۱۳۹۰ دی ۱۹, دوشنبه

آیا اسلام منشای آزادی و دمکراسی است؟

درست تر است پرسش آیا اسلام می تواند منشای آزادی و دمکراسی باشد را بگونه کلی تر و اساسی تر آن  مطرح نمود و آن این که آیا دین بطور کلی منشای آزادی و دمکراسی است؟

من در جستار قبلی" دین سیویل، دین مردمی ....." به این مسئله از زاویه دیگری نگریستم . در آن جا این مطلب مطرح شد که دین فئودالی و اشرافی یک نهاد اجتماعی بوده و مطالبه به اصطلاح طبقه سوم در قبال دین فئودالی و جامعه فئودالی طبعا منجر به تبدبل دین به یک نهاد خصوصی و فردی می گردد و به این ترتیب به این نکته اشاره نمودم که مطالبه تبدیل دین سیاسی و حاکم و فقهی به دین فردی و غیر اجتماعی و غیر سیاسی یک مطالبه از سوی طبقه سوم است که در تناسب  با وضعیت تاریخی و اجتماعی آن می باشد.

پس دین تا آنزمان یعنی تا فئودالیته مسیری دیگری را طی نمود و تازه با ظهور طبقه سوم و جامعه شهری  است که مطالبات شهروندی دایر به جدایی دین از  سیاست و از جامعه مطرح میشود و به این معنا این خواسته جدایی دین و سیاست از هم یک خواسته تاریخی و اجتماعی است.

اما در این جا  و در این جستار  این پرسش مطرح است که آیا  نمی توان برغم  این مطالبه شهروندی و تاریخی  که خواهان دین شهروندی و غیر سیاسی است در همان سطح فئودالی و اشرافی باقی ماند و بر پایه موضع بندی فئودالی خواهان اصلاح دین فئودالی و مکتبی شد؟


از نظر من  تبدیل دین اسلام و مذهب شیعه در کشور مان از یک مذهب و دین حاکم، اشرافی، فقهی و... به یک دین منشای آزادی و دمکراسی  در واقعیت امر یک اصلاحات فئودالی و اشرافی با هدف تطبیق جامعه فئودالی و دین متناسب باآن با امر آزادی و دمکراسی در کشور است.

علت این امر توضیحا  از این قرار می باشد چون در دین فئودالی است که دین چون یک نهاد اجتماعی است لذا نظر به این عامل  از جامعه فئودالی که جامعه مرکب  از نهاد های اجتماعی است و از جامعه مسلط و حاکم می باشد، منفک نیست.

نظر به همین عدم انفکاک است که چون جامعه فئودالی جامعه ایی بسته وغیر آزاد، و جامعه ایی منشای استبداد و خفقان است به همین دلیل هم نهاد دینی آن نظیر دیگر نهاد های اجتماعی اش از این قاعده مستثتی نیستند.

حال اگر ما این اصل فئودالی را که دین از نهاد های اجتماعی اش می باشد و از جامعه فئودالی منفک نیست حفظ کنیم و آنگاه فقط در پی تغییر در این بر آییم که من به بعد به نهاد دین به اقتضای جامعه آزاد و  نظام سیاسی دمکراتیک آن خصایص جامعه نوین را به آن دیکته کنیم .... این در واقع  میشود همان پیاده کردن اصل فئودالی از دین در قالب نوین. یعنی همان جایگاهی که دین در جامعه فئودالی داشته است و از جامعه و سیاست و حقوق جدا نبوده حفظ شده - برخورد فئودالی - اما در نتیجه اصلاحات مبدل به منشای آزادی  و دمکراسی گشته است.

به عبارت دیگر اگر در گذشته این جامعه فئودالی بوده است که از قوطی جادویی و مقدس دین مارهای زهر آگین استبداد و خفقان برای توجیه سلطه و حاکمیت اجتماعی خود احضار کرده ما بیاییم با حفظ همان جعبه مقدس و جادویی برای توجیه حاکمیت و سلطه اجتماعی نوین  این بار از  درون آن کبوتری های آزادی و دمکراسی  بیرون آوریم.

این در عمل یعنی واگذاری نهاد قانون گذاری و حقوق که کارکرد همان جعبه مقدس است در دست دین و روحانیت  با این توضیح که فقه  و حقوق فئودالی و استبدادی من بعد به فقه آزادی و دمکراتیک و حقوق بشری مبدل گردد.

به این میگویند در واقع انقلاب اسلامی و انقلاب دینی که موسسان و مسببان آن خواه خود از فقها هستند و یا  این اندیشه از آستین  آقا زاده های فرنگ دیده شان بیرون می آید.


۲ نظر:

  1. Farhad Vakof در این جستار این پرسش مطرح است نظر به این که اسلام و قوانینش تا کنون حتی برای حیوانات مضر بوده - اسلام فئودالی و قرون وسطایی- آیا نمی توان در کالبد این اسلام و شیعه روح قوانین مدرن و حقوق بشری دمید؟ یعنی همان خواسته پیروان انقلاب اسلامی؟؟؟ و آنرا به سیاق فقه پویا به فقه وشریعت منشای حقوق بشر، آزادی و دمکراسی مبدل ساخت؟ جواب من : نه!

    پاسخحذف
  2. Farhad Vakof این که دین و اسلام ذاتا در تضاد با طبیعت و دنیاست موضوع این جستار نیست. این تعریف از دین و کارکرد آن است. ورای این موضوع باید در نظر داشت که جامعه های تاکنونی نسبت به دین دارای رابطه بوده اند که به آن رابطه جامعه با دین می گویند. برخی این رابطه را این گونه تعبیر می کنند که توگویی هر جامعه ایی دارای دین خاص خود است و دین یک نهاد اجتماعی است. بطور مثال آقای کاظم علمداری به این نظر می باشند. در حالی که این طور نیست. رابطه جامعه با دین به معنای این نیست که هر جامعه ایی در گذشته و در آینده دارای دین خاص خود بوده و است. این در واقع به معنای ابدی کردن دین است. از سوی دیگر دین پیوسته یک نهاد اجتماعی نیست. بطور مثال دین در جامعه فئودالی و پیش از آن یک نهاد اجتماعی بوده است. از زمانی که جامعه شهری و اصل شهروندی مطرح شده ما می بینیم که در تاریخ برای نخستین بار از سوی این جامعه بوده که خواسته دین به منزله یک نهاد غیر اجتماعی و نهاد فردی مطرح گشته است. از زاویه شهروندی یه مسئله بنگریم دین چون ذاتا مخالف انسان و طبیعت است مورد انتقاد نیست بل که از این زوایه که تاکنون یک نهاد اجتماعی و به طبع آن سیاسی بوده است و باید از این رو با همراه با سلطه جامعه شهری به جامعه دهقانی به حیات دین به منزله یک نهاد اجتماعی پایان داد، مطرح می باشد. حال من در این جستار در پی این هستم از زوایه مطالبه جامعه شهری و شهروندی به موضوع دین و اسلام و شیعه برخورد کرده و رابطه جامعه شهری با دین را مطرح کنم. در همین راستا است که متذکر میشوم نظریه پیروان انقلاب اسلامی یک نظریه شهروندی نیست بل که یک نظریه فئودالی است چرا که این نظریه در پی تحفبظ دین و اسلام و شیعه به یک عنوان یک نهاد اجتماعی است با این اصلاح که این نهاد مقننه و نهاد حقوقی من بعد مبدل به یک نهاد آزادی و دمکراتیک یعنی موسسان برای نظام نوین سیاسی گردد. من این را رد می کنم. و در این رابطه کاری به نظر شخصی خود ندارم که دین و از جمله اسلام و شیعه یک امر ذاتا ضد انسانی وضد طبیعی است. این آخری نظر شخصی من است که من آنرا وارد این مبجث نمی کنم.

    پاسخحذف