دوستانی که مباحث پیرامون سکولاریته را دنبال می کنند بهتر می دانند مبحث سکولاریته در پیوستگی تنگاتنگ قرار دارد با این بحث ما - که در سه شماره پیشین داشتیم - یعنی در رابطه با جمهوری از یکسو وازسوی دیگر جامعه فئودالی و تثلیث طبقاتی آن و بویژه در رابطه با حاکمیت طبقه روحانیت از این جامعه.
در این خصوص من به این نظرم که ما باید به دو نکته بیش از همه توجه خود را اختصاص دهیم:
1- اول از همه به ساختار اجتماعی جامعه فئودالی و این که ترکیب طبقاتی این جامعه به سه منبع و سه جزء یعنی روحانیت، اشرافیت و دهقانیت همان ساختاری است که این جامعه ازجامعه های پیش از خود به ارث برده بود و در واقع به این اعتبار جامعه فئودالی تنها حالتی تکامل یافته از گذشتگان خود بوده که در او این حالت به انتهای تکامل خود رسیده بود.
به عبارت دیگر این که جامعه فئودالی در درون خود طبقه روحانیت، به منزله نخستین طبقه و اشرافیت و دهقانیت به مثابه طبقات بعدی را ارگانیزه داشت این حالت یک پیشامد نبود بل که این ترکیب باز می گشت به جامعه های بدوی.
یعنی باید تصورش را کرد که انسان در همبودگی های بدوی خود در اوج تکامل اجتماعی خود در قالب یک تقسیم کار اجتماعی به یک تثلیث دست یافته بود و در این تثلیث در هیئت روحانیت همه اموری از قبیل، اعتقادات، دین و عبادات، نگارش و خط، امور هنرو فرهنگ و..را گردهم می آورد و مابقی نظیر اقتصاد، و جنگ و اداره به دو دیگر طبقه سپرده می شد..
شکی نیست که در مرحله بدوی هر سه این دسته امور در دست رسته پیران بود و جمع پیران یعنی همان اجتماع سنای آتی وظابف هرسه طبقه آتی را بعهده داشت. اما ما زمانی که جامعه فئودالی را داریم این همبودگی های بدوی چنان که می بینیم به آنچنان درجات تکاملی از خود نایل شده بودند که به جای رسته پیران که اکنون مجلس سنا نامیده میشد و ناظر بر امور جامعه بود سه طبقه ظهور کرده بودند که هریک به سهم خود امور را میان خود تقسیم کرده بودند.
در چنین دیسپوزیسیون اجتماعی و دیرینه امور روحانی وعقیدتی و دینی از مابقی امور رفته رفته جدا می شدند ودر اوج فراشد خود یعنی در جامعه فئودالی ما می بینیم که در طبقه روحانیت همه این امور در دست یک طبقه از جامعه دور هم جمع میشوند
در رابطه با سکولاریته باید بگوییم در جامعه فئودالی نه تنها دولت - طبقه اشرافیت بخصوص - از جامعه جدا نبود - عدم تکفیک سیاست از جامعه - بل که روحانیت و نهاد دین هم از جامعه جدا نبود.
قدری دقیق تر می بینیم که جامعه فئودالی آن جامعه بسته ایی بود که همه اعضای آن از یک قوم و نژاد و در واقع یک همبودگی قومی و به این معنا فرهنگی بود که به همین کیفیت کم یا بیش از مراحل اولیه تکامل اجتماعی سر بیرون آورده بود.
در عصر باستان بطور نمونه. ما به همین همبودگی های قومی وبسته و نژادی برمی خوریم اما با این تفاوت که در سطح یک کشور و در سایه یک دولت تعداد این همبودگی های نژادی و قومی و به تبع آن تعداد طبقات روحانیت از هریک از این همبودگی های کثیر العده و در کنار هم در سایه یک دولت به همزیستی می پرداختند.
اما این همزیستی مسالمت در ادامه تکامل ارگانیک این همبودگی ها باهم منجر به یک طبقه روحانیت واحد و یک نظام عقیدتی ودینی و به یک خدای واحد مبدل گشته بود یعنی آنچه که ما در الهیات از خدای واحد داریم در زیر بنای اجتماعی اش ماحصل اتحاد و یگانگی همبودگی های باستانی و لذا اتحاد همه خدایان در یک طبقه روحانیت واحد بود.
اما این پروسه اتحاد روحانیت ها و اتحاد جامعه های باستانی و قومی در یک جامعه فئودالی واحد و یگانه همان پروسه ایی بود که در ایران برغم همه پیشرفتگی های کشور، هنوز در حال ادامه بوده است و تلاش هایی که در دوره ساسانیان در این حیطه انجام شده بود به آنچنان نتایج قابل قبول برای همه اقوام و جامعه های ایرانی که در ایران زمین بودند منجر نشده بود و از همین رو منشاء منارعات دامنه داری میان اشکانیان- پارت ها - و پارس ها و .... گشته بود و این وضع به این گونه ادامه داشت تا این که اعراب به ایران زمین حمله نمودند و با خود مشکلات جدیدی در این زمینه به همراه آوردند.
همان گونه که دوستان مطلع اند به عمد تاریخ حملات اعراب بادیه نشین - هجوم اقوام بربر به ایران زمین و به روم پدیده نوین و ناشناخته ایی نبود - در پس هاله های مقدس و دینی و عقیدتی پوشیده نگه داشته شده است والا همان گونه که ما اکنون قادریم درست و یا نادرست به این نحو از لحاظ اجتماعی ایران زمین را تحلیل کنیم به همان گونه هم از نظر اجتماعی اعراب بادیه نشین قابل تحلیل اند. و به همان گونه که محتمل است ما در اینجا به اشتباه باشیم کم و یابیش امکان ارتکاب اشتباه در آنجا هم وجود دارد.
بهر حال هجوم اعراب بربر یعنی اعرابی که در جامعه های بدوی روزگار می گذراندند در یک چارچوب کلی از مسئله ایی باید در نظر گرفته شود که ایران در آنزمان در سطح مرزی با آن مواجه بوده است.
ادامه در قسمت بعدی
http://irancomwww.blogspot.com/2011/12/blog-post_4812.html
در این خصوص من به این نظرم که ما باید به دو نکته بیش از همه توجه خود را اختصاص دهیم:
1- اول از همه به ساختار اجتماعی جامعه فئودالی و این که ترکیب طبقاتی این جامعه به سه منبع و سه جزء یعنی روحانیت، اشرافیت و دهقانیت همان ساختاری است که این جامعه ازجامعه های پیش از خود به ارث برده بود و در واقع به این اعتبار جامعه فئودالی تنها حالتی تکامل یافته از گذشتگان خود بوده که در او این حالت به انتهای تکامل خود رسیده بود.
به عبارت دیگر این که جامعه فئودالی در درون خود طبقه روحانیت، به منزله نخستین طبقه و اشرافیت و دهقانیت به مثابه طبقات بعدی را ارگانیزه داشت این حالت یک پیشامد نبود بل که این ترکیب باز می گشت به جامعه های بدوی.
یعنی باید تصورش را کرد که انسان در همبودگی های بدوی خود در اوج تکامل اجتماعی خود در قالب یک تقسیم کار اجتماعی به یک تثلیث دست یافته بود و در این تثلیث در هیئت روحانیت همه اموری از قبیل، اعتقادات، دین و عبادات، نگارش و خط، امور هنرو فرهنگ و..را گردهم می آورد و مابقی نظیر اقتصاد، و جنگ و اداره به دو دیگر طبقه سپرده می شد..
شکی نیست که در مرحله بدوی هر سه این دسته امور در دست رسته پیران بود و جمع پیران یعنی همان اجتماع سنای آتی وظابف هرسه طبقه آتی را بعهده داشت. اما ما زمانی که جامعه فئودالی را داریم این همبودگی های بدوی چنان که می بینیم به آنچنان درجات تکاملی از خود نایل شده بودند که به جای رسته پیران که اکنون مجلس سنا نامیده میشد و ناظر بر امور جامعه بود سه طبقه ظهور کرده بودند که هریک به سهم خود امور را میان خود تقسیم کرده بودند.
در چنین دیسپوزیسیون اجتماعی و دیرینه امور روحانی وعقیدتی و دینی از مابقی امور رفته رفته جدا می شدند ودر اوج فراشد خود یعنی در جامعه فئودالی ما می بینیم که در طبقه روحانیت همه این امور در دست یک طبقه از جامعه دور هم جمع میشوند
در رابطه با سکولاریته باید بگوییم در جامعه فئودالی نه تنها دولت - طبقه اشرافیت بخصوص - از جامعه جدا نبود - عدم تکفیک سیاست از جامعه - بل که روحانیت و نهاد دین هم از جامعه جدا نبود.
قدری دقیق تر می بینیم که جامعه فئودالی آن جامعه بسته ایی بود که همه اعضای آن از یک قوم و نژاد و در واقع یک همبودگی قومی و به این معنا فرهنگی بود که به همین کیفیت کم یا بیش از مراحل اولیه تکامل اجتماعی سر بیرون آورده بود.
در عصر باستان بطور نمونه. ما به همین همبودگی های قومی وبسته و نژادی برمی خوریم اما با این تفاوت که در سطح یک کشور و در سایه یک دولت تعداد این همبودگی های نژادی و قومی و به تبع آن تعداد طبقات روحانیت از هریک از این همبودگی های کثیر العده و در کنار هم در سایه یک دولت به همزیستی می پرداختند.
اما این همزیستی مسالمت در ادامه تکامل ارگانیک این همبودگی ها باهم منجر به یک طبقه روحانیت واحد و یک نظام عقیدتی ودینی و به یک خدای واحد مبدل گشته بود یعنی آنچه که ما در الهیات از خدای واحد داریم در زیر بنای اجتماعی اش ماحصل اتحاد و یگانگی همبودگی های باستانی و لذا اتحاد همه خدایان در یک طبقه روحانیت واحد بود.
اما این پروسه اتحاد روحانیت ها و اتحاد جامعه های باستانی و قومی در یک جامعه فئودالی واحد و یگانه همان پروسه ایی بود که در ایران برغم همه پیشرفتگی های کشور، هنوز در حال ادامه بوده است و تلاش هایی که در دوره ساسانیان در این حیطه انجام شده بود به آنچنان نتایج قابل قبول برای همه اقوام و جامعه های ایرانی که در ایران زمین بودند منجر نشده بود و از همین رو منشاء منارعات دامنه داری میان اشکانیان- پارت ها - و پارس ها و .... گشته بود و این وضع به این گونه ادامه داشت تا این که اعراب به ایران زمین حمله نمودند و با خود مشکلات جدیدی در این زمینه به همراه آوردند.
همان گونه که دوستان مطلع اند به عمد تاریخ حملات اعراب بادیه نشین - هجوم اقوام بربر به ایران زمین و به روم پدیده نوین و ناشناخته ایی نبود - در پس هاله های مقدس و دینی و عقیدتی پوشیده نگه داشته شده است والا همان گونه که ما اکنون قادریم درست و یا نادرست به این نحو از لحاظ اجتماعی ایران زمین را تحلیل کنیم به همان گونه هم از نظر اجتماعی اعراب بادیه نشین قابل تحلیل اند. و به همان گونه که محتمل است ما در اینجا به اشتباه باشیم کم و یابیش امکان ارتکاب اشتباه در آنجا هم وجود دارد.
بهر حال هجوم اعراب بربر یعنی اعرابی که در جامعه های بدوی روزگار می گذراندند در یک چارچوب کلی از مسئله ایی باید در نظر گرفته شود که ایران در آنزمان در سطح مرزی با آن مواجه بوده است.
ادامه در قسمت بعدی
http://irancomwww.blogspot.com/2011/12/blog-post_4812.html
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر