در کشور ما ایران فرهنگ مقام بالایی دارد. اما براستی فرهنگ چیست؟ برخی خواهند گفت فرهنگ عرصه فرزانگان، اندیشمندن، ادبا،شعرا،هنرمندان... است.و همینطور است.بیهوده نیست در کشور ٔگل و بلبل، شعر و شاعری فرهنگ حائز چنین جایگاه ولایی باشد. از مرتبه بلند فرهنگ در کشورمان هر چه بگویم بازهم کم گفته ایم.مردم خود شعر میگویند، شیرین گفتارند،به موسیقی متمایلند، اهل ساز و آوازند.... در این کشور صاحبان فرهنگ، اندیشمندان،هنرمندان، نویسیندگان،... در چشم مردم از فرزانگان مملکت هستند. اما براستی ما چقدر از این نخبگان میدانیم؟ من قبل از اینکه وارد این پرسش شوم مایلم دو و سه عرصه دیگر بطور کمکی اشاره کنم، و بعد وارد مطلب فرهنگ شوم. فرهنگ دنیایی است بدون در و پیکر. همه شئونهای زندگی در فرهنگ تبارز مییابد و یاا میتواند تجلی یابد. فرهنگ از این لحاظ هم دارای منزلت بالایی است. نه تنها دنیا بلکه دین هم در فرهنگ ظهور بهم میرساند و در فرهنگ زبانی مییابد. این فرزانه که فرهنگ نام دارد پدیدهای انسانی است. فرهنگ در تقابل با طبیعت است. شما میتوانید فرهنگ و طبیعت را از شمار جفت مقولات متضاد بدانید. فرهنگ یعنی خلاقیت و انسان. انسان خلاق، انسان فرهنگ ساز است. ما انسانها پیشرفت خود را به سهم زیاد مدیون خلاقیت و فرهنگ خود هستیم. هنر، صنایع، اختراعات ما از شمار فرهنگ بشری هستند. تمدن انسانی بخشی از فرهنگ بشری است.پس ما میتوانیم دربارهٔ فرهنگ انسانی و مقام بالای آن در زندگانی بشر و در ایران سخن بسیار بگویم. اما دربارهٔ فرهنگ هر آنچه بگویم، شاید کم گفتیم. صاحبان فرهنگ اما گاه دربارهٔ عرصه خود راه مبالغه میروند. هر صاحب فرهنگی،میتواند عرصه زندگی خود را با خلاقیت فرهنگی مزین کند. همه محدودههای حیات بشری مشمول این قاعده میشود: سیاست، اقتصاد، اخلاق،حقوق،علم،دین... شما میتوانید به همه این عرصهها باز عرصه فرهنگ را اضافه کنید و سرانجام بگوید: فرهنگ برای فرهنگ هم میتواند وجود داشته باشد. باز این مطلب تغییری در راستای این موضوع نمیتوند بوجود آورد و آن اینکه فرهنگ هیچ یک از این عرصههای گفته شده نیست. یعنی فرهنگ نه دین است، نه علم،نه سیاست،نه اخلاق، نه... این همان مطلبی است که میخواستم در این مجال به آن به پردازم.
در این عبارت آخری خوب دقت کنید. از آن میان رابطه فرهنگ و دین و علم و سیاست مورد توجه من است. نهاد و گزاره این نوشته متعاقبا چنین است: فرهنگ نه دین است، نه علم، نه سیاست.
آن دسته از اندیشمندان ما که جو نمایان گندم فروش هستند دین خود را با نام فرهنگ به ما میفروشند در اینجا مورد خطاب قرار میگیرند. پیام این نوشته این است: دین فرهنگ نیست و فرهنگ دین نیست. همانطور که در بالا آمده است ما فرهنگ دینی اندیشمند دینی داریم، فرهنگ سیاسی، اندیشمند سیاسی، و غیره داریم، چرا که فرهنگ عرصه بدون در و پیکر است. اما از این راه نه دین، نه سیاست، نه علم مبدل به فرهنگ میشود. فرهنگی کردن دین، علم و سیاست یعنی تبدیل این عرصهها به عرصههای اندیشمندی. به این تبدیل میگویند اندیشه گرائی. عقلانی کردن دین، سیاست، علم به زبان اروپایی انتلکتوالیزه کردن نامیده میشود. انتلکتولها یعنی اندیشمندان با عقلانیی کردن (انتلکتوالیزه) همان کاری را میکنند که دینگرایان میکنند. دینگرایان همه عرصههای زندگی را در دین میچپانند و دین را جامع همه میسازند و فرهنگ گرایان فرهنگ و اندیشه را جامع همه میسازند. روش کار در هر دو یکی است. چنانکه از این متن مستفاد میشود تبارز فرهنگی سیاست، علم و یاا دین فرهنگ گرائی نامیده نمیشود، بلکه گنجانیدن عرصههای نامبرده در فرهنگ با هدف عقلانیی کردن این عرصه هاست، که فرهنگ گرائی نامیده میشود. در کشور ما دین گرایی که همان شریعت مداری است بعضا از سوی فرهنگ مدارن عقلانیی میشود. این کار را شعبه فرهنگ گرایان این رسته انجام میدهند. سرانجام کار شریعت از عقلانیه بیرون میاید و به عنوان اندیشه دینی فروخته میشود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر