۱۳۹۰ تیر ۱۸, شنبه

اندر حکایت نفرت جامعه مدنی از مارکسیسم


نفرت جامعه مدنی از مارکسیسم حکایتی است در نوع خود منحصر به فرد. برای این که خواننده از همان آغاز از سوء تفاهم باز دارم به اطلاع می رسانم نگارنده این سطور مارکسیست نیست. شاید از همین روست که در موقعیتی است که می تواند این نفرت را و پیامدهای حکایتی آنرا درک کند و به توضیح بکشاند.

نفرت از مارکسیسم در واقعیت امر نفرتی اجتماعی از سوی یک جامعه بر علیه جامعه دیگرست و به عبارت دیگر از سوی جامعه مدنی از جامعه کارگری می باشد. از این رو اصلیت و بن مایه این نفرت باز می گردد نه به خود مارکس و مارکسیسم بل که به نفرت از جامعه کارگری که از سوی جامعه مدنی و بالا دست که در یک مبارزه اجتماعی علیه کارگران ابراز می شود. به این اعتبار جوهر نفرت اجتماعی بر علیه فرودستان کارگری تنها در پوشش نفرت از مارکسیسم متبلور می شود که این آخری همان گونه که میدانیم یکی از جریانات درون جامعه کارگری است و به سهم خود خدمات و مضراتی هم برای این جامعه به همراه داشته است.

من برای این که نشان دهم که دراساس خود این اختلاف و نفرت جامعه مدنی با مارکسیسم نیست بل که تفرت از جامعه کارگری موردی را مثال می زنم که در کشور ما بسیار متداول است.

همان گونه که میدانید این از متعلقات جامعه مدنی و بورژوایی است که از بدو پیدایش آن در تاریخ اجتماعی انسان در هر کچا و هر زمان در پی انکار جامعه فرودست بر آمده است و آنرا مانند لکه ننگی بر دامن و وجدان خود می دانسته است که میبایست پنهان گردد.

از این رو جامعه فرودست یعنی جامعه عمله و حمال در هیچ کجای این کره خاکی از سوی جامعه ایی که بر این جامعه حمال سوار بوده است به علت همین سواری مفبولیت مدنی نیافت.

در عوض این جامعه کار و پیاده بوده است که در همه جا و در همه زمان در تلاش بی وفقه تلاش نمود یه هر وسیله که شده به نحوی از انحاء خود را از زیر بار سنگین جامعه سواره برهاند.

از تعلقات به این رهایی یکیش هم همین لاپوشانی نکردن حقایق اجتماعی و واقع بینی بوده است. از همین روست که در همه جا و در همه عرصه های هستی واقع بینی اجتماعی توامان و دست بدست با مردمانی بوده است که پیاده بوده اند و به اصطلاح از اعماق زیر زمینی جامعه مدنی یعنی از سرزمین و حیطه ایی که جامعه مدنی به پایان می رسد و دنیا و جامعه دیگری آغاز می گردید و در افسانه های آریایی دیار اهریمن و دیوها بوده است، برمی خاسته اند.

این مردمان بیگانه اما مولد ثروت در هر کشور و در هر زمان بنابر موقعیت و جایگاه اجتماعی که داشته و دارند به مسائل اجتماعی و هستی انسانی به گونه دیگری می نگرند به همان گونه که به همین علت رویکرد اجتماعی جامعه مدنی به مسائل مشابه به گونه دیگر است و با نگرش جامعه زیردست اختلاف دارد.

چون جامعه پیاده برای اثبات وجود و برای اثبات اهمیت مولد بودن خود بپا می خیزد و هرباره عرض اندام اجتماعی می کند لذا در همه جا و در همه زمان این نمودن و این گردن فرازی اجتماعی او توامان است با مبارزه اجتماعی آشکار و تاکید هزار باره و بدون مماشات او بر یک مبارزه اجتماعی بدون پرده پوشی که این آخری را مارکسیست ها مبارزه طبقاتی می خوانند.

لذا این علتی می شود که جامعه فرودست در نمودن خود به عنوان یک نیروی اجتماعی آغاز کند به این که در همه جا و در همه موارد به منافع و مصالح اجتماعی که در پس هر حرکت اجتماعی انسان نهفته است تکیه کند که به این آخری مارکسیست ها رویکرد طبقاتی و برخورد طبقاتی نام می نهند.

این به اصطلاح برخورد طبقاتی به مسائل انسانی و اجتماعی است که اساس رویکرد جامعه کار در یک تلاش برای نمودن خود را تشکیل می دهد که در این جا محور صحبت من است.

حکایت نفرت جامعه مدنی از این برخورد طبقاتی و از این رویکرد اجتماعی به مسائل تاریخی منجر به طناب داری شده است که چنانکه رویداد های ایران در عرض این 33 حاکمیت مطلقه فقیه گواهی میدهد جامعه مدنی با دست خود به گردن خود آویخته است و آنرا رهایی از ارزش های خودی به این سادگی ها که تصور می شود ممکن نیست.

جامعه مدنی ازیک سو در هراس و گریز از جامعه کار ناگزیر میشود از برخورد به اصطلاح طبقاتی و در واقع رویکرد اجتماعی به مسایل اجتماعی دوری کند و لذا این به سهم خود علتی برای او می شود که نتیجتا به وادیه های مختلفی نظیر دین گرایی و ملی گرایی و فرهنگ گرایی، خرد گرایی و ... در غلطدد و اما از سوی دیگر در منجلاب خفقان ارواح مستبدی که خود احضار می کند که ما آنرا در نمونه ولایت فقیه و اسلامیسم می بینیم چنان گرفتار می آید که لاجرم زمانی در رهایی از چنگال این اهریمن های خود فراخوانده مجبور است به سیاست و واقعیت و عمل روی آورده و سلاحی را در دست گیرد که مبارزه طبقاتی و سیاسی خوانده می شود و او پیش تر در نفرت از جامعه زیردست منکر آن شده بود.

لذا جامعه مدنی در حل این دوگانگی به اخلاق دوگانه که یکی ظاهر و حرف های اوست و دیگری باطن و عمل اوست روی می آورد و این دوگانگی در اخلاق اجتماعی جزء لایتچزای رویکرد جامعه مدنی میشود.

ایران ما امروزه نمونه بسیاری از این تظاهر و دوگانگی حرف و عمل بدست ما می دهد که جامعه مدنی از خود بروز میدهد. جامعه مدنی ایران از یکسو از سیاست و مبارزه اجتماعی در کشور گریزان است و گفتیم این علتی است در روی کار آمدن حاکمیت روحانیت و از سوی دیگر در رهایی از استبداد روحانیت ناگزیر به مبارزه اجتماعی و سیاسی است.

لذا در این دوگانگی است که از یکسو شادامانه و به دیده تحسین به دستاوردهای عظیم حاکمیت روحانیت در شکست مارکسیسم و رویکرد سیاسی و طبقاتی به مسائل کشور می نگرد یعنی جوی را که روحانیت حاکم نظر به غلبه خود بر فضای سیاسی کشور حاکم نموده است که مسلما این از دستاوردهای این حکومت برای جامعه مدنی در مبارزه علیه جامعه کار است، و از سوی دیگر در چالش با همین استبداد دینی خودفراخوانده محبور است به سیاست و عمل و واقعیت روی آورد و از لاطائلاتی که روحانیت به نام دین مطرح می کند پرهیز کرده و بر علیه جو حاکم شده به اصل موضوعات یعنی به مسائل غیر عقیدتی و موضوعات سیاسی و اجتماعی روی آورد و و بر سر تصاحب یکایک حوزه های آن و احیای حقوق خود با روحانیت به میارزه بی امان بپردازد.

اما این دوگانگی چنان که می بینید جامعه مدنی ایران را به یک تنگنای دردناک وگاه مضحک گرفتار ساخته است که بیرون آمدن از آن به معنای روی آوری او به مبارزه آشکار اجتماعی یعنی به عرصه آشکار سیاسی و پرهیز از عمده کردن موضوعات فکری، عقیدتی و فکری که عمدتا از سوی روحانیت مطرح میشوند، می باشد.

اما در این راستا پرسش این است آیا جامعه مدنی ایران که از بدو پیدایش به این سو به حجاب دینی برای پوشش دادن به خواسته های اجتماعی خود در برابر جامعه کار و زیردست انس گرفته است و خود را از این راه از خدایگان به زیر دستان فروخته وقالب کرده است، امروزه به تجربه حاکمیت روحانیت در شرایطی قرار گیرد که سرانجام از دودوزگی تاریخی خود در قبال جامعه کار و فرودست دست بشوید و مبارزه سیاسی و عملی آشکاری را اعلام کند که بر اساس حقوق انسانی جریان می یاید؟

آیا او حاضر است برای منافع خود هم که شده از حجاب های عقیدتی و فکری و فلسفی دست بر دارد و بر اساس حقوق مداری و انسانی مبارزه جاری را اعلام کند؟

آیا هراس او از چامعه فرودست و آگاهی او به حقوق انسانی خود به جامعه مدنی این امکان را ارزانی می دارد که سرانجام سکولار شده و آن گونه که شایسته چمهوری است پیرو سیاست بدون ریا یعنی آریایی- آریا یعنی بدون ریا- گردد و در این راه با روی آوری قطعی به جمهوری از حکومت های استبدادی که همواره با یک پوشش و حجابی همراه هستند، دوری کند؟