۱۳۹۰ خرداد ۱۸, چهارشنبه

روحانیت در حاکمیت




مسئله روحانیت در حاکمیت یعنی معضلی که ما ایرانیان از 33 سال به این طرف با آن مواجه هستیم، باعث مطرح شدن مطالب متعدد عملی و نظری گشته که نیروهای اجتماعی ایران از رسته های مختلف را به یک رویاروی متناسب با آن وادار کرده است.

ایرانی که از دیر باز زیر سلطه بیگانگان و نظام توتالیتر دینی کشور آزادی محسوب نمیشده و مردم آن به تبع آن از آزادی و حاکمیت خویش محروم بودند و آن را نمی شناختند و به آن خو نداشتند، تنها به تبعیت از مردم آزادی خواه و دمکرات که در نتیجه مدرنیزه شدن نسبی کشور و تماس با کشورهای آزاد و.... شکل یافته بودند می توانست و اکنون هم می تواند از زیر بار سنگین مسائل هزاران ساله رهایی یابد و جاده های ترقی و آزادی و دمکراسی را طی کند. این یک حقیقتی است که به کام بسیاری از ایرانیان خو گرفته به استبداد خوش نمی شیند و از این رو پذیرای آن نیستند.


چنین مردمی در مقاومت در برابر امر روند تدریجی تغییر و تحول بسوی مدرنیته و آزادی و دمکراسی یعنی امری که مسئله آن ها نیست و به آن دلبستگی ندارند، آنرا نمی شناسند، آنرا نمی خواهند، چرا که به استبداد و خفقان خو گرفته اند، زمانی که فرصت دهد تا از فضای آزادی و دمکراسی و پیشرفت بهره مند شوند به علل گفته شده ظغیان کرده و در غلیان خود طعمه استبداد شدیدتر از گذشته گشته و با دست خود به وخامت اوضاعشان یاری می رسانند در عوض اینکه بخواهند آنرا بهبود ببخشند. این ها ثمرات استبداد و موجودیت مردمی است که زیر سایه هزاران ساله استبداد پرورش یافته اند و سپس می بینند که برخی از هموطنانشان گونه دیگر زیست می کنند، تجارب دیگری دارند، کتاب خوانده اند، فرنگ رفته اند، مدرن می زیند و می اندیشندو... آنگاه است که روحیه حسادت و رذالت بر انگیخته می شود، خراب کاری شروع میشود


خوشبختانه اوضاع به مقدار معتنابه ایی بسود فرنگ رفته ها تغییر کرده است. نظر به مهاجرت هزاران ایرانی و بازگشت دوباره به وطن، اینترنت، تجارب داخلی در رویاروی با حکومت آخوندی بسیاری از معادلات گذشته را بهم زده است. ایران دیگر ایران گذشته نیست. حرف ها و معیار ها عوض شده اند.


بر بستر چنین فضایی است که اندیشه ایرانی در نتیجه دسترسی به داده های جهانی و داخلی دیگر مانند گذشته کارکرد ندارد. او باز تر می اندیشد. آماده نو اندیشی است. آماده است اندیشه های نو را سریع پذیرا گردد...

در چنین اتمسفری برای ایرانی دیگر پذیرش این حقیقت که روحانیت یک طبقه از طبقات اجتماعی کشور نیست و از این رو در صورت نیل به حاکمیت مسبب معضلات عدیده ایی خواهد شد مانند گذشته دیگر چندان سخت نیست. او در عمل می بیند که حاکمیت روحانیت منجر به دو معضل کلی در کشور شده است


1- حذف نیروهای اجتماعی و لذا تداوم از خود بیگانگی هزاران ساله اجتماعی در حاکمیت

2-استبداد و دیکتاتوری


گفتیم فهم این حقیقت تنها در سایه یک نیرو ممکن شده است و ممکن میشود. و این نیرو همانا نیروی آزادی خواهی و دمکراسی است. تا مادامیکه این اراده نباشد هیچ انسانی و از جمله فرد ایرانی تمنای فهم و قدرت ادراک مسائلی که منجر به سلب آزادی و قدرت او می شوند را ندارد.


این مسائل گفتیم یکی همان تداوم هزاران ساله حاکمیت بیگانه در قالب حاکمیت روحانیت در کشور است و دیگر همان ادامه استبداد که باز در نتیجه حاکمیت روحانیت عملی گشته است.

از مورد حاکمیت بیگانه شروع کنیم . سپس به مورد دیکتاتوری و تداوم هزاران ساله آن درکشور به پردازیم.

ما عملا در ایران می بینیم که حاکمیت بیگانه در کشور به دوگونه ممکن می شود


1-حاکمیت نیروهای خارجی که منجر به حذف نیروهای اجتماعی داخلی در قدرت می شود

2- حاکمیت یک نیروی غیر اجتماعی داخلی که به حذف حاکمیت نیروهای اجتماعی داخلی یاری می رساند


ما بر حسب اتفاق هر دو مورد را در ایران از دیر باز داشته ایم. هم برما نیروهای بیگانه حکومت کردند و هم نیروهای غیر اجتماعی نظیر روحانیت که در هر دو مورد عملا حاکمیت از دست نیروهای اجتماعی داخلی خارج شد و عملا قوای حاکمیت مصروف نیروهای اجتماعی و به طبع آن جامعه و مسائل اجتماعی داخلی نگشت.


از همین روست که در ایران نظر به این دوعامل بنیان های اجتماعی کشور و ازجمله دولت و حاکمیت ضعیف شده باقی ماندند و در عوض آن یا اجنبی پرستی و یا این که دین پرستی تقویت گردید.


برای همین است که در ایران رویکرد اجتماعی و سیاسی ضعیف است و در عوض رویکرد دینی و اعتقادی قوی است.

از جمله ضعف رویکرد اجتماعی به مسائل و متقابلا درجات بالاتر رویکرد دینی نسبت رویکرد سیاسی - اجتماعی به معضلات کشور نحوه نگرش فرد ایرانی به روحانیت است.


روحانیت نظر به هزاران سال مداخله در امور سیاسی و اجتماعی و حتی اعمال حاکمیت توانست سرانجام خود را به عنوان یک طبقه اجتماعی و یک نیروی اجتماعی به ایرانیان قالب کند. در حالیکه بزرگترین و فاحش ترین اجحافی که در اندیشه ایرانی صورت پذیرفته و تاکنون اثرات خود را در مباحثات پیرامون سکولاریته باقی نهاده یکی همین است که ایرانی پذیرفته است که روحانیت یک طبقه و یا قشر و یا رسته از رسته های اجتماعی کشور است.


در عوض ما امروزه بنابر تجارب عدیده داخلی و خارجی به خوبی میدانیم روحانیت یکی از نهاد های دین است. روحانیت به منزله یک نهاد دینی و نه یک نهاد اجتماعی هستی خود را نه مدیون جامعه بل که مدیون دین است. اساسی ترین نهاد دینی همان امت است که به اروپایی کاتولیسه و به زبان خودمان جامعه و یا جماعت دینی خوانده میشود. روحانیت از نهاد های این امت ویا کاتولیسه است. روحانیت هستی خود را به نحوه سازماندهی همین امت مدیون است. اما خود امت نتیجه یک حرکت آزادانه جامعه در تشکیل اجتماع پدیدار شده است. از این رو امت به منزله یک اجتماع آزاد مظهر آزادی انسان اجتماعی در تشکیل اجتماعات از جمله اجتماعات دینی و مذهبی است. به این معنا آن چه در این جا مظهر آزادی است این امت است و نه دین و یا مذهب. دین و مذهب از مظاهر بندگی و عبودیت انسانی اند. اما تشکیل جماعت های دینی یعنی امت یک امری است متکی به انتخاب و آزادی عمل انسان. اما روحانیت آن نهادی است که موجودیت خود را به نحوه سازماندهی امت می داند. یعنی این که آیا روحانیت باید باشد و یا نه شکل سازماندهی و آرایش امت و کاتولیسه آنرا تعیین می کند و در همه ادیان روحانیت از موجودیت برخوردار نیست.


خلاصه مطلب این که روحانیت یک طبقه اجتماعی نیست بل که نهادی است که انسان در نتیجه گسست اجتماعی و در یک انتخاب و حرکت آزاد در تشکیل یک گروه آنرا تکوین می بخشد.


درک این مسئله که نهاد روحانیت از طبقات اجتماعی نیست منوط به شعور بالای اجتماعی است که این شعور در کشور های استبدادی و با حاکمیت بی گانه رفته رفته رو به ضعف می رود. و بر عکس با افزایش اراده مردمی برای کسب قدرت اجتماعی این حقیقت برملا میشود که خواست مردم برای حاکمیت و برای رهایی از یوغ حاکمیت بی گانه نیروی است که مردم را به سوی استنباط ماهیت حاکمیت هایی که در آن نیروهای اجتماعی محرومند هدایت می کند و گفتیم این رهنمون سازی همزمان به سوی دو مقصد است یعنی یکی بسوی حاکمیت ملی و دیگری بسوی دمکراسی.


بنابراین مسئله حاکمیت روحانیت در کشور ما نه تنها یک مسئله حاکمیت یک نیروی غیر اجتماعی بر ماست که متعاقبا پیامد های سوء خود را بر عرصه اجتماعی به همراه دارد بل که از سوی دیگر در عین حال یک مسئله حاکمیت تک قشری است که به دنبال خود مسئله دمکراسی یعنی مسئله مشارکت نیروهای اجتماعی کشور را مطرح می کند.


نتیجه این که اگر اراده اجتماعی در یک کشور برای حاکمیت کاهش یابد در ازای آن نیروهایی جانشین اما کاذب سر بر خواهند آورد که این خلاء را سعی خواهند کرد با حضور خود در حاکمیت پر کنند. بر پایه این ضعف هاست که در یک کشور مردم آن به سهولت قربانی حاکمیت های در دست بیگانه و یا روحانیت می گردند.


در رابطه با حاکمیت روحانیت است که آنها به سادگی استدلال های روحانیت در ضرورت مداخله روحانی در امور اجتماعی و در حاکمیت را می پذیرند و آن را در چارچوبه اندیشه های اسارت پذیر دینی خود تمکین می دهند و به حساب پروردگار وبه سود نهاد روحانیت از حاکمیت اجتماعی خود صرف نظر می کنند و اجتماعا به عبودیت در در گاه روحانیت تن می دهند. مرز های انتخاب آزادانه عبودیت و اسارت با عبودیت اجتماعی را در می نوردند و اسارت آزادانه خود را به مرزهای عبودیت اجتماعی تعمیم می دهند.


بر پایه این گفتمان است که ما باید هم اکنون به حاکمیت روحانیت در کشور مان در نتیجه سال ها حاکمیت استبدادی و بیگانه نظر افکنیم. در این منظر این گفتمان هم ما به علل رفتار ها گذشته کشورو هم به انگیزه های امروزی اش پی می بریم.


بر این پایه است که باید بیاندیشیم حاکمیت خامنه ای در کشور ما تنها حاکمیت روحانیت نیست، بل که هم حاکمیت فردی است و حاکمیت یک نهاد غیر اجتماعی و روحانی که از سلسله مراتب یک امت و یک مذهب بر گرفته شده است. از این گذشته این حاکمیت روحانی که به شکل فردی اعمال می شود عملا در برابر خواست دیرینه مردم برای حاکمیت و مشارکت در اداره کشور علم شده است.

از این رو تنها با تکیه به یک اراده و سازماندهی والای مردمی برای حاکمیت است که می توان به حاکمیت روحانیت و حاکمیت فردی در کشور پایان داد، حاکمیتی که در عین حال یک حاکمیت بی گانه و مظهر از خود بیگانگی است.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر