بر آن محتضر ، فرسوده، زوال یافته و به این معنا نابرحق است و باید برود و تاریخا هم روزی خواهد رفت. این رسم و قانون پویایی و حرکت اجتماعی در کشور است. و بر پایه همین قانون مندی و پویایی اجتماعی است که گفته می شود حکومت مدرن ، حکومت برحق است و باید متحقق شود و واقعیت یابد.