ما در ایران در حیطه افتراق مسائل حقوقی- قانونی از مسائل سیاسی مشکل داریم. قبلا هم گفتم و حالا هم تکرارمی کنم علما و فقهای ایران از دامن زنندگان اصلی به این مشکل می باشند و بخصوص با استقرار رژیم فقها در ایران مرز حقوق و سیاست بیش از پیش دچار بی نظمی و آشفتگی و پریشانی گردید.
ما در کشوری هستیم که نوعی حقوق گرایی مستولی است. غالب اهالی تکیه یکجانبه به حق و حقوق شان دارند و این در کشوری است که از سوی دیگر درباره اش به حق گفته میشود در آن به تنها چیزی که توجه نمی شود حق و حقوق اهالی است. دولت از قرن ها به اهالی به شکل تحکم حکومت کرده و به آنها به دیده یک رعیت، یک فرد موظف و بدون حق و حقوق نگریسته.
حال چظور می شود که ما از آن تفریط و کندروی افتاده ایم به این افراط و تند روی؟ خوب. همیشه همیطور بوده. نتیجه کندروی ها تندروی هاست تا این که کشور باز به تعادل باز گردد.
حالت بی حقوقی ها، بندگی و نوکری و عدم آزادگی و رعیتی را کم و بیش همه می شناسند چرا که این وضعیت، یک وضعیت تقریبا عمومی در گذشته های نزدیک بود.
پس می ماند مورد افراط و تندروی در حقوق که من آنرا حقوق گرای نام می نهم.
تندروهای حقوقی بیداری ملت را در این می بینند ملت که از خواب گران دیروز پا میشود باید فورا به احقاق حقوق و از دست رفته شان بدون رعایت هر شرایط اجتماعی و زمانی و تاریخی پای بفشرد. یعنی باید حقت را بگیری. فورا. یعنی توگویی خواب گران و نااگاهی ریشه همه بی حقوقی های دیروز بوده و راه حلش طبعا بیداری است. بیدار که شدی حقت را هم در دست داری. به این سادگی.
موارد متعدی را می توان نمونه آورد که مورد توجه بیدارگران و حقوق گرایان بوده و است:
نفت. حق ماست. ملت بیدار شوید و حق تان را بگیرید.به همین سادگی.
مزدوری. آقایی حق ماست. کارگر بیدار شو و رسم کارمزدی را برچین! به همین سادگی!
حق تعیین سرنوشت. حق ماست. ملتها بیدارشوید و حق تان را بگیرید. به همین سادگی!
به این شیوه می گویند حق ستانی افراطی و یکجانبه بدون توجه به شرایط اجتماعی، زمانی و .. با تکیه یک جانبه بر بیداری و آگاهی.
این شیوه در واقع از مبنای حقوقی انسان حرکت می کند و در حقوق بشر هم باقی می ماند و در آنجا منزل می کند و بیرون هم نمی آید. حق و حقوق بشر همه چیز است و مابقی هیچ چیز.
این ها اسلامیستها و دین گرایان را به یاد من می اندازند. آنها هم از دین حرکت می کنند، در دین باقی می مانند و از دین بیرون نمی آیند.
و این دو اگر امروز به جان هم می افتند بی علت نیست.
حقوق گرایان یا به اصطلاح رایج حقوق بشری ها جز حقوق بشر حقانیتی دیگری نمی شناسند و دین در عوض جز تحکم و وظیفه چیز دیگری نمی شناسد. بنابراین تصادم میان این دو از پیش برنامه ریزی شده است. در این رابطه یک طرف حقوق گراست و دیگری وظیفه گرا و چیزی که در این میان هرباره بیرون می ماند وضعیت اجتماعی، زمانی و... ما انسان است.
حقوق گرایان در واقع طبیعت گرا هستند: ناتورآلیست. حقوق در واقع مسائل طبیعی اند. و دین گرایان برعکس از ماورای طبیعت حرکت می کنند از این که طبیعت و حقوق انسانی بدست فراموشی سپرده شود، و حق و حقوق طبیعی مبدل به بندگی و رقیت و بی حقوقی گردد. یعنی استبداد عقیدتی و دینی.
میان این دو قطب بالا شرایط اجتماعی و زمانی ما انسان قرار دهد.
ملاحضه شرایط اجتماعی و زمانی اگر بخواهد بدون ملاحضات دیگر همراه باشد مانند شرایط طبیعی و حقوقی انسان به سهم خود به یک مکتب نو مبدل میشود که به آن مکتب سوسیالسم یا جامعه گرایی می گویند.
از این رو مکتب سوسیالیسم با مبانی اجتماعی حرکتش نه سر سازشی با مکتب حقوق گرایان دارد و نه با ماورای طبیعون و دین گرایان.
ورای مکتب های دینی، حقوقی و اجتماعی اگر بخواهید به مسئله بنگرید متوجه خواهید شد که مسئله انسان پرجانبه تر از این است که این مکاتب هریک به جنبه ایی از آن چسبده اند.
ورای مکتب ها اگر بخواهید به مسئله بنگرید هم حقوق طبیعی انسانی را خواهید دید و هم شرایط اجتماعی، تاریخی و زمانی را و هم...
من به این نظرم آنچه حقوق طبیعی انسان را محدود، معدوم و.. می کند یا استبداد دینی است یعنی یا حائز ریشه عقیدتی و دینی است و یا ریشه اجتماعی دارد.
چون در این مکان عمدا توجه ام بیشتر مورد محدویت و معدومیت های اجتماعی است که حقوق و طبیعت انسانی را ضایع می کنند از مورد ضایعات دینی- عقیدتی فاکتور می گیرم.
طبیعت اگر به ما هرباره حقوق اعظا کرده این جامعه و نظام های اجتماعی ما بوده اند که خلاف طبیعت آن را از ما ستانده اند.
اما این نظام های اجتماعی هرچه بوده اند مدام در تغییر و حرکت بوده اند و این طور نبوده ایستا باشند.
در همین جاست یعنی در همین پویایی اجتماعی است که امید این وجود دارد انسان بطور اجتماعی بار دیگر به هماهنگی و هارمونی با طبیعت نایل شود..
و در همین پویایی اجتماعی و امید به نیل به طبیعت و حقوق طبیعی است که من حقوق گرایان و افراطیون حقوقی را هرباره مخاطب خود قرار می دهم.
از نظرمن تباهی طبیعت و حقوق طبیعی اگر ریشه اجتماعی دارد، مسائل اجتماعی را باید بطور اجتماعی حل کرد. چرا که ریشه مسائل اجتماعی در خود جامعه و اجتماع نهفته است. و این نکته ایی که از دیده مکتب حقوقی پنهان می ماند.
ما نمی توانیم ورای نظام اجتماعی که هر باره در آن می زییم طبیعت و حقوق طبیعی را احیاء کنیم. احیای طبیعت و حقوق طبیعی ورای نظام های اجتماعی ممکن نیست.
بنابراین آن معمار واقعی و آن حامی حقوق طبیعی و آن شوالیه راستین، آن نیرویی که احقاق حقوق طبیعی مان را می کند و در دست اوست پیشرفت و تحول در نظام های اجتماعی ماست.
اگر بپذیرم تاریخ اجتماعی انسان را، خود انسان می سازد آنگاه خواهیم پذیرفت بازستادن حقوق طبیعی امر انسانی است اما به شکل اجتماعی و در راه پیشرفت و ترقی اجتماعی.
بنابر این فرق میان آنهایی که می خواهند حقوق طبیعی شان را بازستانند یعنی فرق میان طبیعیون و اجتماعیون- من این اسامی را برای سهولت انتخاب کرده ام - هرباره میان راه های واقعی و خیالی است.
پافشاری کودکانه بر حق و حقوق طبیعی بدون توجه به ملاحضات اجتماعی و زمانی حلال مسئله طبیعی و حقوقی ما نبوده و نیست و نخواهد بود.
این تکیه های یک جانبه به خواب بودن و لذا به آگاهی و بیداری، به تعلیم و روشنگری و.. که در عصر روشنگری و میان طبیعیون و.. متداول می گردد، بدون ملاحضات اجتماعی و زمانی زه به جایی نخواهد برد.
یکی از همین روشنگران اخیرا مدعی بود: جامعه های انسانی حاصل تفکرات خودماست همان گونه که جامعه های دینی و جامعه های عقیدتی یعنی جامعه های از اصل طبیعی شان دور افتاده، ماحصل بی فکریها و نیاندیشیدن های ما انسان هاست.
این طور نیست. چون اگر مد نطر جامعه های از اصل طبیعی خود دورافتاده یعنی جامعه های دینی - عقیدتی باشد - که به آن به عربی امت می گویند - چنین جامعه هایی ساخته و پرداخته عقیده انسان می باشند یعنی از مصنوعات بشرند. حال تبدیل این مصنوع عقیدتی به مصنوع عقلی تغییر در اصل مصنوع بودن نمی دهد.
در عوض اما اجتماعی بودن انسان یک مصنوع انسانی خواه عقیدتی و خواه عقلی نیست.
انسان همان گونه که یک موجود اندیشمند است و لذا مدعی است چون می اندیشد پس هست به همان گونه هم یک موجود اجتماعی است یعنی می تواند مدعی باشد چون اجتماعی است پس هست.
این هایی که به آفرینش و مصنوعات باور دارند در عمل آفرینش خواه الهی و خواه انسانی اهل مبالغه اند. این ها تا دیروز هر واقعه را یک مصنوع الهی می دانستند و حال با همان مبالغه هر واقعه را به یک صنعت و فرهنگ انسانی نسبت می دهند و این در واقع افراط در امر فرهنگ و سازندگی وصنعت، آموزش و مهارتهاست. که خاصه طبقه فرهنگیان و تحصیل کردگان ماست.
چون مبحث به اینجا رسید عرض می کنم. غالب این مسائل پیرامون حقوق گرایی، طبیعت گرایی، خرد گرایی، سازه گرایی یا کانستراکتیویسم.. همه از دل همین طبقه فرهنگیان و تحصیل کردگان کشور بیرون می آید یعنی در بیشتر مواقع چون بیان حال این طبقه است حمله به آن ها چون حمله به ارزش ها این طبقه است موجب انزجار در میان آنها نسبت به مهاجمین میشود.
با در نطر داشت این که غالب اهل قلم، خوانندگان و .. از میان همین طبقه می باشند بنابراین تهیه متونی که در آنها به ارزش های طبقه تحصیل کرده در کانستراکتیویسم، در حقوق گرایی، در انتلکتوآلیسم یا خردگرایی برخورد می شود بدون طرد احتمالی چنین متونی نخواهد بود.
اما همین طبقه بدون تمایل به دین گرایی و اسلامیسم نبوده و نیست. از این رو اختلاف میان اسلامیستها و حقوق گرایان امروز در عالب اوقات بازتابی از مرزها و اختلافات درونی میان طبقه فرهنگیان و تحصیل کردگان کشور ماست.
ادامه دارد..
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر