همانگونه که تا کنون در دو بخش قبلی به اطلاع رسید رابطه سندیکا و حزب سیاسی کارگران همان رابطه میان جامعه و سیاست است. بر همین احتساب و اصل سندیکا نسبت به حزب سیاسی حائز جایگاه بنیادین بوده و حزب سیاسی در واقعیت امر حکم روبنای سیاسی و ابزار سیاسی در دست سندیکا یعنی جامعه سازماندهی شده کارگری است.
همان گونه که دوستان مستحضرند جامعه کارگری تنها جامعه انسانی و. موجود است که در آن محافظه کاری موجود نیست. همه جامعه های تاکنونی و یا موجود حکمت وجودی و بقایشان در حفظ شان اما منفعت جامعه کارگری درنابودی جامعه کارگری و به عبارت دیگر برچیدن رسم دستمزدی و بساط رابطه سرمایه داری است.
من توجه دوستان را در این جا به همین منافع کارگری جلب می کنم. و این پرسش را از پیش روانه می کنم که براستی منافع کارگری در چیست؟
از نظر من و برداشتی که من از منافع کارگری دارم ، منافع کارگری در انحلال جامعه مزدوری و جامعه کارگری و برپایی جامعه بدون استثمار انسان از انسان، و بطور مشخص جامعه غیر سرمایه داری است. در ادامه پیرامون منافع کارگری می توان از انحلال حاکمیت انسان بر انسان و به این معنا دولت نام برد و بدنبال خود انحلال احزاب کارگری را هم به همراه دارد.
به نظرمن ما اگر بخواهیم پیگیرانه بباندیشیم نتیجه منطقی انحلال جامعه های کارگری و جامعه های سرمایه داری و در ازای آن استقرار جامعه فارغ از استثمار در عمل به معنای انحلال سندیکا نیز می باشد.
به این معنا آنگاه اگر بخواهیم این نتیجه را خواهیم داشت که هم سندیکا و هم حزب سیاسی کارگران ابزارهای مبارزه اجتماعی و سیاسی در دست کارگران در حین موجودیت سرمایه داری و تا استقرار جامعه فارغ از استثمار یعنی تحقق منافع کارگری می باشد.
بنابر این از پیش روشن است انگیزه اصلی تشکیل سندیکا و حزب سیاسی کارگری تامین منافع کارگری است و اما این منافع برخلاف تصور برخی که از این منافع کوتاه می آیند با وجود سرمایه داری و کارگری کردن تامین نمی شود.
اجازه دهید به منظور برجسته کردن مسئله، این نتیجه گیری آخری را ما میان خود به یک اصل مبدل گردانیم. با عزیمت از این اصل مابقی آنچه سندیکا و حزب سیاسی او در چارچوب سرمایه داری تحصیل می کنند قابل ارزش یابی و سنجش است.
من بر این نکته که از جهاتی مهم هستند تاکید دارم. اما در این رابطه دو جهت را به خاطرم میرسند عنوان می کنم.
1- اول از همه این نگرش قدیمی و خطاآمیز است که به یک تقسیم وظایف سیاسی و اقتصادی میان حزب و سندیکا معتقد است. بر این پایه آنگاه این نتیجه گرفته می شود که سندیکا یک ارگان برای مبارزه صنفی و اقتصادی و معیشتی کارگر نظیر دستمزد، بیمه، مسکن و... می باشد و حزب سیاسی در عوض جون سروکارش با حکومت و قانون و...یک اقدام انقلابی است که یا پیگیری آن تجویز نمی شود و یا اگر میشود پیگیری همان منافع کارگری که در فوق گفته شد مد نظر قرار می گیرد.
به عبارت دیگر تقسیمی شده است میان پیگیری منافع کارگری که امر سیاسی و انقلابی خوانده می شود و در شمار وظایف حزب کارگر قلمداد می گردد و پیگیری وظایف صنفی و پیش پاافتاده که هر صنفی دارا است و در آن پیرامون یک قران و دوقران سروکله زده میشود و این کار بعهده سندیکا نهاده شده است.
چنان که می بینید در این تقسیم بندی یک تضادی میان فعالیتهای سندیکایی وفعالیت های سیاسی ایجاد کرده اند که رهایی از چنبره چنین تضادی اصلا کار آسانی نیست.
این تضاد اشاره دارد به همان فعالیتهای اصلاح طلبانه کارگری و فعالیتهای انقلاب- کارگری که اولی به عنوان حرکت های سندیکایی و اقتصادی و معیشتی و صنفی و دومی به منزله فعالیتهای سیاسی که باانقلاب کارگری همراه است، خوانده میشوند.
از نظر من چنین تقسیم بندی از اساس اشتباه است.
حالا علت این را عرض میکنم. توجه بفرمایید اگر مبنا اصلاحات در عوض انقلاب در هستی و در جامعه کارگری باشد امر اصلاحات در جامعه کارگری هم می تواند سندیکایی و هم بطور سیاسی پیشبرده شود.
من میان اصلاح طلب و اصلاح گرایی از یکسو و از سوی دیگر ضرورت تاریخی اصلاح فرق قائلم. من به این افتراق در جای خود بیشتر اشاره خواهم کرد. اما در اینجا اصل را می گذاریم بر این که ضرورتا و تاریخا و نظر به روند تکاملی راه کارگری راه اصلاحات در ازای راه انفلابی باشد.
همان گونه که در پیش هم مطرح نمودم باید بپذیریم که راه انقلابی تنها راهی است که تامین کننده منافع کارگری است. راه اصلاحات تامین کننده منافع ما کارگران نیست.
این همان اصلی است که من فوقا به آن رسیدم. از انقلاب و تامین منافع کارگری به هر علت که خواستید کوتاه که بیایید آنگاه آن میشود که اصلاحات خوانده میشود.
من به شخصه به این نظرم که گاه اصلاحات در ازای انقلاب یک جبر تاریخی و تکاملی است. من امر انقلاب را یک امر تاریخی و تکاملی می دانم و زمانی که تاریخ و تکامل به آن درجات نایل گردد که باید انقلاب شود آن گاه انجام اراده تاریخ اراده ما خواهد شد.
اما تا آن زمان اراده تاریخ به اصلاحات خواهد بود و درست بر همین اساس است که می خواهم نتیجه گیری کنم آن تقسیم بندی که وجود دارد در حقیقت امر تقسیم دو مرحله تاریخی یک مرحله اصلاحات و دیگری مرحله انقلابی است و در هر یک از این مراحل بطور همزمان هم سندیکا و هم حزب سیاسی او از موجودیت برخوردارند که در یک مرحله اصلاحات و در مرحله دیگری انقلاب را پیش می گیرند.
پس این طور نیست که سندیکا مختص مرحله اصلاحات باشد و در صورت سیاسی شدن مرحله تاریخی هم عوض می شود و حزب مختص دوره انقلابی باشد.
این بینش همان است که منجر به انحلال سندیکا به این خاطر که سندیکا یک نهاد اصلاح جویانه است، میشود و یا چون سندیکا را یک پدیده تشکیلاتی برای اصلاحات می داند با همین انگیزه اصلاحاتی به پای تشکیل سندیکا میرود.
از این گذشته چنین بینشی رابطه درستی با حزب سیاسی برقرار نمی کند و گمان می کند تشکیل حزب سیاسی یعنی نابودی سرمایه داری و تامین منافع کارگری و به این معنا انقلاب کارگری و پرهیز از سیاست یعنی واگذاری آن به سرمایه داران و غیره و مشغول شدن به سندیکا یعنی همان اصلاح طلبی و...
پس اجازه دهید یک نتیجه گیری کوتاه از آنچه گفتم بنمایم.
در مرحله ای که اصلاحات یک ضرورت تاریخی است، خواه سندیکا و خواه حزب سیاسی کارگر ضرورتا در پی اصلاحات هستند. در این مرحله سندیکا و حزب سیاسی او وظایف مرحله اصلاحات را به تناسب میان خود تقسیم میکنند.
درست در همین جاست که این پرسش پیش می آید که آیا سندیکا به حزب سیاسی در کنار خود احتیاج دارد یا نه؟
من همان گونه که پیشتر هم عرض کردم تشکیل حزب مستقل کارگری به عنوان بازوی سیاسی جامعه کارگری که وظایف سندیکا را در قبال نظام سیاسی و حکومتی به پیش ببرد الزامی است و در این جا اضافه می کنم اما این به این معنا نباید باشد که سندیکا حق مداخله در امور سیاسی و فعالیت های سیاسی را نباید داشته باشد.
به نظرمن سندیکا به عنوان مجمع اصلی و مرکزی کارگری هرزمان که لازم آید و بنابر تصمیم عمومی باید بطور مستقیم و بلاواسطه اعضای خود وارد حوزه سیاسی شود و به موقع هم کناره گیری کند.
به این ترتیب من به سندیکا نقش اصلی و مادر اعطا می کنم. سندیکا مجمع و مجلس سنای کارگران است.
ادامه درقسمت چهارم...
http://irancomwww.blogspot.com/2011/12/blog-post_2779.html
همان گونه که دوستان مستحضرند جامعه کارگری تنها جامعه انسانی و. موجود است که در آن محافظه کاری موجود نیست. همه جامعه های تاکنونی و یا موجود حکمت وجودی و بقایشان در حفظ شان اما منفعت جامعه کارگری درنابودی جامعه کارگری و به عبارت دیگر برچیدن رسم دستمزدی و بساط رابطه سرمایه داری است.
من توجه دوستان را در این جا به همین منافع کارگری جلب می کنم. و این پرسش را از پیش روانه می کنم که براستی منافع کارگری در چیست؟
از نظر من و برداشتی که من از منافع کارگری دارم ، منافع کارگری در انحلال جامعه مزدوری و جامعه کارگری و برپایی جامعه بدون استثمار انسان از انسان، و بطور مشخص جامعه غیر سرمایه داری است. در ادامه پیرامون منافع کارگری می توان از انحلال حاکمیت انسان بر انسان و به این معنا دولت نام برد و بدنبال خود انحلال احزاب کارگری را هم به همراه دارد.
به نظرمن ما اگر بخواهیم پیگیرانه بباندیشیم نتیجه منطقی انحلال جامعه های کارگری و جامعه های سرمایه داری و در ازای آن استقرار جامعه فارغ از استثمار در عمل به معنای انحلال سندیکا نیز می باشد.
به این معنا آنگاه اگر بخواهیم این نتیجه را خواهیم داشت که هم سندیکا و هم حزب سیاسی کارگران ابزارهای مبارزه اجتماعی و سیاسی در دست کارگران در حین موجودیت سرمایه داری و تا استقرار جامعه فارغ از استثمار یعنی تحقق منافع کارگری می باشد.
بنابر این از پیش روشن است انگیزه اصلی تشکیل سندیکا و حزب سیاسی کارگری تامین منافع کارگری است و اما این منافع برخلاف تصور برخی که از این منافع کوتاه می آیند با وجود سرمایه داری و کارگری کردن تامین نمی شود.
اجازه دهید به منظور برجسته کردن مسئله، این نتیجه گیری آخری را ما میان خود به یک اصل مبدل گردانیم. با عزیمت از این اصل مابقی آنچه سندیکا و حزب سیاسی او در چارچوب سرمایه داری تحصیل می کنند قابل ارزش یابی و سنجش است.
من بر این نکته که از جهاتی مهم هستند تاکید دارم. اما در این رابطه دو جهت را به خاطرم میرسند عنوان می کنم.
1- اول از همه این نگرش قدیمی و خطاآمیز است که به یک تقسیم وظایف سیاسی و اقتصادی میان حزب و سندیکا معتقد است. بر این پایه آنگاه این نتیجه گرفته می شود که سندیکا یک ارگان برای مبارزه صنفی و اقتصادی و معیشتی کارگر نظیر دستمزد، بیمه، مسکن و... می باشد و حزب سیاسی در عوض جون سروکارش با حکومت و قانون و...یک اقدام انقلابی است که یا پیگیری آن تجویز نمی شود و یا اگر میشود پیگیری همان منافع کارگری که در فوق گفته شد مد نظر قرار می گیرد.
به عبارت دیگر تقسیمی شده است میان پیگیری منافع کارگری که امر سیاسی و انقلابی خوانده می شود و در شمار وظایف حزب کارگر قلمداد می گردد و پیگیری وظایف صنفی و پیش پاافتاده که هر صنفی دارا است و در آن پیرامون یک قران و دوقران سروکله زده میشود و این کار بعهده سندیکا نهاده شده است.
چنان که می بینید در این تقسیم بندی یک تضادی میان فعالیتهای سندیکایی وفعالیت های سیاسی ایجاد کرده اند که رهایی از چنبره چنین تضادی اصلا کار آسانی نیست.
این تضاد اشاره دارد به همان فعالیتهای اصلاح طلبانه کارگری و فعالیتهای انقلاب- کارگری که اولی به عنوان حرکت های سندیکایی و اقتصادی و معیشتی و صنفی و دومی به منزله فعالیتهای سیاسی که باانقلاب کارگری همراه است، خوانده میشوند.
از نظر من چنین تقسیم بندی از اساس اشتباه است.
حالا علت این را عرض میکنم. توجه بفرمایید اگر مبنا اصلاحات در عوض انقلاب در هستی و در جامعه کارگری باشد امر اصلاحات در جامعه کارگری هم می تواند سندیکایی و هم بطور سیاسی پیشبرده شود.
من میان اصلاح طلب و اصلاح گرایی از یکسو و از سوی دیگر ضرورت تاریخی اصلاح فرق قائلم. من به این افتراق در جای خود بیشتر اشاره خواهم کرد. اما در اینجا اصل را می گذاریم بر این که ضرورتا و تاریخا و نظر به روند تکاملی راه کارگری راه اصلاحات در ازای راه انفلابی باشد.
همان گونه که در پیش هم مطرح نمودم باید بپذیریم که راه انقلابی تنها راهی است که تامین کننده منافع کارگری است. راه اصلاحات تامین کننده منافع ما کارگران نیست.
این همان اصلی است که من فوقا به آن رسیدم. از انقلاب و تامین منافع کارگری به هر علت که خواستید کوتاه که بیایید آنگاه آن میشود که اصلاحات خوانده میشود.
من به شخصه به این نظرم که گاه اصلاحات در ازای انقلاب یک جبر تاریخی و تکاملی است. من امر انقلاب را یک امر تاریخی و تکاملی می دانم و زمانی که تاریخ و تکامل به آن درجات نایل گردد که باید انقلاب شود آن گاه انجام اراده تاریخ اراده ما خواهد شد.
اما تا آن زمان اراده تاریخ به اصلاحات خواهد بود و درست بر همین اساس است که می خواهم نتیجه گیری کنم آن تقسیم بندی که وجود دارد در حقیقت امر تقسیم دو مرحله تاریخی یک مرحله اصلاحات و دیگری مرحله انقلابی است و در هر یک از این مراحل بطور همزمان هم سندیکا و هم حزب سیاسی او از موجودیت برخوردارند که در یک مرحله اصلاحات و در مرحله دیگری انقلاب را پیش می گیرند.
پس این طور نیست که سندیکا مختص مرحله اصلاحات باشد و در صورت سیاسی شدن مرحله تاریخی هم عوض می شود و حزب مختص دوره انقلابی باشد.
این بینش همان است که منجر به انحلال سندیکا به این خاطر که سندیکا یک نهاد اصلاح جویانه است، میشود و یا چون سندیکا را یک پدیده تشکیلاتی برای اصلاحات می داند با همین انگیزه اصلاحاتی به پای تشکیل سندیکا میرود.
از این گذشته چنین بینشی رابطه درستی با حزب سیاسی برقرار نمی کند و گمان می کند تشکیل حزب سیاسی یعنی نابودی سرمایه داری و تامین منافع کارگری و به این معنا انقلاب کارگری و پرهیز از سیاست یعنی واگذاری آن به سرمایه داران و غیره و مشغول شدن به سندیکا یعنی همان اصلاح طلبی و...
پس اجازه دهید یک نتیجه گیری کوتاه از آنچه گفتم بنمایم.
در مرحله ای که اصلاحات یک ضرورت تاریخی است، خواه سندیکا و خواه حزب سیاسی کارگر ضرورتا در پی اصلاحات هستند. در این مرحله سندیکا و حزب سیاسی او وظایف مرحله اصلاحات را به تناسب میان خود تقسیم میکنند.
درست در همین جاست که این پرسش پیش می آید که آیا سندیکا به حزب سیاسی در کنار خود احتیاج دارد یا نه؟
من همان گونه که پیشتر هم عرض کردم تشکیل حزب مستقل کارگری به عنوان بازوی سیاسی جامعه کارگری که وظایف سندیکا را در قبال نظام سیاسی و حکومتی به پیش ببرد الزامی است و در این جا اضافه می کنم اما این به این معنا نباید باشد که سندیکا حق مداخله در امور سیاسی و فعالیت های سیاسی را نباید داشته باشد.
به نظرمن سندیکا به عنوان مجمع اصلی و مرکزی کارگری هرزمان که لازم آید و بنابر تصمیم عمومی باید بطور مستقیم و بلاواسطه اعضای خود وارد حوزه سیاسی شود و به موقع هم کناره گیری کند.
به این ترتیب من به سندیکا نقش اصلی و مادر اعطا می کنم. سندیکا مجمع و مجلس سنای کارگران است.
ادامه درقسمت چهارم...
http://irancomwww.blogspot.com/2011/12/blog-post_2779.html
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر