عقیده ها از بیدار شدن وجود حقیقی مان جلوگیری می کنند
مفهوم عقیده در این جا هرباره به مفهومی استفاده شده که ما در عبارت «زندانیان عقیدتی» و در افتراق با « زندانیان سیاسی » از
آن استفاده می کنیم.
مفهوم عقیده در این جا هرباره به مفهومی استفاده شده که ما در عبارت «زندانیان عقیدتی» و در افتراق با « زندانیان سیاسی » از
آن استفاده می کنیم.
من در این مکان در تلاش اینم حالت آزادی از عقیده ها را توضیح دهم. برای بسیاری از مردم این مفهوم است که آزاد بودن از عقاید یا بی عقیدگی یعنی چه و برای بسیاری دیگر رهایی از هرگونه عقیده قابل تصور نیست.
موردی که بیش از همه به ناروشنی از مفهوم آزادی از عقیده یاری می رساند، صرف داشتن عقیده نیست بل مطلقیت بخشیدن به عقیده یعنی عقیده گرایی - فیدئیسم - است.
فیدئیسم عقاید انسانی را نه تنها اصالت می بخشد بل از نظر او تمامی وجود انسان در عقیده خلاصه میشود. از این رو نه داشتن صرف عقیده بل این عقیده گرایی و فیدئیسم است که برایش آزادی از عقاید اصلا قابل تصور نیست.
اما در غیر اینصورت اگر عقیده از اجزاء انسانی باشد در کنار جزء شعور اجتماعی انسان، آگاهی و دانش انسانی و سرانجام فرهنگ ، آنگاه این به تشخیص و قوه ادراکه انسان محول است که بنابر اهمیت و ارزشی که هرباره برای عقیده قائل است، دارای عقیده باشد و یا فارغ و آسوده از عقیده ها زندگی کند.
من بطور نمونه در هستی ام تنها به اجزاء شعور اجتماعی، دانش و فرهنگی که دارم متکی ام و نیازی در این نمی بینم که مضافا بر این دارای اعتقاد هم باشم. برای من همین شعور اجتماعی، علمی و فرهنگی کافی است.
بنابراین آن گونه که فیدئیستها تصور می کنند: از دست دادن و رهایی از عقیده به معنای از دست دادن شعور اجتماعی، دانش و فرهنگ انسانی نیست بل برعکس.
در آزادی و فراغت از عقیدهاست که هرباره وجود اجتماعی، علمی و فرهنگی انسان به بهترین نحو به نمایش و عملکرد در می آید.
من مبحث آزادی از عقیده ها را به همین نحو که است با آتئیستها هم دارم.
رهایی از عقیده ها در واقع رهایی وجود اجتماعی، علمی و فرهنگی انسان از زیر بار عقیده هاست.
انسانی که از عقیده ها رهاست، به وجود اجتماعی، علمی و فرهنگی خویش هرباره متکی است و نه باری از عقیده دارد و نه زندانبانی بنام عقیده.
چالش او با عقیده ها بر حساب همین رهایی از عقیده هاست.
او در برابر عقیده ها و اگر دوست دارید در چالش با عقیده ها همواره این هویت و زبان اجتماعی، علمی و فرهنگی او است که آنها را وارد میدان میکند.
زبان علمی، زبان فرهنگی و زبان اجتماعی. و به این مفهوم عقیده ها به کنار. و.می توان هم نه در خویش بل در دیگران هم به همین زبان عقیده ها را برکنار کرد!
نکته ایی که آتئیستها مدام تکرارش می کنند این است که هویت علمی انسان و یا بطور خلاصه علم و دانش انسانی، عقاید و باورها را برکنار و بر طرف می کند.
درست می گویند. هر علمی هر عقیده ای را برطرف و برکنار می کند. با علم بیایید، عقیده برکنار می شود. در هر زمینه ای همینطور است. در هر زمینه ای، عقیده های انسانی چیزی برای گفتن ندارند . بر عکس این دانش است که چیز برای گفتن دارد..
در هر زمینه ای، یا انسان دارای یک عقیده است و یا در آن زمینه می داند و دارای دانش است. فرقی نمی کند در کدام حیطه: در تاریخ اجتماعی، در شیمی، پزشکی ، فیزیک، کیهان شناسی و..
یا انسان می داند و یا نمی داند بر حسب نادانی برای خویش اعتقاداتی را شکل داده است.
پس در هر مورد باید با علم پیش آمد تا اعتقادات در همان زمینه را به کنار زد. علم اگر نباشد، حاکم در آن سرزمین اعتقادات و نادانی ها و سیاهی ها خواهد بود.
آیا فقط با هویت علمی است که باید اعتقادات را از خود دور کرد؟
آیا تنها با توسعه علم و دانش و مدارس و دانشگاه ها می توان اعتقادات را برطرف ساخت؟
برای پاسخ به چنین پرسشهایی اول از همه بایستی علم بر ریشه های پیدایش عقاید در انسان ها داشت!و
در علم و دانش بر ریشه های عقیده در انسان ها به نظر می آید که آتئیستها ریشه اجتماعی و فرهنگی برای پیدایش عقاید در انسانها قائل نیستند و در مورد پیدایش عقاید خود را محدود می کنند به علم و دانش و به عبارت دیگر فقدان علم و دانش، بی مغزی، نفهمی و.. در انسانها.
. به عبارت دیگر آتئیستها میپندارند انگار انسان ها به دو دسته و طبقه تقسیم می شوند: یا آتئیست و یا انسان عقیدتی
دست اول ظاهرا اهل علم و تحقیق وباهوش و باذکاوت هستند و دسته دوم مردم جاهل، کله پوک که هرباره بی تحقیق و نسنجیده سخن می گویند و از اینرو هم عقیدتی اند.
یعنی ریشه ها پیدایش عقیده ها توگویی در ذکاوت، عقل، درجات ادراک و هوش و آگاهی و.. انسان خلاصه و محدود می شوند و همین است که شیوه برخورد آتئیستی به امر عقیده را به شیوه انتلکتوآلیستی مبدل می کند.
اما براستی ریشه های اجتماعی و فرهنگی پیدایش هرباره عقاید در انسان ها کجا باقی می مانند؟
آیا فرماسیون ها اجتماعی و سطوح و مدارج فرهنگی انسان در پیدایش عقیده ها و باورها موثر نیستند؟
آیا با پیشرفت های اجتماعی و فرهنگی امر برطرف سازی عقاید و باورها عملی نمی شوند؟
در همین فرهنگ ها و جامعه های پیشین و نازل نبوده که انسان عقیدتی پیدا شده اند و حال هم میشوند؟
پایان بخش نخست
ادامه دارد...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر