۱۳۹۰ خرداد ۱۸, چهارشنبه

چرا حاکمیت روحانیت نه؟


برای این که این خواست از سوی مردمی است که خود خواهان حاکمیت و استقاده از حق خود برای حاکمیت و بدست گرفتن سرنوشت خویش می باشند. اگر این خواست بر هر نحو در میان مردم یک کشوربه تقلیل رود آنگاه از این حق یا نیروهای خارجی و یا نیروهای انگلی و غیر اجتماعی نظیر روحانیت استفاده خواهند کرد.

از این رو در پاسخ به این پرسش چرا حاکمیت روحانیت نه؟ باید از حاکمیت مردم و از حق مردم برای حاکمیت سخن به میان آید. میان حاکمیت مردم و حاکمیت غیر مردمی شکافی پر ناشدنی وجود دارد . در سوی دیگر حاکمیت مردم حاکمیت هایی مستقرند که حاکمیت روحانیت یکی از اشکال حاکمیت ضد مردمی است.

اتفاقا تاریخ به ما نشان میدهد که حاکمیت های ضد مردمی اگر هم ولایت مطلقه پاپ و فقیه نبودند اما در اعمال حاکمیت بر و بر علیه مردم ازولایت روحانیت بی بهره نبوده اند.

از این جا دو نکته مطرح است

این که تاریخا حکومت های ضد مردمی و دیکتاتوری ها نظیر حکومت های اشرافی و فردی عملا ادغامی بودند میان حکومت روحانی و حکومت سکولار. این نکته اول. نکته دوم این که حکومت های سکولاری که اعمال دیکتاتوری را بدون حکومت روحانی پیش برده اند هم وجود داشته اند . اما قاعده نبوده اند.

این دو نکته ما را به این ایده هدایت می کند که حکومت های روحانی خواه به شکل ولایت مطلقه و خواه به شکل نسبی و اشتراکی با سلطنت و... تنها شکلی از اشکال دیکتاتوری هستند که به تبع آن خواست سکولاریته یعنی عدم حاکمیت غیر روحانی الزاما به معنای حاکمیت مردمی نیست.

اما با این وجود در پاسخ به پرسش فوق الذکر نیروهای مردمی با حرکت از زاویه خود به این پرسش مایلند که با آلترناتیو حاکمیت مردمی پاسخگو باشند.

من در این جا هم از همین زاویه حرکت می کنم و لذا در شکاف موجود میان حکومت های مردمی و ضد مردمی حاکمیت مردم را در برابر حاکمیت روحانیت مطرح می سازم.

بر پایه حاکمیت مردم حاکمیت روحانیت بی معنا و حائز هیج حقانیت تاریخی نیست. برای همین منظور در رد کردن حقانیت حاکمیت روحانیت همین کافی است که ما از حاکمیت مردم حرکت کنیم.

از این رو مابقی این که روحانیت سعی می کند از طریق الهیات و مکتب و... حاکمیت روحانیت را بر پایه وجود خدا و اراده الهی ثابت کند در برابر حقانیت حاکمیت مردمی پشیزی هم ارزشی ندارد.

برای این که به بی پایه بودن ادعای حاکمیت روحانیت پی ببریم کافی است به این دو نکته توجه کنیم

اولا امتی که تشکیل شده است، حکمت پیدایش هر امتی تشکل سیاسی و اجتماعی نبوده است. فرقی نمی کند این امت در کدام جامعه پدیدار شده است انگیزه تشکیل جماعت دینی و مذهبی در هر سرزمینی اجتماع برای انجام شعائر و آداب و مراسم جمعی دینی و مذهبی است. این در واقع حکمت اصلی از پیدایش تشکلات دینی و مذهبی است. برای چنین تشکلاتی همواره بنیان گذارانی وجود دارد. بطور مثال محمد بییان گذار امت اسلامی در مکه است و غیره.

این که سپس در قلب این امت رفته رفته دسته ایی شکل می گیرند و یا شکل نمی گیرند که خود را روحانیت می خوانند صرف نظر از تکالیفی که این روحانیت در ارتباط با امت دارد، وظایف این نهاد روحانیت فراتر از حکمت اولیه و اصلی تشکیل امت نیست و نمی تواند هم باشد.

این مباحث به یک طرف، در طرف دیگر در سطح جهانی تاریخ تشکیل حکومت ها و دولت ها قرار دارند که مباحث نخست درباره امت و نهاد روحانیت معمولا در جدای این تاریخ اجتماعی مطرح بوده است.

عرض شد در تاریخ بیشتر حکومت های ضد مردمی و دیکتاتوری ها از التقاطی از حاکمیت روحانیت یعنی از تلفیق نهاد روحانیت در نهاد های حکومتی و سلطنتی تشکیل شده بودند و این امر در تاریخ اجتماعی باز می گردد به نیاز حکومت های ضد مردمی در بهره برداری از نهاد روحانیت در اعمال حاکمیت ضد مردمی خود بر مردم. اما با این وجود بهره گیری حکومتهای ضد مردمی از نهاد روحانیت یک امر است و تاریخ اجتماعی مبحث دیگر.

در نتیجه در نگرش اجتماعی و سیاسی به تاریخ باید مباحث دین و امت و روحانیت را با همه در هم آمیزی اش در تاریخ اجتماعی و سیاسی از آن تاریخ جدا نگه داشت.

بر پایه همین تفکیک است که ما قادر به درک این مبحث هستیم که الهیات و مکتب و علم کلام وحکمت و... که روحانیت را بوجود می آورند و توسعه میدهند در واقع از ستون هایی هستند که خیمه دستگاه روحانیت را استوارنگه میدارند.

از این رو شاید همه این ستون ها زمانی برای توضیح ضرورت نهاد روحانیت لازم باشند و لازم هم هستند اما هیج یک از این سنون ها برای توضیح ضرورت حاکمیت و دولت در تاریخ اجتماعی فایده مند نیستند.

برای روشن تر شدن مطلب از حکمت وجود خدا و سایه الهی و... نمونه آوریم. مسئله وجود خدا و دایره مشیت الهی از مسئله پیدایش نهادروحانیت در میان امت جداست و قدیمی تراست و جدا از این ها وجود دولت ها و حکومت ها در میان اقوام مختلف دنیاست.

فراموش نباید کرد دستگاه روحانیتی که ما در این مبحث مد نظر داریم و از آن به عنوان یک نهاد یاد می کنیم و این نهاد را با ساختار سازماندهی یک امت مربوط می سازیم فرمی از یک اجتماعی انسانی می باشد که در حیات هیچ دینی از نظر پیدایش و موجودیت حائز الویت و جایگاه مقدم نبوده و نیست. بطور مثال روحانیت در اسلام . پیدایش روحانیت در دین اسلام امری است که بعدها پس از مرگ محمد مطرح شده و با اصل پیامبری و واسطه گری انسان پیامبر میان انسان و خدا یعنی اصل نبوت جداست. یعنی این گونه نبوده است خود محمد نهادی موسوم به روحانیت را دیده و یا برسمیت شناخته باشد. این نهاد بعدها با مکتبی شدن دین اسلام روبه تکوین نهاد و این که تاریخ تکوین روحانیت در اسلام با تاریخ حکومت عرب تقارن دارد اما این به این معنا نیست که ما اصل موجودیت خدا و مشیت الهی را به ناف تشکیل روحانیتی ببندیم که خود آورنده اسلام و بنیان گذار امت اسلامی از وجود آن بی خبر است.

از دیگر سو مسئله الهیات و وجود خدا جهان شمول تر و قدیمی تر از این است که آدمی بتواند آن را برهانی قرار دهد برای اثبات نهاد روحانیت در یک دین و کمتر از آن در یک مذهب که خود دارای فرق گوناگون است وسرانجام برای اثبات ضرورت ولایت مطلقه و غیر مطلقه نهاد روحانیت بر مردم کشور که گفتیم پیوسته همراه با سلب حق حاکمیت مردمی است.

.

جان کلام این که شیوه الهیات برای اثبات حاکمیت مطلقه و غیر مطلقه فقیه و روحانیت مبتذل ترین شیوه برای اثبات تجاوز و تعرض حقوقی است که از سوی یک نهاد غیر اجتماعی و انگلی به حیطه اجتماعی و سیاسی مردم شده است.

عرض شد پاسخ به این گستاخی تنها اعلام حقانیت حکومت مردم می باشد. وگرنه ورود به مباحث الهیات و خداشناسی و مکتب ممکن است برای اثبات موجودت و ضرورت نهاد روحانیت میان یک امت ضروری باشد و روحانیت و هویت آنرا توضیح دهد اما برای ضرورت حاکمیت و ولایت مطلقه و یا غیر مطلقه فقیه و روحانیت بی پایه ترین برهان ها است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر